جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

فطرت خداجوئى‏

زمان مطالعه: 16 دقیقه

بحث ما درباره‏ى مذهب است، و این فصل شاید از مهم‏ترین فصل‏هاى بحث باشد و باید توجه بیشترى به آن داشته باشیم. از نظر علم و قرآن و روایات اهل‏بیت (ع) انسان غریزه‏اى دارد به نام غریزه مذهب، یعنى انسان از همان آغاز خدایاب و اسلام‏جو است، قرآن مى‏فرماید:

»فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ«(1)

یعنى رو کن به آن دینى که نه افراط دارد نه تفریط، آن دینى که فطرت خدادادى است. آن دینى که سرشت انسانها بر آن خلق شده است، آن دینى که پابرجاست، این آیه به خوبى به ما مى‏فهماند که کودک از همان اول خداجو، خدایاب است. اسلام‏جو و اسلام‏یاب است. و ما باید مواظب این غریزه باشیم.

در روایات مى‏خوانیم: «کل مولود یولد على الفطرة حتى یکون ابواه یهودانه و ینصرانه«(2)

یعنى هر بچه‏اى فطرت او فطرت خدایابى، فطرت اسلام‏یابى و اگر دیدید منحرف از این فطرت شد. بدان پدر و مادرش او را منحرف کرده‏اند، پدر و مادر یهودى، بچه را یهودى مى‏کند والا سرشت بچه، سرشت اسلام است، و این فطرت در انسانها هست البته در اثر بروز عواملى ممکن است یهودى شود،

یا دهرى و آن فطرت خدایابى و خداجویى سرپوش رویش گذاشته شود، و الا از بین نخواهد رفت.

قرآن مى‏فرماید: «لا تبدیل لخلق الله» آن فطرت از بین نخواهد رفت لذا در بن‏بست‏ها طغیان مى‏کند، قرآن مى‏فرماید: اینهایى که منکر خدا هستند اینهایى که اسلام‏جو و اسلام‏یاب نیستند، همین‏ها وقتى که در بن‏بست گیر کردند، خداجو مى‏شوند.

»فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِکُونَ«(3)

وقتى در دریا دستشان از همه جا قطع شد، آنجا صداى خدا خدایشان بلند مى‏شود. خدا را قبول ندارد، بت مى‏پرستد، خدا را قبول ندارد، کمونیست است، اما اگر در دریا رفت و دریا طوفانى شد، اگر در جو رفت و هواپیما خراب شد، اگر آپولویش خراب شد، آنجا مناجاتش بلند است. لذا مى‏دانید آنها که آپولویشان خراب شد صداى الله الله و خدا خدایشان بلند شد.

یکى از رفقا مى‏گفت: دکترى منکر خدا بود جلساتى با او گرفتیم، با او حرف زدیم، پذیرفته نشد، لجاجت کرد اتفاقاً پسرى داشت و اولاد او منحصر بود به این یک پسر، احتیاج به جراحى پیدا کرد، او را بردند در اطاق جراحى، مى‏گوید من همراه دکتر بودم دیدم دکتر پشت در اطاق جراحى بنا کرد گریه کردن که خدا به فریادم برس، رفتم گفتم: دکتر تو که خدا را قبول ندارى، گفت ترا به خدا قسم، ولم کن حالى پیدا کرده‏ام بگذار بچه‏ام را از خدا بگیرم. این فطرت خدایابى و خداجویى است که به قول قرآن سرشت انسان است، غریزه‏ى انسان است، این غریزه همان وقتى که بچه به دنیا مى‏آید، بیدار است، بیدار است، لذا به شما مى‏گویند وقتى بچه‏ات به دنیا آمد، در گوش راستش در گوش چپش بگو: الله اکبر، در گوش راست او اذان بگو، در گوش چپ او اقامه بگو، این فطرت است بر پدر و مادرها لازم و واجب است که این فطرت را بیدار کنند، شاداب کنند قوى کنند، چیزى که باید همه به آن توجه کنند و بدانند، بیدار شدن این فطرت با علم نمى‏شود، با استدلال نیست،

برهان نظم، برهان صدیقین، برهان حدوث و برهان امکان فلاسفه نمى‏تواند این فطرت را آبیارى کند، چیز دیگرى مى‏خواهد، آن براهین خوب است. باید همه داشته باشیم و هر کسى به فراخور حال خود باید بتواند خدا را اثبات کند، بتواند پیامبر را اثبات کند، بتواند امامت خود را اثبات کند، بتواند معادش را اثبات کند، آن هست بعد هم درباره‏اش صحبت مى‏کنم.

