بحث ما دربارهى محبتیابى در کودک است، بچه وقتى به دنیا مىآید داراى غرایز و تمایلاتى است، این غرائز و تمایلات دو قسم است یک قسم از آنها بالقوه است نظیر آتش زیر خاکستر و به موقع خود فعلیت پیدا مىکند یعنى این بچه تمایل به مال دارد. غریزهى جنسى دارد، ولى غریزهى جنسى او و تمایل به پول و دنیا بالفعل نیست بالقوه است، کمکم به مرور زمان فعلیت پیدا مىکند، بسیارى از تمایلات بچه اینگونه است وقتى به دنیا مىآید، استعدادش در او هست البته بالقوه است، و فعلیت ندارد.
یک قسمت از تمایلات او بالفعل است، همان وقتى که به دنیا مىآید این تمایلات با او هست. از جمله آن تمایلات، تمایل به غذا است که این را همه مىدانیم وقتى بچه به دنیا مىآید، فطرت او درک مىکند که گرسنه است و باید پستان مادر را بمکد تا سیر شود، یکى هم غریزهى علمیابى او است وقتى به دنیا مىآید نظیر غریزه تمایل به غذا که بالفعل است با او است، غریزهى علمیابى و مذهب او هم بالفعل است و با او است، لذا دستور داده مىشود که اذان در گوش راست او بگویید و اقامه در گوش چپ و همین به ما مىفهماند که اسلام مىگوید که این بچه اذان و اقامه را درک مىکند، این اذان و اقامه در گوش راست او گفتن و یا در گوش چپ او گفتن مؤثر است یا در روایات مىخوانیم (که بعد درباره ی آن صحبت مىکنم) اگر بچه بیدار باشد، پدر و مادر مواظب باشند با هم همبستر نشوند حتى در روایات دارد اگر این بچهى چند روزه، یک ماهه، دو ماهه بیدار باشد و زن و مرد با هم، همبستر شوند چنانچه این
بچه زناکار شد «فلا یلومن الا نفسه«(1) یعنى این پدر و مادر خودشان را ملامت کنند که باعث شدهاند بچه بد از کار درآید.
نظیر این روایات که گفتم یا اذان و اقامهاى که گفتم و مورد فتواى فقهاى عظام هم هست به ما مىگوید: غریزهى علمیابى بچه همان موقع با بچه هست، مطلبى هم نقل مىکنند که تأیید عرض من است، مىگویند: یک زن فرانسوى مغزش خراب شد و احتیاج به جراحى مغز پیدا کرد وقتى کاسهى سرش را برداشتند و عمل مغزى مىکردند، چاقوى جراحى به یک جاى مخصوص، به یک نقطه مخصوص که مىرسید آلمانى سرود مىخواند، تعجب کردند که این زن فرانسوى است چگونه مىتواند سرود آلمانى بخواند. دو، سه مرتبه زیر عمل جراحى این قضیه اتفاق افتاد یعنى هر وقتى که چاقوى جراحى مىرسید به یک نقطه مخصوصى از مغز این زن، او در زیر عمل جراحى بدون توجه سرود آلمانى مىخواند، عمل تمام شد کاسهى سر را گذاشتند بعد از دو، سه روز که به هوش آمد از او پرسیدند، سواد دارى گفت: نه، گفتند: آلمانى بلدى گفت: نه، تعجب آنها بیشتر شد که این زن از کجا سرود آلمانى در مغزش بوده تا اینکه شورا کردند، پزشکان آمدند، روانکاوها و روانشناسها آمدند، جامعهشناسها آمدند و بالأخره رسید به اینجا که در جنگ جهانى دوم – مىدانید که آلمانىها اول مسلط شدند بر فرانسه و ریختند در فرانسه و آنجا را گرفتند وقتى فرانسه را گرفتند اینها رفته بودند در خانههاى مردم منزل کرده بودند – این بچه در گهواره بوده یعنى این زنى که سرود آلمانى مىخوانده بچهاى بوده در گهواره و این نظامىها پاى گهواره او سرود آلمانى مىخواندند. چون مسلط شده بودند بر فرانسه، آن سرود آلمانى اثر گذاشته روى مغز این زن، روى مغز آن بچه، و در سن 20 سالگى به بالا وقتى که عمل جراحى مىکردند آن سرود آلمانى را که اثر گذاشته بود زیر عمل جراحى به طور ناخودآگاه پس مىداد. که همین دلیل بر این است که مىگویند 7 سال یک مرتبه سلولها عوض مىشود، این مربوط به علم و تعلیم و تعلم و اینها نیست و تعلیم و تعلم مربوط به روح است نه جسم.
