پند آموز است ماجرای مردی که زمین را می کاوید تا ریشه های بی ثمر را از اعماق زمین بیرون کشد، اما ناگهان گنجی بزرگ یافت؟!. «جبران خلیل«
»رزت» در کتاب «روان شناسی تخیل«، ضمن اشاره به مبانی نظری «فرضیه یافته های تصادفی«(1)، شواهد معتبر و مستندی از پژوهش های انجام شده در این زمینه را ارائه می دهد و می نویسد:
»ساده ترین پاسخ به پرسانه [مساله] مطرح شده همواره در برگیرنده بازبرد به تصادف است. شماری از پژوهشگران در زمینه تخیل همه موفقیت های آفرینشی و کشفیات را با یاری بخت تبیین می کنند. کارهایی که در روان شناسی انگلستان شده است. بیشتر دانشواژه [اصطلاح] خاص «ناگهان یابی«(2) را برای نشان دادن یافته های آفرینشی تصادفی به کار برده اند.(3)
بر پایه فرضیه «ناگهان یابی«، پیدایی نگاره های نو یا به واسطه ی پیش آیند تصادفی چند نگاره ادراکی است و یا یه واسطه ی برخورد تصادفی انسان با عوامل برونی معینی پدید آمده اند. ام. کوستیلف(4) یکی از پژوهشگران آفریده های ادبی، واقعیت زیر را در این زمینه یادآوری می کند:
»پل آدام(5)، نزد ما اعتراف کرد که هر گاه خیال او برای آفرینش سرنوشت قهرمان خود با ناکامی روبرو می شود، از ورق های بازی به عنوان جدول طالع بینی سود می جوید و آنچه که برگه ها می گویند برای او بسنده است تا سرنوشت قهرمان خود را طرح ریزی کند.«
والتر کانون،(6) «تن کارکرد شناس«(7) نامی در نوشتاری با عنوان «نقش شک» سیاهه بلند بالائی از کشفیاتی که از دید او «تصادفی» بوده اند، ارائه می دهد. در میان همه اینها از کشف دنیای جدید از سوی کریستف کلمب، کشف پدیده های الکتریکی در بافت زنده از سوی لوئیجی گالوانی(8)، کشف نظم عصبی گردش خون از سوی کلود برنارد(9) و کشف عمل مغناطیسی جریان برق از سوی هانس کریستین اورستد(10) را می توان نام برد. کانون، کشف خود را هم به این سایه افزود آن عبارت از کشف وابستگی متقابل میان حالت های هیجانی و کارکرد برخی از اندامهای درونی است. بهر حال او بر این نکته پافشاری می کند که مغزهایی بلند اقبالند که آماده کشف با استفاده از تجربه های گذشته باشند. به این ترتیب، سیاهه چنین کشفیاتی را ناگهان یابی می تواند بیش از اینها گسترش یابد.
کسانی که از این دیدگاه به پرسانه [مسأله] تخیل می نگرند برآنند که همه این گونه کشفیات «چیزی جز بودن در زمان و مکان مناسب نیست«. دانشمندان و دانش پژوهان(11)، بیشتر چیزهایی را کشف می کنند که در پی آن نبوده اند. از اینرو، کارل ویلهلم شیل(12) که در پی استخراج منیزیوم بود، کلرین(13) را کشف کرد، اگر چه پیش از آن از وجود آن کاملاً بی خبر بود. کلود برنارد(14) به هنگام آزمایش برای اثبات از میان رفتن قند خون به وسیله کبد ناگهان پی برد که کبد خود قند تولید می کند.
اگر چه برخی از نویسندگان مایلند که شانس را به عنوان پایه ای توضیحی به کار برند، اما پشتیبان «ناگهان یابی» باید بپذیرند که نظریه آن ها در عمل چیزی جز چشمداشت انفعالی برای خوش شانس بودن ارائه
نمی دهد و از همین جهت آن ها برنیاز خود به برخورد با چنین احتمالاتی(15) در نیمه راه پافشاری می کنند و هر گام را با این خیال بر می دارند که به احتمال خوش شانسی بیفزایند.
ریاضی دان فرانسوی ژاک هادامارد(16) در کتاب خود درباره آفرینندگی ریاضی گفت «تبیین هر چیزی با شانس محض، همسنگ با تبیین نکردن آن است و همانند ادعای معلول های بدون علت است» گیلفورد نیز با هر بازبردی به تصادف به عنوان پایه ای تبیینی مخالف است و آن را پدیده ای ضد دانش می شمارد چرا که چنین تبیین هایی مایه بازداری پرسش ها و پزوهش ها می شود» (زرت، به نقل از الهی و میلانی ص 53 – 51(.
