همه ی انسان ها از توانایی های بی حد و کرانه ای برخوردارند و بسته به این که چقدر خود را باور دارند از این توانایی ها بهره می برند. اعتماد به نفس نسبت به هوش و ذکاوت در آینده بچه نقش مؤثرتری دارد. در واقع اعتماد به نفس کلید و راز نهان موفقیت بچه ها در بزرگسالی به شمار می آید. بچه هایی که ارزشمندی و اثربخشی خود را باور کرده اند و می توانند بر اساس این باور عمل کنند برای کسب موفقیت و دستیابی به عملکرد بالاتر شانس بیشتری دارند.
تغییرات و تحولات دنیای امروز اقتضا می کند تا انسانها بیش از گذشته به توانایی های باطنی شان تکیه کنند. ما باید فرزندان مان را یاری کنیم تا هنگام یأس و نا امیدی راههایی را برای ارج نهادن بر خود و مراقبت از دیگران بیابند. امروزه بیکاری در جوامع مختلف یکی از معضلات اجتماعی است و انتظار می رود وضعیت کار در آینده از آنچه هست بحرانی تر شود. به همین دلیل تعداد معدودی از بچه های امروز در آینده از شغل و حرفه ی تمام وقت برخوردار خواهند بود. استخدام هرگز مانند نسل های گذشته ثابت و همیشگی نیست؛ بعلاوه مهارتها و کارهای مربوط به هر شغل و حرفه هر روز علمی تر و
پیشرفته تر می شود، در نتیجه افراد بالغ جامعه ی فردا تنها در پرتو اعتماد به نفس و انعطاف پذیری می توانند این چالش ها و تحولات دایمی را تاب آورند. ازدیاد جمعیت، بحران اقتصادی فزاینده و کاهش منابع حیاتی روز به روز به این وضعیت ناهنجار دامن می زند و وضعیت را از آنچه هست دشوارتر می سازد. در نتیجه بچه ها برای مقابله با این چالشها و نارسایی های فزاینده به اعتماد به نفس و انعطاف پذیری بیشتری نیاز دارند. ما باید به فرزندانمان یاد بدهیم که در انجام هر کار و پیگیری هر هدف از اصول کار پیروی کنند و بدون مطالعه و تحقیق و مشورت منطقی و اصولی به انجام کاری مبادرت نورزند. فرزندان ما پس از رسیدن به مرحله ی بلوغ ناگزیرند که روش های تازه ای برای کار گروهی در نظر بگیرند و از محیط زندگی شان حراست کنند و در برابر خشونت فزاینده و ناهنجاری های اجتماعی محکم بایستند. ما باید شیوه های مختلف احساس غرور و مباهات را به فرزندان مان منتقل کنیم تا در راه ارضاء احسان غرور از مسیر درست و راه صلاح زندگی خارج نشوند. این فرضیه که بچه به تدریج با تنگناها و موانع آشنا می شود و به طور خودکار شیوه غلبه بر آنها را می آموزد بسیار خطرناک است. باید به این نکته توجه کنیم که: بچه ی فاقد اعتماد به نفس به خودش ایمان ندارد، قدرت درونش را دست کم می گیرد و به همین دلیل از قبول مسؤلیت های سنگین شانه خالی می کند.
اعتماد به نفس یک آرمان، احساس یا عقیده نیست، توانایی انسان برای مسؤلیت پذیری و آفرینش تفاوت مثبت در محیط زندگی است.
تاکنون کتابهای فراوانی درباره ی تقویت و بازیابی اعتماد به نفس
بزرگسالان نوشته شده است. این کتابها به ما امکان می دهد احساس خود کم بینی و حقارت را که در مراحل اولیه ی زندگی تحت تأثیر ناآگاهی والدین مان به ما تحمیل شد از بیخ و بن بر کنیم، جراحات احساسی دوران کودکی را که هنوز درد و رنجش را حس می کنیم التیام بخشیم و در پی آن اعتدال و حسن سلوک و آرامش و سازگاری بنشانیم. اما کتابهایی که تاکنون درباره ی تقویت و حفظ اعتماد به نفس بچه ها به رشته تحریر درآمده بسیار اندک است.