اما بحث امروز، بحث فطرت است و فطرت را اگر بخواهیم، قوى کنیم، به واسطه برهان نمى‏شود. این فطرت اگر بخواهد قوى شود، عمل مى‏خواهد، شاداب شدن فطرت سرچشمه مى‏گیرد از منبر و محراب.

لذا بر همه‏ى شما لازم است سر و کار با منبر و محراب داشته باشید و لازم‏تر از این اینکه بچه شما سر و کار با منبر و محراب داشته باشد، اگر مى‏خواهى پسرت سر از کاباره‏ها درنیاورد، سر از مراکز فساد درنیاورد، اگر مى‏خواهى پسرت کمونیست نشود، اگر مى‏خواهى پسرت سر از خانه تیمى درنیاورد، اگر مى‏خواهى دخترت یک دختر شایسته‏اى شود که بتواند شوهردارى کند، باید پسر تو، دختر تو سر و کار با روحانیت داشته باشد سر و کار با منبر و محراب داشته باشد، آن فطرت را رابطه‏ى با خدا شادابش مى‏کند، اگر مى‏خواهى پسر تو سر از مراکز فحشاء درنیاورد باید مواظب نمازش باشى، آن هم نماز اول وقت، نماز باجماعت، نماز مؤدب نماز با دل و الا بدان بیچاره‏اى پسرت هم بیچاره است. قرآن مى‏فرماید اگر پسرت مواظب نمازش نباشد مى‏برندش، در وادى بدبختى مى‏افتد.

»فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا«(4)

یعنى اگر پسرت نمازش را خوب نخواند، نه اینکه نماز نخواند، نمازش را خوب نخواند، نماز را ضایع کرد، اگر دخترت تابع هوى و هوس باشد (سوف در اینجا تحقیقى است) یقین داشته باش گمراه مى‏شود. یقین داشته باش او را مى‏برند، اگر بخواهى پسرت منحرف نشود، باید سر و کار با نماز داشته باشد، باید مواظب باشى سر و کار با ساز و آواز و لهویات نداشته

باشد. اگر مى‏خواهى دختر و پسرت نور چشم تو بلکه جامعه باشند باید مواظب باشى، غریزه مذهب او شاداب شود، قوى شود و قوى شدن آن را قرآن مى‏گوید عبادت مى‏خواهد: «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقینُ«(5)

یعنى آقا مى‏خواهى ایمانت کامل شود، مى‏خواهى یقین به خدا پیدا کنى، نه علم به خدا علم به خدا کاربرد ندارد، علم به معاد کاربرد ندارد، همه ما علم داریم که خدا هست، علم داریم معاد هست، اما چرا گناه مى‏کنیم، اما چرا باز معصیت در زندگى ما هست، براى اینکه یقین نیست، ایمان نیست، علم غیر از ایمان عاطفى است. علم غیر از یقین است. یقین مربوط به دل است، علم مربوط به عقل است.

شما یک دفعه به واسطه‏ى برهان نظم اثبات مى‏کنید خدا را چهل دلیل مى‏آورید که خدا هست، پنجاه دلیل مى‏آورید که قرآن حق است، پنجاه دلیل مى‏آورید که معاد درست است، اما باز هم دروغ مى‏گویید، چرا؟ براى اینکه آن ایمان علمى کاربرد ندارد، باید باشد اما کاربرد ندارد؟ چه چیزى کاربرد دارد ایمان عاطفى، ایمان قلبى، آن چیزى که رسوخ در دل کند، یعنى دل باور کند، دل چه را باور مى‏کند؛ دل باور کند که خدا هست دل باور کند معاد هست. به این مى‏گویند یقین.

آیه شریفه مى‏فرماید مى‏خواهید دل باور کند خدا هست، یعنى آن فطرت آبیارى شود، یعنى آن غریزه مذهبى که در کودکى داشتى و با خودت از شکم مادر آوردى و در سرشت تو است آن قوى شود «و اعبد ربک» عبادت کن. هر چه رابطه‏ى با خدایت محکم‏تر شود این ایمان قوى‏تر مى‏شود، روزه ماه مبارک رمضان ایمان را قوى مى‏کند، نماز در دل شب ایمان را قوى‏تر مى‏کند، اهمیت دادن به نماز این غریزه را آبیارى مى‏کند. کمک کردن به بى‏نوا، خدمت کردن به جامعه، ایمان را قوى مى‏کند، دل باور مى‏کند که خدا هست، دل باور مى‏کند که معاد هست، و این کاربرد دارد.