از نگاهی دیگر پدیده «ناگهان یابی» که بازنمود افسانه شگفت انگیز سه شاهزاده سراندیپ (Serendipity) است نشان از جوهره نامعین و رازآلود خلاقیت دارد. در داستان «سه شاهزاده سراندیپ» با سرگذست شخصیت هایی برمی خوریم که در سفرهای خود از جایی به جای دیگر به آن چه در پی آن نیستند دست می یابند و آن چه را که ناخواسته و ناهشیار دست می آوردند درست همان چیزی بود که باید می یافتند اما در پی آن نبودند!
در این داستان سراسر پارادوکس و تناقض و تصادف، ما با «نظم شگفت آوری از جنس بی نظمی» و با قاعده آهنین «بی قاعده گی» اشنا می شویم. راز این حکایت غریب در همین است که تن به رازگشایی سخیف نمی دهد و قانون و صورت بندی روشن آن در این است که هیچ قاعده و قانون روشنی را به رسمیت نمی شناسد.
بازیگران اصلی یک افسانه ایرانی به نام «سه شاهزاده سراندیپ» به طور اتفاقی کشف های مهمی انجام می دادند. این افسانه در قرن هفدهم وارد اروپا شد و مورد توجه عموم قرار گرفت. بسیاری از مردم برای سال های زیادی این کتاب را مطالعه می کردند. اما وقتی «هوراس والپول» در قرن هجدهم آن را
با ساختاری نوین بازخوانی و بازپردازی کرد، یک واژه جدید به فرهنگ واژگان انگلیسی با عنوان «Serendipity» اضافه کرد.
او در نامه ای به «هوراس مان» استاد تاریخ واژگان نوشت، ماجرای تازه ترین خلق سرندیپیتی گونه خود را چنین شرح داده است:
»این کشف را در واقع از همان نوع چیزهایی است که من آن را سرندیپیتی می نامم. این واژه آن قدر با معنا و گویاست که من چیز بهتری نمی توانم به شما بگویم. با وجود این سعی می کنم برای شما توضیح دهم. اگر شما به جای دانستن تعریف این واژه بفهمید که از کجا مشتق شده است، آن را بهتر درک می کنید. زمانی که من افسانه ای به نام سه شاهزاده سراندیب را مطالعه می کردم دریافتم که قهرمانان این افسانه به طور اتفاقی و از روی فراست و زیرکی، کشفیات جالبی انجام می دادند و به چیزهایی دست پیدا می کردند که به دنبال آن نبودند. برای مثال، وقتی یکی از آن ها متوجه شد علف های سمت چپ جاده خورده شده وعلف های سمت راست آن دست نخورده باقی مانده است، دریافت که چشم راست قاطری که از آن جا گذشته، کور بوده است. . .«. به این ترتیب، واژه سرندیپیتی از سال 1974 وارد فرهنگ انگلیسی شد. امروزه، واژه های «خوش اقبالی«، «بخت بلند«، «نعمت غیر- مترقبه» و «خوشبختی» به عنوان معادل فارسی این واژه به کار می روند. در اینجا چند سرندیپیتی را در عرصه داروشناسی دنبال می کنیم.
داستان کشف اتفاقی کوئینین؛ این داروی ضد مالاریا بیش تر به یک افسانه می ماند تا حقیقت. به هر حال، تحفه با ارزش سرندیپیتی است. نخستین بار، سرخپوستان آمریکای جنوبی به کاربرد پزشکی کوئینین پی بردند. براساس داستان مشهور، سرخپوستی که از تب مالاریا رنج می برد، به طور اتفاقی مقداری کوئینین مصرف کرد. او که به شدت تشنه بود، در یکی از جنگل های ارتفاعات از آبگیری یک مشت آب تلخ مزه نوشید. در اطراف آبگیر چند درخت «سینکونا» وجود داشت که مردمان محلی آن را «کوئینا – کوئینا» می نامیدند. این درخت، پوست تلخ مزه ای دارد که بومیان تصور می کردند
بسیار سمی است. اما وقتی تب آن سرخپوست را به طور معجزه آسایی فروکش کرد، به نظرش رسید که بهبودی اش با پوست آن درخت ارتباط دارد. از این رو، مقداری از پوست آن را به قبیله خود برد تا از آن برای درمان مالاریا استفاده کنند.
امروزه، داروهایی که اساس آنان بر کوئینین است، به عنوان درمان های مؤثر برای جلوگیری از رشد و تکثیر انگل مالاریا در انسان استفاده می شوند.
از دیگر داروهای مشهور پنی سیلین است. شاید کشف این دارو را بتوان بزرگترین کشف پزشکی نامید. هر چند این کشف نیز اتفاقی و ناگهانی بود، اما برای استخراج، شناسایی و تولید انبوه این دارو، تلاش های زیادی صرف شد. به علاوه، کشف پنی سیلین راه را برای شناسایی و ساخت داروهای ضد میکروب بسیار با ارزش هموار کرد.
