[Behavioral]
نظریه رفتارگرایی در مورد تبیین داغ دیدگی، همانند روان تحلیلگری، حول محور افسردگی است تا سوگ. با این حال، به دلیل شباهت ساختاری میان افسردگی و سوگ، توجیه های رفتاری افسردگی به وسیله نظریه پردازانی چون فرستر(1) (هزار و نهصد و چهل و سه(، لازاروس (1968) و لوینسون(2) (هزار و نهصد و چهل و چهار) در تحلیل نظری سوگ مفید واقع می شود. ویژگی افسردگی به حداقل رسیدن انرژی روانی و میزان واکنش های رفتاری است و با حالات عاطفی منفی ارتباط دارد. بنابراین، انتظار می رود که نظریه پردازان رفتارگرا، افسردگی را حاصل کاهش میزان تقویت مثبت وابسته به پاسخ (کمبود تقویت کننده) بدانند.
به هر حال، با آنکه تکرار واکنش های رفتاری را می توان به وسیله محرک آزارنده کاهش داد، اما بسیاری از نظریه پردازان رفتارگرا، اصل کمبود تقویت کننده را با فرض اینکه کاهش تقویت مثبت توأم با افزایش رخدادهای ناگوار به موازات آنهاست، تکمیل کرده اند.
لوینسون (1949) در یکی از گزارش های پژوهشی خود اظهار
می دارد که افزایش میزان وقوع حوادث ناگوار، موجب کاهش تمایل شخص برای پیش قدم شدن در برقراری تعاملات اجتماعی و احتمالا کناره گیری وی می شود.
و بالاخره اینکه لوینسون برای تشریح نشانه های غیرکلامی افسردگی مانند خستگی، ملامت و دیگر علائم جسمانی، اظهار داشت که کاهش تقویت مثبت و افزایش رخدادهای ناگوار، برای این نشانه ها، همچون محرک فراخوان غیرشرطی عمل می کنند.
بسیاری از فعالیت های روزانه ما را افراد خانواده و بستگان، هماهنگ می سازند و چنانچه یکی از این افراد را از دست بدهیم، درواقع تکیه گاه و عامل تشویق کننده را از دست می دهیم و دیگر در قبال واکنش های عادی خود، مطابق معمول مورد تشویق قرار نمی گیریم. این وضع در مورد زن و شوهر نیز صدق می کند؛ چرا که آن دو احتمالا در انجام بسیاری از فعالیت ها وابسته به یکدیگرند و سهم عمده پاداش کارهایش را از یکدیگر دریافت می کنند. بنابراین می توان پذیرفت که از دست رفتن زن یا شوهر به کاهش قابل ملاحظه تقویت مثبت برای زوج بازمانده می انجامد. برای مثال، شخص بیوه ممکن است هنوز هم میز را برای دو نفر بچیند، منتظر شوهرش شود تا به خانه بیاید یا برای انجام فعالیت های مشترکی برنامه ریزی کند. چنین رفتاری سبب عدم فراخوانی تقویت کننده های عادی می شود و از این رو، خاموش(3) خواهد شد.
از آنجا که خاموشی رفتار، امری ناخوشایند و ناامیدکننده است و
موجب ناکامی شخص می شود، چنین فرض می شود که خاموشی تمامی واکنش هایی که طی سال های زندگی مشترک با همسر، فرزند یا والدین ابراز می شدند، بی نهایت دردناک است. شخص پس از مرگ عزیزان، دیگر در قبال فعالیت های خود واکنشی را دریافت نمی کند یا تشویق نمی شود و اگر هم واکنشی در کار باشد، دیگر از آن ویژگی تقویت کنندگی اثری نیست. بنابراین، مکان هایی که پیش از این برای شخص مطلوب بوده (مانند رستوران یا اماکن تفریحی) یا فعالیت های مسافرتی (گردش های سیاحتی، زیارتی و غیره) ممکن است وی را به یاد همسر مرحوم خود بیندازد و سبب فراخوانی غم و اندوه او شود.
