طبیعت، گسترده ترین متنوع ترین و ژرف ترین ظرف زندگی و
فرهنگ انسان است. هر چیزی برای نمایان شدن و شکل گرفتن به ظرفی نیازمند است و ظرف زندگی در طبیعت و فضای بی نهایت و بی کرانه آن پدیدار می گردد.
طبیعت و جلوه های آن کهن ترین و ماندگارترین آموزگار و متنوع ترین و کامل ترین الگوی یادگیری و پیشرفت بشر بوده است.
در واقع، طبیعت و جلوه های زیبای آن مجرای فیض و رحمت است. انسان از طریق مشارکت فعال و مداخله گری خلاق جهان درونی را با جهان بیرون مرتبط می سازد تا زندگی و جلوه های آن را به نمایش بگذارد.
»بشر در طبیعت همان چیزی را می بیند که خودش هست و هدف از ظهور انسان در این جهان نیز آن است که نسبت به موجودات عالم و جلوه های هستی دانشی کلی کسب کند و به انسان کامل یعنی آینه تمام نمای اسماء و اوصاف الهی تبدیل شود. به خاطر همین ارتباط صمیمانه بین انسان و طبیعت، حالت درونی انسان در نظم خارجی بازتاب یافته است.«(1)
نگاهی به متون عرفانی و حکمت های درخشان آن در فرهنگ ایران اسلامی نشان می دهد که اغلب متفکران و عارفان در تبیین رابطه طبیعت و انسان و بهره گیری نمادین از جلوه های طبیعت
برای نمایش مرگ و زندگی همواره آدمیان را دعوت به تفکر و تأمل و تطابق نموده اند.
در واقع از دید عارفان، حق تعالی همه خزائن عالم هستی را برای نشان دادن گنجینه هستی و راز و رمز زندگی به تصرف انسان درآورده است. و کلید گشایش این خزائن در نگاه معنا جویانه و ارتباط قلبی انسان با کائنات است.
متون کهن و حکمت های دیرینه ادبیات ایران زمین سرشار از نکته ها و راز و رمزهایی است که جلوه های مرگ و زندگی را به زیباترین، محسوس ترین و ژرفاترین شکل آن به نمایش می گذارد.
آثار منظوم شیخ عطار، مولوی، حافظ، سعدی، بیدل، صائب تبریزی و نیز آثار ادبیات نوین از جمله اندیشه های سهراب سپهری و دیگران می توان ارتباط بین جلوه های طبیعت و مفهوم مرگ و زندگی را به خوبی مشاهده کرد(2)
در خزان آن صد هزاران شاخ و برگ
در هزیمت رفته در دریای مرگ
»مثنوی دفتر اول، 1939«
خزان و برگ ریزان در فصل پاییز و زمستان نماد مرگ و پایان مرحله ای از زندگی است که در فصلی دیگر از دل همین شاخ و برگ ها، زایشی دیگر با جلوه ای تازه تر نمایان می شود. این مرگ پذیری در زمستان مقدمه ای برای حیات ورزی در فصل بهار است.
در زمستان اگرچه داد مرگ
زنده شان کرد از بهار و داد برگ
»مولوی«
مشاهده این تحولات در قالب نمادهای طبیعت مفهوم مرگ و زندگی را در یک پیوستار پویا – و نه یک خط ایستا – برای مشاهده گران اهل نظر به نمایش می گذارد.
این جریان از ازل تا ابد و کاروان در کاروان در معرض دید تماشاگران رازگشا قرار دارد.
از عدم ها سوی هستی هر زمان
هست یارب کاروان در کاروان
نیستی و هستی در یک نگاه یک پارچه دو مفهوم جدا از هم نیستند بلکه همان گونه که در آثار عرفانی و آموزه های قرآنی استنباط می شود زندگی از دل مرگ استخراج می شود. روند تکاملی موجودات مرهون این چرخه هستی و نیستی است که کهنه ها، نو و میرنده ها به بالندگی می رسند.
هر نفس نو می شود دنیا و ما
بی خبر از نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوی نونو می رسد
مستمری می نماید در جسد
»مولوی»
فرو شدن دانه و به یک معنا گم شدن و نیست شدن ظاهری بذر در دل خاک نیز منشأ رسش و پویش وبالندگی آن است که بعدها به درختی تنومند و پربار تبدیل می شود.
کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست
چرا به دانه انسانت این گمان باشد
»غزلیات شمس، غزل 911 بیت 7«
سرمشق گیری انسان از زایش طبیعت و چگونگی تحولات زیستی در پهنه قوانین و عناصر جهان هستی می تواند نگاه او را نسبت به مرگ و زندگی فراتر از آنچه که در ذهن شرطی شده اش ثبت شده است درک کند. نیست شدن و فانی شدن از یک منظر ظاهری بیش نیست که در باطن آن هستی وجاودانگی است. این فنا و نیستی در حد کندن لباس ظاهری و توسعه یافتن جوهره ی باطنی است.
تابدانی که تن آمد چو لبیس
رو بجولا بس لباسی را ملیس
در واقع آنچه پوست انداخته می شود لباس ظاهری است. اما سطحی نگران، مرگ پوسته را نابودی مغز و هسته می پندارند حال آنکه راه توسعه وجود بدون گذر از قشر و پوست امکان پذیر نیست. خروج از کالبد ظاهری و پاره کردن لباس تنگ دنیوی مقدمه ای برای ورود به فضای بی انتهایی است که نامیرایی و جاودانگی را به همراه خود می آورد.
در طبیعت، خزان شدن پوسته ها و لرزان شدن قالب ها در واپسین مرحله زمستان، نوزایی بهار را در بر دارد.
ای برادر عقل یک دم با خودآر
دم به دم در تو خزان است و بهار
»زمین رحم پنهان تمام صور حیاتی است که به طریق محسوس پدیدار می شوند و سرانجام نیز به تاریکی نهایی خود، یعنی «ماده«، باز می گردند و نهان می شوند – در عین حال باید بدانیم که تجلی زمین به مثابه قرارگاه کلیه انواع حیات و قوام بخش آنها رابطه ای با آسمان دارد. آسمانی که مبدأ رفیع نور است و با گردش شب و روز و تغییر فصول دگرگونی صور حیات را تعیین می کند.
اما همین زمین تجلی خاص و ویژه ای برای میرندگان، یعنی آدمیان دارد، آدمیانی که از «حمأمسنون» ساخته شده اند و محکوم به بازگشت به زمین اند. تجلی و ظهور زمین برای انسان در گرو گشایش «عالم» معناست؛ عالمی که، در عین تمایز با زمین، نسبتی مستقیم با محیط محسوس و جان داران دارد.«(3)
در دل زمین نیز همین تحولات مرگ و زندگی در جریان است این جریان در جلوه های کشت و برداشت و رویش وبالش دانه ها و بذرها نمایان است.
گندم از بالا به زیر خاک شد
بعد از آن، او خوشه و چالاک شد
دانه هر میوه آمد در زمین
بعد از آن سرها برآورد از زمین
کز جهان زنده اول آمدیم
باز از پستی سوی بالا شدیم
جمله اجزا در تحرک در ستون
ناطقان کانا الیه راجعون
جریان جزر و مد در زندگی موجودات لازمه حرکت تکاملی آنها و جزو ذات پدیده های هستی است. فلسفه «انا الیه راجعون» نیز در همین نکته راز آلود نهفته است که هر چیزی نزولی دارد و صعودی، و این جریان جزر و مد نهایت بازگشت به همان جایی است که مبدأ زندگی از آنجا آغاز شده است.
در این فراگرد و فراشد، مرگ واقعه ای اجتناب ناپذیر است. حیات از یک وضع به وضع دیگر تداوم می یابد. و لازمه این تداوم وقوع مرگ های پی در پی است تا کهنگی برود و نوزایی آغاز شود. برای اینکه «نو» آغاز شود باید کهنه «پایان» یابد. این قانون طبیعت و قاعده ی زندگی طبیعی است. جهان خلقت در تداوم این میرایی و نوزایی است که زندگی و جاودانگی معنای حقیقی به خود می گیرد.
اما به راستی زندگی پویا و خلاق چیست؟ به یک معنا زندگی پایان دادن به کهنگی ها و خارج شدن از پوسته ها و وارد شدن به مدارهای تازه تری از حلقه حیات برتر است.
