جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

مؤلفه های اصلی «شازده کوچولو«

زمان مطالعه: 9 دقیقه

[برگرفته از مقاله ی «آی آدم بزرگ ها» نوشته ی ریچارد دی فارنز ورث ترجمه ی خ. ص، فصلنامه ی فرهنگی هنری هفت «سال سوم«، شماره ی 21 خرداد 1384]

شخصیت اصلی

شازده کوچولو: پیش از آن که شخصیت «شازده کوچولو» به عنوان مسافر معصومی از سیاره ی دیگری معرفی شود، سنت اگزوپری تقابل شخصیت کودک صفت شازده را با بزرگ ترها گوشزد می کند. در بخش های بعد، شازده

با بزرگسالان مختلفی روبه رو می شود و در هر یک از آن ها ویژگی ها و ضعف های آدم ها را عیان می کند. شازده کوچولو طی حضورش در کره ی زمین و طی ملاقات هایش چیزهای بسیاری می آموزد و از سوی دیگر نکاتی را درس می دهد. او هم، نوآموز است، هم معلم.

بینش والایی دارد و با یک نگاه در می یابد نقاشی شماره ی یک راوی، نشان دهنده ی مار بوآیی است که یک فیل را بلعیده، اما وقتی برای بازگشت به سیاره اش آماده می شود، از نیش مار بیم دارد، که نشان می دهد احساساتش شبیه ماست. ورای همه این ها، عشق او به گل سرخ وجودش را فرا گرفته. پرسش های دائمی او نمایانگر همین نکته است. جست و جو برای پرسش، گاهی مهمتر از خود پرسش است.

راوی: راوی قصه، بزرگسال است؛ ولی توضیح می دهد زندگی اش پس از آن که شش سال پیش هواپیمایش در صحرایی سقوط کرد، دگرگون شده و روح کودکانه در او دمیده شده است. او را تا پیش از ملاقات شازده کوچولو، مرد تنها و تک افتاده ای مجسم می کنیم. فرد مورد اطمینان شازده کوچولو است و جمله های او را برایمان تکرار می کند؛ اما در عین حال تلقی خودش را هم به اطلاع ما می رساند. پس از گوش دادن به قصه ی شازده کوچولو در مورد آن چه از روباه آموخته، خودش نیز به همان نکات دست می یابد. در عین حال تلاش راوی برای یافتن چاه در صحرا، نشان می دهد که برای آموختن برخی چیزها باید شخصا به جست و جو دست زد و صرفا خواندن کتاب ها و شنیدن راه و سیاق دیگران کارساز نیست. راوی و شازده کوچولو هر دو قهرمان های قصه اند؛ ولی با هم تفاوت های عمده ای دارند. اگر شازده کوچولو شخصی رازآلود و غیر زمینی به شمار می رود، خلبان انسانی است که درگذر زمان بزرگ شده و تغییر کرده. تجربه های نامتعارف و رازآلود شازده کوچولو از

طریق او برای ما نقل می شود و به همین دلیل آن ها را می پذیریم؛ چرا که با واسطه ی انسانی نقل شده اند.

گل سرخ: هرچند گل سرخ فقط در چند بخش از قصه ظاهر می شود، ولی جایگاهی بسیار کلیدی در کلیت اثر دارد. شخصیتی ملودراماتیک به شمار می رود و انگیزه ی اصلی شازده کوچولو برای ترک سیاره و جست و جوهای بعدی اش است. در کنار آن، عشق شازده کوچولو به گل سرخش است که انگیزه ی بازگشتش به شمار می رود. گل سرخ موتور محرکه ی قصه و جوهره ی بیانیه ی روباه، به عنوان یکی از مؤلفه های اثر است (آن چه به گل تو چنان ارزشی بخشیده، عمری است که به پایش صرف کرده ای. تو هر چه را اهلی کنی همیشه مسئولش خواهی بود. تو مسئول گل خود هستی.)

می توان گل سرخ را نماد «عشق جهانی» هم دانست. گل سرخ در ادبیات نمادی از نشانه های معبود بوده و سنت اگزوپری با تکیه بر این نکته، به گل سرخ شازده کوچولو خصائص انسانی – چه خوب، چه بد – بخشیده. به مدد وجود گل سرخ است که شازده کوچولو در می یابد دوری از محبوب می تواند ریشه های عشق را عمیق تر کند.

