سوگ و سوگواری از دیدگاه فروید، در مقاله ای با عنوان «سوگواری و مالیخولیا» به بهترین وجهی تحیل شده است. عقاید فروید در زمینه سوگ و آثار روانی آن، نه تنها پایه و اساس نظریه روان تحلیلگرانه افسردگی قرار گرفت، بلکه تأثیر شگرفی بر سبب شناسی تحولات عاطفی سوگ بر جای گذارد که پس از او ارائه شد. فروید در مقاله خود، تحلیل تطبیقی سوگواری و مالیخولیا را برای این امر انجام داد تا اثبات کند که سوگ به منزله یک اختلال برای افسردگی بالینی عمل می کند. سوگ و افسردگی بالینی، دو واکنش در قبال تنیدگی ناشی از فقدان عزیزان اند. ویژگی آنها خلق افسرده، کاهش توانایی زندگی و کمبود فعالیت است. به اعتقاد فروید، تفاوت اساسی بین این دو حالت، در احساس گناه و خودملامتگری است و همچنین پایین آمدن عزت نفس در سوگ پدیده ای غیر بیمارگونه (هنجار) است.
اما به راستی چرا فقدان شخص مورد علاقه به غم و اندوه، و در بعضی مواقع به افسردگی بالینی می انجامد؟ توجیه این رویداد در نظریه روان تحلیلگری عبارت است از ایجاد دلبستگی یا عشق ورزی اشخاص نسبت به کسانی که به خاطر ارضاکنندگی نیازهای فرد
دوست دارنده ی خود، دارای اهمیت هستند. مفهوم عشق، احساس تعلق(1) و انرژی زیست مایه ای،(2) به بازنمایی (تجسم ذهنی((3) معشوق (هدف) می انجامد. هر قدر که شخص مقابل مهم تر باشد، سرمایه گذاری عاطفی بیشتر می شود و برعکس.
با مرگ معشوق، تعلق انرژی زیست مایه ای عاشق به افکار و خاطراتش از شخص مرده، همچنان باقی است. و از آنجا که انرژی شخص محدود است، این سرمایه گذاری روانی را باید وانهاد تا شخص انرژی خود را که منبع آن، عزیز از دست رفته اش بوده است، بازیابد. برای تحکیم پیوند شخص با مرده، این انرژی باید در خلال مراحل پیچیده ای از منبع خود (شخص مرده) جدا شود. با توجه به اینکه تلاش برای سرمایه گذاری مفرط، مستلزم صرف انرژی فراوان است، فرد سوگوار به ناچار باید با جهان واقعیت قطع رابطه کند. به همین سبب است که فروید (1917) کنش روان شناختی سوگ را متأثر از گسست پیوند عاطفی با شخص مرده می داند. این انفصال تدریجی به مرور زمان و با یادآوری خاطرات مربوط به متوفی صورت می گیرد.
زمانی که بخش عمده ای از زیست مایه شخص از دست رفته به دیگری انتقال می یابد، مراحل سوگواری به طور موفقیت آمیز طی می شود. فرایند سوگواری را یکی از روان تحلیلگران به نام اریک لیندرمن به گونه ای متقاعدکننده تشریح کرده است.
از دیدگاه این روان شناس، سوگواری به تلاش برای رهایی از درد و
رنج، و درک محدود وقایعی مربوط می شود که در زندگی شخص بازمانده مانند همسفر فرد متوفی رخ می دهد. به طور مثال، فعالیت مشترکی که آنها با هم انجام می دادند، وظایف و مسئولیت هایی که آن دو، به همراهی یکدیگر بر عهده گرفته بودند و نقش هایی که با ایفای آنها مکمل یکدیگر محسوب می شدند، از جمله وقایع و خاطراتی بوده است که در زندگی مشترک آن دو وجود داشته است. ولی اینک، پس از مرگ همسر، شخص باید به تنهایی بار سنگین این وظایف را به عهده گیرد. به تدریج این پرسش در ذهن وی مطرح می شود که چگونه دیگران را جایگزین عزیز از دست رفته کند تا رفته رفته، تمامی فعالیت ها و وظایفی که پیش از این به عهده فرد مرحوم بود، به افراد دیگری محول شود. بنابراین، مسئولیت های پیشین، در میان دیگران تقسیم می شود؛ دیگرانی که برای شخص داغ دیده در وهله اول چندان عزیز نیستند، اما پس از مدتی که تحمل وضعیت جدید برای فرد سوگمند آسان تر شد، مورد مصاحبت فرد داغ دیده واقع می شوند.
به عبارت دیگر، سوگواری از این دیدگاه، واکنشی ضروری برای خاتمه دادن به درد و رنج فقدان است و تنها راه ممانعت از بروز سوگ بیمارگونه نیز گذراندن مراحل سوگواری است. اهمیت نقش دیگران در یاری رساندن به شخص سوگوار، جای بحث ندارد. اما از آنجا که دخالت دیگران مانعی بر سر راه شخص سوگوار محسوب می شود که باید انرژی خود را صرف «نیروزدایی» و گسستن پیوند با شخص مرحوم کند، این تأثیر گاه منفی است.
آشنایی با مراحل سوگ نزد افراد داغ دیده و مقایسه آن با مراحل
سوگ در دوران کودکی می تواند ما را با واقعیت حادثه مرگ و پیامدهای عاطفی و روانی آن آشنا سازد. از طریق آشنا شدن با این مراحل و ویژگی هاست که می توان راه های تأمین بهداشت روانی خود و فرزندان را فراهم آورد.
1) Belongings.
2) Libido.
3) Representative.