»هوشمندی، توانایی ساکت بودن است«
اغلب سکوت را «نبود صدا» تعریف می کنند، اما به جای نبود می توان آن را در حالت تقدس نوعی «حضور» تلقی کرد. این معنا، پیوندی عمیق با تجربه عرفانی و ایمان مذهبی دارد. هرکس که بتواند این «حضور» را حس کند خود به خود به یک کشف درونی دست یافته است. زیرا حقیقت، زیبایی، حکمت، اشراق، شهود، مکاشفه، خلوص، ابدیت و. . . اغلب از درون «سکوت حکیمانه» حاصل می شوند. همچنانکه در قلمرو هنر، احساس شاعر، اشراق عارف و نگاه یک نقاش از دل سکوت بر می آید و در این نوع سکوت است که فصاحت و بلاغت زائیده می شود.
اما سکوت به منزله ی یک فضیلت اخلاقی و حکمت اشراقی ظرفیتی است که باید در تعلیم و تربیت از آن بهره گرفت. باید بخشی از برنامه های آموزشی و روش های تربیتی ما در آموزش سکوت و آثار مترتب بر آن
متمرکز شود. ما بیش از آنکه به چگونه حرف زدن نیازمند باشیم به چگونه «حرف نزدن» محتاجیم، بیش از آنکه هنر حرف زدن را یاد بگیریم باید هنر خاموشی و سکوت را بیاموزیم. چراکه هنر حرف نزدن به مراتب دشوارتر از هنر حرف زدن است!
باری، «انسان از نظر عارفان، بین دو عالم سکوت که از جهتی برای او مبهم و ناشناخته است قرار گرفته است، یکی دوران قبل از ولادت، و دیگری پس از مرگ. بین این دو مرحله حیات آدمی لحظه ای است که همچون ندایی ناگهانی این سکوت غیرمتناهی را لمحه ای می شکند و بار دیگر با آن اتحاد می کند. اما تأمل بیشتر نشان می دهد که آنچه به نظر انسان نیستی یا سکوت می آید، یعنی مرحله ورای حیات این عالم، هستی محض است و آنچه در ظاهر هستی است یعنی ایام زندگانی گذرا در این عالم مادی سایه و ظلی از آن هستی متعالی، بیش نیست. زندگانی انسان نیز در برابر آن سکوت ابدی که در واقع عمیق ترین موسیقی هاست غوغایی بیش نیست. این زندگی فقط هنگامی دارای معنی می شود که به آن سکوت بپیوندد و همهمه و غوغای عالم برون را بر نغمه دل انگیز درون مبدل سازد«. سکوت زمینه یی است برای تفکر. در سخن و هیاهو مجالی برای اندیشیدن نیست. در اندیشیدن نکته های نغز خلق و در سخن گفتن عرضه می شوند. هر مصرفی، مسبوق به تولید است. سکوت بستر تولید است. از این منظر حتی اگر طالب سخن گفتن هستیم، نمی توانیم دغدغه سکوت را نداشته باشیم.
افزون بر آن، سکوت زمینه ساز خلوت با خود و پرداختن با خود است. آدمی در سایه سکوت می تواند دور از اشتغالات روزمره و خیالات پراکنده، لحظه ای با خود همنشین شود و باغ وجود خود را باغبانی کند. شاخه های تر و پرطراوت آن را نوازش و آبیاری کند و صحن دل را
عطرآگین کند و گرد و غبار آن را بروبد؛ آیینه ها را از زنگار دور نگاه دارد و به انتظار قدوم محبوب بنشیند.
در نگاهی دیگر، سکوت فرصتی است برای بازاندیشی و مکث و درنگ عاقلانه. آدمی شایسته است پیش از حرکت، درنگ کند. در چهارراه انتخاب بایستد، حسابگری کند و آنگاه انتخاب کند و حرکت را ادامه دهد.
فراتر از آن، آدمی مانع مصرف بیهوده خویش می شود و این نکته بسیار محل تأمل است. در تمام کنش وری های ظاهری که از اندام های خویش انتظار داریم، گمان می شود که ما آنها را مصرف می کنیم؛ حال آن که فی الواقع آنها دارند ما را مصرف می کنند. یعنی، به جای تقویت روح آدمی، آدمی را خالی می کند. سخن گفتن از مواردی است که آدمی خود را با آن مصرف می کند. باری اگر از خرج کردن ناگزیریم، آن را در راستای امر ماندگاری قرار دهیم. از بدن برگیریم و خرج روح کنیم. چراغ بدن در هر نفسی رو به افول می رود، از نور این چراغ پرتوی بگیریم و چراغ روح را پرنور کنیم و این رفتنی را در پای آن ماندنی خرج کنیم.
