تحلیل فرایندهای «نمادسازی» مطرح در روان شناسی رشد آن گونه که در نظریه برونر و مراحل زبان بیان شده است رهیافتی ثمربخش در چگونگی خلق معنی نماد را بدست می دهد. برای آنکه معنی مورد نظر ما از نمادسازی و بازنمایی با کاربردهای متداول تر آنها در رشته های دیگر
هم پوشی نداشته باشد، بهتر است وجوه معنایی آنها را در این جا روشن کنیم. در واقع، نمادسازی کلی تر از بازنمایی است و اشاره به هر واقعه ای دارد که در آن، افراد به سبک ویژه اشیا یا وقایع غایب را به خاطر آورند. حرکات و حالات، کلمات، تصاویر گرافیکی، بازیها و رؤیاها – همه محمل نمادسازی اند. نماد در اینجا تصویری است که به طور استعاره به چیزی دیگر اشاره و دلالت می کند – مثلا وقتی واژه «شیر» در ذهن ما نشانه ی قدرت می شود، بازتاب تجربه و پیش ادراک ما از مفهوم شیر را نشان می دهد.
بازنمایی این تجربه ها زیر مجموعه ی محدودی از نمادسازیهای دیداری است که در آن، برخی ویژگیهای ظاهری واسطه ی نمادسازی و مدلول شباهت شکلی و ریختی دارند. از این روست که در نقاشی یک درخت، بین خود درخت و خطوط نقاشی شده از آن از حیث شکل و رنگ شباهت وجود دارد.
ارجاع نمادی دو صورت عینی و غیر عینی دارد. در نمادهای غیرعینی، ویژگیهای بیانی نمادها بدون ارجاع به اشیای مادی معنا را منتقل می کنند. مثلا خطوط می توانند ویژگیهایی همچون سرعت یا طغیان و عواطفی چون هیجان یا افسردگی را بدون به تصویر کشیدن شئی انتقال دهند.
پویایی طبیعی نمادسازی در نظریه ی ورنر و کاپلان نقشی قوی دارد. براساس نظریه ی ایشان، نماد و مفهوم شئی در ارتباط با یکدیگر به واسطه ی «فرایندهای ساخته شدن شکل» خلق می شوند. این فرآیندها تجربه را هم برای بزرگسالان و هم برای کودکان فهمیدنی می کنند. نمادسازی در حرکات و حالات، زبان، بازی، و هنر ظهور می یابد. اما نمادسازی در هنر سه ویژگی مهم دارد: نخست اینکه، به عمد، به ویژگیهای زیبایی شناختی
و صوری توجه می شود و روش طراحی نماد به همان اندازه ی شئی یا واقعه ای که به آن اشاره می کند اهمیت دارد؛ دوم اینکه، در اثر هنری، هم هنرمند و هم مخاطب، به مضمون عاطفی اثر توجه آگاهانه دارند و این امر در شیوه های عینی تر برقراری ارتباط مصداق نمی یابد؛ سوم، این دو ویژگی در اثر هنری یکی می شوند، زیرا مضمون عاطفی در قالب ویژگی های صوری قرار می گیرد و در تصویر نیز بازنمایی می شود. به سبب تأثیر و تأثر فکر و احساس در شکل و مضمون، در هنر می توان مجموعه ی پیچیده ی ویژگیهای عینی و احساسی تجربه ی زندگی واقعی را نمادسازی کرد. از طریق هنر، می توان تجربه ی جهان درون و بیرون را به هم مربوط ساخت. بنابراین، هنرها کارکرد روان شناختی خاصی دارند: گرفتن معنا و شکل بخشیدن به آن، یعنی پیوند زدن فکر و احساس.(1)
آنچه که در این فصل به آن اشاره شد مؤلفه های نامرئی و پنهان فرآیند تعلیم و تربیت در چارچوب فضای مدرسه و کلاس درس آنهم در قالب نمادهای بدنی، فیزیکی و عاطفی بود و نشان داد که سهم عوامل نامرئی و غیرکلامی در جریان آموزش و پرورش بیش از سهم عوامل مرئی و کلامی است.
در بخش های بعدی این کتاب از نقش سکوت، نگاه و جلوه های غیرکلامی حرکات بدنی در قالب الگوهای آموزشی و تربیتی سخن به میان خواهد آمد تا باب جدیدی در پس زمینه ی تعلیم و تربیت نامرئی پیش روی مخاطبان راز آشنا گشوده شود.
1) نانسی آر. اسمیت، هنرهای بصری در تعلیم و تربیت دوران خردسالی، نشریه خیال، شماره ی 13، ص 90 و 91.