در تابستان 1928، دکتر فلمینگ متوجه شد مقداری کپک (قارچ) ظرف محیط کشت باکتری های آزمایشگاهی را آلوده کرده اند. او به جای دور ریختن آن ظرف ها، بر خلاف سایر همکارانش تصمیم گرفت ظرف های آلوده به کپک را با دقت بیشتری مورد بررسی قرار دهد. وقتی ظرف محیط کشت باکتری ها به کپک آلوده می شود، نقاط شفافی بر سطح بستر کشت ظاهر می شود و فلمینگ به دنبال توجیه این مشاهده بود. بررسی های او نشان داد که آن کپک که «پنی سیلیوم» نامیده می شود، با تولید ماده ای به نام «پنی سیلین» باعث تخریب باکتری ها می شود.
اما شناسایی نوع کپک و عرضه انبوه پنی سیلین بیش از یک دهه طول کشید و سرانجام پنی سیلین جان بسیاری از سربازان را در جنگ جهانی دوم و پس از آن نجات داد. پنی سیلین لقب داروی معجزه گر را برای خود و جایزه نوبل 1945 را برای فلمینگ و دو دانشمند رهروی او، به ارمغان آورد.
فلمینگ «کشف اتفاقی» مهم دیگری نیز انجام داد. او که در آن سال ها روی آنفلوانزا کار می کرد، متوجه شد که آب بینی و اشک چشم حاوی آنزیمی به نام «لیزوزیم» اند که مانند پنی سیلین، باکتری ها را نابود می کند.
علاوه بر انسان، جانداران دیگری مانند وزغ ها و قورباغه ها نیز مواد ضد میکروب می سازند. اولین بار یک «زیست شیمیدان» ایتالیایی به این حقیقت پی برد. یک روز سگ او پس از به دهان گرفتن وزغی حالت ناخوشایندی پیدا کرد. وزغ را به داخل آزمایشکاه برد و در «زهرش» مواد متنوعی پیدا کرد که برخی از آن ها پادزی «آنتی بیوتیک» بودند. دو زیستان به طور معمول سطح پوست خود را با مایعی مخلوطی می پوشانند که حاوی مواد ضد میکروب است. در واقع، آنان با ترشح این مواد بر سطح پوست از آن در برابر باکتری ها محافظت می کنند. این سرندیپتی، دانشمندان را به سوی کاوش بیش تر در طبیعت و شناسایی پادزی های کارآمد جلب کرد.
سرندیپیتی در دنیای داروشناسی و داروسازی به کشف های مهم و حیات بخش زیادی انجامیده است که به گوشه هایی از آن اشاره کردیم. اما باید به خاطر داشت که در تمامی این کشف های اتفاقی یک ویژگی همواره نمود بارز دارد و آن ذهن باز و آماده افرادی است که در مستعدترین شرایط عینی و ذهنی برای بازیابی و کشف موضوع مورد نظر قرار دارند. «جوزف هنری» فیزیکدان آمریکایی، کلام جالبی در این زمینه دارد: «بذر کشف های بزرگ همیشه در پیرامون شما پراکنده است، اما آن ها فقط در ذهن هایی ریشه می توانند که برای پذیرش آن ها به خوبی آماده شده باشند(17)«
از این رو اصطلاح سرندیپ در زبان انگلیسی به یافتن چیزهای ارزشمند و قابل قبولی اشاره می کند که فرد در ابتدا به دنبال آن نبوده است.(18) اما به طور ناگهانی به آن دست می یابد. اما چگونه تواند بود که این تناقض آشکار در فرایند کشف و اختراع تبیین شود.
آیا براستی چه راز و نکته پنهانی در این پارادوکس نظم و بی نظمی، برنامه و بی برنامگی و عمدی و غیر عمدی وجود دارد؟ شاید این جمله
»جرمی استرانگ» ما را به پاسخ این معما نزدیک گرداند آنجا که می گوید: «هر گاه اصلاً به فکر نوشتن نیستم بهترین سوژه های نوشتن در ذهنم تابیدن می گیرد(19)«!.
بگلی درباره ی: «جان اش بری» یکی از نویسندگان بزرگ نیز می نویسد:
او هنگامی به پیشرفت ادبیات کمک کرد که اشعار او دیگر توانایی خود را در پیش بردن زبان از دست داده بود. اما خطوط غیر قابل انتظار و تصاویر شجاعانه ای که وی در این مسیر واقع گرایانه استفاده کرد از چیزی نشات می گرفت که به قول خودش کالبد شکافی زبان زنده تلقی می شد. او می گوید: «من لغات جمع آوری شده را مرتب می کنم و در آن وضعیت، مفهوم جدیدی به مغزم خطور می کند که قبلاً در هیچ متنی به آن برخورد نکرده ام. او ادامه می دهد: من هیچ طرح و برنامه ای برای نوشته هایم ندارم. آنچه بر روی کاغذ می آید کاملاً غیر مترقبه و ناگهانی است. در واقع برای آن می نویسم که بفهمم چه فکری در مغزم موج می زند. خلوص و توالی زبان بر روی مغز بر اساس دیدن مفهوم لغات امکان پذیر می گردد. من دریافته ام که کار من کیفیت غبار را بر روی زبان دارد. زبان به صورت یک روشنایی از میان بخار و گرما می درخشد.«(20)
بنابراین، همانگونه که ملاحظه می شود تفکر آدمی در شرایطی به آزادی و خلاقیت و باروری فزاینده می رسد که از قید و بندهای بازدارنده، و از قاب ها و قالب های اجباری آزاد شده باشد؛ یعنی در لحظه هایی که تفکر از هر گونه برنامه ریزی آزاد است آنگاه به برنامه آفرینی می پردازد!.