»اوج برکات سکوت آن است که این دم نزدن ها موجب آن گردد که آدمی از سخنگویان غیب سخن ها بشنود و در دل او دریچه یی به روی اسرار غیب گشوده شود. درک محضر اولیای الهی، مرتبه یی از مراتب همنشینی با خداست. زانوزدن و دم نزدن در محضر آنان، بسیار مبارک و مغتنم است. ادب حضور نزد اولیا و اهل کمال و شرط شاگردی ایشان، عطشناکی و سکوت است؛ اگر این شرط ادا شود، نسیم رحمت و انوار هدایت باری در می رسد. دم نزدن ها باعث می شود آنچه که در کلام و بیان نمی گنجد، بی حرف در دل آدمی ریزش کند. شرط آن که آفتاب با آدمی
سخن بگوید و روح برای آدمی دم بزند، مراعات ادب مقام و محضر پاکان و رسولان الهی است.
دم مزن تا بشنوی از دم زنان
آنچه ناید در کلام و در بیان
دم مزن تا دم زند بهر تو روح
آشنا بگذار در کشتی نوح
دم مزن تا بشنوی از آفتاب
آنچه ناید در خطاب و در کتاب
باید سر و پا گوش در محضرشان نشست و زبان در کام کرد. متواضعانه و عطشناک و خواهشمند؛ نه پر ادعا و لاف زنانه.«(1)
سکوت، تمرینی است درونی که هریک از ما آن را در درجات مختلف تجربه می کنیم. فردی که به آسمان صاف و پرستاره نگاه می کند، کودکی که به قطرات باران با حیرت نگاه می کند، ماهیگیر پیری که ساعت های طولانی رو به دریا نشسته و به افق خیره شده است و کشاورزی که به زمین خود می نگرد، همه با این سکوت و خاموشی وجدآور و آرام بخش آشنایند. سکوتی که ثمره زندگی همراه با رنج و کار است، هریک از ما احتمالا با آن لحظه ی هرچند کوتاه اما پرشور یک سکوت در مکان مقدس آشنا هستیم. کسانی که این سکوت را با حکمت و عمق درک کرده اند به ژرفای هستی و نبض حیات پدیده ها پی می برند. برای مثال کسی که به معبدی مقدس گام می گذارد، تحت تأثیر سکوت آن قرار می گیرد. هرگاه به پدیده های عظیم نظیر دریای آبی، آسمان پرستاره،
کویر لم یزرع و دشت پهناور و. . . می نگریم خود به خود سکوتی عمیق وجودمان را فرا می گیرد، هنگامی که فرد این سکوت را تجربه می کند یگانگی زندگی را درمی یابد. چنین تجربه ای می تواند نقطه آغازی برای یک تحول معنوی باشد. اگر معلمین و مربیان ما بتوانند این گونه فرصت های ناب را در برنامه های اوقات فراغت و در فعالیت های فوق برنامه برای دانش آموزان فراهم آورند تربیت نامرئی در زیباترین شکل آن تحقق یافته است. اگر روش های تربیتی ما قادر به خلق چنین موقعیت هایی باشد، اگر محرک ها و فضا سازی های آموزشی و پرورشی ما توان آفریدن چنین جلوه های ویژه ای را داشته باشند، آنگاه مشاهده خواهیم کرد که رساترین، عمیق ترین و ماندنی ترین پیام های تربیتی و زیباترین و جذاب ترین نمادهای دینی و مذهبی در عمق وجود دانش آموزان ریشه می دواند و تربیت از «صورت» به «سیرت» و از «بیرون» به «درون» ارتقا می یابد.(2)
هرچند ممکن است این لحظه ها بسیار کوتاه و گذرا باشد، اما آثار وجودی آنها عمیق و پایدار است. در این وضعیت «بلوغ عرفانی«، «پختگی عقلانی» و «طراوت اشراقی» به فرد دست می دهد. در این فضای سکوت شکوهمند است که انسان به گستره ی خویش هوشیار می شود. آنجا که قدرت کلام فلج می شود قدرت سکوت شکوفا می گردد و در این شرایط است که رساترین کلام، سکوت است. سکوتی که زیباترین همه ی موسیقی هاست و فقط توسط حکیمان شنیده می شود و
آرامشی که منشاء هرگونه فعالیت و تحرک معنی دار است و خود سرچشمه ی حیات و مبداء هستی آدمی است. در این لحظه است که انسان از طریق تحولی درونی که اکنون و در همین عالم، در متن زندگی روزمره او پدید می آید رها می شود. در نتیجه می تواند موسیقی درونی همه ی کائنات را بشنود و در ورای جار و جنجال زندگی روزمره، موسیقی «سکوت ابدیت» را استماع کند. به قول پیر هرات: «گفت» نوش است همه زهر و «خاموش» زهری است همه نوش.
