سرانجام، بی آنکه بخواهیم پای در قلمرو کشف و شهود و وحی و الهام بگذاریم، به راهنمایی اسطوره شناسانی چون «باشلار» و «میرچا الیاده«(1) به این نتیجه می رسیم که نمادگرایی همیشه ما را به سوی مبدأ کل و ازلیتی که برترین ارزشها دانسته شده است رهنمون می گردد. در روح
آدمی تصویر انسان دادگری نقش بسته که جامع همه ی فضایل قهرمانان و حکیمان و قدّیسان قصّه ها و افسانه هاست.(2)
در هر صورت، نماد دری گشوده به روی عالم غیب و روح و اسرار دارد و تصاویری برای تجسّم این فعالیت ذهنی می سازد.
تاریخ تربیت آدمی نشان داده است که هر چه تربیت، افراد را کاملتر کند به همان اندازه خود آن افراد ظاهرسازتر می شوند، زیرا تربیت در تمدّن امروزی پیش از هر چیز، هنر پنهان داشتن حالات طبیعی و فطری است و در نتیجه، مضامین تخیّلی نمادها که افراد متمدّن آنها را می آفرینند هر چه شاعرانه تر و از لحاظ سبک ادبی تر شوند به همان درجه اصالت و هویّت خود را نیز بیشتر از دست می دهند.
تربیت واقعی هنگامی حادث می شود که ریشه در درون فرد و تکیه بر فطرت و طبیعت ناب آدمی داشته باشد و این معنا در بردارنده ی اصل تربیت درونی است، زیرا فرق است بین «پرورش دادن» و «بارآوردن«. در پرورش دادن، طبیعت فرد دستکاری نمی شود و شخصیت او از اصالت درونی اش خارج نمی گردد، ولی در بارآوردن ــ یا بهتر بگوییم در «دست آموزی«، «اهلی کردن» و «دست پرورده سازی» ــ متربّی بر اساس خواست دیگران و نظر افراد بزرگسال تربیت می شود. در پرورش دادن، مربّی همچون باغبان است تا گیاه و گل بر اساس طبیعت خود پرورش یابد؛ لذا بارآوردن مفهومی است برای پدید آوردن دگرگونیهای معینی که «دیگری» یا «دیگران» آن را هدف خود می شمرند تا به سلیقه و مصلحت خویش کودک را بارآورند. به عبارت دیگر، در
»بارآوردن» به طبیعت درونی همچون بنیاد و اصلی که باید به آن اصالت داد و حتی تابع آن گردید نگریسته نمی شود بلکه هدفهای بیرونی (دست ساخته ی اجتماع و تمدّن و فرهنگ) و قالبها و نسخه هایی که از قبل تهیه شده است اصل و اساس می شوند. از اینجاست که میان طبیعت از یک سو و هدفهای تعیین شده از سوی دیگر ناسازگاریهایی نمایان می شود و کار آموزش و پرورش به صورت ستیزه با طبیعت کودک درمی آید. پس، این نوع نگرش به کودک و اتخاذ روشهای تصنّعی است که سبب ایجاد سخت گیریهایی می شود که جز بیزاری، سرکشی، لجاجت و ناسازگاری کودک چیزی به دنبال ندارد و در تربیت دینی نیز حاصلی جز ریا و تظاهر و خشک اندیشی از آن به دست نمی آید.(3)
کوتاه سخن آنکه اگر «پرورش» فراهم آوردن زمینه برای نمایان شدن تواناییهاست و بنیاد آن همانا فعالیت آزاد پرورش یابنده است، «بار آوردن» کاری است که بیشتر با فرمان دادن، تحمیل کردن، شکل دادن، پدید آوردن عادتها و در نتیجه با محدود کردن فعالیت آزاد طبیعی همراه است و روش آن بیش از هر چیز تلقین و تکرار و نیز واداشتن و بازداشتن است.