قرآن مى‏فرماید همان مرتبه اولش اگر پیدا شود، دیگر گناه در زندگى نیست، و دیگر دلبستگى به این دنیا نیست، دیگر اینطور نیست که جاه و مقام

و تمکن بتواند او را گول بزند. سوره «أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ» همین را مى‏گوید؛ مى‏فرماید: آن مرتبه اول را براى کودکت درست کن، کار درست مى‏شود، آن مرتبه اول ایمان قلبى را براى خودت درست کن، کار درست مى‏شود، دیگر در زندگیت گناه نیست.

»بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ‏ – أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ – حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ«

یعنى دنیا آدم‏ها را مشغول کرده، کاسبى‏ها، پول‏ها، تجارت‏ها، ریاست‏ها، دنیا مشغولت کرده. خوابى، یک وقت بیدار مى‏شوى مى‏بینى که دم مرگ هستى، حتى زرتم المقابر. هفتاد سال خوابى، یک وقت بیدار مى‏شوى مى‏بینى اى داد خواب بودى حال بیدار شدى، در آن حدیث معروف پیامبر اکرم (ص) مى‏فرماید: «الناس نیام اذا ماتوا انتبهوا» مردم خواب‏اند وقتى مردند بیدار مى‏شوند!

هفتاد سال مثل کرم ابریشم در کاسبى و در تجارتش تنیده است، در پشت میزش تنیده است، در مکنت و مال و خانه‏اش تنیده است، در این دنیاى پرزرق و برق مثل کرم ابریشم تنیده است، ناگهان خفه مى‏شود، یعنى ناگهان مى‏میرد! آن وقت بیدار مى‏شود، قرآن مى‏گوید که مردم معمولاً اینجورى هستند بعد مى‏فرماید:

»کَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ – ثُمَّ کَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ – کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ» سه مرتبه تکرار مى‏کند، مى‏گوید: اى کاش مرتبه اول یقین را اینها داشتند، این ایمان عاطفى، قوى شدن غریزه مرتبه اولش را مى‏گویند علم الیقین از قرآن «علم الیقین» عین الیقین، حق الیقین، را گرفته‏اند آن مرتبه‏ى آخرش حق الیقین است که در سوره‏ى الهیکم التکاثر به هر سه مرتبه اشاره مى‏کند، مرتبه‏ى دومش عین الیقین است، مرتبه اولش علم الیقین است.

مرتبه اول این است که دل باور کند، خدا هست، دل باور کند در محضر ربوبى هست، این آیه را دل باور کند «أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى‏«(6) آیا نمى‏دانى که خدا مى‏بیند، این را باور کند. قرآن مى‏گوید اى کاش این مرتبه اول از یقین را داشتى «لَتَرَوُنَّ الْجَحیم‏» اگر این مرتبه را داشتى به چشم دل

مى‏دیدى جهنم را.

انسان اگر یقین پیدا کند مى‏بیند، دیدن دو قسم است، یک دفعه به چشم سر مى‏بیند، این خیلى اهیمت ندارد، یک دفعه به چشم دل مى‏بیند مى‏دانى به چشم دل یعنى چه؟ یعنى الآن شما روزه‏اید معمولاً گرسنه و تشنه هستند گرسنگى و تشنگى را مى‏بینید، اما با چه چشمى؟ با چشم دل یعنى درک مى‏کنید گرسنگى و تشنگى را. بعضى اوقات انسان مى‏رسد به اینجا که درک مى‏کند خدا را، نظیر آدم تشنه که درک مى‏کند تشنگى را، یک دفعه انسان مى‏رسد به آنجا که درک مى‏کند، جهنم را مى‏بیند، نظیر آدم تشنه، نظیر آدم گرسنه که درک مى‏کند گرسنگى را.

زید بن حارثه پاى منبر پیامبر نشسته بود پیامبر دیدند که او در عالم ملکوت است. فرمودند: «یا زید کیف أصبحت» آقاى زید حالت چطور است؟ گفت: «أصبحت موقنا» این یقین است، گفت: یا رسول الله صبح کردم حالم این طورى است که یقین پیدا کردم، خیلى ادعا بود تا گفت یقین پیدا کردم پیامبر گفت خوب دلیلش چیست؟ گفت یا رسول الله بهشت را مى‏بینم، جهنم را مى‏بینم، یا رسول الله بهشتى‏ها را مى‏شناسم جهنمى‏ها را مى‏شناسم مى‏خواهى اجازه بده جهنمى‏ها را بگویم، بهشتى‏ها را بگویم، «لب گزیدش مصطفى یعنى که بس»

خوب، یک جوانى که نه فیلسوف است نه عارف، نه فقیه، نه متکلم، نه برهان نظم بلد است، نه برهان صدیقین بلد است اما دل باور کرده است که خدا هست، دل باور کرده که جهنم هست آیه شریفه این را مى‏گوید که ای کاش آن مرتبه‏ى اول یقین را داشتى، مى‏دیدى جهنم را، بعد مى‏فرماید اى بدبختى که دنیا مشغولت کرده است حالا که نمى‏بینى جهنم را اما یک وقت با عین الیقین مى‏بینى «ثم لترونها عین الیقین» یک وقت با چشم سر مى‏بینى آن وقت به جهنم مى‏برند تو را وقتى در جهنم رفتى خودت آتش جهنم مى‏شوى، هیچ مى‏دانى خود ما آتش جهنم هستیم شما که نه، آنها که جهنم مى‏روند.

»یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ«(7)

یعنى اى افرادى که ایمان آورده‏اید مى‏دانید، یقین دارید. مى‏دانید خدا هست، مى‏دانید معاد هست، خودت و زن و بچه‏ات را نجات بده از آن آتش جهنمى که هیزمش خودت هستى. «إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ«(8) خودت هیزم جهنم هستى و آن بت‏هایى که در دلت هست، انسان جهنم که مى‏رود «العیاذ بالله» خودش آتش جهنم است، آن موقع از این آتش جهنم سؤال مى‏کنند «ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیمِ«(9) سؤال مى‏کنند آقا مگر عقل نداشتى، مگر سلامتى نداشتى، مگر امکان تماس با روحانیت و منبر و محراب نداشتى، مگر مسلمان و شیعه نداشتى این نعمت‏ها چه شد، چرا جهنمى شدى؟ جواب چه؟ حسرت و ندامت.

این آیه‏ى شریفه این سوره به ما چه مى‏گوید: این سوره به ما مى‏گوید اگر مرتبه‏ى اول ایمان را داشته باشى، دیگر گناه در زندگى تو نیست، دیگر حتماً جهنمى نیستى، مى‏گوید پدر و مادر، باید کارى بکنى مرتبه‏ى اول ایمان در بچه تو زنده شود، اگر زنده شد، دیگر بچه‏ى تو از خانه تیمى، از کاباره‏ها، از مراکز فحشاء سر در نمى‏آورد، خودش و تو را رسوا نمى‏کند، مى‏گوید پدر و مادر مواظب غریزه مذهب بچه‏ات باش، آبش بده، آبیاریش کن، قویش کن تا برسد به آنجا که نه فقط نورچشم براى تو شود بلکه نورچشم براى جامعه باشد، و بدان اگر آبیاریش نکنى یک دفعه دخترت ننگ بار مى‏آورد، ننگ نه فقط براى تو، پدر و مادر بلکه ننگ مى‏شود براى طایفه، طایفه سربه زیر مى‏شود، نمى‏تواند سرش را بلند کند، این مرتبه‏ى اول چه مى‏خواهد، عبادت پسر شما باید نمازى باشد.

در روایات مى‏خوانیم 7 ساله باید نمازى باشد او حسابى نماز بخواند، مواظب باش پسر و دخترت روزه بگیرند، روزه‏ى خوب بگیرند، برسد کارشان به جایى که راستى از روزه لذت ببرند، امروز که روز چهاردهم ماه مبارک رمضان است حسرت بخورد، ندامت داشته باشد چرا چهارده روزش رفت،

وظیفه است هم براى خودمان هم براى اینها و به شما هم بگویم، هیچ چیزى انسان را نمى‏تواند کنترل کند، جز ایمان.

در یک جلسه‏ى که من یک سال تحصیلى هفته‏اى یک روز بحث داشتم درباره‏ى اینکه چه چیز مى‏تواند انسان را کنترل کند هر کسى چیزى گفت. یک کسى گفت عقل است، یک کسى گفت علم، یکى گفت وجدان اخلاقى، یک کسى گفت تربیت، دیگرى گفت قانون، دیگرى گفت نظارت ملى. دیگرى، ایمان، همه‏ى اینها را گفتم درست نیست فقط یک چیز، ایمان، ایمان عاطفى، ایمان عقلى مى‏تواند انسان را صد درصد کنترل کند. و الا هیچ چیزى، هیچ کسى نمى‏تواند شما را یا پسر شما را کنترل کند، پسر شما بشود دکتر آیا دکترایش مى‏تواند کنترلش کند، اگر ایمان عاطفى داشته باشد آن دکترا خدمت مى‏شود براى جامعه، یعنى آن وقتى که مى‏آید مطب را باز مى‏کند به فکر فقیر و بى‏نوا است و اما اگر او ایمان را نداشته باشد، چیزى که به فکرش نمى‏آید فقیر و بى‏نوا است. بالاى سر همین فقیر مى‏رود، مى‏بیند فرش ندارد، مى‏بیند دوا ندارد، غذا ندارد، نسخه مى‏نویسد مى‏گوید اول باید ویزیت را بدهى تا نسخه را بدهم.