وضعیتی که آدمی به برکت آن می تواند از ناهماهنگی ها، تناقض ها و دل نگرانی های زندگی روزمره بدر آید و با همه ی وجود، یگانگی، وحدت، موزونی و معنی داری جهان هستی را احساس کند. البته خلق چنین فضای ملکوتی و مقدسی نیاز به ذوق و هنر و شور و شعف فراوان دارد و کسانی می توانند در این مقام لطیف قرار گیرند که مستعد چنین ویژگی هایی در میدان عمل و در عرصه تعلیم و تربیت نامرئی باشند.
در هنر سکوت است که می توان تجربه های گذرا را به تجربه های پایدار تبدیل کرد؛ زبان سکوت جوهره ی خاموشی است که به آدمی بلاغت و فصاحت وجود می دهد و این اکسیر «حضور زبان بی کلام» است که به «زبان دل» گویایی می دهد و این همان چیزی است که در تعلیم و تربیت نامرئی فراموش کرده ایم و در هیاهوی گفتار و جنجال های کلامی و بحث های رسمی و درسی و غوغاسالاری رسانه ای آن را از یاد برده ایم.(3)
در لحظه های گوناگون زندگی دانش آموزان باید امکان چنین تجربه ای را
فراهم آورد. اما به دشواری می توان آن را شناسایی کرد و به موقع از آن بهره جست. به عنوان مثال در هنگام برگزاری یک اردوی تربیتی و یا یک سفر سیاحتی و زیارتی می توان به طور طبیعی به این لحظات و تجربه ها دست یافت و اگر بتوانیم به دانش آموزان زیبایی ها را نشان دهیم و دید زیبای دوستی آنها را احیا کنیم، آنگاه همه چیز برای آنها زیباست و همه چیز را زیبا می بینند و همین زیبا دیدن، خود بخش عظیمی از تربیت دینی و معنوی است، آن هم تربیتی که برخاسته از فطرت زیبایی دوستی کودکان و نوجوانان است. سقراط نیز هدف از تربیت را پرورش حس زیبایی دوستی می دانست. او بر این باور بود که اگر این حس پرورش یابد نیک اندیشی و نیک رفتاری در فرد ظاهر می شود. در سکوت است که زیبایی تجلی می یابد.
اما به واقع زیبایی چیست؟ اینکه ادراک زیبایی چگونه است محل اختلاف آراء فلاسفه و عارفان بزرگ است. اگر از «کانت» بپرسیم که زیبایی چیست او پاسخ می دهد: «زیبایی کیفیت درونی شییء است«(4) اما اگر زیبایی به شییء مربوط است آنگاه باید پذیرفت که زیبایی در عین حال به موضوع نیز مربوط است. آنچه به هنگام گوش دادن یک قطعه موسیقی ما را وا می دارد که بگوئیم زیباست، فقط خود قطعه موسیقی آنطور که نواخته شده است نیست. بلکه علاوه بر آن و به ویژه آن شیوه هایی است که از رهگذر آن از این تأویل تأثیر پذیرفته ایم. آیا در اینجا مسأله سلیقه و طرز نگرش در میان است؟ پاسخ «کانت» آن است که این
داوری براساس سلیقه است. در هرحال واژه «زیبایی» دلالت بر کیفیتی دارد که توسط موضوع تجربه شده و برای فرد مطبوع و دلپذیر است. اما گاهی پیش می آید که به هنگام گوش دادن به یک سمفونی که صدها بار آن را گوش داده ایم، کیفیتی که این بار بر ما تأثیر می گذارد چنان است که دیگر واژه ی زیبا، برای بیان آنچه تجربه و احساس کرده ایم کافی نیست. این تجربه ای است که آنچه در آن به احساس در می آید بیان ناشدنی و فراتر از هر واژه و کلامی است. پس آنچه احساس آدمی را به ستایش زیبایی وادار می سازد چیزی فراتر از شییء زیبا است.
