جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

مقدمه (23)

زمان مطالعه: 5 دقیقه

این تن اگر کم تَنَدی

کی به دلم رَه زَنَدی

تنیدگی یا فشار روانی(1) یکی از مهم ترین و رایج ترین رویدادهای زندگی بشر امروزی است؛ رویدادی که آدمی را در مواجهه با موقعیتی ناخوشایند به واکنش های مختلف وادار می سازد.

تجربه نشان داده است که قرار گرفتن آدمی در معرض موقعیت های تنش زا می تواند موجب واکنش اضطراب و ایجاد ناامنی روانی در او شود.

اشیبلرگ (1972) معتقد است که میزان تجربه ی اضطراب تا حدودی به ادراک شدت تنش زایی محرک بستگی دارد. اما نظریه ها و یافته های دیگری در قلمرو بهداشت روانی نشان می دهد که تنش های روانی در همه جا و برای همه ی افراد به منزله محرکی ناخوشایند یا آسیب زا محسوب نمی شود، بلکه بستگی به ظرفیت، نوع نگرش و تجربیاتی دارد که افراد هنگام مواجهه با رویدادهای تنش زا از خود نشان می دهند. به عنوان مثال، اریک اریکسون (1968، 1963 و 1959) در پژوهش های خود به این نتیجه رسیده است که برای عبور از مرحله A به مرحله ی B در چرخه ی تحول روانی، مواجهه با بحران ها و

تعارض های موجود در آن مرحله امری اجتناب ناپذیر است. بنابراین، از نظر اریکسون، عوامل تنش زا نه تنها مخرب و منفی نیستند، بلکه اگر به درستی به کار گرفته شوند، نقش سازنده و مفیدی در فرایند تحول آدمی خواهند داشت.

تنش روانی و نقشی که در کنش وری بدنی و روان شناختی موجود زنده بازی می کند موضوع مهمی است که بررسی پیامدهای مثبت یا منفی آن می تواند ما را در شناخت راهبردهای سازگاری و مواجهه با عوامل تنش زا هوشیار کند.

در حقیقت، چنانچه تنش روانی به تناسب ظرفیت و توان فرد وارد شود، موجب می شود که آدمی راهبردهای مقابله ای را بر اساس توانمندی های شناختی و عوامل موقعیتی خود کسب کند.

به همین منظور است که اریکسون در تبیین مراحل هشت گانه رشد آدمی، از مفاهیمی نظیر امنیت، اعتماد، استقلال، هویت، صمیمیت و. . . تصویری متفاوت ارائه می دهد. او بر این باور است که لازمه ی عبور موفقیت ‌آمیز از هر یک از مراحل رشد، ‌ مواجهه درست با تعارض های چالش برانگیز در همان مرحله است. به عنوان مثال، از دیدگاه اریکسون، «اعتماد» در سال نخست زندگی همان قدر موجب رشد و تحول آدمی است که «عدم اعتماد«. آنچه مهم است برقراری نسبت شایسته میان «اعتماد» و «عدم اعتماد» یا «امنیت» و «عدم امنیت» است تا آدمی در مواجهه با این چالش های خطرزا بتواند به مهارت های سازگاری بالنده دست یابد. (1975)

لورنس کهلبرگ(2)، مورگان (1986) و جو رارد (1967) نیز بر این باورند که بحران ها و تنش های روانی یا درجات خاصی می تواند موجب تقویت و پختگی مهارت های سازگاری در افراد شود.(3)

آنتونی گیدنز، جامعه شناس معاصر، نیز در کتاب تجدد و تشخص نظریه جالبی را در ارتباط با نقش عوامل خطرزا در رشد و توسعه مهارت های سازگاری کودک یادآور می شود و می گوید:

»کودک همواره بر لبه اضطرابی غیرقابل تصور قرار دارد. کودک نو رسیده هنوز «هستی» نیست، بلکه «هست شونده ای» (going-on being) است که باید در محیط پرورشی خاصی که مراقبانش فراهم می آورند به «هستی» فرا خوانده شود. باید دید این «هست شونده» در پهنه وجود خویش چگونه امنیت را در تداوم هستی خود معنا می کند.«(4)

به همین سبب است که اخیرا از مؤلفه ها و کارکرد امنیت روانی کودک برداشت تازه ای شده است که در مقایسه با دیدگاه های گذشته بسیار متفاوت است. به عنوان مثال، در دیدگاه های محافظه کارانه، کودک ایمن به کودکی اطلاق می شود که شرایط و محیط بیرونی او عاری از ناامنی و تنش باشد. اما امروزه این تعریف به طور کلی واژگون

شده است و بر این اساس می توان گفت: «کودک امین کسی است که بتواند در برابر ناامنی ها، احساس ایمنی کند.» به همین ترتیب می توان گفت، کودک خوشبخت کسی است که بتواند در برابر مشکلات و ناکامی ها به خویشتن داری و بردباری دست یابد و احساس بدبختی نکند. درواقع، امنیت و خوشبختی فراورده هایی نیستند که از طریق آرایش و پالایش محیط فیزیکی به دست آیند، بلکه امنیت و نیکبختی را می توان احساس یا قابلیتی درونی برای مثبت نگری به جهان هستی و امیدواری و خوش بینی به رویدادهای زندگی دانست. کسی که در بلا و مصیبت، رشد و توسعه خود را می جوید و آن کس که در مواجهه با فشارهای اجتماعی و روانی فرصت کشف مهارت های «درست زیستن» و «فضیلت خویشتن داری» را می یابد، قطعا از ناکامی ها و ناملایمات زندگی رنجیده خاطر نمی شود یا احساس بدبختی و نومیدی نمی کند. برای روبه رو شدن با خطرها باید به ظرفیت های درونی پناه برد و از سازوکارهای وجودی بهره جست، چرا که تنها راه شکوفایی استعدادها و محقق ساختن گوهره وجود آدمی، همانا درگیر شدن با موانعی است که تمام سرمایه های وجود آدمی را به چالش و زایش می کشاند.