اگر نگاهی به تاریخ علم به ویژه تاریخ اکتشافات و اختراعات بشری داشته باشیم بخوبی درخواهیم یافت که اغلب این رخدادهای علمی جنبه ناگهانی و شهودی داشته است. واقعه تاریخی کشف ارشمیدس در خزینه حمام بهترین گواه بر این مدعاست که خلاقیت و نوآوری نظم و برنامه نمی شناسد و زمان و
مکان مشخصی ندارد. و حتی از آن فراتر، طراحی و پیش بینی های حساب شده ندارد. کشف پدیده «بازتاب شرطی» توسط «ایوان پاولوف» روسی به هیچ وجه از روی برنامه ریزی قبلی نبوده است او در ابتدا به عنوان یک فیزیولوژیست مشغول معاینه فعل و انفعالات دستگاه گوارش سگ بود که به طور ناگهانی و بدون قصد و عمد به یک یافته دیگر در قلمرو روان شناسی، بجای فیزیولوژی دست یافت.
ماجرای کشف اتفاقی «چارلز داروین» در «مشاهده تصادفی» خود از گیاهان مناطق حاره، مشاهده اتفاقی «مندل» کاشف انتقال صفات ارثی در مطالعه نهال های لوبیای باغچه خانه خود، ماجرای کشف «ژان پیاژه» در دریاچه لوشاتوی سوئیس از مشاهده تغییرات سازگاری نرم تنان در آب های شور و آب های شیرین، مشاهده کاشف نیروی بخار از جوشیدن کتری و نیروی وارده بر درب کتری و صدها نمونه دیگر که در این مقاله حوصله بیان آن نیست کاشف از عوامل ناشناخته و رازآلود خلاقیت در لحظات آنی و اتفاقات ناگهانی دارد. این یافته ها نشان می دهد که هیچیک از این ابتکارات و اکتشافات تاریخی برنامه ریزی شده و در چارچوب تفکر قبلی نبوده است،
در مثالی دیگر، «گوتنبرگ» مخترع چاپ، عناصر تولید کارت بازی، بطری و سکه های پانچ را با یکدیگر ترکیب نمود و موفق به اختراع دستگاه چاپ شد، بدون اینکه این عناصر هیچگونه ارتباط مستقیم و معنی داری با یکدیگر داشته باشند.
در دهه 1970 «فرانک ویلینبرگ» از انستیتوی مطالعات پیشرفته در پرینستون نیوجرسی متوجه شد که هسته های اتم ها چگونه در کنار یکدیگر قرار گرفته اند. دست یابی به این یافته طبق اظهارات خودش چنین بوده است:
»من به مساله دیگری فکر می کردم، درباره یک نیروی کاملاً متفاوت در طبیعت که شاید بتواند وجود داشته باشد. اما به جایی نرسیدم، بعد از آن فهمیدم که شکست در یک محدوده علمی ممکن است به پیروزی در محدوده دیگری منتهی شود.(21)
این جمله ماجرای ادیسون را به یاد می آورد که در پاسخ به این سؤال که چگونه و از چه راهی به اختراع برق دست یافت می گوید 2500 راهی که به برق ختم نمی شود مرا به اختراع برق هدایت کرد. در واقع او از تجربه خطا به راه درست رسید. به عبارت دیگر، فرایند دست یابی به نتیجه، بسیار مهم تر و خلاق تر از اصل نتیجه است. این فرایند غالباً از طریق «هوش سیال» که ماهیتی خلاق تر از «هوش متبلور» دارد، ناشی می شود.
