افسردگی اساسا زاییده ناامیدی و درماندگی است. بچه افسرده وضعیت حال و آینده خود را تیره و تار می بیند. این ذهنیت ممکن است به شیوه های کاملا متفاوت زیر آشکار شود:
1- بچه های افسرده ممکن است آنی و بدون تفکر عمل کنند.
آنان معتقدند که از حل و فصل مسایلشان عاجزند و نمی توانند ضعف و شکست و حقارت و ترس و تردید را از خود دور کنند. به همین دلیل محرومیت ها و بحران ها را به بداقبالی خویش نسبت می دهند و برای رفع موانع چندان تلاش نمی کنند. اغلب این اندیشه از ذهنشان می گذرد که: «من نمی توانم درباره نوع و چگونگی انجام یک کار تصمیمی به جا و منطقی اتخاذ کنم.»
2- بچه های افسرده اعتقاد دارند که کار و تلاش شان به شکست می انجامد. آنان خود را از جمله افرادی می پندارند که دست به هر کاری می زند، شکست می خورد. تصور می کنند درمدرسه حرف
معلم را درک نمی کنند؛ در زمین بازی مورد استقبال بچه ها قرار نمی گیرند. در خانه باری بر دوش دیگرانند و یا حوصله اطرافیان را سر می آورند. شکست را به شخصیت و ساختار باطنی شان نسبت می دهند و نه شیوه کار یا طرز عملکردشان. در ذهن می گویند: «من کسی نیستم که در مدرسه خوب باشد و یا به سادگی با دیگران معاشرت کند.» بعکس بچه ای که از کنش کامل و شکوفایی شخصیت بهره مند است می داند انسان از لغزش مصون نیست و می توان از ناکامی هایی که گاه به گاه پیش می آید نکته ها آموخت. اگر بچه افسرده در دوست یابی موفق نشود، راه و روش خود را تغییر نمی دهد. او اغلب از قبول مسؤلیت شانه خالی می کند و از توانایی آفرینندگی و زایندگی بی بهره است.
3- بچه های افسرده درباره ی خودشان کمتر حرف می زنند. آنان خود را دست کم می گیرند و حس می کنند که ارزش ندارند مورد توجه باشند. بعضی بچه های افسرده هنگام تمایل دیگران برای گفتگو با آنان گیج و سردرگم می شوند. یقین دارند که افراد علاقمند به دوستی با ایشان پس از مدتی دلزده و مأیوس می گردند. ساکت و کم حرف اند زیرا تصورمی کنند نقطه نظرهایشان ارزش شنیدن را ندارد و احتمالا توسط دیگران تکذیب می شود. به سادگی خود را گناهکار می شناسند و اغلب نگرانند که به خاطر اشتباه ها و ندانم کاری هایشان محکوم و سرزنش خواهند شد.
4- بچه های افسرده برای انجام کاری داوطلب نمی شوند زیرا اعتقاد دارند که همکاری شان مؤثر نیست. بعضی بچه های افسرده
هنگام تقاضا از آنان برای شرکت در بازی و یا انجام کار گروهی مضطرب می شوند. زیرا بر این باورند که به خاطر عدم توانایی شان در ارائه عملکرد درست در معرض ملامت و استهزا قرار می گیرند. هیچ گاه باورشان نمی شود که کسی علاقمند به حضورشان در بازی و یا کار گروهی باشد. زیرا از پشت عینک خود کم بینی به همه چیز می نگرند و درباره ی هر چیز پس از گذراندن آن از صافی ضعف و ناتوانی فکر می کنند.
5- بچه افسرده تصور می کند که با برخورد نامناسب دیگران را از خودمی رنجاند. به همین دلیل گوشه انزوا در پیش می گیرند و از حضور در جمع خودداری می کند. حتی اگر بتواند تماس اولیه برقرار کند، از ادامه این رابطه عاجز است. خود را بی ارزش تر از آن می داند که بتواند با دیگران بیامیزد و برای خود دوست و آشنایی دست و پا کند.
6- بچه افسرده نمی تواند برای مدت طولانی حواس خود را متمرکز کند. بزرگسالان افسرده مدام کولبار سنگین یأس و ناکامی را به دوش می کشند در حالی که بچه های افسرده بعضی اوقات برای چند لحظه هم که شده از درد و رنج ناشی از افسردگی آزاد می شوند. ممکن است بتوانند برای یک لحظه ذهن را بر روی یک مسأله، موضوع و یا بازی متمرکز کنند. اما دیگر بار در چنگال دلمردگی و دلسردی و درماندگی اسیر می شوند.