به تعبیر کریشنامورتی:
»زندگی کردن، مردن است – مردن با همه آن انبوهی که در ذهنمان جمع کرده ایم تا اینکه ذهن، تازه، نو و هر روز معلوم باشد.
مرگ باید همچون زندگی امری خارق العاده باشد تا بتوان زندگی را فراتر از آنچه هستیم درک کنیم«(4) و طبیعت با چنین نگاهی مرگ را می نگرد.
در طبیعت، مرگ بخشی از زندگی و عامل تداوم آن است. بدون مردن، زندگی کردن متوقف می شود! هم زیستی با سایه مرگ نور زندگی را هدیه می کند و این روشنایی برگرفته از آن تاریکی و این ظلمت نوید دهنده ی گشایش آن نور است.
همیشه کسی از باغ آمد و مرا نوبر وحشت هدیه کرد و همیشه خوشه چین از راهم گذشت و در کنار من خوشه راز از دستش لغزید.
و همیشه من ماندم و تاریک بزرگ
من ماندم و همهمه آفتاب
و از سفر آفتاب، سرشار از تاریکی نور آمدن
سایه تو شده ام
و سایه وار بر لب روشنایی ایستاده ام
تعبیر تناقض آلود سهراب در قالب عبارت: «سایه وار بر لب روشنایی ایستاده ام«، گویاترین و در عین حال رازآمیز ترین کلام در تبیین رابطه مرگ و زندگی است. ظاهراً بر لب روشنایی ایستادن جایگاهی است میان مرگ و زندگی.«
مرگی که مدیون زندگی است همچنان که زندگی نیز با در آمیختن با مرگ تداوم می یابد(5)
ضرورت بهره گیری از مظاهر طبیعت برای نمایش مفاهیم مرگ و زندگی از چندین جهت قابل بررسی است. نخست آنکه کودکان تا قبل از سن نوجوانی غالباً از طریق تفکر منطقی عینی با جهان بیرون ارتباط برقرار می کنند. هر قدر مظاهر وجلوه های بیرونی محسوس تر و عینی تر باشد ارتباط این مظاهر با مفاهیم آموزشی روان تر و ساده تر خواهد بود. در واقع، طبیعت به منزله پک موقعیت عینی برای آموزش مفاهیم ذهنی به کار گرفته می شود. و این ارتباط می تواند در سطح بالاتر و در مراحل بعدی رشد نیز قابل تعمیم باشد.
به همین سبب است که طرفداران فلسفه طبیعت رابطه طبیعت و ذهن را یک رابطه ارگانیک، فعال و تعاملی قلمداد می کنند.
به عبارت دیگر، می توان «قوانین طبیعت را از قوانین ذهن، و قوانین ذهن را از قوانین طبیعت استنباط کرد. به این معنا که سامان طبیعت در عین حال متضمن سامان ذهن ماست. به تعبیری طبیعت عبارت است از نفس ملموس و ذهن عبارت است از طبیعت نامریی.«
اگر چنین پیوندی بین ذهن و عین و طبیعت و تربیت برقرار شود. بهترین موقعیت برای درک مفهوم زندگی و مرگ فراهم می شود. سامان دهی ذهن به تناسب طبیعت و سامان گیری از نظم و قانون حاکم بر جلوه های طبیعت از همان ابتدا باید در برنامه های آموزشی و تربیتی قرار گیرد تا انسان ها مسیر طبیعی و ارتباط صمیمی خود را با طبیعت حفظ کنند.
1) ر.ک: انسان و طبیعت، دکتر حسین نصر، ترجمه ی دکتر عبدالرحیم گواهی، ص 125.
2) برای آشنایی بیشتر بنگرید به تاب خرد نامعقول، تألیف نگارنده، انتشارات عابد، 1380.
3) به نقل از مقاله ی هایدگر، تفکر، محیط آدمی، نوشته ی رابرت ای. وودز، ترجمه ی محمدرضا جوزی، نشریه خیال، شماره 7، پاییز 1382.
4) ر.ک: مرگ، کریشنامورتی، ترجمه ی مرسده لسانی، ص 59-41 و 101.
5) ریه های زندگی پر از اکسیژن مرگ است.