روباه: روباه به صورت کاملا ناگهانی در بخشی ظاهر می شود که شازده کوچولو پس از تماشای باغی از گل سرخ برای عادی بودن گل سرخش اشک می ریزد. در وهله ی اول به نظر می رسد روباه در برابر شازده کوچولو در موضع تحکم نشسته، ولی وقتی از شازده کوچولو می خواهد او را رام کند، به کسوت یک طلبه در می آید. طی وداع روباه و شازده کوچولو است که روباه به شازده کوچولو تلویحا اطمینان می بخشد که اهمیت گل سرخش را دریافته. در جدایی آن ها نوعی رفاقت آرمانی موج می زند. رفتن شازده کوچولو قلب روباه را می شکند و او را در تنهایی رها می کند؛ ولی روباه باز هم شازده کوچولو را به

رفتن و رسیدن به محبوبش تشویق می کند که نمایانگر رابطه ای والاست.

مار: مار طی برخوردهایش با شازده کوچولو در صحرا با ترکیب معما گونه ای حرف می زند. او در مقایسه با سایر اشکال و شخصیت های نمادین قصه تعبیر و تفسیر کمتری را پیش رو می گشاید؛ در حالی که هر یک از شخصیت ها – مثل آدم های بزرگسالی که شازده کوچولو با آن ها برخورد می کند – آشکارا نقاط ضعف بشری را عیان می کنند؛ مار نه به پرسش های ما پاسخ می دهد و نه سؤال قابل توجهی را عرضه می کند. او بیش از حد اعتماد به نفس دارد و به معماها و رازهایش می بالد. با این وصف نیش زهرآگین او نمایانگر مرگ اجتناب ناپذیر همه ی آدم هاست.

لحن

قصه در اکثر بخش ها به مدد جمله های کوتاه با واژه های کم شمار و احساسات گرایانه بیان می شود که شباهت بسیاری به خود شازده کوچولو دارد. سنت اگزوپری در سراسر اثر تأکید می کند که تنهایی، عملا آدم بزرگ ها را بیش از بچه ها در انزوا فرو می برد؛ چرا که بزرگ ترها توانایی بهره گرفتن از ذهن، قلب و تخیلات خود را ندارند. دو قهرمان قصه – شازده کوچولو و راوی – تنها هستند و به تفاوت بین ذهن بچه ها و آدم بزرگ ها اشراف دارند. توضیحات راوی در دو صفحه ی اول نه تنها نمایانگر تنهایی اوست، بلکه دورماندنش از دنیای آدم بزرگ ها را هم توصیف می کند. تنهایی او فقط فیزیکی نیست و توضیح می دهد توانایی ایجاد رابطه با آدم بزرگ ها را ندارد و این ناتوانی بر تنهایی اش می افزاید.

لحن غم افزای قصه در کتاب نقش کلیدی دارد و در شخصیت شازده کوچولو و راوی نشانی از آدم های افسرده هم به چشم می خورد. شازده

کوچولو با افراد مختلفی برخورد می کند و هر بار سرخورده به پیله ی خود باز می گردد. در حقیقت حتی وقتی به غروب آفتاب می نگرد نیز، لحن غم افزایش را حفظ می کند (. . . یک روز چهل و سه بار غروب خورشید را تماشا کردم – تو که می دانی، آدم وقتی زیاد دلش گرفته باشد، غروب خورشید را دوست دارد) و کیفیت دنیای انسان به شدت افسرده را به رخ می کشد. افسردگی او ناشی از خیانت محبوبش – گل سرخ – به نظر می رسد و از این باب قصه پا به وادی وجود می گذارد که در ادبیات قلمرو بسیار آشنایی است.

کشمکش

شازده کوچولو با معصومیت مفرطش معرفی می شود. همین معصومیت کودکانه زمینه ی پرسش و پاسخ هایی را هموار می سازد که با هم در کشمکش اند (مثل پرسش و پاسخ او و آدم بزرگ ها) و در دل قصه رخنه می کنند. البته بسیاری از کشمکش های مطرح شده بدیهی به نظر می رسند (بین شازده کوچولو و مثلا پادشاه، میخواره و مرد خودپسند(؛ اما همه ی آن ها سرانجام به تضاد اصلی و بزرگ قصه می رسند که رویارویی انسان با انسان است و به صورت روشن تر بین کودکان و بزرگسالان و در نهایت بین طبع لطیف و حساس انسان با روزمرگی که گریبانش را چسبیده است.

مکانیسم پرسش و پاسخ ها، مبتنی بر کشمکش های دو نفری است که به کلی در دو دنیای مختلف به سر می برند، مانند بخش زیر طی مکالمه ی شازده کوچولو و پادشاه:

– اعلیحضرت، عذر می خواهم از این که از شما سؤال می کنم.

– من به تو فرمان می دهم از من سؤال کنی.

– اعلیحضرت شما بر چه چیز سلطنت می کنید؟

– بر همه چیز.