هوارگاردنر روان شناس بزرگ تفسیر جالبی از هوش متکثر و سیال دارد. او معتقد است خلاقیت نه در تراکم معلومات و انباشت اطلاعات، بلکه در سبک و شیوه دریافت آنهاست که نمود می یابد. او حتی گامی فراتر برمی دارد و معتقد است، «ذهن فعال، ذهنی است که آموزه های مدرسه ای را درک نکرده باشد! «ذهن مدرسه ای نشده» (unschooled mind) عنوان کتابی است که او در باب آثار منفی آموزش و پرورش رسمی داد سخن سر داده تا آنجا که معتقد است؛ برای پرورش تفکر خلاق باید از هرگونه برنامه ریزی رسمی و قالب سازی ذهنی اجتناب کرد(22)»
از سوی دیگر پدیده خلاقیت و واگرایی در تفکر، چیزی نیست که بتوان به شیوه های معمول و برنامه های از پیش تعیین شده بدان دست یافت، بلکه بخشی از نوآوری های علمی و هنری فراتر از عقل متعارف، با تلاش و پشتکار وصف ناپذیر و بعضاً با نوعی شهود و الهام متباعد همراه بوده است. همان گونه که «زیگموند فروید» به زیبایی از آن تحت عنوان «الهام درونی» یاد کرده است و می گوید:
»هنگامی که «الهام» به سراغ من می آید خودم تا نیمه راه برای ملاقات او می روم«.(23)«. در واقع منظور فروید از این تمثیل و استعاره آن است که بخشی از تفکر خلاق را می توان با تلاش و پشتکار جستجو کرد اما بخش دیگر آن را باید منتظر یک نیروی درونی که خارج از روال و برنامه پیش بینی شده است بود.
به باور هواردگاردنر «اغلب نوآوری های بشری چیزی بیش از یک تصادف نسیت.» این جمله گاردنر، ما را به یاد عبارت پارادوکسیکال آمارگر بزرگ می اندازد که گفته است: «منظم ترین قانون در عالم خلقت، قانون تصادف است(24)«!.
با تأکید بر این نکته مهم که تصادف به معنای هرج و مرج نیست بلکه پدیده هایی نظیر شانس و احتمال و اتفاقات ناگهانی، خود دارای نظم و نظامی دیگر هستند و از ساز و کارهایی متفاوت با امور هنجار شده پیروی می کنند. لذا اگر آدمی به آن درجه از «فهم فراشناختی» و «شعور فرا قرار دادی» و «بصیرت فرانگر» دست یابد می تواند به جهان سیال و شناور تفکر خلاق و الهامات درونی آن وارد شود.
یک نابغه خلاق میل دارد که به دنیای خیالی دوران کودکی خود بازگردد و قادر است با پیشرفته ترین مفاهیم یک رشته، با انواع مشکلات، سؤالات، چالش ها و ابهامات آن پیوند برقرار کند. این نوع فعالیت های فرا قراردادی و هنجار گریز، تنها در دنیای کودکان امکان پذیر می گردد. چرا که کودک هیچگاه برای فعالیت ها و بازی های خود انگیخته خود برنامه ریزی نمی کند. تا آنجا که پاره ای از روان شناسان در تعریف «بازی» به معنای واقعی آن، گفته اند: بازی فعالیتی است که هدف آن در خود آن است(25)! می توان گفت خلاقیت و نوآوری نیز فعالیتی است که هدف آن در خود آن است و نباید از قبل برای آن قالب و ساختار مشخصی پیش بینی نمود.
پاپ س اینس(26) نیز در گزارشی مشهور، ده اختراع تصادفی قرن نوزدهم و بیستم را معرفی کرده است که همه آنها در یک روند تصادفی و اتفاق ناگهانی رخ داده است. در اینجا به برخی از تازه ترین اختراعات روزمره زندگی بشر که در شرایط بسیار پیش پا افتاده و موقعیت های کاملاً تصادفی و غیر مترقبه پدیدار شده است اشاره می کنیم:
اختراع اجاق مایکروویو
پرسی اسپنسر که پس از انجام خدمت سربازی خود در نیروی دریایی ایالات متحده، در شرکت ریتون مشغول به کار شد؛ به عنوان یک نابغه الکترونیک شناخته می شد. او در سال 1954 مشغول دستکاری یک مگنترون مایکروویو – که در آرایه های راداری از آن استفاده می شود – بود، که ناگهان صدای عجیبی شبیه جلز و ولز کردن را در جیب شلوار خود احساس کرد.
اسپنسر با متوقف کردن کار خود، یک بسته شکلات در جیب شلوارش پیدا کرد که شروع به ذوب شدن کرده بود. با درک این مطلب که تشعشع مایکروویو خروجی از مگنترون باعث این اتفاق شده بود، اسپنسر سریعا در خصوص استفاده های علمی از این ویژگی برای آشپزی مشغول به کار شد. نتیجه نهایی کار وی اجاق مایکروویو یا همان مایکروفر است که امروزه به عنوان ناجی تمام مردان مجرد و دوست داران خوراکی های فوری در سر تا سر دنیا شناخته می شود!
ساخارین، قند مصنوعی
در سال 1879 «ایرا رمسن» و «کنستانتین فالبرگ» که مشغول کار در آزمایشگاهی در دانشگاه جان هاپکینز بودند، کار خود را برای خوردن غذا تعطیل کردند. اما فالبرگ فراموش کرد که قبل از غذا خوردن دست هایش را بشوید. این کار معمولا به مرگ فوری بسیاری از شیمیدانان منجر می شود، اما در مورد وی این کار موجب شد تا مزه شیرین و عجیبی را در تمام طول غذا خوردن احساس کند.