به همین سان آموزشی نیز که زمینه ی پرورش به شمار می رود با آموزشی که در خدمت بارآوردن است تفاوت آشکار دارد. آموزش چون وسیله ای برای پرورش دادن اطلاعات و آموختن قاعده ها و اصلهایی است که به کار بردن آنها زمینه ی حفظ وضع موجود را فراهم می سازد فرایند تربیت درونی را مختل می کند. از این روست که تکامل
یک جامعه، در «داشتن» یک فرهنگ نیست بلکه در خلق فرهنگ جدید و رو کردن به آن و کوشش در جهت همگامی و همراهی با اصالت آن است. اینجاست که شگفت انگیز نخواهد بود اگر مردمی که نیاکانشان پدیدآورندگان فرهنگی بس درخشان بوده اند خود راه انحطاط بپیمایند و یا جز به سطح فرهنگی که از گذشته بر جای مانده است راه نبرند.(4)
اینجاست که می توان به اصالت تربیت نمادین در بازآفرینی درونمایه های طبیعی و فطریِ آدمی پی برد که چگونه به دور از روشهای تصنّعی و دستکاریهای روان شناختی و در قالب اصلاح و تغییر رفتار، آن هم به سبک شیوه های کلاسیک شرطی سازی، قادر است انسان را با هویّت ناب خویش و به واسطه ی میانجی ها و میان گیری های نمادین به فطرت پاکش رهنمون سازد.
توجه مربّی به نمادها و نماهای تربیتی او را به مفهوم تجلّی نزدیک می کند؛ مفهومی که اهمیت زیادی نه تنها در ساختار طبیعت متربّی بلکه در محتوای ناخودآگاه او نیز دارد.
تجلّی نمادهای درونی ماهیتاً دارای مضامین دینی است. هر نماد مقدس نشانه ی تجلّی نمادهای فطری است و به گفته ی «اورکیموف» در هر نمادی معنایی قدسی پنهان است. دقیقه ای از هستی که رازش ناگاه آشکار می گردد، چنانکه همه چیز کلام قدسی و باطنی را داراست و تنها لحظه ای خاص باید تا آن راز نهان را آشکار سازد.
این ظهور ناگهانی کلید تربیت نمادین در قلمرو تربیت دینی
است. در چنین لحظه ای متربّی به جهان بیرون و به آیات و نمودهای هستی آنچنان می نگرد که گویی نخستین بار است آنها را می بیند(5): تاب و دست نخورده، پاک و لایزال، طبیعی و فطری، بدور از تصنّع و تحمیل و تکلّف و عاری از مشوّقهای بیرونی و القائات دیگری.
نکته ی اصلی در تربیت دینی نمادین، همان مکاشفه ی ناگهانی و تجلّی بی مقدّمه ی حقیقت درون است. این مفهوم متافیزیکی، فراشناختی واگرا که پایه های تربیت نمادین را تشکیل می دهد یک بار دیگر ما را به هسته های نخستین تربیت درون بازمی گرداند و می بینیم که اشتیاق فطری متربّی از راه مکاشفه ها (در یک لحظه) او را راهیِ فضایی می کند که دسترسی بدان تنها از «شکاف فطرت«(6) میسّر است.
1) رک. چشم اندازهای اسطوره، میرچاد الیاده، ترجمه ی جلال ستاری، 1362، انتشارات توس.
2) دیده ی اسرار بین خود گشایتا ببینی جملگی سرّ خدای.
3) برای مطالعه ی بیشتر پیرامون آثار تخریبی و وارونه ی روشهای تربیتی جاری رجوع کنید به کتاب تربیت طبیعی در مقابل تربیت عاریه ای و نیز کتاب تربیت وارونه تألیف نگارنده.
4) برای مطالعه ی بیشتر رجوع کنید به نگاهی به فلسفه ی آموزش و پرورش نوشته ی دکتر میرعبدالحسین نقیب زاده و نیز تربیت آسیب زا، اثر نگارنده، انتشارات انجمن اولیا و مربّیان، 1373، مقاله ی «تربیت کردن مانع تربیت شدن است«.
5) پیامبر اکرم (ص) آنچنان شیفته ی آیات و پدیده های هستی بود و چندان به نمودهای زمینی و آسمانی عشق می ورزید که در جایی فرموده است: اگر نمی بود رسالت زمینی ام آنقدر به آسمان و ستارگان آن نگاه می کردم تا قالب تهی کنم!.
6) فطرت در لغت به معنای شکافتن است. رک. شرح چهل حدیث، امام خمینی (ره(، ص 180، و نیز فطرت، استاد مرتضی مطهری، صص 20ــ 27.