این قضیه هم به ما مىگوید که ساز و آواز در مغز بچه چند روزه اثر دارد حتى این قضیه به ما مىگوید: غیبت کردن پشت سر مردم در مقابل بچه، روى مغز بچه اثر دارد، گناه کردن در مقابل بچه روى مغز بچه، در عمق جان بچه اثر دارد.
على کل حال غریزهى علمیابى او هم زنده است همان وقتى که به دنیا مىآید و از جمله غرائزى که زندهى بالفعل است، غریزهى محبتیابى است که بحث امروز ما است، این بچه همان وقتى که به دنیا مىآید، همانطورى که غذا مىخواهد و فطرتش پستان مادر را طلب مىکند، فطرتش ناز مىخواهد، تکتک قلب مادر را مىخواهد، دست نوازش مادر را طلب مىکند. فطرتش مىگوید: پستان مادر را مىخواهم براى مکیدن شیر، براى اینکه سیر شوم و فطرتش مىگوید: من محبتیابم من قلب مادر را مىخواهم که سرم پهلوى قلب مادرم باشد و دست نوازش مادر روى سرم باشد، دست نوازش مادر، تکتک قلب مادر، شیر و نوازش مادر از همان روز اول در عمق جان این بچه اثر مىگذارد.
لذا اینکه بچه را شیر ندهند، بچه را شیرخوارگاه نبرند، بچه را مهد کودک نبرند اینها، باید توجه به این مطلب داشته باشند که این بچه از خطر جان گرسنه مىماند، باید توجه داشته باشند که این بچه از همان روز اول عقدهاى مىشود و باید مواظب باشند که این بچه از روز اول چنانکه شیر مىخواهد، ناز مىخواهد، همه زن و مردها این را مىدانند، بچه یکماهه وقتى که نوازشش کنى، روى او بخندى، تبسم کنى، مىخندد، تبسم مىکند و اگر داد سر او بزنى گریه مىکند، فریاد مىزند. همین یعنى اینکه، من ناز مىخواهم، من محبتیاب هستم، باید به من محبت کنید، از همان روز اول بچه محبت مىخواهد، سال اول محبت مىخواهد، سال دوم محبت مىخواهد، ده ساله و 15 ساله محبت مىخواهد، 20 ساله محبت مىخواهد گرچه طرز محبت تفاوت مىکند و بعد درباره آن صحبت مىکنم که چگونه باید به او محبت کرد و ناز او را کشید.
اما الآن بحث ما این است که در اوایل کودکى وقتى که بچه و یا
نوجوان است وقتى که کودک است باید پدر و مادر ناز او را بکشند، باید به او محبت کنند باید پدر یکى از کارهایش این باشد که بچهاش را در دامانش بنشاند، با او زبان کودکى باز کند، با او حرف بزند، دست نوازش روى سر او بکشد؟ این پدرهایى که بچههاى آنها خواب هستند مىروند دنبال کارشان وقتى برمىگردند باز هم بچههایشان خواب هستند و هفته به هفته پدر را نمىبینند مواظب باشند این کار خیلى خطرناک است، این کار عقده مىآورد، بچه مهر مادر مخصوصاً مهر پدر مىخواهد مادر باید از همان اول یکى از تربیتهایش که مهم است ناز کشیدن بچهاش باشد یا بچه صحبت کردن نشستن با بچه گفت و شنود کردن، توجه به حرفهاى بچه داشتن بچه همان دو ساله و سه ساله حرف دارد، باید مادر به حرفهاى او گوش بدهد، باید پدر به حرفهاى او توجه کند، بىاعتنائى کردن به حرفهاى بچه، بىتوجهى به حرفهاى بچه خطر دارد. خطر آن هم خیلى بزرگ است و موجب عقده است.
