جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

شفای کودک خودخواه درون

زمان مطالعه: 4 دقیقه

»اگرچه کودک خودخواه یکی از جنبه های کودک درونمان است که بیش از همه مورد نفی و انکار قرارش داده ایم، تصدیق این شخصیت فرعی راه گشای انرژی و نیروی فراوانی در انسان است. سرکوب کردن کودک خودخواه درون، مستلزم تلاش عاطفی یا جسمانی بسیار است. پس همان بهتر که واقعیت وجودش را پذیرا باشیم. مواقعی هست که همه ی ما می خواهیم به هر قیمت که شده، امور به شکل دلخواهمان پیش بروند. این بدان معنا نیست که لزوما به این شیوه رفتار می کنیم، حتی اگر احساس آن را نیز سرکوب کنیم خدمتی در حق خود نکرده ایم. همه ی کسانی که در ساعات پر ازدحام ترافیک سرگرم رانندگی در بزرگراه ها بوده اند، منظورم را در می یابند. اگر به افرادی توجه کرده باشید که پس از هشت ساعت کار روزانه، خسته و گرسنه به خانه می آیند، می بینید چه آسان می توانند مانند بچه های دو ساله رفتار کنند. عجولانه شتاب می ورزند تا امور به دلخواه خودشان پیش برود، که بازتاب کودک خودخواه درون است.

ابدا قصد این نیست که مردم بگذارند کودک خودخواه درونشان مالک الرکاب زندگی شان باشد؛ زیرا این امر به آشفتگی و اغتشاش می انجامد؛ هرچند که دریافته ام اگر به جوشش های خودخواهانه ی خویش آگاهی نداشته باشیم، یا اگر بخواهیم آنها را لاپوشانی یا یکسر سرکوب کنیم، با این خطر مواجه می شویم که خود را بیمار کنیم. به هنگام مشاوره ی خصوصی یا گروه درمانی بیماران دچار امراض مهلک یا مزمن، دیده ام به محض تصدیق و پذیرش کودک خودخواه درون، تحولی چشم گیر رخ داده است.

آنچه که نقل گردید ناظر بر گنجینه ی شفابخش کودک درونی انسان است. گنجینه ای که در زیر حجاب های تیره و تار زندگی «ناانسانی» و «ناخودی«

مدفون شده است. کودک درون یادمان انسان نخستینی است. انسان نخستین همان انسان کودک مانده است که از جنس فطرت و طبیعت پاک و معصوم است. انسان نخستین همان انسان دست نخورده، انسان بکر، انسان امی و صمیمی است. و «بازگشت به دنیای کودکی«، روزنه ای است برای ورود به این گنجینه ی نایاب و گران مایه، تا آدمی بتواند سیمای حقیقی خویش را در آن مشاهده کند.

کودک آینه ی تمام نمای «انسان طبیعی» است. انسان طبیعی انسانی است که دست نخورده و تحریف نشده است. انسانی است که از ذوق طبیعی، کنش طبیعی و رفتار طبیعی برخوردار است. او از هرگونه نقش بازی و نقاب آرایی آزاد است. انسان طبیعی به مراتب به گوهر انسانیت نزدیک تر است. زیبایی معصومیت کودکی آن گونه که طبیعت کودک می نمایاند، تحسین برانگیز است؛ زیرا در این ایام انسانیت انسان به زیباترین شکل و طبیعی ترین وضع قابل مشاهده است. به تعبیر «ژان ژاک روسو» انسان طبیعی برای خود همه چیز دارد؛ واحدی عددی وکل است که فقط به خودش و یا مشابهش بستگی دارد و ارزش آن را باید در نسبتش با کل که همان توده ی اجتماعی است جست و جو نمود.

در مقاله ی «شعر، زبان کودکی انسان» نوشته ی محمود کیانوش ویژگی های زیباشناختی انسان نخستین یا انسان طبیعی به خوبی بیان شده است. در بخشی از این نوشتار آمده است:

»کودک بی آنکه قصد کند، به طبیعت نزدیک است، به انسان نخستین نزدیک است و شاعر که کودک نیست، باید خود را از حیطه ی زندگی «تعقلی» و شناخت «تقلیلی» بیرون بکشد تا به طبیعت نزدیک شود تا انسان نخستین را در خود بازیابد و کودک شود و با انسان گونه انگاری همه چیز، زبان تخیل بگشاید و شعر بگوید.