»این لحظه ای است غریب که در آن با شییء احساس یگانگی می کنیم. حتی ممکن است لحظه ای فرا رسد که سکوت وجود ما را فرا می گیرد. این سکوت یا به عبارتی این «نبود» ما را به «بود» می کشاند و هر آنچه مادی است به تعالی و معنویت سوق می دهد.«
درباره ی آثار تربیتی این «سکوت» چه می توان گفت؟ نقل قول یک مشاهده گر «خاموش» اما فهیم و عمیق، گویای آثار تربیتی تجربه ای است که آن را به عنوان «لحظه های غریب» نقل می کند:
»در کرانه ی دریا گردش می کردم و به غروب خورشید می نگریستم. ایستادم اما نه، ناگهان دیگر هیچ ارتباطی با آنچه زیبا نامیده می شود، نداشت، چیزی خاص بود. گویی در واقعیتی کاملا متفاوت فرو رفته باشم. همه چیز در درونم به شکلی شگفت انگیز آرام شد و من در خود نیروی درونی عظیمی را احساس می کردم. پنداری هیچ چیز نمی دانستم و با این حال همه چیز می دانستم. دیگر به خودم تعلق نداشتم و در عین حال بیشتر از همه خودم بودم، موجی از سکوت مرا در برگرفت، لرزیدم، لرزشی از شادی در عین حال، لرزشی از
ترس، گویی چیز آشنایی را یافته باشم. حال آنکه با ناآشنایی روبرو بودم. سپس شنیدم که کسی سخن می گفت.«
این تجربه ها از آن دست تجربه هایی است که در آنها آنچه سکوت نامیده می شود واقعیتی را آشکار می کند که متعالی تر از واقعیت معمول است زیرا آنچه کشف می شود خود، دارای «تعالی» است.
در همین جا باید این نکته را یادآور شد که اگر ما به عنوان معلم و مربی، به دانش آموزان فرصتی بدهیم که آنان به مرحله ی کشف برسند یک گام به مرحله ی تربیت دینی و پرورش حس مذهبی آنان کمک کرده ایم. اگر شرایطی فراهم آوریم که آنچه را که خواهان آن هستیم آنها خود از درون خویش دریابند، به هدف خود نائل آمده ایم. حتی اگر مادی ترین پدیده ها را خود شخصا کشف کنند، همان پدیده ی مادی اثری تعالی بخش در روح و روان آنها دارد. اما اگر معنوی ترین و مقدس ترین پدیده ها را بدون کشف حضوری و وجد درونی به آنها تحمیل کنیم و اجازه کشف و فهم درونی به آنها ندهیم احساس و انگیزه ی آنها را به مادی ترین و سطحی ترین پدیده ها تنزل داده ایم. چه، تنها در لحظه کشف است که همه چیز متعالی به نظر می رسد. «تعالی» به معنای واقعی در ورای افق مکان و زمان است که بسیار فراتر از واقعیت های جاری است.