این اتفاق منجر به ساخته شدن نخستین شیرین کننده مصنوعی جهان شد. آن ها نتایج کارشان را با یکدیگر منتشر کردند، اما تنها نام فالبرگ که این ماده را کشف کرده بود در حق امتیاز این محصول ذکر شد. نامی که امروزه در بسته های صورتی رنگ این محصول در همه جا دیده می شود. به نظر می رسد که رمسن در این ماجرا به نوعی دور زده شده است. رمسن بعد ها در این مورد گفت: «فالبرگ یک رذل واقعی است. من از این که اسم خودم را با اسم وی در یک جمله بشنوم، واقعا متنفرم!»
فنر آب زیر کاه – (slinky)
در سال 1943، مهندس نیروی دریایی امریکا ریچارد جیمز مشغول تحقیق در این خصوص بود که چطور می توان با استفاده از فنر، تجهیزات حساس بیرون کشتی ها را از نوسانات شدیدی که منجر به خرابی آن ها می شود، محافظت کرد. در حین کار وی یکی از مدل های خود را با عصبانیت از روی میز به پایین پرتاب کرد. اما اختراع وی به جای اینکه محکم با زمین برخورد کند، به شکل زیبایی به سمت پایین جهش کرد و مجددا شکل اصلی خود را به دست آورد؛ خیلی بیهوده، خیلی فرز و خیلی آب زیر کاه! این فنر به یک اسباب بازی محبوب برای کودکان تبدیل شد. قبل از این که هر کودکی بتواند با پیچاندن و کشیدن فنری که پدر و مادرش برای وی خریده بودند، نهایتا آن را خراب کند، 300میلیون از این فنرها در دنیا فروخته شده بود!
خمیر بازی
پیش از اینکه خمیر بازی Play – Doh به یک ابزار آموزشی مفید در فرایند بازی کودکان تبدیل شود، به عنوان یک محصول پاک کننده اختراع شده بود. این خمیر ابتدا به عنوان محصولی برای تمیز کردن کاغذ دیواری های کثیف به بازار معرفی شد، اما این مساله مربوط به قبل از زمانی می شود که شرکت تولید کننده آن در سراشیبی سقوط قرار گیرد. آن چه شرکت Kutol Products را از ورشکستگی نجات داد، موفقیت محصول آن ها در تمیز کردن دیوارها نبود، بلکه استفاده بچه های دبستانی از این محصول برای خلق کاردستی های مجسمه سازی سال نو بود.
با حذف ترکیبات پاک کننده و اضافه کردن رنگ و یک عطر ملایم، شرکت محصولات کوتول پاک کننده خود را به یکی از محبوب ترین اسباب بازی های تمام تاریخ تبدیل کرد: خمیر مجسمه سازی. به این ترتیب شرکتی که در حال ورشکستگی بود، «ناگهان» به موفقیت عظیمی رسید.
اختراع تنظیم کننده ضربان قلب
دانشیار دانشگاه بوفالو تصور می کرد که پروژه خود را نابود کرده است. به جای استفاده از یک مقاومت 10هزار اهمی برای ساخت نمونه اولیه یک دستگاه ثبت ضربان قلب، ویلسون گریت بچ از یک مقاومت یک مگا اهمی استفاده کرده بود. مدار ساخته شده سیگنالی را تولید می کرد که 8. 1 میلی ثانیه طول می کشید و سپس به مدت 1 ثانیه متوقف می شد. گریت بچ دریافت که با استفاده از یک جریان دقیق در این دستگاه، می توان پالس تنظیم شده ای را به دست آورد که خود را بر ضربان ناقص قلب بیماران تحمیل کند. قبل از آن، دستگاه های تنظیم کننده ضربان قلب به اندازه یک تلویزیون بودند که به طور موقت، آن ها را از خارج بدن به بیماران متصل می کردند. اما امروزه همان کار را می توان با استفاده از یک مدار کوچک که به راحتی درون قفسه سینه بیمار قرار می گیرد، انجام داد.
بند چسبی
شاید کمی مبالغه آمیز به نظر برسد، اما یک سگ نقش مهمی را در اختراع این وسیله مفید داشته است. جورج دی مسترال که یک مهندس سویسی بود، روزی به همراه سگ خود به شکار رفته بود که متوجه شد خارهای آزار دهنده ای به پشم های سگش چسبیده است. هنگامی که در بازگشت وی این خارها را زیر میکروسکوپ نگاه می کرد، متوجه قلاب های کوچکی شد که باعث چسبیدن این خارها به بدن سگ و جوراب های وی شده بود. مسترال چندین سال را صرف بررسی پارچه های مختلف کرد تا اینکه نهایتا نوعی نایلون را پیدا کرد که برای اختراع وی مناسب بود. با این حال دو دهه طول کشید تا با استفاده ناسا از این اختراع در لباس های فضانوردان، استفاده از این اختراع فراگیر شود.