خوب، علم است، تخصص است، چرا آدمش نکرده چرا عاطفه‏اش را از بین برده است، چرا حاضر است روزى سه هزار تومان، چهار هزار تومان، پنج هزار تومان خون این ملت را بمکد، اما حاضر نیست، نسخه‏ى یک فقیر را خودش بدهد اقلاً ویزیت نگیرد، آدم نیست چون ایمان عاطفى ندارد، اگر متمکن شدید، شما هى این طرف و آن طرف زدید، مرتب خون مردم را مکیدى، گران فروشى و احتکار کردى کلاه‏بردارى کردى، پسرت را متمول کردى، دخترت را، سر و سامان دادى، آیا حال به جایى مى‏رسد که او را کنترل کند، این شخصیت آیا مى‏تواند او را کنترل کند؟ نه پولش و نه شخصیتش. یک مرتبه خبر مى‏آورند که آقا، پسرت را از توى کاباره‏ها گرفتند مى‏گویند آقا این شخصیتى را که به پسرت دادى این شخصیت به جاهاى باریک رسیده، بلند شو برویم ببینیم چه خبر است.

پس چه مى‏تواند دختر شما را، پسر شما را نورچشم شما کند، فقط و

فقط ایمان عاطفى «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقین‏» آنکه مى‏تواند شما را کنترل کند، آنکه مى‏تواند پسر شما را کنترل کند سر و کار داشتن پسر شما با مسجد است. سر و کار داشتن دختر شما با روحانیت است. با منبر و محراب است. با کتاب‏هاى دینى است. این مى‏تواند این بى‏تفاوتى پدر و مادرها راجع به این غریزه‏ى مذهب بدبختى‏ها مى‏آورد همانگونه که درباره‏ى سایر غرائز مى‏گفتم اگر این غرائز را ارضاء نکند برایش عقده مى‏شود اینجا هم همین است، اینجا هم اگر این غریزه را ارضاء نکند، این غریزه مى‏میرد، عقده مى‏شود اما عقده‏اش یعنى ضدمذهب، یعنى ضدآخوند، چرا بعضى اوقات اینجور مى‏شود، حاج آقا صف اول مسجد است، حاج خانم پوشه دارد، اما دخترش لخت و عور در خیابان است، پسرش اول دشمن آخوند است چرا؟ براى اینکه حاج آقا و حاج خانم به فکر خودشان بودند به فکر اولادشان نبودند، غریزه‏ى مذهب او را باید اشباع کرده باشد نکرده، باید به فکر خود و آنها باشد نبوده، براى اینکه این آقا به فکر دنیاى دختر و پسرش بوده، اما به فکر دین آنها نبوده، همان که روز اول خواندم پیامبر اکرم (ص) نگاه کرد به بچه‏ها و متأثر شد فرمود: واى به حال پدر و مادرهاى دوره‏ى آخر الزمان، گفتند: یا رسول الله چرا؟ فرمود: براى اینکه اینها به فکر دنیاى پسر و دخترشان هستند اما به فکر دین آنها نیستند، به فکر آخرتشان نیستند بعد فرمودند: من از اینها بیزار هستم و اینها هم از من بیزار هستند.

به شما بگویم اگر پسر و دخترت دین داشته باشد. هیچ کس نمى‏تواند او را ببرد، اما اگر دین نداشته باشد او را مى‏برند، یقیناً مى‏برند، امروز نبرند فردا مى‏برند، رنگ‏هاى بردن متفاوت است.

یکى شیطان را خواب دید (روایت هم داریم) آمد پیش حضرت موسى نظیر همین خواب است شیطان را خواب دید، دید که یک دسته طناب روى شانه‏اش هست گفت شیطان، اینها چیست؟ گفت اینها طناب‏هایى است که مى‏خواهم مردم را افسار کنم، ببرم به جهنم دید رنگ و وارنگ است، گفتم چرا رنگارنگ است، گفت همه را که نمى‏توانم از یک راه، هر کسى را از راهى یک زنجیر هم داشت، گفت این براى کیست؟ گفت براى

سیدرضى، رفتم سه مرتبه زنجیرش کردم. زنجیر را پاره کرد.