بدین معنی ممکن است به نظر بسیاری از افراد این تجربه ذهنی و آرمانی به نظر آید که آنچه در حالات سکوت تجربه می شود به حقیقتی دست می یابد که از لایه های سطحی واقعیت فراتر می رود و بر آن برتری دارد. اما چنین نیست. اغلب دانشمندان، هنرمندان، نویسندگان و
چهره های بزرگ تاریخ کسانی بوده اند که توانسته اند ساده ترین، عادی ترین و معمولی ترین پدیده های اطراف را با دیده اعجاب، حیرت و شگفتی نگاه کنند. به تعبیر «آندره ژید«: «عظمت باید در نگاه تو باشد و نه آنچه که بدان می نگری«. اگر دید آدمی، عظیم و شگفت انگیز باشد، هرچیز کوچک و عادی را عظیم و حیرت آور می نگرد! و این بینش تنها در بستر سکوت و خاموشی زاییده می شود. به تعبیر زیبای صائب شاعر شوریده حال و نویاب که گفت:
»طالب حسن غریب و معنی بیگانه باش»
اما هنوز ما یاد نگرفته ایم که این نگاه ناب را در دل خاموش پدیده ها اما گویا و پرشور آنها بیابیم. ما هنوز یاد نگرفته ایم که گویایی، بلاغت و ابدیت را در سکون آرامش و در پس قیل و قال ها جستجو کنیم و این امر نیازمند تحول در سبک دیدن، آهنگ گوش دادن و شیوه ی فکر کردن است. آموزش و پرورش در مفهوم عمیق و درونی آن باید به این تحول معنوی دامن بزند. بر این اساس است که «ایوان ایلیچ«(5) در نحوه آموزش این سکوت می گوید: «برای آنکه مطلبی را بفهمیم، باید پیش از واژه هایش سکوتش را بیاموزیم. آواهای ما کمتر معنی می دهند تا مکث هایی که به یاری آنها مطلب خود را می فهمانیم. آموختن یک زبان، بیشتر عبارت است از درک سکوت آن تا آواهای آن.
برای آنکه زبانی را به شیوه ای انسانی و پخته بیاموزیم، باید مسئولیت خاموشی و صدای آن را بپذیریم. ارمغانی که قومی از راه آموزش زبانش برای ما می آورد، بیشتر ارمغانی است از وزن، صدا و ظرافت های نظم و سکوت آن تا نظم آوائی آن. این ارمغانی صمیمی است که از بابت آن ما به قومی که زبانش را به ما آموخته است، مسئولیتی را مدیونیم. زبانی که فقط واژه ها و نه مکث هایش را می شناسیم، یک امانت مدام است. این موضوع به کاریکاتور، و یا به فیلم منفی (نگاتیو) عکاسی می ماند.
برای آموختن سکوت یک قوم، زمان، زحمت و ظرافت بیشتری لازم است تا برای آموختن آواهایش. تعدادی از انسان ها از این حیث استعدادی خاص دارند. شاید از این طریق بتوان فهمید که پاره ای از افراد استعدادی خاص دارند. شاید از این طریق بتوان فهمید که بعضی از مبلغان به رغم همه ی کوشش هایشان هرگز بدان نکته دست نمی یابند تا درست حرف بزنند و مقصود خود را به وسیله ی سکوت، ظریفانه، برسانند. با آن که با لهجه ی بومی حرف می زنند بازهم هزاران فرسنگ دور از بومیانند. دستور زبان سکوت هنری است که آموختن آن بسیار دشوارتر از دستور «زبان کلام» است.
همان طور که انسان واژه ها را از راه گوش فرا دادن و تلاش رنجبار برای تقلید از گوینده ای بومی باید بیاموزد، که سراچه ی دل را ظریفانه به روی آن می گشاید. سکوت، مکث ها و موانع خود، وزن خود، شکل و شیوه ی بیان خود را دارد، استمرار و لحن و زمان های خاص خود را دارد که بر آنها تکیه می زند و رهایشان می کند. درست مانند واژه های ما، میان
سکوت ما با انسان ها و با خدا شباهتی هست. برای آن که معنای کامل آن یکی را بیاموزیم، باید در این دیگری ممارست کنیم و عمیق تر شویم. این همان تربیت نامرئی و نامربی گری در کار تربیت است.
1) به نقل از مقاله ی «سکوت و دنیایی که می آفریند«، سبد هدایت جلیلی، ایران، شماره ی 1655.
2) ر. ک. «هنر و معنویت اسلامی«، دکتر سید حسین نصر، ترجمه ی رحیم قاسمیان، صفحه ی 161 و 162.
3) فرق است بین رسانه های «سرد» و رسانه های «گرم«؛ رسانه گرم رسانه ای است که تعامل و ارتباط دوجانبه بین افراد را برقرار می سازد و آنها از طریق حالات عاطفی و هیجانی (اغلب بدون کلام) بر روی یکدیگر اثر می گذارند.
4) نشریه پیام یونسکو، شماره 312.
5) بنگرید به: «فقر آموزش در آمریکای لاتین» (صدقه و آزار(، نوشته ایوان ایلیچ، ترجمه ی هوشنگ وزیری، انتشارات خوارزمی، 1356.