کتابی که در دست دارید سال های بحرانی (5 تا 15 سال) را که بچه در خلال آن شیوه ی ارزیابی توانایی هایش را می آموزد و انتظاراتش را از شکست و موفقیت تعیین می کند کانون توجه قرار داده است. این کتاب به طورعمده خطاب به والدینی است که مایلند از روند شکل گیری شخصیت فرزندشان و شیوه ی رفتار و مناسبات آنان با دیگران آگاه شوند، توانایی و کاستی هایشان را بشناسند و یاریشان کنند تا با اتخاذ نگرش درست و اصلاح رفتار و عادتهای ناصواب با دست پر به جنگ مشکلات و موانعی که هر آن بر سر راهشان قد علم می کنند بروند. همچنین این کتاب به کمبودها و نارسایی های ما به عنوان والدین می پردازد و راههایی را که می توانیم کمبودها و ناکامی هایمان را به فرزندان مان منتقل نکنیم پیشنهاد می کند.
از آنجایی که بچه محتاج کنترل، نظم، آزادی، مسؤلیت پذیری و تأیید است، به مسائلی اشاره می کند که هنگام شکل گیری رفتار فرزندان مان با آنها روبرو هستیم و چون بخشی از رشد پرورش بچه در محیط مدرسه و در میان همکلاسی ها و همسالانش انجام می شود،
فصل هایی به تجربه ها و روابط در مدرسه که در شکوفایی اعتماد به نفس بچه نقش دارد اختصاص یافته است.
فصل ششم به بیم وهراس بچه از شکست می پردازد و روش هایی را توصیه می کند که با توسل به آنها می توان بچه را برای غلبه بر احساس حقارت و شرمساری در کلاس یاری کرد. بعضی اوقات رقابت و چشم و هم چشمی در میان فرزندان خانواده بسیار متداول است، به همین دلیل فصل هفتم به رفع این تنش که محیط خانواده را به میدان مسابقه تبدیل می کند، اختصاص یافته و راههایی برای خروج از این تنگنا پیشنهاد شده است.
برای نگارش این کتاب از منابع و تحقیقات فراوانی استفاده کرده ام. من پس از مرور و بررسی این تحقیقات متقاعد شدم که از پنج تا پانزده سالگی دوره ی مهم و تعیین کننده زندگی بچه هاست. زیرا هوش عاطفی شان در خلال این سال ها شکل گرفته و منسجم می شود. دوستی های بچه ها در توانایی هایشان برای واکنش مثبت نسبت به اطرافیان و حس خودباوری و حساسیت نسبت به دیگران نقش عمده و مؤثر دارد. بچه ها به طور معمول خود را با دوستانشان مقایسه می کنند و هنگام ارتباطات و مناسباتشان با سایر بچه ها، درباره ی توانایی های باطنی شان می آموزند. به همین دلیل فصلی را به توصیف رشد و توسعه شخصیت در میان همسالان اختصاص داده ام. از آنجایی که ما همیشه هنگام معاشرت فرزندان مان در کنارشان نیستیم، می توانیم مهارتهایی را به آنان بیاموزیم تا بتوانند دوستی های ارزشمند و مفید را حفظ، و رفاقت های نامناسب و مضر را دفع کنند. چون انتقال از
مرحله ی بچگی به نوجوانی بسیار پیچیده است و اغلب به روشنی درک نمی شود موانع و تنگناهای تازه ای را که والدین در مورد بچه ها با آن ها روبه رو هستند توصیف می کنم و روش هایی را که به ما می آموزد چگونه به اتفاق فرزند مان بر سوء تفاهم های مشترک غلبه کنیم به شما نشان می دهم. اگر ما خطوط ارتباطات خود را باز نگه داریم، می توانیم بنای خودباوری را که اساس و پایه ی شخصیت بچه ها در بزرگسالی است پی نهیم و بدان قوام و استحکام بخشیم و از آن در راستای کامیابی و سربلندی بچه ها بهره بگیریم. و سرانجام چون اصول اخلاقی نقش عمده ای در شکل گیری اعتماد به نفس به عهده دارد، توصیه هایی را ارائه می کنم که می تواند هنگام برخورد با چالشها و موانع در جهت ارتقاء اصول اخلاقی بچه ها مورد استفاده قرار گیرد.