شیطان هر کسى را از یک راهى مى‏برد و اعوان شیطان هم، شیطانهاى انسى پسر شما، دختر شما را از راههاى متفاوت مى‏برند، اگر دین داشته باشد، پول نمى‏تواند او را ببرد، جاه نمى‏تواند او را ببرد، جاه نمى‏تواند او را بى‏دین کند شهوت نمى‏تواند او را ببرد، هیچ چیزى نمى‏تواند او را ببرد، و اما اگر دین نباشد، این دینى را که گفتم، دین عاطفى، ایمان عاطفى، ایمانى که از عبادت پیدا مى‏شود، ایمانى که مایه از منبر و محراب مى‏گیرد، اگر این دین نباشد هیچ چیزى دیگر نمى‏تواند او را ببرد، با شهوت او را مى‏برند، با عشوه‏گرى‏ها، با جاه و پول مى‏برند، با رودربایستى‏ها با عصبیت‏ها و لجاجتها مى‏برند او را. اما اگر پسر دین‏دار شد، که مى‏تواند او را ببرد؟

این جمله را که على (ع) در نهج‏البلاغه گفته براى شما جوانها گفته براى خودش نیست، خود امیرالمؤمنین مقامش شامخ‏تر از اینهاست، براى بحث ما است. این جمله امیرالمؤمنین مى‏خواهد بگوید، جوان اگر ایمان عاطفى داشته باشى، دنیا اگر پشت به پشت هم کند نمى‏تواند تو را ببرد، تمام دنیا را به تو بدهند نمى‏توانند تو را ببرند و اما اگر ایمان عاطفى نداشته باشى با چشمکى مى‏روى، با یک حرف ناهنجار مى‏روى، مولا امیرالمؤمنین (ع) مى‏فرماید: «و الله لو اعطیت الأقالیم السبعة و مما تحت أفلاکها على أن أعصى الله فى نملة اسلبها جلب شعیرة ما فعلت«(10)

به خدا قسم اگر عالم هستى را کف دست على بگذارند نه فقط ایران را، نه فقط کره‏ى زمین را عالم هستى را کف دست على بگذارند و به على بگویند ظلم کن به یک مورچه و پوست جوى را بى‏جهت از دهان مورچه بگیر، من که على هستم این کار را نمى‏کنم، ایمان عاطفى اینجور مى‏کند، امیرالمؤمنین مى‏فرماید: اگر ایمان عاطفى باشد براى بچه، پول نمى‏تواند ببردش نمى‏تواند او را جاسوس کند، علم نمى‏تواند او را ببردش، عالم هستى نمى‏تواند او را ببرد، امیرالمؤمنین (ع) در نهج‏البلاغه مى‏فرماید: اگر مرا از اول شب تا به صبح برهنه و عریان روى خارهاى مغیلان بکشند بهتر از این است

که ظلمى به کسى بکنم، توهین به یک مسلمانى بکنم.

این مال ما است، این مربوط به على نیست اینها را براى ما گفته یعنى پدر و مارد اگر پسر تو دین داشته باشد، سر و کار با منبر و محراب داشته باشد، سر و کار با نماز و روزه داشته باشد و ایمان عاطفى پیدا کند دل باور کند خدا هست، وقتى که رفت پشت میز به فکر ضعیف و بینواست، خشنود است، خسته نمى‏شود از این که توانسته است ده تا گره از کار ده تا مسلمان بگشاید:

اما بدان اگر پسرت دین نداشته باشد، وقتى که نشست پشت میز به فکر عیاشگرى است، به فکر پولش است، چیزى که به فکرش نمى‏آید انقلاب است و افراد مستضعف و افرادى که مراجعه به او مى‏کنند. دین مى‏خواهد که انسان، دیگرگرا شود، دین مى‏خواهد نرود، یک جمله‏ى تاریخى هم براى شما بگویم.

هارون الرشید آمد مکه، مردم مکه به او گفتند ما قاضى نداریم یک قاضى براى ما تعیین کن، گفت: خوب من که مردم را نمى‏شناسم بروید خودتان کسى را بیاورید، من او را به قضاوت منصوب کنم، یک جوانى را آوردند هارون دید او خیلى جوان است، اما نمى‏شناخت دین دارد، گفت: من باید تو را امتحان کنم، گفت امتحان کن. گفت: من و یحیى یک نزاع داریم نزاع ما را حل کن گفت بر سر چه؟ نزاع را که طرح کردند جوان گفت همین جورى که نمى‏شود، قاعده‏ى قضاوت این است من باید بنشینم جاى تو، و تو و یحیى در مقابل من دو زانو بنشینید تو طرح دعوا کنى ببینم آیا کدامیک شما مدعى هستید و کدام منکر خیلى با قاطعیت حرف مى‏زند هارون آمد در مقابلش نشست با وزیرش یحیى طرح دعوا کردند، مدعى هارون بود، به او گفت: شاهد بیاور گفت شاهد ندارم، گفت اگر شاهد ندارى حق از آن تو نخواهد بود.