– بر همه چیز؟

– پادشاه با حرکتی شاهانه، سیاره ی خود و سیارات دیگر و ستارگان را نشان می دهد.

– یعنی بر همه ی این ها؟

– بلی، بر همه ی این ها.

یا در بخش مکالمه شازده کوچولو و میخواره پرسش و پاسخ های زیر جلب نظر می کند:

– تو این جا چه می کنی؟

– می نوشم.

– چرا می نوشی؟

– برای فراموش کردن.

– چه چیزی را فراموش کنی؟

– فراموش کنم شرمنده ام.

– شرمنده از چی؟

– شرمنده از میخوارگی.

بخش دیگری از تضاد پرسش و پاسخ ها در نکته هایی نهفته است که آدم بزرگ ها بر زبان می آوردند. مرد متمول ثروتش را می شمرد و پادشاه به مالکیت ستاره ها اشاره می کند؛ در حالی که ثروت مرد متمول شمردنی نیست و کسی هم هرگز مالک ستاره ها نبوده و نیست.

زاویه ی دید

قصه با ضمیر اول شخص مفرد روایت شده و راوی خلبانی است که در

صحرا سرگردان شده. اما بخشی از قصه از زاویه ی نگاه شخص دوم – شازده کوچولو – روایت می شود. کتاب با جمله ی «وقتی شش ساله بودم. . .» آغاز می شود؛ ولی بخش های اصلی اثر به آن چه شازده کوچولو برای خلبان روایت کرده تعلق دارد. در طول قصه، راوی گام به گام با شازده کوچولو همراه می شود تا سرانجام او به راه خود برود. سنت اگزوپری این بخش را با ضمیر اول شخص مفرد بیان می کند (. . . آشکارا دریافتم حادثه ی نامتعارفی در حال وقوع است. او را به سان کودک کوچکی در آغوش گرفته بودم؛ اما به نظر می رسید به سوی مغاک کشیده می شود و نمی توانم او را حفظ کنم. . .) قصه ی اصلی از فصل دوم آغاز می شود. از جایی که راوی با شازده کوچولو ملاقات می کند. از این فصل به بعد کتاب روی شازده کوچولو و جست و جوی او برای یافتن پاسخ هایی در مورد زندگی متمرکز می شود. هرچند قصه روند خطی را پی می گیرد، ولی مدام با فلاش بک هایی همراه است که شازده کوچولو طی آن ها وقایعی را که پس از ترک سیاره اش رخ داده بیان می کند. با این وصف هرچند خواننده بارها به عقب و جلو رانده می شود، اما تمرکزش را بر شازده کوچولو از دست نمی دهد و از او دور نمی شود.

پیرنگ

جمله ی معروفی است که می گوید «اگر راز و رمز قصه ای بیش از حد زیاد باشد، کسی جرأت ندارد آن ها را زیر سؤال ببرد.» قصه ی شازده کوچولو ساده به نظر می رسد؛ ولی راز توصیفش در این است که اکثر وجوه زندگی، مثل صداقت، تنهایی، نفرت، موقعیت، عشق، شور، ترس و تأسف را زیر ذره بین برده و قدرت عجیبی در توصیف دقیق سایه روشن آنها دارد. اولین نکته ای که با خواندن شازده کوچولو به ذهن خطور می کند این است که با قلب و قدرت

تصور، بیش از چشم ها می توان دید. در طول قصه آدم بزرگ ها تنها و تک افتاده اند، اما بر خلاف شازده کوچولو و راوی که آن ها هم تنها هستند، توانایی ورود به دنیایی دیگر ورای تنهایی شان را ندارند. شاید بتوان جوهره ی قصه را در جمله ی «آن چه اصل است، از دید پنهان است» جست و جو کرد؛ در حالی که آدم بزرگ های اثر در دنیای مادی و قدرت طلبی غرق شده اند.

در حالی که آنتوان دو سنت اگزوپری خلبان قابلی بود و بخشی از شخصیتش را از صافی رابطه ی او و پرواز می نگرند، او با هواپیما – یک عنصر بسیار تکنولوژیک قرن بیستمی – زندگی می کرد و شخصیت راوی هم یک خلبان است؛ اما در شازده کوچولو نوعی ستیز با تکنولوژی خودنمایی می کند. قصه ی اصلی با سقوط هواپیمای او در صحرا آغاز می شود که مترادف با نابودی ابزار فنی عصر نو است. در طول قصه، هواپیما برای راوی نه وسیله ی ارتباط بلکه عنصری برای گریز از دل جامعه ی امروزی معرفی می شود، که در مورد شازده کوچولو پر رنگ تر و صریح تر می شود. این نکته به شدت امروزی است: انسان های عصر ارتباطات بیش از آن که به هم نزدیک شوند، روز به روز از هم دور می افتند.