اشعه ایکس
اشعه ایکس یا آن طور که در اوایل مشهور بود، تابش مجهول، پدیده ای طبیعی است و بنابراین نمی توان آن را اختراع کرد. اما داستان کشف آن به عنوان یکی از جذاب ترین داستان ها در میان ابداعات اتفاقی دنیا شناخته می شود. در سال 1895 / 1274 فیزیک دان آلمانی ویلهلم رونتگن، مشغول انجام یک سری آزمایش های روزمره با پرتوی کاتدی بود که متوجه شد یک تکه مقوای فلورسنت در طرف دیگر اتاق روشن شده است.
یک صفحه ضخیم بین تشعشع کننده کاتدی و مقوا قرار داشت که ثابت می کرد ذرات نور از میان اجسام جامد عبور می کنند. رونتگن که از این اتفاق شگفت زده شده بود، متوجه شد تصاویر شفافی را با استفاده از این تابش باور نکردنی می توان تهیه کرد. نخستین تصویر از یک نوع تصویر اسکلتی است که رونتگن از دست همسر خود گرفته است.(27)
نقل است که «هلم هولتز» فیزیک دان معروف، هر زمان که با مساله ای روبرو می شد که ناتوان از حل آن بود عادت داشت که تا آن جا که می تواند در حاشیه و اطراف آن مشکل وارسی و مطالعه کند، و معمولا چنین اتفاقی می افتد که در حالی که کوشش عمدی (فعالیت جدی و رسمی) به نتیجه نمی رسید پاسخ مساله در لحظات غیر عمدی (عمل خود انگیخته و بازی گونه) مثل استراحت، فراغت، و در زمان قدم زدن و پرسه زدن بیهوده به یک باره ی راه حل مساله به ذهن او الهام می شد.
ر. م. باک روان شناس و روان تحلیل گر معاصر انگلیسی بر اثر اشراق ناگهانی عرفانی اش که به نحوی غیر منتظره و غیر مترقبه به او دست داد کتابی به نام «آگاهی کیهانی نوشت با این توضیح که آگاهی کیهانی را به هیچ وجه نباید ماورا طبیعی و فوق عادی و چیزی فراتر از کمال طبیعی انگاشت و بدین سان بر آن بود که این آگاهی، طبق اصول تکامل (تحول نوعی و تحول
فردی) روند تکاملی اش را طی می کند و مقرر است که روزی حالت طبیعی روانی اکثریت نژاد بشر می شود.«(28)
این اتفاقات شهودی و «ناگهانی یابی های تصادفی» تنها مختص به حوزه علوم و فنون صنعتی نیست بلکه فراتر و زیباتر از آن در حوزه هنر و ادبیات و علوم انسانی نیز رخ داده است که اگر بخواهیم در این زمینه هم به مثال های تاریخی آن اشاره کنیم هزاران مورد را با شواهد و مدارک شگفت انگیز پوشش می دهد که در این جا مجال و مقال نمی گنجد.
اما آنچه در اینجا از واژگان «بخت و اقبال«، و»حادثه و تصادف» معنا می شود در برخی موارد می تواند فربه ترین معناهای قدسی و مینوی را در خود به نمایش بگذارد.
به بیان روشن تر، می توان گفت که «قانون تصادف» و فرضیه «ناگهان یابی» در این دیدگاه از منظم ترین و معنا دارترین و زیباترین قوانین خلقت برای پدیدآوردن نوآوری و خلاقیت می باشد.
واقعه ی جالب دیگری که در تاریخ اختراعات بشری رخ داده است و ماهیت کیفی آن وابسته به همان زمان و مکان و افراد مرتبط با آن واقعه بوده است ماجرای تاریخی و مشهور پرواز «برادران رایت» با هواپیمایی یک موتوره ای بود که امروزه با ایجاد تمام و کمال همان شرایط، امکان تکرار و باز تولید آن وجود ندارد. در واقع، این اتفاق فقط در آن زمان توسط برادران رایت با همان شرایط انحصاری منجر به پرواز شده است. ماجرا از این قرار بود که:
»در هفدهم دسامبر 1903، دو برادر از ایالت اهایو (امریکا) ماشین ابداعی خود را به پرواز درآوردند «برادران رایت» پس از تدارک و پیش بینی تمامی تمهیدات لازم برای انجام پرواز سهل و ایمن، روز 14 دسامبر 1903 را برای اولین پرواز آزمایشی هواپیمای ابداعی خود انتخاب کردند که البته اولین اقدام آن ها هرگز موفقیت آمیز نبود اما سرانجام آن ها موفق شدند که در روز
17 دسامبر یعنی تنها سه روز بعد، هواپیمای یک موتوره خود را برای چهار مرتبه در آسمان به پرواز درآورند و نام خود را برای همیشه در صدر فهرست پرندگان انسان نما به ثبت رسانند.