دید عجب جوان قاطعى است؛ یعنى عجب جوان با دینى است! گفت: جوان حیف است تو قاضى مکه بشوى، حیف است قاضى اینجا بشوى، تو را باید ببرم بغداد قاضى القضات کنم. یک دفعه رنگ از روى او پرید التماس کرد که تو را به خدا ولم کن، بابا آمدیم یک کار خوبى بکنیم مثل

اینکه مى‏خواهیم در چاه بیفتیم، من نمى‏توانم، نمى‏شود. گفت خیر باید بیایى به زور او را به بغداد برد به زور پست حساس قضاوت آن هم قاضى القضاتى را گذاشت به عهده‏اش سه چهار روز طول نکشید روزها کارهایى مى‏کرد، حرف‏هایى مى‏زد اما شب وقتى مى‏رفت رختخواب، آن تازیانه‏هاى غریزه‏ى مذهبیش، آن تازیانه‏هاى وجدان اخلاقیش، هى مرتب مى‏آمد روى گرده‏اش که دید رفته است زیر پرچم ظلم، مگر نمى‏دانى که قرآن فرموده است کسى که زیر پرچم ظلم باشد «فتمسکم النار» جایش در آتش است. آیا وقتى که در روز قیامت تو و هارون دو به دو و همه‏ى ظالم‏ها در آن خیمه‏ى آتشین باشید حساب مردم تمام شود با هارون در جهنم یکجا بروى چه مى‏کنى؟ دق کرد و مرد.

بعد هارون گفت خوب قاضى القضات نداریم از ممالک از اینطرف و آن طرف، آن شهر و این شهر دو سه نفر را پیدا کنید امتحان کنیم کسى را قاضى القضات کنیم، خوب قاضى باید متدین باشد. قاضى باید مشهور به تدین باشد، قاضى باید مشهور به فضیلت باشد، لذا مى‏گشتند اینطرف و آن طرف بالأخره دو سه تا را به زور آوردند. حال مى‏خواهند اینها را قاضى کنند اینها دیدند چاره‏اى جز فرار کردن نیست گفت: خوب چه کنیم، چگونه از دست این ظالم فرار کنیم، مى‏دانى معنایش چیست؟ یعنى، مى‏گفتند چه کنیم از دست پول، از دست جاه، از دست مکنت فرار کنیم به فقر و فلاکت و عزلت رو آوریم. گفتند خوب بهترین راه این است که خودمان را بزنیم به دیوانگى کار درست مى‏شود، یکى از آنها را آوردند پیش هارون اولى آمد اسمش را پرسید «ما اسمک؟» گفت: محبت الدنیا اسم من دوستدار دنیا است من آدم دنیاپرستى هستم گفت عجب اسم دارى؟ این چه اسمى است، گفت خوب دیگر این است. گفت خوب، «ما کنیتک؟» کنیه‏ات چیست؟ گفت: «ابوالهوى» گفت: من پدر هوى و هوس هستم، هوى و هوس بر من مسلط شده و من پدر هوى و هوس هستم گفت: عجب کنیه‏اى دارى پرسید «ما نقش خاتمک؟» نقش خاتم، روى انگشترت چه نوشته گفت: «المجنون» دیوانه، گفت مگر دیوانه‏اى؟

دومى آمد از اول پرسید «ما نقش خاتمک؟» روى انگشترت چه نوشته این یک دفعه بنا کرد نگاه کردن به آسمان گفت: «مالى لا أرى الهدهد» گفت: هدهد کجاست نمى‏بینمش؟! هارون گفت بیرونش کنید.

دیگر سومى را هم نخواست بعد هارون به یحیى گفت اینها چى است که براى من آوردى؟ گفت اینها به خدا عاقل‏اند اینها فهمیده‏ها هستند، اینها علماء هستند، اما مى‏خواهند براى اینکه زیر بار ظلم نروند، مى‏خواهند قضاوت در دستگاه تو نکنند، مى‏خواهند زیر پرچم تو نباشند خودشان را مثل بهلول به دیوانگى زده‏اند مگر بهلول اینجور نبود بهلول خویش و قوم هارون است، خیلى عالم است، خیلى دانا است، خیلى باشخصیت است. به زور مى‏خواستند او را ببرند، دید چاره‏اى نیست بعد هم مشورت کرد با موسى به جعفر (ع) که چه کنم؟ گفت خودت را بزن به دیوانگى، درست مى‏شود، خودش را زد به دیوانگى، صبح آمد بیرون یک چوب سوار شد مى‏گفت اسبم شما را لگد نزند با بچه‏ها بازى مى‏کرد.