مواظب باشید بچههاى شما از همان روز اول عقده پیدا نکنند، شما پدرها هر که باشید، در هر مقامى باشید، هرچه کار داشته باشید باید یکى از کارهاى شما رسیدن به این بچه یک ساعت دو ساعت باشد. صبح به صبح قبل از رفتن به سر کارت، شب وقتى که برمىگردى اگر کار دارى، اگر طلبه هستى، مطالعه دارى باید اول زندارى کنى، بچهدارى کنى بعد از زندارى کردن و بچهدارى کردن دنبال کارت بروى و این کار را معمولاً ما نمىکنیم یعنى وقتى وارد خانه مىشود باید زندارى کند باید به درددل زن گوش بدهد، باید به حرفهاى بچه گوش بدهد، باید توجه و تبسم در صورت بچه داشته باشد دست نوازش روى سر بچه بکشد این اگر باشد غذاى روحش است و اگر نباشد موجب عقده براى این بچه است.
معمولاً این بچههایى که در مهد کودک بزرگ مىشوند اینها نقص دارند، از نظر استعداد و رشد نقص دارند، از نظر روح نقص دارند این بچههایى که پدرهایشان خیلى کار دارند و خیلى اهمیت به این حرفها نمىدهند دنبال غذاى بچهاش است نه دنبال غذاى روح بچه، این بچهها بىاستعدادند، رشد اینها کم است. روح اینها ناقص است. اگر این بچهها عقدهاى نشوند خود
نعمتى است.
و بالاخره بچه محبتیاب است، از همان روز اول محبتیاب است، همینطورى که جسم او غذا مىخواهد و اگر غذا به او ندهید مىمیرد از گرسنگى مىمیرد، روح او نیز غذا مىخواهد، و غذاى او ناز کشیدن است. از او ناز کردن از شما ناز کشیدن، او محبت مىخواهد، غذاى روح او را باید بدهید و اگر غذاى روح او را ندهید عقده مىشود.
معناى عقده چیست؟ بعد هم این کلمه در بحثها مىآید پس الآن عقده را معنى کنم، چیز خطرناکى است. عقده نظیر یک غده سرطانى است در جسم، نظیر یک دمل خطرناکى است در جسم، دمل خطرناک، غده سرطانى آدم را مىکشد آن معناى عقده هم یعنى غده روحى. این غده روحى از کجا پیدا مىشود از ضمیر آگاه به ضمیر ناآگاه مىرود همین بحث ما است. این بچه محبت مىخواهد، اگر محبت به او دادید از نظر روح شاداب مىشود، نشاط پیدا مىکند، اگر محبت به او ندادید به جاى محبت تندى کردید این ناراحت مىشود.
این ناراحتى از ضمیر آگاهش مىرود در ضمیر ناآگاهش، یعنى یک مقدارى گریه مىکند، یک مقدارى غصه مىخورد از این که بابام با من تندى کرد از اینکه بابام به من برگشت از این که بابام ناز مرا نکشید محبت مرا نخرید اول متوجه است ولى کمکم فراموش مىکند این فراموش کردن معنایش این است که از ضمیر آگاه مىرود به ضمیر ناآگاه، دفعه اول، دفعه دوم، دفعهى دهم، دفعهى بیستم آن ضمیر ناآگاه دمل مىشود براى روح غده سرطانى مىشود براى روح. سرطان و غده سرطانى همین است. معناى عقده این است یعنى ناراحتىها ناملایمها از ضمیر آگاه به ضمیر ناآگاه مىرود و در ضمیر ناآگاه و یک غده سرطانى مىشود.
این غده سرطانى اگر براى بچه پیدا شد منقسم مىشود به 4 قسم یعنى بچههایى که عقده دارند اینها 4 قسم هستند یک قسمت آنهایند که عقده آنها منفجر مىشود به طور تصعیدى؛ معنایش این است که همان غده یک ضربانى مىشود، یک تازیانهاى مىشود براى فعالیت و استقامت و صبر و کار.
