در تعریف مقابله، دیدگاه های مؤلفان روی پیوستاری قرار دارد که در دو سوی آن دو قطب متضاد قرار دارند. در یک سو، این اعتقاد وجود دارد که «مقابله» یعنی چگونگی فائق آمدن مردم بر مشکلات خود (سارانس و سارامن 1989) و در قطب دیگر، نظریه فولکمن- لازاروس (1984) قرار دارد که مقابله را بر حسب شرایط موقعیتی، نحوه اداره موقعیت تنیدگی زا می داند. سایر تعاریف، اغلب جایی بین این دو قطب و در روی پیوستار قرار دارد.(1)
اما آنچه مهم است شیوه مقابله و نوع نگرش افراد نسبت به مشکلات و تنش هایی است که در زندگی خود با آن مواجه می شوند.
به عنوان مثال، کسانی که دارای ذهن مسئله مدار (Problem-Oriented) هستند نه تنها از مشکلات زندگی هراسی ندارند، بلکه هر گونه مانع و مشکلی را در راه خود به منزله یک فرصت سازنده تلقی می کنند. و اما در مقابل، افرادی هستند که هنگام مواجهه با مشکلات زندگی دچار نومیدی، سرخوردگی و نهایتا افسردگی و اضطراب می شوند.
آبراهام مزلو(2) از جمله روان شناسانی است که در یافته های خود به این نتیجه رسیده است که انسان های موفق در طول تاریخ، کسانی بوده اند که نه تنها از پذیرش مشکلات ترسی به خود راه نمی داده اند، بلکه همیشه به دنبال دشواری ها و موانع خطرزایی بوده اند که بتواند
قابلیت ها و توانایی های آنها را به چالش بکشاند؛ زیرا می دانند که رنج ها و فشارهای روانی در صورت کنار آمدن بالنده، زمینه شکوفایی استعدادها و تقویت مهارت های سازگاری انسان را فراهم می آورند.(3)
1) به نقل از مقاله نقش عوامل شخصیتی بر راهبردهای مقابله ای. . . ؛ مجله روان شناسی؛ شماره 16؛ زمستان 1379؛ ص 349.
2) Abraham Maslo.
3) ر. ک: آبراهام مزلو؛ افق های والاتر فطرت انسان؛ ترجمه احمد رضوی؛ انتشارات آستان قدس رضوی.