نظریه های روان شناسی ملاک های متفاوتی را به عنوان شاخص های تعیین کننده ی اخلاقیات شخص در نظر گرفته اند، از جمله اینکه:
1) رفتاری که منجر به کمک دیگر انسانها شود، یک فعل اخلاقی است.
2) رفتاری که هنجارها و ارزشهای جامعه را مورد تأیید قرار دهد، یک فعل اخلاقی است.
3) درونی کردن هنجارهای جامعه منجر به بروز یک فعل اخلاقی می گردد.
4) احساس همدردی و همدلی(1) واحساس گناه و یا هر دو فعل اخلاقی است.
5) استدلال درباره ی عدالت و رعایت آن نوعی رفتار اخلاقی است.
6) مقدم دانستن منافع دیگران نسبت به منافع خود، یک فعل اخلاقی است.
هر یک از این نکات، در بردارنده ی عناصر مهمی از مفهوم و تعریف اخلاق است، اما به عنوان یک تعریف کامل وجامع از اخلاق، هر یک از آنها دارای محدودیت ها و نواقصی است.
عده ای معتقدند که رفتاری که به دیگر انسانها یاری برساند، بخش معینی از اخلاق است. در واقع، در هرکجا رفتار شخص باعث رفاه و آسایش شخص دیگر شود، یک قسمتی از عمل اخلاقی را در بر می گیرد. اما اخلاق نمی تواند به عنوان هرگونه فعالیتی که منجر به کمک به دیگران شود، تعریف گردد. چرا که با این برداشت، ما رفتار باکتریهای روده را که در کمک کردن به هضم غذای انسان عمل می کنند، نیز باید به عنوان رفتاری اخلاقی تلقی کنیم و یا
لایه اوزون در بالای اتمسفر را که تصفیه کننده ی اشعه های آسیب زای خورشید است، باید رفتار اخلاقی به حساب آوریم! اگر ما اخلاق را به مفهوم پیامدهای کمک کننده به شمار آوریم، مجبوریم عمل زنی را که تلاش می کند همسرش را به وسیله ی وارد کردن ماده ی شیمیایی خاص در غذایش مسموم کند، اما به جای کشتن شوهر، تصادفا بیماری روماتیسم او را معالجه می کند، عمل اخلاقی تلقی کنیم!
عده ای دیگر معتقدند رفتار کردن مطابق با «هنجارهای اجتماعی«(2) نیز بعد مهمی از اخلاق محسوب می گردد. در اینجا اخلاق یک مشارکت فعالانه در برقراری روح همکاری با ساختارهای جامعه (مؤسسات، قوانین، سنتها، قراردادها) است که افراد باید آنها را برای دستیابی به اهداف خود حمایت کنند (یعنی دفاع متقابل(3)، همیاری اقتصادی((4)
از طرف دیگر ملاک همرنگی(5) و هنجارهای اجتماعی، به عنوان شاخص اخلاق نیز، یک ملاک نارسا(6) است. بسیاری از موضوعات همرنگی اساسا موضوعات اخلاقی نیستند. در این زمینه، مسئله همکاری و همیاری در یک جامعه نیاز به اخلاق در سطح بالا ندارد. زیرا جامعه ی زنبورها ومورچه ها نیز دارای نظام همکاری همه جانبه هستند. ولی ما رفتار آنها را به عنوان رفتار اخلاقی درنظر نمی گیریم. چون اینگونه همکاری ها به صورت یک انتخاب فردی و آرمان روح همیاری برای تحقق اهداف از پیش تعیین شده تلقی نمی گردد. در یک جامعه ی دیکتاتوری و مستبد که افراد به عنوان برده های رام و مطیع تربیت شده اند، ممکن است درجه ی بالایی از همرنگی و همنوایی با هنجارهای اجتماعی مشاهده شود ولی این نوع همکاری و هماهنگی انفعالی، اساسا جابرانه و تحمیلی است نه یک فعل اخلاقی.
بعضی از روان شناسان، تحول اخلاقی(7) را به عنوان فرایند درونی کردن ارزشها که به وسیله ی آن رفتار توسط «معیارهای درونی«(8) فرد کنترل می شود، توصیف کرده اند. این تصور نیز با تفسیر فوق هماهنگ است.
