جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

قانون مادران واقعی

زمان مطالعه: 6 دقیقه

چندی قبل در حالی که سخنرانی خود را به پایان برده و قصد ترک جلسه را داشتم، دستی به شانه ام خورد. وقتی صورت خود را برگرداندم با خانمی که تقریباً بیست سال از من بزرگتر بود، روبه رو شدم.

او گفت: «از شما متشکرم، من تازه متوجه موضوع شدم.«

من که حسابی شگفت زده شده بودم، پرسیدم: «معذرت می خواهم خانم، شما متوجه چه موضوعی شدید؟«

او گفت که دختر سی و پنج ساله اش چندی پیش به دلایل عقاید فمینیستی اش مبنی بر این که مردان قصد سلطه بر زنان خود را دارند، از همسرش جدا شده و سرپرستی پسر چهارساله اش را بر عهده گرفته است. او در ادامه گفت: «دخترم مدیر عامل یک شرکت معروف است و در طی روز بر تعداد زیادی از کارمندان که بخش اعظمی از آنها را مردان تشکیل می دهد، فرمان می راند. اما هنگامی که به خانه برمی گردد، به طور کامل گوش به فرمان پسر خردسالش می شود و اکنون پس از سخنرانی شما فهمیدم که یک زن هر چه که باشد، در نهایت فرمان بر فرزند خود است.«

این خانم درست متوجه وضعیت متناقض زنان امروزی شده بود. امروزه اگر چه زنان نقش مهمی را در صحنه های سیاسی، حرفه ای و اقتصادی و

علمی ایفا می کنند، اما هنگامی که در نقش یک مادر ظاهر می شوند، خود را به طور کامل وقف فرزندان شان می کنند. فرزندان آنها غالباً همچون یک فرمانده با آنها صحبت می کنند و مادران نیز مانند یک برده از آنها فرمان می برند. فرزندان بر سر مادران فریاد می کشند و مادران نیز از مواضع خود عقب نشینی می کنند. حتی برخی از فرزندان مادران خود را هُل می دهند، کتک می زنند، فحش می دهند، و مادران نیز جز این که به این فرزندان پرخاشگر بگویند از رفتارشان ناراضی هستند، کار دیگری از دست شان برنمی آید.

به راستی چرا وضعیت تا این اندازه تأسف آور است؟ مشکل این است که مادران می خواهند در نقشی که من آن را «مادر طلایی» نام نهاده ام، ظاهر شوند. امروزه بهترین مادر، به معنای پرکارترین مادر و مهربان ترین مادر، است. مادری که آب در دستش باشد می گذارد و خود را وقف تقاضای فرزندش می سازد، همه چیز را برای راحتی او مهیا می سازد و حتی شب ها تا دیروقت تکالیف درسی او را انجام می دهد.

اما مادران پنجاه سال قبل در مقایسه با مادران طلایی بسیار متفاوت بودند. مادرانی با ابهت که فرزندان شان از آنها حساب می بردند و نه این که آنها از فرزندان شان حساب ببرند. آنها برده فرزندان شان نبودند، بلکه به آنها می آموختند که چگونه روی پاهای خودشان بایستند و اگر فرزندانش دست روی او بلند می کردند، این اولین بار و آخرین بارشان بود.

مادران دیروز هیچ تردیدی در مورد ریاست خود بر فرزندان شان نداشتند. آنها هیچ ملاحظه ای نداشتند که به فرزندان خود بگویند: «الان وقت ندارم.«، «اگر کاری برای انجام دادن پیدا نمی کنی، من برایت پیدا می کنم.«، «نه من این کار را برایت نمی کنم، چون خودت می توانی آن را انجام دهی.«

اما مادران کنونی این اجازه را به خود نمی دهند که جملات مزبور را به کودکان خود بگویند و اگر هم بگویند، فوراً احساس گناه کرده و از آنها

عذرخواهی می کنند. به طور مثال به آنها می گویند: «عذر می خواهم، منظوری نداشتم. روز بدی را گذرانده بودم.» و دوباره مانند یک خدمتکار به خدمت فرزندان خود درمی آیند.

مادران قدیم هنگامی که فرزندشان قادر به استفاده از لگن توالت می شد (در حدود دوسالگی) و می دانست که نباید به وسط خیابان برود، کار چندانی با فرزند خود نداشت و بیشتر به کارهای خود و خانه می رسیدند. شاید چنین چیزی به نظر مادران امروزی عجیب جلوه کند، اما تأثیرات تربیتی آنها را می توان در افرادی که هم نسل من هستند، پرسید. من به عنوان یکی از افراد می گویم که نحوه تربیت آنها به هیچ وجه بد نبود. در حقیقت برای ما داشتن چنین مادری که در عین نظارت کامل روی رفتارهای ما، سرش را با انجام کارهای ما شلوغ نمی کرد، باعث شگفتی و در عین حال اطمینان بخش بود. این مادران نه تنها ما را تا حد امکان به حال خود وا می گذاشتند، بلکه از ما می خواستند که زیاد کاری به کارشان نداشته باشیم، جز در موارد استثنایی. ما هنوز خاطره مادرانی که ما را قدرتمند و در عین حال منضبط می خواستند، به روشنی در ذهن خود نگاه داشته ایم.