مىگویند: نابغههاى جهان اینجورى هستند، مىگویند نابغههاى جهان عقدهاى بودهاند معمولاً هم اینجورى است مثل پاستور، مثل نیوتون، مثل انیشتین، لذا دربارهى انیشتین مىگویند: پاى برهنه به مکتب مىرفت، در مکتب رفوزه مىشد، به او توهین مىکردند اما آن عقده وقتى بزرگ شد، ضربهاى شد، تازیانهاى شد براى صبرش، براى استقامتش، براى فعالیتش و توانست نابغه شود. خوب بعضى اوقات نبوغها اینطورى است اما کم، یک در میلیون، این یک قسمت که عقده منفجر مىشود، به قول اینها به طور تصعیدى یعنى نابغه از کار درمىآید.
یک قسمت هم عقده منفجر نمىشود، خود به خود نابود مىشود، اگر تربیت صحیح، معلم صحیح، محیط خوب پیدا شود نظیر پنىسیلین که مىآید چرک را مىخشکاند و نمىگذارد که آن دمل اصلاً سرباز کند، نمىگذارد دمل منفجر شود، آن آمپول پنىسیلین چرک را مىخشکاند، یک بچه عقدهاى اگر بیاید دست یک معلم دانا، دست یک معلم فهمیده، یک بچه عقدهاى بیاید دست یک پدرى که نادان بوده بچهاش را عقدهاى کرده اما حالا دانا شده، فهمیده شده، بیاید دست یک مادرى که بچهاش را عقدهاى کرده اما الآن فهمیده که چگونه باید تربیت کند اگر تربیت صحیح روى بچه عقدهاى عمل آید. عقده او به کلى از بین مىرود، بدون اینکه عقده منفجر شود. این هم قسمت دوم.
قسمت سوم که خطرناک است اینکه عقده گاهى منفجر مىشود به قول اینها بطور تهیجى یعنى با هیجانهاى روحى توأم مىشود و عقده منفجر مىشود، این منجر به دیوانگى مىشود. منجر به ضعف اعصاب مىشود. لذا معمولاً دیوانهها، دیوانههاى زنجیرى عقدهاى بودهاند آن عقده تهیجى به قول اینها منفجر شده یعنى آن عقده موجب شده که این دیوانه شده بسیارى از ضعف اعصابها از اینجا سرچشمه مىگیرد. ضعف اعصاب خیلى شدید دارد در خود فرو رفته، خودخورى مىکند، یک حال بهت و مبهوتیتى دارد، یک حال انزوایى دارد. اینها هم عقده است اما بطور تهیجى منفجر شده است. و بالأخره معمولاً این قسم سوم عقده منجر مىشود به دیوانگى، وقتى کسى در فقر و
فلاکت و یتیمى و دربدرى و بىپدرى و یا از پدر و مادرى که نازش را نکشیدهاند زندگى کند و بزرگ شود، گاهى منجر به دیوانگى او مىشود، این دیوانگى سرچشمه مىگیرد از عقده او.
این هم قسم سوم، این هم کم است، آنکه بسیار زیاد است غالب عقدهها منفجر مىشود از راه عادى که 90% از عقدهها منفجر مىشود. به طور عادى یعنى چه، یعنى وقتى منفجر شد، یک جوان پرخاشگرى از کار درمىآید، یک جوانى که به پدرش برمىگردد، به مادرش برمىگردد. با جامعه نمىتواند تماس بگیرد، یک دختر دل مردهاى که دیگر نمىتواند شوهردارى کند، نمىتواند خانهدارى، بچهدارى کند، نمىتواند با مادر شوهرش بسازد، نمىتواند با خویشان شوهر بسازد، یک آدم دل مردهاى که نمىتواند در جامعه زندگى کند، یک آدم بداخلاقى که اگر کاسب باشد، مشترى نمىتواند جذب کند. بعضى اوقات هم عقده منفجر مىشود از این راه که مىخواهد خودش را نشان بدهد به دیگران. مثلاً لباسهاى جلفى مىپوشد، این هیپى شدن، بیتل شدن، یک لباس تنگ پوشیدن، یک روز لباس گشاد، یک روز صورتش را مىتراشد، یک روز مىگذارد، یک روز فکل مىگذارد، یک روز مىتراشد اینها همه و همه از انفجار عقده خبر مىدهد یعنى عقده او منفجر شده، شده هیپى، شده بیتل، عقده این منفجر شده این لباسهاى مبتذل را مىپوشد، یک روز تنگ است یک روز گشاد، یک روز لباس جورى است که مىخواهد بنمایاند در جامعه من منم به من نگاه کنید. یعنى مىخواهد کارى کند که انگشتنما شود. در زنش هست، در مردش هم هست.
