کودک در این دوره سنی درک اینکه انسان ها می توانند افکار و احساسات خود را با یکدیگر در میان بگذارند را آغاز می کند. برای مثال، نوزاد اسباب بازی شکسته ای را به پدرش می دهد و پدر می گوید: «اوه اون شکسته، خیلی بد شد. ناراحتی، اینطور نیست؟» کودک نه ماهه در می یابد که پدر می داند او در درون چه احساسی دارد. پیش از این وقتی والد با کودک همدلی می کرد و احساسات او را با آهنگ صدا، حرکات چهره و زبان بدن به او انعکاس می داد، کودک بدین شیوه با دنیای ابراز هیجان ها آشنا می شد، اما نمی دانست والد و کودک می توانند افکار و احساسات هماهنگ داشته باشند؛ در حالی که اکنون می داند در میان گذاشتن افکار و احساسات بدین شیوه امکان پذیر است، همه اینها پیوند هیجانی ایجاد شده بین
کودک و والدین را محکم تر می کنند. این درک جدید در کودک جهش بسیار مهمی در آموزش هیجان است زیرا لازمه گفتگوهای دو سویه در مورد احساسات را امکان پذیر می سازد.
در همین دوره سنی، کودک در می یابد اشیاء و افراد در زندگی او ثبات و پایداری دارند. رفتن توپ زیر صندلی و ناپدید شدن آن دلیل بر وجود نداشتن آن توپ نیست. شاید مامان اتاق را ترک کند و صدای من را نشود، ولی او هنوز بخشی از دنیای من است و دوباره باز می گردد.
وقتی کودک به مفهوم «پایداری شیء» پی می برد پنهان کردن اشیاء کوچک در درون جعبه و سپس خارج کردن آنها از جعبه برای او جذاب خواهد بود. یا اینکه پرتاب مکرر قاشق از میز غذایش به طوری که دیگر دیده نشود و از شما بخواهد دوباره و دوباره قاشق را برایش بیاورید، جالب خواهد بود.
این درک جزیی از پایداری اشیاء و افراد می تواند به رشد مهم دیگری در زندگی کودک شما مربوط باشد: ایجاد دلبستگی به اشخاصی خاص- به عبارتی، پدر و مادرش. اکنون که از وجود شما حتی وقتی در معرض دید او قرار ندارید اطمینان دارد دلش برای شما تنگ می شود و از شما می خواهد در کنار او بمانید. وقتی مشاهده می کند شما کت خود را به تن کرده اید یا احساس کند شما می خواهید خانه را ترک کنید جنجالی حسابی به پا می کند. وقتی شما از خانه بیرون می روید این احساس را دارد که شما باید جایی باشید، اما نمی داند کجا و این مسأله او را ناراحت می کند. افزون بر این کودک، درک کمی از مفهوم زمان دارد، بنابراین برای او دشوار است که بداند چه مدتی او را تنها می گذارید.
روان شناسان در مطالعه دلبستگی نوزادان به مشاهده شیوه واکنش نوزادان یک ساله نسبت به غیبت والدین و بازگشت آنها و ماندن کودک نزد بزرگسالان ناآشنا پرداخته اند، آنان دریافتند کودکانی که احساس امنیت دارند با بازگشت والدین ناراحتی خود را نشان می دهند ولی خود را آرام می کنند و وقتی والد آنها را در آغوش می گیرد و با او صحبت می کند به او می چسبند. ولی شیوه پاسخ نوزادانی که نسبت به
حضور هیجانی والدین احساس ناامنی دارند متفاوت و معمولا به یکی از این دو شیوه است: نخستین شیوه، دوری جو(1) یا اجتنابی(2) است، کودک نسبت به بازگشت والدین بی اعتنا است و به گونه ای رفتار می کند انگار که همه چیز عادی است. وقتی والدین تلاش می کنند او را آرام سازند به جای چسبیدن به آنها، آنان را پس می زند. شیوه دیگر، مضطرب بودن(3) یا مشغولیت ذهنی(4) است، به این معنی که کودک به محض ورود والدین به آنها می چسبد و به دشواری آرام می شود. اگر کودک نشانه های این چنینی از ناامنی داشته باشد، در زمان بودن با او به حضور هیجانی بیشتری از سوی شما نیاز دارد. به عبارتی، او می خواهد با همدلی، توجه و محبت به ابراز احساسات او پاسخ دهید. همه این عوامل پیوند هیجانی بین شما را محکم می کند.