آن ها در سال 1901 با اضافه کردن یک سکان افقی، یا به عبارت بهتر «بالابر«، در جلوی هواپیما موفق شدند تعادل هواپیما را حفظ کنند. یک سال بعد، آن ها یک سکان عمودی نیز برای تعبیه در پشت هواپیما ابداع کردند تا به کمک آن بتوانند هواپیما را به سمت جناحین متمایل سازند وبه عبارتی آن را در ارتفاع لازم به پرواز درآورند. بدین ترتیب، آن ها موفق شدند تعادل هواپیما را در هر سه بعد اصلی (شامل طول، عرض و ارتفاع) حفظ کنند و اسباب کنترلی لازم را در طرح اصلی هواپیما بگنجانند.
برای تأمین نیروی بیشتر هواپیما نیز آن ها از یک موتور گازوئیلی چهار سیلندر معمولی با قدرت دوازده اسب بخار استفاده کردند که البته برای کاهش وزن آن از عنصر آلومینیوم در ساخت کارتل آن سود بردند. برادران رایت برای انجام پروازهای آزمایشی خود ناحیه outer Banks در ایالت کارولینای شمالی، کمی آن سوتر از خطوط آهن حمل و نقل زمینی و همچنین کمی دورتر از کشتی های پهلو گرفته در ساحل را که نقطه بادخیز بسیار مناسبی بود، انتخاب کردند. هواپیمای دو باله آن ها از روی یک ریل پرتاب چوبی به مسافت حدود 60 فوت (بیش از 18 متر( و در جهت مخالف بادی با سرعت بیش از 20مایل در ساعت (بیش از 32 کیلومتر در ساعت) به هوا برخاست.
در اولین آزمایش، ویلبر مسافتی در حدود 120 فوت را در مدت زمانی در حدود 12 ثانیه طی کرد. در آخرین و طولانی ترین پرواز نیز به وسیله ویلبر انجام شد مسافت در حدود 852 فوت در 59 ثانیه طی شد. حوالی ظهر آن روز، یکی از معدود شاهدان این پرواز ها که جوانی به نام «جانی مور» بود پس از دیدن موفقیت برادران رایت، در حالی که از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید، شروع به دویدن در کنار ساحل کرد و فریاد زد: «آن ها بالاخره
موفق شدند، آن ها بالاخره موفق شدند، چقدر خوب شد که آن ها بالاخره پرواز کردند.«(29)
اما آن چه موجب شگفتی است این است که دانشمندان زیادی تلاش کردند همان وضع و شرایط برادران رایت را مجدداً باز تولید کنند و با همان امکانات پرواز درآیند اما هر بار با شکست مواجه شدند. سؤال این است که چه رازی در این اتفاق وجود داشته است که علیرغم فراهم سازی همان شرایط، امکان تکرار آن نیست؟
1) The hypothesis of random finds.
2) Serendipity.
3) دانشواژه «ناگهان یابی» یا Serendipity را هوراس والپول (Horace Walpole) پیشنهاد کرده که از افسانه «سه شاهزاده سراندیب» گرفته شده است، شخصیت های این داستان موفق به کشفیات شگفت انگیز بی شماری در سفرهای خود از جائی به جای دیگر می شوند.
4) M. kostyleff.
5) Paul Adam.
6) Walter Cannon.
7) Physiologist.
8) Luigi Galvani.
9) Clade Bernard.
10) Hans Christian Oersted.
11) Scholars.
12) Karl Wilhelm Scheele.
13) Chlorine.
14) Claude Bernard.
15) Possibillity.
16) Jacques Hadamard.
17) منبع: «نگاهی به کشف های اتفاقی در تاریخ؛ دانش سرندیپیتی و سه داروی معجزه گر» ترجمه: حسن سالاری، WWW. pbs. org.
18) رتور کستلر، به نقل از کتاب «در ستایش ناستوده ها» تألیف نگارنده، ص 168.
19) مواد آزمون مطالعه بین المللی پیشرفت سواد خواندن (پرلز) (دفترچه 5(، پژوهشکده تعلیم و تربیت، 1379.
20) معمای نبوغ، ص 43.
21) منبع پیشین، ص 42.
22) عبدالعظیم کریمی، تربیت طبیعی، انجمن اولیا ومربیان، چاپ هشتم، 1388.
23) ر. ک. آنتونی استور. زندگی نامه فروید، ترجمه حسن مرندی.
24) گاوس کاشف منحنی نرمال در علم آمار.
25) ر. ک: روان شناسی ژنتیک، ص 43.
26) به گزارش بانکی دات ای آر، به نقل از «خبر آنلاین«.
27) به نقل از سایت اینترنتی Rasekhoon. net.
28) Richard Muurice. Backe, cosmic consciousness new York, E. P. P. 12 و نیز سایت Khabar online: 11372/14/6/89 Parsfun. Net. 12/01/09.
29) http: / /daneshnameh. roshd. ir.