7- بعضی بچه های افسرده انواع درد و رنج را تجربه می کنند و یا تصور می کنند که دچار انواع بیماری ها و مصدومیت ها هستند. بچه
افسرده خود را بیمار نشان می دهد تا کسی از او چیزی انتظار نداشته باشد. ممکن است تصور کند که مردم تنها از روی تأسف و دلسوزی به او توجه دارند.
یان، نه ساله، با کوچکترین احساس درد، خود را بیمار یا مصدوم می یافت و گریه کنان می گفت:»نمی توانم به مدرسه بروم:» بارها او را نزد پزشک بردند و معاینه کردند و بارها به والدینش گفتند که کار خاصی نمی توان برایش انجام داد. یان به سادگی احساس بیماری می کرد، به طوری که حضور در مدرسه را ناممکن می دانست. به طور مثال می گفت: «نمی توانم در سر کلاس تمرین های ریاضی را تا آخر دنبال کنم؛ چنان گیج و منگ هستم که پاسخ به پرسش های استاد برایم ممکن نیست.«
8- بچه افسرده نمی خواهد خودش باشد و اغلب آرزو می کند که ایکاش فردی دیگر بود. احساس اجبار برای دروغ گفتن درباره ی وضعیت خانواده، موقعیت اجتماعی و تاریخچه زندگی، یکی از علایم افسردگی در بچه ها به شمار می آید. به طور کلی حسادت در میان بچه های افسرده بسیار متداول است. آنان به همسالان و همپایگان خویش بخل می ورزند و درباره ی وضعیت آنان غبطه می خورند. زیرا تصور می کنند از انجام کارهایی که دوستانشان می توانند انجام دهند عاجزند. بنابراین تنها کاری که از دستشان بر می آید این است که آرزو کنند، در خواب و خیال غوطه ور شدند و یا حسادت کنند. حسادت در بچه های کوچک به طور عمده بر روی
موقعیت زندگی همسالان شان (خانه، اتاق خواب، دستگاه کامپیوتر، تفریح و سرگرمی) متمرکز است. ممکن است فکر کنند اگر آنچه را که اطرافیان دارند داشته باشند، می توانند عشق، توجه و یا اثر بخشی که آرزومندش هستند و نمی دانند چگونه کسب کنند، به دست آورند. حسادت از دوازده تا پانزده سالگی می تواند درد و رنج قابل توجهی را به بچه های افسرده تحمیل کند. بچه ی افسرده به خاطر محرومیت از موقعیت دلخواه، هنگام معاشرت با بچه های دیگر احساس کمبود می کند و به جراحات خود نمک می پاشد و بدین سان نیرویی برای انجام کارهای مثبت و خوب زیستن باقی نمی گذارد.
امی، چهارده ساله، حسادت را این گونه توصیف می کند: «وحشتناک ترین احساس؛ حالتی بدتر از آنفولانزا؛ مفصل های استخوانهایم درد می گیرد، حتی نمی توانم دست و پای خود را تا کنم. باید یکجا بنشینم و وانمود کنم که ناراحت نیستم. هر چیزی می تواند این احساس را در وجودم برانگیزد که ایکاش فردی دیگر بودم.» ذهن امی چنان در آرزوی دستیابی به امکانات دیگر متمرکز است که نمی تواند فکرش را به تکالیف مدرسه معطوف کند. عقب افتادن از درس مدرسه سبب می شود که توانایی هایش را بیشتر به زیر تازیانه ملامت بگیرد و بیشتر دچار حسادت و بخل و کینه شود.
می توانیم در مثال فوق ناتوانی ناشی از حسادت را به روشنی مشاهده کنیم. امی به چگونگی دستیابی به موقعیت دلخواهش
می اندیشد. اعتقاد دارد که یکنفر راه او را برای دسترسی به مقام و موقعیت جادویی اش سد کرده است. چون تصور می کند هیچ یک از اهدافش را نمی شناسد، نمی تواند شادمانی و شادابی دیگران را مشاهده کند. خود کم بینی به او اجازه نمی دهد که در جهت تحقق اهدافش بکوشد.