شفلر در همین خصوص می گوید:

»قابلیت اصلاح یا بازسازی خویش در پرتو کشف یا مهارت های اصلی زندگی، موجب اعتماد به خود می شود.«

به بیانی دیگر، در پرتو موانع بالنده و رنج های بیدارکننده است که کودک به لایه های پنهانی وجود خویش آشنا می شود. در مورد

تنیدگی روانی ناشی از «فقدان» نیز می توان به چنین رویکردی تکیه کرد؛ رویکردی که استرس و تنیدگی را یکی از بسترهای تحول و شکوفایی استعداد تلقی می کند. در این دیدگاه، هر قدر توانایی کودک در مقابله با مشکلات زندگی بیشتر شود، به همان میزان می تواند به گستره و پهنای وجود خویش بیفزاید.

کودکان درباره مرگ، مردن، نیستی و بیماری سؤال هایی از بزرگسالان می پرسند. در پاره ای از موارد نیز بخش قابل توجهی از افکار تخیلی کودکان مربوط به مرگ والدین و نگرانی از دست دادن عزیزان خود است. کودکان در جست و جوی پاسخ روشنی از والدین در مورد مرگ خود و دیگران هستند.

چرا مردم می میرند؟ آیا من می میرم؟ آیا شما هم می میرید؟ پس از مرگ چه اتفاقی می افتد؟ من کی خواهم مرد؟ آیا مرگ چیز خوبی است؟ چرا انسان ها می میرند؟ چه کار کنیم تا همیشه زنده بمانیم؟ چرا انسان ها پیش از مرگ مریض می شوند و این همه درد می کشند؟ چرا بچه ها می میرند؟

اینها نمونه سؤالاتی است که احتمالا کودکان دوره های مختلف سنی به زبان های گوناگون از بزرگسالان می پرسند. اما به راستی چگونه باید به این سؤالات پاسخ داد؟ اغلب والدین درباره اینکه چگونه به سؤالات کودکان در برابر مرگ و مردن انسان ها پاسخ دهند نگران می شوند. اما اگر کودک عزیزی را از دست دهد و از ما سؤال کند که پدر یا مادر متوفی کجا رفته است، چه باید پاسخ دهیم؟ عده ای از والدین در پاسخ به کودکان می گویند که شخص مرده نزد خدا رفته یا به مسافرتی طولانی رفته است، یا از پیش ما قهر کرده و به

جای دیگری رفته است. اما به راستی این پاسخ ها تا چه اندازه برای کودکان قابل درک اند و تا چه اندازه به پیامدهای منفی و خطرساز آنها فکر کرده ایم؟ بزرگسالان به حق از پاسخ هایی که کودک را به وحشت و نگرانی دچار کند هراس دارند. لذا اغلب آنها ترجیح می دهند که با پاسخ های کلی در قالب توجیهات غیرواقعی، کودک را از برخورد با حقیقت مرگ دور سازند.

اما واقعیت این است که باید پاسخی مطابق با ظرفیت ادراکی کودک ارائه کرد تا از هر گونه آسیب زایی در روند تحول روانی او جلوگیری شود. در ابتدا باید مشخص شود که کودک چگونه مرگ را می فهمد و برای او مرگ چه معنایی دارد. تا زمانی که برای این سؤالات پاسخ دقیق نداشته باشیم، هر گونه اقدامی در مورد توجیه مرگ ممکن است به پیامدهای ناگوار بینجامد. درحقیقت، هنگامی که کودکان به درجه ای از تحول روانی و قابلیت های شناختی دست می یابند، می توانند احساسات و افکار خود را در مورد مرگ توسط کلمات یا با استفاده از تصاویر ابراز کنند.

از این رو، در این کتاب سعی شده است ضمن آشنا کردن اولیا و مربیان با مراحل تحول مفهوم مرگ، شیوه های مقابله کودکان با تنیدگی فقدان و راه های ارتقا و تأمین بهداشت روانی آنان از دیدگاه های مختلف مورد بررسی قرار گیرد.

عبدالعظیم کریمی

زمستان 81


1) Stress.

2) Kohlberg L)هزار و نهصد و هفتاد و پنج(.

3) ر. ک: نقش عوامل شخصیتی بر راهبردهای مقابله ای و تأثیر روش مقابله درمانگری بر عوامل شخصیتی و افسردگی، مجله روان شناسی؛ شماره 4؛ زمستان 1379.

4) ر. ک: تجدد و تشخص؛ ترجمه ناصر موفقیان؛ نشر نی؛ 1376.