اما همین بهلول مى‏فهماند به این نابکارها که عاقل منم و دیوانه شما، یک روز همین آقا بهلول آمد دربار او را راه مى‏دادند مى‏دانستند مى‏آید و حرف‏هاى حسابى مى‏زند. آمد پیش هارون یک درهم داد به هارون و رفت یعنى یک ریال گذاشت کف دست هارون و رفت. هارون او را صدا کرد. گفت: بیا ببینم این چیه؟ گفت: من چند روز قبل حاجتى پیدا کردم (خیال نکنید او دروغ مى‏گوید. به خدا پیش بهلول همین است) نذر کردم، به فقیرترین، به بیچاره‏ترین، به بدبخت‏ترین افراد یک درهم بدهم حاجتم دیشب برآورده شد فکر کردم بدبخت‏ترین مردم، ذلیل‏ترین مردم، فقیرترین مردم کیست هرچه فکر کردم به غیر از تو کسى به نظرم نیامد، آمدم یک درهم را به تو بدهم براى اینکه نذرم برآورده شود، دین دارد بهلول وقتى دین دارد براى خاطر دینش حاضر است شخصیتش را بدهد، حاضر است مکنتش را بدهد، حاضر است همه چیزش را بدهد اما دین دارد، آن کس هم که نمى‏دهد، او را ذلیل‏ترین افراد مى‏داند، او را دیوانه مى‏داند، او را بدبخت‏ترین افراد مى‏داند.

روزى هارون دید بهلول دارد بازى مى‏کند، گفت: بهلول چه

مى‏کنى؟ گفت دارم خانه مى‏سازم. خانه‏ى گلى مى‏ساخت، با بچه‏ها بازى مى‏کرد، گفت عجب مردى هستى، گفت چه کار کرده‏ام؟ گفت پشت پا زده‏اى به دنیا و آنچه در دنیاست. بلند شد گفت: نه، آقاى هارون من مرد نیستم، تو عجب مردى هستى گفت چه کرده‏ام؟ گفت پشت پا زده‏اى به آخرت.

از این نمونه‏ها فراوان است فراوان. مى‏دانید یعنى چه؟ یعنى پدر و مادرها، این غریزه را آبادش کنید. در خودتان آبیارى کنید مخصوصاً در بچه‏هایتان آبیارى کنید این بچه‏ها تا مى‏توانند رابطه با خدایشان محکم باشد، این جمله‏ى عوامانه جمله‏ى خوبى است. جوانهاى عزیز، پدر و مادرها، مى‏گویند عبادت جوانى، عصاى پیرى است. بسیار حرف خوبى است. جوانها رابطه‏ى با خدایتان محکم باشد. رابطه با خدا دست عنایت خدا روى سرتان مى‏آید، دیگر در بن‏بست‏ها نمى‏مانید دیگر کسى نمى‏تواند ببردتان. قرآن شریف با کمال صراحت مى‏فرماید: شیطان آنهایى را مى‏برد که زیر پرچم او باشند.

»إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذینَ آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ«(11)

با چه تأکیدى، افرادى که ادبیات خوانده‏اند مى‏دانند سه چهار تا تأکید دارد، حتماً، یقیناً هیچ کسى شیطان انسى و جنى نمى‏تواند آن کس را که باور کرده خدا را، باور کرده معاد را، نمى‏تواند او را ببرد. «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذینَ آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ – إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ «(12)

اگر مى‏تواند ببرد آن را مى‏برد که دین عاطفى ندارد، آن را مى‏برد که زیر پرچم شیطان است. آن را مى‏برد که گناه کرده است. و به واسطه‏ى گناهش نتوانسته ایمان عاطفى به دست بیاورد. بحث ناقصى است. مى‏خواستم امروز این بحث را تمام کنم، چون خیلى فصل جلو داریم و معلوم نیست به جایى برسیم، لذا مى‏خواستم این فصل را تمام کنم، اما خیلى بحث ناقص است. به جایى نرسیدیم لذا باید فردا لااقل درباره‏ى این بحث صحبت کنم، امیدوارم یک حال تنبهى براى همه و همه مخصوصاً پدر و مادرها پیدا شود.


1) روم، 30.

2) سفینة البحار، جلد 2، صفحه 373.

3) عنکبوت، 65.

4) مریم، 59.

5) حجر، 99.

6) علق، 14.

7) تحریم، 6.

8) انبیاء، 98.

9) تکاثر، 8.

10) نهج‏البلاغه، خطبه 224 شرح فشرده، صفحه 412، جلد 2.

11) نحل، 99.

12) نحل، 99 – 100.