نتیجه تربیتی این مادران این بود که فرزندان شان تقریباً در همان اوان زندگی قادر بودند بدون دریافت کمک از دیگران به خوبی از عهده کارهای خودشان برآیند، تکالیف درسی خود را انجام دهند، غذای خود را آماده کنند، خودشان را سرگرم کنند، در درگیری های با همسالان از پس خودشان برآیند، در بستری که خودشان آماده کرده اند، بخوابند و مسئولیت اشتباهات و ناکامی های خود را بپذیرند. بدین ترتیب مادر برنده، و فرزند برنده، معلم فرزند برنده، جامعه برنده، فرهنگ برنده. اگر از من بپرسید، معامله بدی نبود.

در نقطه مقابل، مادران امروزی در دعواهای فرزندشان دخالت می کنند، تکالیف درسی آنها را انجام می دهند و غیره. آن زن سی و پنج ساله فمینیست

را که به دنبال احقاق حقوق زنان از مردان بود، به یاد بیاورید. این زن که خود را مانند خدمتکار به طور کامل وقف فرزندش کرده بود، در واقع به او می آموخت که احترامی برای زنان قایل نباشد، حقوق فردی آنها را به رسمیت نشناسد و قدرت قانونی آنها را نادیده بگیرد. در واقع او به پسرش می آموخت که وظیفه زنان خدمت به مردان است و او را تبدیل به آن نوع مردی می کرد که خودش از آن متنفر بود.

البته این زن هیچ تقصیری ندارد. این یک باور غلط فرهنگی است که مادر ایده آل را مادری می داند که بسیار به فرزندش نزدیک است، هر کاری از دستش برآید برای فرزندش انجام می دهد و بیشترین توجه را به او دارد؛ بدین ترتیب فرزندان در جایگاهی بالاتر از مادر قرار گرفته و بر او اعمال قدرت می کنند. این باور غلط فرهنگی حتی مادران شاغل را نیز مجبور می کند که به منظور جبران کارهایی که در طول روز نتوانسته اند برای فرزندان شان انجام دهند، به محض رسیدن به خانه تا زمان خواب، فرزندشان را در مرکز توجه خود قرار دهند و مثل پروانه دور او بگردند.

بنابراین در جامعه مدرن امروزی رابطه مادرــ فرزندی نسبت به پنجاه سال قبل وارونه گشته است. من در برخی از سخنرانی هایم برای نشان دادن این موضوع، جمله ای ناتمام را بیان می کنم و سپس از حضار در جلسه می خواهم آن را کامل کنند. به طور مثال به آنها می گویم:

»پنجاه سال قبل کودکان از والدین می ترسیدند اما امروزه. . .«

و بی درنگ حضار پاسخ می دهند: «مادران از فرزندان شان می ترسند.» من این تمرین را حداقل صدبار انجام داده ام و در تمام موارد همان پاسخ فوق را دریافت کرده ام. غالب افرادی که به جمله ناتمام فوق پاسخ می دهند زنان هستند و غالباً مردان با این که پاسخ درست را می دانند، همچنان در کنار همسران شان ساکت می مانند. آنها زرنگ تر از آن هستند که حرف همسران خود را تأیید کنند.

یک بار یکی از حضار زن با صدای بلند گفت: «اما من نمی خواهم از فرزندم بترسم.«

و من در پاسخ به او گفتم: «به همین دلیل است که از مشکلات انضباطی فرزندت به ستوه آمده ای.«

و او گفت: «شما از کجا می دانید که من بر سر مسایل انضباطی با فرزندم مشکل دارم؟«

من در پاسخ گفتم:‌ «چون او از شما نمی ترسد.«

من نیز به مانند همه هم نسلی هایم از مادرم می ترسیدم. البته سوء تفاهم نشود. من به محض این که مادرم وارد اتاقم می شد از ترس به خود نمی لرزیدم. من هنگامی که قصد بغل کردنم را داشت، خودم را عقب نمی کشیدم. مادرم زنی با محبت، همواره در دسترس و عاشق بچه هایش بود. من هرگز تردید ندارم که او با تمام وجودش عاشق من بود. با این وجود، من از او می ترسیدم. منظورم این است که او همواره به گونه ای رفتار می کرد که انگار همه چیز را تحت کنترل خود دارد. او هرگز تردیدی در یادآوری این نکته به من نداشت که آنچه از من می خواهد جدی است و قصد شوخی ندارد. او به گونه ای رفتار می کرد که انگار می داند چه می کند و همچنین به خوبی می داند که من قصد انجام چه کاری را دارم.

او به من می گفت: «الان وقت آن است که اسباب بازی هایت را از وسط اتاق جمع کنی.» و من به سرعت آنها را جمع می کردم. او دستش را به سمت من دراز می کرد و می گفت: «برویم بیرون خرید کنیم» و من دست او را می گرفتم و به همراه او از خانه بیرون می رفتم.

یک روز به من گفت: «امروز می خواهم به تو یاد بدهم که چطور کف آشپزخانه را بشویی.» آن موقع من چهارسالم بود. آن روز من تحت آموزش او قرار گرفتم و در نهایت یاد گرفتم که چطور کف آشپزخانه را بشویم.

منظور من از ترس از مادرم، این نیست که او فردی ظالم بود و از ترسیدن

من لذت می برد. بلکه منظورم این است که او در اعمال مواردی که به نفع من بود، قاطعانه عمل می کرد. و این آغاز احترام و رفتار خوب من نسبت به زنان بود.

بسیار تأسف آور است که امروزه بسیاری از کودکان در برابر فرمان های سودمند مادر خود، مقاومت می کنند. البته چنان که گفتیم در این میانه مادران تقصیری ندارند و اشکال از فرهنگ کنونی است که تا این اندازه نقش مادر را در قبال فرزند تضعیف کرده است و با وجود این تنها کسانی که می توانند این نقص فرهنگی را رفع کنند، همین مادران هستند.