اما منابع «تربیت نمادین» چیست و چگونه حاصل می شود؟ برای پاسخ دادن به این پرسش اساسی باید وارد قلمرو فرهنگ «نماد» و جایگاه و خاستگاه آن شویم، به ویژه با مدد جستن از فرهنگ اسطوره شناسی، نمادشناسی، روان شناسی تحلیلی، مفهوم ناخودآگاه جمعی، مُثُل افلاطونی و «ارکی تایپ» های یونگی، که هر کدام می تواند در تبیین معانی پنهان و ظرایف نهان این مفهوم تربیتی ما را کمک کند.
شاید بهترین تعبیری که از «تربیت نمادین» که منجر به یک تکانه ی عظیم و تجربه ی ضربه در ساختار روانی آدمی می گردد ــ و همان گونه که ذکر کردیم، حاصل تعامل تجربیات قبلی، اندوخته های پیشین و عوامل و شرایط بیرونی است ــ تعبیری باشد که افلاطون در نظریه ی «مُثُل» خود بدان اشاره کرده است: اینکه آدمی میراث فرهنگ و اندوخته ی کمال خود را در شکل تمامیت آن در وجود خویش نهفته دارد و فقط باید پیوندی عاشقانه بین این دوپاره ی از هم جدا شده برقرار شود تا استعدادهای فطری و کشف درونی شکوفا گردد.(1) نقطه ی اتصال و کانون پیوند دهنده و کلید
انفجار این آتش زیر خاکستر همان «نماد» است؛ همان نماد یا نگاه و حادثه ای که بتواند این دو قطب سیّال را در یک لحظه ی جذبه و حالتی عاشقانه به یک باره برقرار سازد.(2)
1) این همان تمایل فطری است که هر روحی همراه خود به دنیا می آورد و آن را به سوی جاذبه ای از جنس خود می کشاند. این میل و جاذبه شکل ابتدایی محبت است که منشأ آن غالباً مجهول است، چنانکه بیشتر اوقات به یک شخص و یک منظره و یا یک چیز مجذوب می شویم و میل به هم می رسانیم بی آنکه سبب ظاهری در میان باشد. می توان گفت این نوع انجذاب، که گاهی میان دو کس یا دو چیز اتفاق می افتد و در نظر اول بدون شناسایی مجذوب هم می شوند، نتیجه ی علاقه ی روحهای آن دو قبل از ورود به بدن در عالم غیب بوده است، چنانکه حافظ گفته است: این همه مهر و وفایی که میان من و توست با خود آوردم از آنجا نه به خود بربستم(نقل به مضمون از کتاب تألیفات ایرانشهر، انتشارات صفی علیشاه، ص 34(.
2) در تعلیم و تربیت همیشه به این مسئله توجه شده است که چگونه و از چه طریقی باید آدمی را «آدم» کرد و او را به هویّت اصلی و فطرت پاک خویش رهنمون ساخت؟ این پرسش بزرگترین مسئله ی جهان بشریت برای دست یافتن به عروج تکاملی و تحقّق تمامیت وجود خویش است. تجربه نشان داده و گذشته ی تاریخ در احوال انسانهای بزرگ و چهره های متعالی عیان ساخته است که تنها عامل این دگرگونی و یگانه جوهره ی کیمیاگر وجود انسان همانا بارقه ی آتش «عشق» و «شوق» درونی است. گذشته از عارفان و سالکان طریقت و رهروان وادی وجود، حتی دانشمندان و فیلسوفان غرب نیز به این عامل اساسی در تغییر و تحوّل وجود آدمی اشاره داشته اند. هانری برگسون (1859ــ1941(، فیلسوف فرانسوی و از بزرگترین حکمای مروّج اشراق و عرفان و از طرفداران مابعدالطبیعه، معتقد است: «اشراق و شهود و عشق و شور درونی تنها موردی است که می تواند جوهره ی سیّال آدمی را از مراتب پست و نازل خود به برترین درجه ی کمال برساند؛ چیزی که از طریق عقل میسّر نیست» (زمان و اراده ی آزاد، فصل اوّل(.