جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

ملاقات با کودک درون

زمان مطالعه: 4 دقیقه

[گزیده ای دیگر از کتاب شفای کودک درون اثر لوسیا کاپاچیونه، ترجمه ی گیتی خوشدل]

وقتی منحصرا در عالم اندیشه ها، طرح ها، برنامه ها و مسئولیت های بزرگسالان به سر می بریم، رابطه ی خود را با جسممان قطع می کنیم. این را اغلب در «سر» زیستن می خوانند؛ که معادل جدا ماندن از خویش و یکی از راه های طرد کردن کودک درون است. پس شروع کنید به توجه ویژه و روزانه به کودک درونی که در جسمتان زندگی می کند.

یکی از راه های آگاهی از جسمانی بودن کودک درون، مشاهده ی بچه ها در جهان بیرون است. به حرکت هایشان توجه کنید تا ببینید چگونه با تمام جسم خود، با دنیای پیرامونشان ارتباط متقابل دارند.

یکی دیگر از جایگاه های کودک درون، عواطف ماست. وقتی احساسی داریم، بدین معناست که کودک درونمان دارد به طور محرمانه و نهانی با ما سخن می گوید. لزومی ندارد این احساس ها را در بیرون بروز دهیم تا مطمئن شویم وجود دارند. احساس کردن چیزی – حتی اگر نتوانیم نامی برای آن پیدا کنیم – تجربه ی حال و هوای کودک است. تمرین های این کتاب به شیوه ای طراحی شده اند که کمکتان کنند از احساس های کودک درونتان آگاه شوید.

وقتی احساس هایمان را بروز می دهیم – خواه در تنهایی و خواه در کنار دیگران – نشانه ی نمایان شدن کودک درون است. این امر از طریق حرکات بدن یا حالات چهره یا لحن صدا و نوع گفتار نشان داده می شود. وقتی به هنگام درمانم، برای نخستین بار «کودک درونم» نمایان شد، نوک زبانی حرف می زد که ابدا شگفت آور نیست؛ زیرا خودم نیز وقتی که بچه بودم نوک

زبانی حرف می زدم، که به تدریج بر اثر اندرزهای مکرر بزرگسالان «برطرف شد.«

گاه وقتی «کودک درون» شخصی دورگه یا دو زبانه بر صحنه می آید، به زبان «بیگانه«، در واقع به زبان مادری – زبان خانه و کاشانه و تجربه های کودکی – می نویسد. حتی شاید به رغم این که شخص هیچ گاه نوشتن به زبان مادری را نیاموخته باشد، به زبان مادری بنویسد. بازگشت به حال و هوای کودک، موجب یادآوری نخستین خاطره های کودکی می شود که ظاهرا به زبان مادری در مغز حک شده بودند. پس کاملا قابل فهم است که کودک درون درباره ی آن تجربه ها به زبان آن دوران بنویسد. البته املا و دستور زبان این نوشته ها اغلب نادرست است؛ اما کلمات و معانی و مفهومشان کاملا گویا و روشن است.

جایگاهی دیگر که محل ملاقات با کودک درون است، لحظه های خودانگیختگی و ماجراجویی است. کودک درون، زندگی اش را به بازی مدیون است. دوست دارد کشف کند و بیافریند و راه های تازه ی امور را بیازماید. معصومیت و فقدان باورهای دیرینه یا مفاهیم ریشه گرفته، به او اجازه می دهد رها در لحظه، هر لحظه و هر روز را به سیمای اکتشافی نو به سر ببرد.

کودک درون در عالم غنی خیال ها – تخیل ما – زندگی می کند: در آنجا که خلاقیت ریشه دارد. کودک درونمان شراره ی خلاقی را زنده نگاه می دارد که زندگی بی آن تیره، تکراری و ملال آور می شود؛ زیرا کودکان، ملال آور و خسته کننده نیستند؛ اما بزرگسالان اغلب اوقات ملال آور و خسته کننده اند. کودکان از سرزندگی و توانایی حضور در لحظه (بدون داشتن هدف یا برنامه ی خاص) سرشارند. و همین ویژگی به آنها چنین طراوت و حیاتی می بخشد. این امر درباره ی کودک درون خودمان نیز صدق می کند.