در نهایت، فقدان شریک زندگی را با افزایش رخدادهای ناگوار برای شخص بازمانده می تواند مرتبط دانست. بنابراین، فرد تنها شده، ایام طولانی را باید بدون عزیز خود سپری کند. در ضمن، از این پس انجام وظایفی که پیش از این در قلمرو فعالیت های همسر بود (مانند امور مالی و خانه داری) برای وی دشوار و ناخوشایند خواهد بود و شاید هرگز نتواند از عهده آنها برآید. شخص بیوه همواره نگران آینده خویش می شود و پیوسته در اضطراب و ناامنی به سر می برد که آیا توان مواجهه با چنین آینده ای را دارد یا نه؟
برخی از بیوه ها در قبال رخدادهای ناگوار، رفتار اجتنابی از خود نشان می دهند. برای مثال، آنها به مصرف الکل و داروهای آرام بخش روی می آورند. مهم ترین رفتاری که برای فرار از واقعیت ها انجام می شود، رفتار گریز و اجتناب از دیگران است که در میان اکثر بیوه ها رایج است.
مقایسه بین «داغ دیدگی» و «خاموشی رفتار» که در نظریه رفتارگرایی ارائه شده است، شماری از نشانه هایی را که ویژگی سوگ هستند، به گونه ای قابل قبول تبیین می کند. بنابراین، همان گونه که آریل(4) (هزار و نهصد و چهل و نه) خاطر نشان کرد، بین نشانه هایی که حیوانات طی خاموشی رفتار از خود بروز می دهند (شدت عمل در بدو امر و چندی بعد کاهش رفتار هدف جویانه(5)) و واکنش دو مرحله ای (اعتراض- ناامیدی) نسبت به جدایی و فقدان شخص مورد علاقه، شباهت هایی وجود دارد. علاوه بر آن، کاهش تقویت مثبت و افزایش حوادث ناگوار در همین راستا برای احساس غم، خستگی مفرط و برخی از نشانه های بیماری جسمانی، به منزله محرک غیرشرطی عمل می کنند، و بالاخره اینکه کاهش تقویت کننده بیانگر کاهش میزان واکنش های رفتار هدف گرا است که ویژگی افسردگی بالینی و سوگ است. افزایش رفتارگریز(6) در این رابطه را می توان به دلیل افزایش وقوع حوادث ناگوار دانست.
نظریه رفتارگرایی نیز، تشخیص شماری از عوامل را میسر می سازد که ظاهرا شدت واکنش سوگ را تغییر می دهند. بنابراین، اگر سوگ را تا حدی واکنش نسبت به کاهش تقویت کننده های مثبت بدانیم، شدت آن باید با توجه به اهمیت این کاهش متعیر باشد و از آنجا که میزان یا کیفیت تقویت کننده های مثبتی که با مرگ همسر تقلیل یافته و از بین رفته اند، با کیفیت ازدواج مربوط اند، در نظریه رفتارگرایی پیش بینی می شود که غم و اندوه شخصی که زندگی زناشویی
موفق تری داشته است شدیدتر از کسانی باشد که زندگی زناشویی ناموفقی را تجربه کرده اند. اهمیت کاهش تقویت کننده در اثر داغ دیدگی، صرفا در کارکردی تقویتی که از میزان آن کاسته شده، نیست بلکه به میزان دسترسی شخص به منابع جایگزین شونده تقویت (مانند دوستان و خویشاوندان) نیز بستگی دارد. بنابراین، احتمال می رود، شخص بیوه ای که ازدواج ناموفقی داشته است و اکنون تنهاست (منابع جانشین شونده تقویت را در اختیار ندارد(، در مقایسه با کسی که ازدواج کاملا موفقی داشته است و غم فقدان همسر در او به واسطه حمایت و ابراز محبت دوستان، خویشاوندان و همسایگان تسکین داده می شود، در میزان تقویت، کاهش قابل ملاحظه و چشمگیری را تجربه کند.
شدت واکنش های سوگ باید با توجه به سرعت کاهش تقویت کننده مثبت متغیر باشد. از آنجا که سازگاری انسان با فقدان تقویت کننده مثبت به طور تدریجی و به مرور زمان، آسان تر از فقدان ناگهانی است، در نظریه رفتارگرایی پیش بینی شده است که شدت رنج و درد بیوه ای که همسر خود را ناگهان از دست بدهد (مانند تصادف یا سکته قلبی غیرمنتظره) در مقایسه با کسی که شاهد مرگ شریک زندگی خود پس از مدت ها بیماری است (که به تدریج توانایی وی را برای تشویق همسر خود تحلیل می برد) بیشتر باشد.
1) Ferster.
2) Lewinson.
3) Extinction.
4) Auerill.
5) Goal- seeking.
6) Escape.