اساسا رفتاری که به واسطه ی اجبار و الزام ایجاد شده باشد، نمی تواند به عنوان فعل اخلاقی مطرح شود. طبق عقیده ی درونسازی ارزشها، فعل اخلاقی ناظر بر یک نظام کنترل درونی است. در واقع، یک جنبه از رشد اخلاقی، استقلال فزاینده ی فرد از فشارها و وسوسه های(9) موقعیت هایی است که به وسیله ی برنامه های طولانی و اهداف تفصیلی او را احاطه می کنند. معمولا رفتار درونی شده به منزله ی یک الگوی رفتاری که اساسا به وسیله ی مقاومت در مقابل فشارهای بیرونی حاصل شده شکل می گیرد. اما هنوز مفهوم درونی کردن ارزشها توسط فرد را نمی توان به عنوان یک عمل اخلاقی که به طور فعال انجام گرفته و در بردارنده ی توازن بین منافع خود وهمکاری و همیاری با جامعه باشد، تلقی کرد. زیرا ممکن است پاره ای از افراد، بسیاری از عادات و اعمال را درونی کرده باشند؛ رفتارهایی مانند: ترسهای اجتماعی و عادات بی پایه که هیچ کدام عمل اخلاقی محسوب نمی شوند، هر چند درونی شده باشند.
احساس همدردی فیزیکی از محرک های مهم عمل اخلاقی است، لیکن عمل کردن مطابق با همدردی لزوما رفتار اخلاقی نیست؛ برای مثال: یک پزشک داخلی تازه کار را در نظر بگیرید که به علت احساس دلسوزی و همدردی با کودک، توان تزریق آمپول به او را ندارد یا عمل معلمی را در نظر آورید که به علت احساس ترحم و همسان سازی با دانش آموزان که در اثر وابستگی عاطفی به ایشان بروز کرده است به آنها ارفاق می کند. آیا در چنین حالتی، این معلم یک کار اخلاقی انجام داده است؟ از طرف دیگر بیان کرده اند که احساس گناه نیز نشان دهنده ی وجود معیار درونی برای فعل اخلاقی است و محرک مهمی برای شکل گیری آن محسوب میگردد. لیکن ظرفیت احساس گناه را نمی توان به منزله ی ویژگی اخلاقی تعریف کرد. زیرا بسیاری از افراد نوروتیک نیز به لحاظ مرضی، احساس گناه شدید می کنند. آیا درست است که ما آنها را در سطح بالایی از «کمال اخلاقی«(10) قرار دهیم؟
نظریه هایی که شکل گیری اخلاقی را در مفاهیم «کشاننده ی رفتار«(11) که به واسطه ی احساس همدردی و گناه حاصل می شود درنظر می گیرند، دست کم دارای دو نقص اساسی زیر هستند:
اول: این احساسات و عواطف همیشه رهنمودهای قابل اعتمادی نیستند.
دوم: احساس همدردی یا همدلی در اغلب موارد جهت مشخص وروشنی ندارند و به طور
کلی، به چنددسته تقسیم می گردند: عواطف خوب در مقابل عواطف بد، عواطف حسودانه و دگرآزارنده در مقابل عواطف یاری رساننده. پس درست نیست که هر رفتاری را که با حس انسان همدردی و همدلی کند، خوب بدانیم. در این صورت ناگزیریم حسادت و دگرآزاری را نیز به منزله ی احساس گناه و همدلی تلقی کنیم. بدین ترتیب مسئله اخلاق از دیدگاه روان شناسی دارای ملاک های متفاوتی است که تا نیت و انگیزه ی یک فعل اخلاقی روشن نباشد، نمی توان از اخلاقی بودن آن سخنی به میان آورد. درکنار این نیت و انگیزه باید بهزیستی وسعادت انسان نیز مطرح باشد وباعث رشد و تعالی انسان در زندگی اجتماعی بشر گردد.
بنابراین، همانگونه که ملاحظه می شود، دست یابی به ملاک ها و معیارهای ثابت و جهان شمولی که بتوان به واسطه ی آنها به اصالت یک فعل اخلاقی رسید بسیار دشوار و متضاد به نظر می آید. اما آنچه که از مجموع یافته های پژوهشی و نظریات فلسفی و روان شناختی بر می آید این است که انگیزه و نیت فاعل اخلاقی نقش مهمی در ارزش گذاری یک فعل اخلاقی دارد.
1) Empathy and sympathy.
2) Social norms.
3) Mutual protection.
4) Economic coordination.
5) Conformity.
6) Inadequate.
7) Moral develoment.
8) Internal standards.
9) Temptations.
10) Moral perfection.
11) Drive behavior.