مثال ها و تمرین های این کتاب به طور عمده حاصل کار بچه ها و والدینی است که کوشیده اند بر خود کمتر بینی، احساس کوچکی و حقارت غلبه کرده و قابلیت های خویش را در حد کمال به انجام رسانند. من از سال 1990 تا 1995 چند کارگاه مطالعاتی برای تقویت اعتماد به نفس بچه ها بر پا کردم و از این طریق حالات، احساسات و رفتار آنان را در خانه، مدرسه و محیط بازی مرور و بررسی نمودم. در طول این مدت والدین اغلب مسایل فرزندانشان را با من در میان می گذاشتند. وقتی با رفتاری خاص از سوی یک بچه روبه رو می شدم، از او تقاضا می کردم مطالب بیشتری را درباره ی تجربیاتش در اختیارم گذارد. می خواستم بدانم که چرا از لحاظ روحی و فکری زمین گیر شده و قدرت پیشروی را از دست داده است؛ چه رفتار
خاصی از سوی والدین سبب شده تا او خود را زبون و حقیر و کمتر از دیگران حس کند. پس از کندوکاو فراوان و شناخت علل و ریشه ی مسأله، توصیه های لازم را ارائه و تأثیر این توصیه ها را بر روی بچه ها و والدینشان دنبال می کردم و از این طریق درباره ی نقطه نظرهایم در زمینه ی ترمیم و تقویت اعتماد به نفس بچه ها تجدید نظر می نمودم.
به طور کلی پرورش بچه ها به گام برداشتن بر روی میدان مین شباهت دارد که حتی محتاطانه ترین گام ممکن است به انفجاری وحشتناک و سهمگین منجر شود؛ در حالی که یک پرش به ظاهر احمقانه ممکن است کمترین ضرر و زیانی به بار نیاورد. هیچ کتابی نمی تواند راه کاملا بی خطری را برای گذر از این میدان مین توصیه کند، چرا که شخصیت بچه ها متفاوت است و هر رابطه ای بین بچه و والدین، با توجه به موقعیت و شرایط او قابل ارزیابی است. کوشیده ام تجربه ها و تحقیقات بسیاری از نویسندگان و روانشناسان را در این کتاب گرد آورم. پیشنهاد می کنم که این توصیه ها را پس از تطبیق و تعدیل با تجربه ها و دانستنی هایتان در مورد فرزند خویش به کار گیرید. امیدوارم این رهنمودها به والدین کمک کند تا از فرصت های فراوانی که به طور معمول با آنها روبه رو هستند حداکثر استفاده را ببرند و چنانچه فرزندانشان در غل و زنجیر حقارت نفس اسیرند، آزاد و رهایشان سازند.
گر چه اعتماد به نفس بچه ها مانند رابطه ای نیرومند و سرشار از عشق بسیار وسیع و عمیق است و همیشه به طور کامل و دست نخورده حس نمی شود، اما همواره قابل ترمیم و بازیابی است.
لطف و مهربانی بی رویه ی والدین نسبت به بچه ها باید تحت کنترل درآید تا سیکل گردشی حقارتها و ناکامی ها شکسته شود. به هر حال اکنون هنگام آن فرا رسیده که همه ی انگیزه ها، تعلل ها، کاستی ها و موانعی را که به هر دلیل در زمینه رشد و استحکام اعتماد به نفس بچه ها به وجود آمده کنار برانیم و با اراده ای قاطع و تصمیمی شکست ناپذیر به احیای آن قیام کنیم.