اما شاید مهم ترین مضمون قصه، اهمیت حفظ رفاقت ها باشد. بر اساس آن چه توصیف می شود، عمر دوستی ها به شدت کوتاه است و هیچ کس و هیچ چیز جای دوست را پر نمی کند. همین مضمون آشناست که شازده کوچولو را چکامه ای ماندگار کرده و هر بار خواندنش ذره ای از تأثیر آن نمی کاهد.

در اینجا تفسیری روان شناختی از ماجرای جالب که در کتاب مشهور «شازده کوچولو» آمده است از منظر بازشناسی احساسات شهودی دوران کودکی و بازخوانی و بازآفرینی آن در مقاله ی «فانتزی موسیقیایی: شازده کوچولو«(1) نقل می کنیم:

»چیزی که ما را تا به این درجه، از وجود این شاهزاده ی خواب رفته مفتون خود می سازد، وفای او به گلی است، این تصویر آن گل سرخ است که در وجود او حتی به هنگام خواب نیز همچون شعله ی چراغ می درخشد. . .

و آن گاه حدس زدم، او شکننده تر از آن است که من می پنداشتم. باید چراغ ها را خوب مراقبت کرد. وزش بادی می تواند آن ها را خاموش کند.

این قصه در واقع چنان لطیف، رمانتیک، و شاعرانه است که درست مثل شعله ای، در معرض بادهایی توفنده تر و سهمگین تر در خطر خاموشی قرار دارد؛ خطر داستان های وحشتناک و ذائقه ی ددمنشانه ی عصر ما.

همین نکته را درباره ی فیلم شازده کوچولوی شرکت پارامونت نیز می توان گفت که پس از سال ها این دست و آن دست گشتن و تعویض دارندگان حق امتیاز بسیاری از سراسر دنیا، سرانجام در 1974 به صوت فیلم موزیکال 89 دقیقه ای از شرکت لرنر و لوو با تهیه کنندگی و کارگردانی استانلی دانن یکی از برجستگان این عرصه که آثار کلاسیک درخشانی مثل آواز در باران، هفت عروس برای هفت برادر، و صورت مسخره، در کارنامه ی خود دارد به نمایش در آمد. فیلم از طرف منتقدان با استقبال روبه رو شد.

کتاب درباره ی پسرکی کوچک است که عاشق گل سرخی در ستاره ی 612 بی – است که کسی جز خود او در آن ساکن نیست، سه آتشفشان دارد (که یکی از آن ها خاموش است(، و قطر سیاره ی او چیزی حدود سه متر است (رد و اثری از والدین پسرک در کتاب نیست(. او در جست و جوی درک مفهوم عشق، به همه ی کهکشان سفر می کند و سرانجام حقیقت را در زمین و از زبان روباهی می شنود و در پایان به ماری اجازه می دهد او را نیش بزند و به این

ترتیب می تواند جسم و روح خود را دوباره به گل سرخ تنهایش در کهکشان برساند. او در طی ماجرا با خلبان میانسالی آشنا می شود و او را که به سر حد ناامیدی رسیده است دوباره به آینده امیدوار می سازد. حال با چنین دست مایه ای، در پئوریا، یا در واقع سانتا مونیکا، چه چیزی می توان از کار درآورد؟ با انبوه تماشاگران خوش بین دهه ی 1940، شاید می شد چیزکی ساخت. حال و هوای اثر شاید به حال و هوای چسترتون، که آن ها نیز عمر خود را با دیدن فیلم می گذراندند – اما البته نه در سنین بالا – نزدیک تر باشد. در اقتباس این اثر، مشکلاتی حادتر و اساسی تر وجود دارد. این مشکلات تنها از تعارض ذاتی دو شکل ادبیات و سینما ناشی نمی شود، که ناشی از مضامین عمیق تری که سنت اگزوپری مطرح می کند و نیز ناشی از عرف و نگاه غالب به مقوله ی خیال پردازی و افسانه های علمی – تخیلی است. بررسی دقیق تر کتاب و فیلم، این مدعا را بهتر نشان خواهد داد.


1) مطالب این گفتار گزیده ای از مقاله ی فانتزی موسیقیایی: شازده کوچولو، نوشته ی جیمز – ویلبر، آرنولد، ترجمه ی حمید احمدلاری، از کتاب «تأملی در هنر و سینمای کودک و نوجوان» انتشارات فارابی، زمستان 1377 است. صص 185 – 180.