بعضى زنها در کوچه وقتى که راه مىروند راه آنها چشمک است، طرز راه رفتنشان این است که به من نگاه کنید، این عقده است. این آدم عقدهاى بوده، نازش را نکشیدهاند مىخواهد از این راه نازش را به جامعه بفروشاند، محبتش نکردهاند مىخواهد از این راه محبتفروشى کند. و وضع اینها اگر دختر باشد خطرناک است براى اینکه زود هم مىرود با یک گل گول مىخورد به یک تبسم گول مىخورد، به یک حرف گول مىخورد رفیق نااهل او را زود مىبرد. نشست و برخاست با رفیق نااهل براى او لذتبخش
است. سرو کار با منبر و محراب براى او سخت است اینها عقدههائى است که منفجر شده از راه عادى لذا اگر براى بچهاى عقده پیدا شود خطرناک است. کم پیدا مىشود که آن عقده نازیانه شود براى استقامت و صبر تا بشود نابغه، تا بشود آدم فعال.
بعضى اوقات دیدهاید بچه یتیم است، اما این بچه یتیم یک آدم مؤدب، فعال با استقامت پشتکار دارى از کار در مىآید این عقدهاى بوده، اما عقدهاش تازیانه شده براى فعالیتش، عقدهاش تازیانه شده براى درس خواندنش، عقدهاش تازیانه شده براى پول پیدا کردنش، مىشود یک آدم فوق العاده متمولى، یک آدم فوق العاده باسوادى، یک آدم فوق العاده با شخصیتى اما این کم است یک در میلیون است.
بچههاى شما اینطور نمىشوند، معمولاً آدمهاى عقدهاى، یا دیوانه مىشوند یا اعصاب کوبیدهاى پیدا مىکنند و یا یک آدم جلفى از کار در مىآیند، بیشتر این عقدهایها دو قسماند: 1- دل مرده ها؛ یعنى اگر در جامعه وارد نشود، اگر خدا لطف کند رفیق بد پیدا نکند، یک آدم دل مردهاى، یک آدم خودخورى، یک آدم گوشه گیرى از کار در مىآید، اگر مرد باشد جامعه او را طرد مىکند، اگر زن باشد نمىتواند شوهر دارى کند که بسیارى از طلاقها از همین جا سرچشمه مىگیرد و یک قسمت آنهایى که وارد جامعه مىشوند مخصوصاً رفیق بد پیدا مىکنند، جنایتکار مىشوند، خیانتکار مىشوند. یکدفعه جوان یک بعد از نصف شب مىآید، لذت مىبرد از سر کوچهها لذت مىبرد از اینکه با لاابالىها بنشیند، بگوید، بخندد، لذت مىبرد از این که دیگران بگویند این عجب آدم لاابالى از کار درآمد. اینها همه و همه عقده است.
و اگر مادر ناز بچهاش را نکشد، اگر پدر مواظب باشد محبت را که بچه مىخواهد به او ندهد اگر پدر خداى نکرده ضربهى روحى به بچهاش بزند، مثلاً بچه 4 ساله، 5 ساله در جلسه نشسته یکدفعه به بچهاش مىگوید گم شو، این گم شو یک عقده مىشود براى او، این گم شو و همین خفه شو، یک جنایتکار چاقوکشى از کار در مىآید، کى کرده است؟ یک جمله پدر که به بچهاش گفته است گم شو، به بچهاش گفته است خفه شو. اگر خداى نکرده به
بچهتان در همان کوچکى دو سالگى، سه سالگى توهین کنید. گفتم چگونه بچه 10 روزه را داد بر سرش بزنید لب ورمىچیند گریه مىکند.