در زندگی روزانه تان نیز هرگاه می توانید – در خیابان، اتوبوس، فروشگاه و چه بسا حتی در خانه ی خودتان – به مشاهده ی کودکان بپردازید. به اعمال و گفتارشان توجه کنید. بدون قضاوت درباره شان، فقط با آنها باشید و حضور داشته باشید. مشاهده ی آنها – اگر کودک درونتان را فراموش کرده باشید – درباره ی کودک درون خودتان به شما خواهد آموخت.

همچنین شروع به توجه نشان دادن به کودک درون سایر بزرگسالان کنید؛ اما چگونه می توانید تشخیص بدهید که کودکی سالم در درون بزرگسالی وجود دارد؟ چگونه می توان فهمید که کودک درون، خفه و سرکوب شده یا سیلان دارد و جاری است؟

اگر به کودکانی توجه کنید که نیازهایشان به عشق، توجه، هدایت و محبت برآورده نمی شود، پی خواهید برد که کودک درونی که نیازهایش برآورده نشود، چه وضعی خواهد داشت. بدخلقی و عصبی بودن و زود از جا در رفتن، نشانه های قطعی کودک درونی آزار دیده است. کودک درون شاید به خواب یا استراحت بیش تر، فشار کم تر از جانب «والد درون» فرصت بیش تر برای بازی و فراغت، یا زمانی برای خلوت و تنهایی نیاز داشته باشد. اگر کودک درون به سبب رفتارهایی بچه گانه به جای رفتارهایی کودک وار دور از دسترس مانده باشد، شاید اکنون نیازمند هدایت محکم و قاطعانه باشد. اگر به درستی به نیازهای کودک درونمان پی نبریم، چه بسا نیازش به محبت و توجه، مورد سوء تفاهم قرار بگیرد. به این معنا که به جای گوش سپردن به احساس هایش، بگذاریم پر خوری کند. یا به جای ایجاد فرصتی برای بازی و تفریح، به او مواد مخدر بدهیم. یا به جای خویشتن دوستی، بگذاریم در مواقع نامناسب با همسر نامناسب رابطه داشته باشد.

این گونه الگوی جای گزینی درباره ی یکی از مراجعانم – زنی جوان و بیست و چند ساله به نام آلکساندرا – کاملا آشکار بود. سه سال بود که آلکساندرا ترک اعتیاد کرده و دچار کمبود انرژی، افسردگی و روابطی ناهنجار بود. در یکی از جلسات از او خواستم با کودک درونش صحبت کند. آلکساندرا از روی صندلیش گفت: هفتمین فرزند خانواده ای هستم که سیزده فرزند دارد. مادرم مرا برای بزرگ کردن سایر بچه هایش برگزید. احساس می کردم خودم اصلا وجود ندارم. در همه ی زندگی ام از افسردگی رنج برده ام. نیازی نیست بگویم. وقتی دیدم که نوشته ام: «بهبود یافته ام«، تا چه اندازه حیرت کردم. وقتی شروع به نقاشی کردم، ناگهان رقم 8 بر صفحه آمد. شاید در این سن بود که زندگی ام تمام شد. این تمرین، امید تازه ای را به دلم راه داده است.

اکنون اگر بخواهید، می توانید به سراغ تمرین بعدی – گفت و گو با کودک درون – بروید. این فن که گفت و گوی مستقیم با کودک درونتان است، برای یافتن اطلاعات بیش تر درباره ی اوست. اگر ترجیح می دهید صبر کنید و این تمرین را وقتی دیگر اجرا کنید، تصویری را که کشیده اید در جایی قرار دهید که بتوانید اکثر اوقات آن را ببینید. دیگر بار به این تصویر نیاز خواهید داشت. پس آن را در جایی امن بگذارید.