برای یاری کودکانی در این دوره سنی برای رویارویی با اضطراب جدایی که معمولا هنگام نبودن والدین روی می دهد، به او اطمینان دهید که باز خواهید گشت.
به یاد داشته باشید گرچه کودک یک ساله نمی تواند به خوبی صحبت کند ولی بخش زیادی از هر آنچه به او گفته می شود را می فهمد. بنابراین اطمینان بخشیدن شما اثربخش خواهد بود. همچنین به یاد داشته باشید کودک برای دریافت نشانه های هیجانی به شما وابسته است. بنابراین اگر واکنش شما نسبت به جدایی، اضطراب و ترس باشد این احساس را در شما درک می کند و او نیز همین احساس را خواهد داشت. بنابراین بهترین شیوه یافتن مراقبی مطمئن است، اما پیش از اینکه شما و کودک کاملا با او آشنا نشده اید، کودک را با او تنها نگذارید تا شما و کودک احساس آسودگی کنید. و بالاخره می توانید برای کودک فرصتی فراهم کنید تا فضایی از خانه که شما در آن حضور ندارید را شناسایی کند، تا بدین شیوه کودک جدا بودن از شما را تمرین کند. برای مثال، اگر کودک چهار دست و پا به اتاقی دیگر (اتاقی که برای کودک ایمن باشد) برود به او اجازه بدهید چنین کاری انجام دهد و پس از مدت کوتاهی به او سر بزنید. اگر هر دو در یک اتاق هستید و شما باید به اتاق دیگر بروید، به او بگویید
کجا می خواهید بروید و اینکه پس از مدتی باز می گردید. کودک به تدریج در می یابد والدین می توانند پیش او نباشند و با نبودن آنها هیچ اتفاق ناخوشایندی نمی افتد، و وقتی والدین به او می گویند که باز خواهند گشت می توان به آنان اعتماد کرد.
به یاد داشته باشید می توانید با بیان درک خود از افکار و احساسات کودکتان او را در داشتن احساس امنیت بیشتر و پیوند هیجانی بیشتر با خودتان یاری کنید. این کار را می توانید لحظه به لحظه انجام دهید، هنگام مراقبت از کودک و بازی با او می توانید همچنان بازی هایی را خلق کنید که موجب تقلید و ابراز دامنه وسیعی از هیجان ها شوند. من با دخترم موریا در این سن، بازی «بچه ها«(5) را ابداع کرده بودم. هر شب بر روی هر یک از انگشتانم چهره هایی با حالت متفاوت می کشیدم. انگشت شست همیشه خشمگین بود، انگشت اشاره غمگین، انگشت میانه ترسیده بود، انگشت دوم شگفت زده و انگشت کوچک شاد بود. موریا بر روی پاهای من می نشست و ما با «بچه ها» در مورد اینکه روز خود را چگونه سپری کرده بودند صحبت می کردیم. انگشت شست می گفت: «امروز روز بدی داشتم. به قدر عصبانی هستم که می تونم به هر چیزی لگد بزنم.» انگشت اشاره می گفت: «من هم روز بدی داشتم و ناراحت بودم. دلم می خواد گریه کنم.» سپس انگشت ها از موریا می پرسیدند: «روز تو امروز چطور بود؟» او کمی فکر می کرد. سپس انگشتی که شبیه روزش بود را می گرفت. این برای من فرصتی بود تا او را نامیدن احساساتش یاری کنم. «اوه، تو امروز ناراحت بودی.» پس از اینکه او واژه های بیشتری را آموخت می توانست با حرکات و واژه ها خاص خودش، احساسش را ابراز کند. مثلا می گفت: «دلم برای مامان تنگ شده بود.» و سپس من اضافه می کردم: «اوه تو امروز ناراحت بودی چون وقتی مامان رفت سرکار تو دلت براش تنگ شد.» این جمله همدلی من را با او نشان می داد و گاهی می گفتم: «می فهمم چی می گی. بعضی وقت ها من هم وقتی مامان می ره سر کار ناراحت می شم چون دلم براش تنگ می شه.»
1) avoiding.
2) dismissing.
3) anxious.
4) preoccupied.
5) the gugs.