بچهى دوسالهتان اگر به او برگشتید لب ورنمىچیند، اما روح او چروک پیدا مىکند، روح او عقده پیدا مىکند، اگر بچه 3 ساله و 4 ساله و 7 سالهتان ناز مىخواهد، ناز او را نکشیدید به جاى ناز کشیدن العیاذ بالله کتک به او زدید، بدان این کتک زدن خطرناک است، اگر خداى نکرده اعصابت ضعیف است و بخواهد این اعصاب ضعیف روى بچهها پیاده شود، بدان بچه خطرناک از کار بیرون مىآید. و بدا به حال آن بچهاى که عقدهاى شود و اتفاقاً مواظب باشید همان اوایل یعنى نوجوان، یعنى کودک، زود عقدهاى مىشود، مواظب باشید از وقتى که بچه به دنیا مىآید وقتى که بچه مدرسه مىرود خیلى ناز او را بکشید، روایتى هست روایت را نمىدانم الآن از نظر سند چگونه است اما مىدانم روایت خیلى عالیست که پیامبر اکرم (ص) فرموده است:
»الولد سید سبع سنین و غلام سبع سنین و وزیر سبع سنین«
یعنى بچه شما تا 7 سالگى آقاست بایستى حرف او را بشنوید، ناز او را بکشید، محبت مىخواهد به او بدهید و هفت سال به بالا تا 14 سال فرموده است این غلام است باید از او کار بکشید (یعنى دربارهاش صحبت مىکنم(باید مواظب دستش باشید، باید مواظب این باشید که آدم فعالى از کار درآید، و وقتى جوان شد، بالغ شد وزیر شما است یعنى این باز محبت مىخواهد اما محبتش این است که با او مشورت کن در کارها به شخصیت او احترام بگذار، با برهان با او حرف بزن با استدلال با او حرف بزن، نمىشود به جوان برگردى، نمىشود قلدرى با جوانت بکنى چه دختر، چه پسر. نمىشود با جوانت بدون استدلال حرف بزنى، اگر مىخواهى جوانت حرفشنو باشد باید با استدلال، با تلطف با موعظه با او حرف بزنى اینها حرف دارد که بعد دربارهاش انشاءالله صحبت مىکنم.
آنچه الآن به شما مىگویم این است دختر شما، پسر شما چه کوچک، چه بزرگ اینها محبتیاب هستند، همینطور که شما به فکر لباسشان
هستید، به فکر غذاى جسمشان هستید، باید به فکر روح آنها هم باشید، باید به آنها محبت کنید، باید ناز آنها را بکشید و باید کارى کنید که روح آنها از نظر محبتیابى سیر شود و الا بچه شما عقدهاى مىشود و اگر عقدهاى شد جنایتکار مىشود و اگر جنایتکار شد او براى گناهش جهنم مىرود، اما شما هم براى خاطر دخالت در کارش که عقدهایش کردهاید جهنم مىروید.
حتى به شما بگویم (شاید بعد دربارهاش صحبت کنم) آیهاى هست در قرآن، این آیه یک معناى ظاهرى دارد، یک معناى تأویلى دارد که امام صادق (ع) تعبیر کردهاند، آیه مىفرماید:
»ُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمیعاً«(2)
معناى ظاهرى آیه این است که اگر کسى شخصى را به ناحق بکشد گناهش به اندازهاى است مثل اینکه جهانى را کشته باشد و اگر کسى در شرف مرگ است و شما او را زنده کنید، بچهاى در حوض افتاده در حال خفهشدن است او را نجات دهید، کسى دم مرگ است با اتومبیل او را به بیمارستان برسانید از مرگ نجاتش دهید، قرآن مىفرماید اگر کسى را زنده کنى مثل این است جهانى را زنده کرده باشى، این معناى ظاهرى آیه است. اما امام صادق (ع) معناى تأویلى براى آیه کرده، مىفرماید معناى آیهى شریفه این است که اگر کسى را منحرف کنى، گناه این کار به اندازهاى است مانند اینکه جهانى را کشته باشى و اگر کسى را در راه بیاورى و بتوانى او را تربیت کنى ثواب آن به اندازهاى است مانند اینکه جهانى را زنده کرده باشى.
روى تفسیر امام صادق (ع) بحث ما خیلى اهمیت پیدا مىکند براى اینکه این آیهى شریفه مىفرماید: پدر، اگر اولادت را تربیت صحیح بکنى، مادر اگر اولادت را تربیت صحیح بکنى و بتوانى یک بچه سالم تحویل جامعه دهى مثل این است که جهانى را زنده کرده باشى. آیه شریفه مىفرماید: پدر اگر بچهات از عصبانیت تو منحرف شود، عقدهاى شود، مادر اگر بچهات را تربیت نکنى بىتفاوت باشى و بچهى تو بىعفت شود، منحرف شود بدان گناه
این به اندازهاى است مانند اینکه جهانى را کشته باشى. لذا سرسرى از بحث نگذرید، اگر به شما مىگویم مواظب باشید بچههایتان عقدهاى نشوند، سرسرى نگذرید، از این گوش نشنوید از آن یکى بیرون کنید. یک بحث خطابى نیست که یک مقدار متأثر شوید که بعد هم از مسجد که بیرون رفتید مثل اینکه اصلاً نشنیده باشید، بحث جدى است.
بحث این است که اگر یک دختر عقدهاى شود یک دفعه خداى نکرده برایت خبر مىآورند که دخترت رفت با یک تبسم، با یک نامه، یک دفعه برایت خبر مىآورند پسرت رفت با یک رفیق بد معنایش این است که اگر بچهات عقدهاى شود دیگر مشکل است که سر و کار با منبر و محراب پیدا کند، سر و کار با جنایتکارها با خیانتکارها دارد لذا به بحث امروز بیشتر اهمیت دهید تا بحثهاى گذشته.
اما باید این را هم مواظب باشید محبت زیادى آن هم غلط است یعنى بچه را لوس و ننر بار آوردن، دیدهاید. بعضى اوقات این افرادى که مثلاً 4 تا دختر دارد و یک پسر، این پسر را یک جورى بار مىآورد از خودراضى، لوس، ننر و این بالأخره هم یک آدم رذل و بدى از کار درمىآید. باید این را هم مواظب باشید همینطور که اگر محبت به بچهات نکنى عقدهاى مىشود، اگر افراط کنى لوس و ننر مىشود از خودراضى مىشود.
قرآن شریف آیهاى دارد، آیه خیلى با تأکید مىفرماید: اگر بچهات لوس و ننر از کار درآمد، عذاب دنیا دارد، عذاب آخرت دارد، تو هم عذاب دنیا و آخرت دارى. قرآن مىفرماید:
»لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ یَفْرَحُونَ بِما أَتَوْا وَ یُحِبُّونَ أَنْ یُحْمَدُوا بِما لَمْ یَفْعَلُوا فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ«.(3)
مىفرماید گمان نکن آن کسى که کار بد مىکند و خیال مىکند کار خوب کرده. آن کسى که توقع بیجا دارد فضیلتى ندارد و مىخواهد مردم به او احترام کنند، خیال نکن که این از عذاب دنیا نجات پیدا مىکند، از عذاب آخرت نجات پیدا مىکند نه، در دنیا معذب است در آخرت هم معذب است،
این آیه به ما مىگوید: اگر بچهى تو لوس و ننر شد همینطورى که به تو زور مىگوید فردا هم که بزرگ مىشود و مىخواهد به جامعه زور بگوید اگر بچهات لوس و ننر شد، از خود راضى شد خواهرش را مىزند، هیچ نمىگویى وقتى بزرگ مىشود مردم را مىزند وقتى مردم را زد آدم ظالمى، از کار در مىآید بچه خواهرش را مىزند هیچ نمىگویى، خیال مىکند کار خوبى کرده، وقتى بزرگ مىشود مردم را مىزند خیال مىکند کار خوبى کرده، بچه که لوس و ننر شد، دیگر استقلال ندارد.
به قول عوام مردم مىگویند: «بچه بابائى است، بچه ننهاى است. مىگوید مگر بچه ننه هستى که این جور هستى» یعنى دیگر از خود استقلال ندارد، این وابستگى دارد، وقتى کوچک باشد وابستگى به باباش دارد، وابستگى به مادرش دارد، وقتى بزرگ شود دلش مىخواهد وابسته باشد، یک وقت عالم است، دانا است، شخصیت دارد، اما یک غربزده به تمام معنى است این از کجا پیدا مىشود، از لوس و ننر بودن بچه.
اگر بچه لوس و ننر شد استقلال ندارد، وقتى وارد جامعه مىشود توقع بیجا از مردم دارد، دلش مىخواهد مردم به او احترام کنند، خوب مردم به او احترام نمىکنند، براى اینکه مردم به کسى احترام مىکنند که فضیلت داشته باشد، این فضیلت ندارد، به قول قرآن شریف: یحبون ان یحمدوا بما لم یفعلوا» دلش مىخواهد مردم به او احترام کنند با فرضى که فضیلت هم ندارد، خوب مردم به او احترام نمىکنند. وقتى مردم به او احترام نکردند آزرده خاطر مىشود، از جامعه طرد مىشود، دل مرده مىشود دیگر دستش به کار نمىرود، دیگر حال بازار آمدن ندارد.
بعضىها حال بازار آمدن ندارند اصلاً وقتى که مىآید در بازار مثل اینکه خجالتزده است اگر انسان ریشهیابى کند مىبیند که این از بچگى سرچشمه گرفته، بعضى اوقات اینجورى است که دلش مىخواهد هى امر کند، به او امر کند، به این امر کند، به او نهى کند، بچهاش را به او بدهد نگه دارد. این بچه مرا نگهدار، آن آب را بده بخورم، آن نان را بده من بخورم، این بچه مرا نگهدار. هى امر و نهى به همه، این از کجا سرچشمه مىگیرد از
اینکه لوس و ننر بار آمده همین جورى که به پدرش امر مىکند، و پدرش هم حرفش را مىشنود، مىخواهد به جامعه هم اینجور امر و نهى کند، از جامعه منعزل مىشود، و این آدم لوس و ننر اگر از آدم عقدهاى بدتر نباشد، حتماً بهتر نیست.
معمولاً دیدهاید این آدمهاى از خود راضى خیلى خطرناک مىشوند، خیلى جنایتکار مىشوند، این آدمهاى از خود راضى دیگر نمىتوانند اگر دختر باشند شوهردارى کنند، نمىتوانند بچهدارى کنند، نمىتوانند خانهدارى کنند، این آدمهاى از خود راضى نمىتوانند زندارى کنند، نمىتوانند بچهدارى کنند، نمىتوانند در جامعه تماس بگیرند، نمىتوانند گرهى از جامعه بگشایند، همیشه مىخواهند گرهگشایشان دیگران باشند، مىشود یک آدم خودخواه، یک آدم خودگرا، نه یک آدم دیگرگرا، وقت تمام شد، اما بحث ناقص ماند و دلم مىخواست که این بحث را تمام کنم اما نشد، چون از نظر من بحث خیلى مهم است فردا اگر بشود یک مقدار کم دربارهى آن صحبت کنم و بروم سرفصل هشتم.
خلاصهى بحث این شد که بچههایتان چه بزرگ، چه جوان، چه نوجوان، چه کودک، مخصوصاً کودک مواظب باشید عقدهاى نشوند، مواظب باشید لوس و ننر و از خود راضى هم نشوند، و به شما بگویم حد متوسطش کارى است بسیار مشکل، یعنى خیال نکنید تربیت اولاد کارى است آسان خیلى مشکل است، اما کارى است واجب از اوجب واجبات، کارى است لازم.
1) وسایل الشیعه، جلد 14، صفحه 94.
2) مائده، 32.
3) آل عمران، 188.