او در مقایسه ی انسان طبیعی و انسان تاریخی می گوید:

»انسان طبیعی و انسان تاریخی و بگویم مرادم از انسان طبیعی، همان انسان نخستین است که زندگی می کرد بدون آنکه برای زندگی هدفی در تصور داشته باشد و در «اکنون» زندگی می کرد بدون این که پشیمان «گذشته» و نگران «آینده» باشد. و در «طبیعت» بود نه «در برابر طبیعت«.

. . . آن مهم ترین ویژگی های مشترک میان کودک و انسان طبیعی یا انسان نخستین است(1)

اما انسان تاریخی، «انسان برنامه ریزی شده«، شرطی شده، و عات زده است. انسانی است که هر قدر از بیرون کامل تر می شود از درون تهی تر و ضعیف تر می گردد.

جان لاک در این باره می گوید: انسانیت انسان در «وضع طبیعی» هیچ کم و کاستی ای ندارد. در این وضع، عقل انسان کامل است و قانون اخلاق طبیعی را کشف کرده است.

در واقع آنچه چهره ی واقعی طبیعت را از نظر انسان می پوشاند و انسان طبیعی را در هاله ای از پیچیدگی و تکلف قرار می دهد، خطاها و انحراف هایی است که به علت خروج انسان از طبیعت نخستین خویش پدید آمده است.

برای بازگشت به طبیعت انسانی و انسان طبیعی باید به طبیعت کودک و کودک طبیعی رجعت کرد. دنیای کودکی زیباترین و صریح ترین راهنمای این بازگشت است که به محض ورود به این فضای قدسی و پاک می توان طعم راز آلود آن را با همه ی وجود چشید.

اما آنچه انسان طبیعی را از اصالت و طبیعت خود خارج می کند تعلیم و تربیت رسمی و آموزه های اجباری و تصنعی است. همان گونه لئوتولستوی

(1867) با تبعیت از روسو می گوید: تعلیم و تربیت، عمل اجباری و قهری فردی بر فرد دیگر است به نحوی که او را انسانی شایسته (از نظر اجتماع) بار آورد. . . . تعلیم و تربیت گرایش به استبداد اخلاقی است که تا درجه ی یک اصل ارتقا یافته است. من متقاعد شده ام که علت اشتیاق مربی به تربیت کودک، غبطه ی او به پاکی کودک و تمایل به همانند کردن او با خویش است. به عبارت دیگر، او می خواهد کودک را ضایع کند (1867((2)

فرانسیس فورد کاپولا سازنده ی فیلم های بزرگی چون «پدر خوانده» و اینک آخرالزمان در مصاحبه ای با نشریه ی البیان (1996) می گوید:

من خوشحالم از این که می بینم تاکنون روحیه ام کودکانه و سرزنده باقی مانده است. هنوز وقتی برای کارهایم، جایزه می گیرم و یا تشویق می شوم خوشحالی ام بچه گانه می شود و رفتارم از صورت آدمی جدی به رفتاری کودکانه تغییر می کند. احتمالا انگیزه ی داشتن چنین روحیه ای، صداقت و صراحت در زندگی من است که تبلور یافته است. اکنون خود را کودکی صریح و خوشبخت می دانم(3)

در حقیقت، فرانسیس فوردکاپولا با بیان اینکه همه ی خوشبختی و سعادت خود را مرهون ماندن در کودکی خویش می داند یادآور همان کودک شفابخش است که در درون آدمی به ودیعه نهاده شده است تا همه ی دردها و رنج های او را نه تنها درمان گر باشد بلکه فراتر از آن، معنا دهنده و نجات دهنده نیز باشد.


1) به نقل از کتاب ماه، شماره ی 42 – 41، در گفت و گوی شاعر با انسان نخستین، جمال الدین اکرمی، ص 88.

2) به نقل از کتاب: کاربرد روان شناسی در آموزش، رابرت بیلر، ترجمه ی دکتر پروین کدیور، ص 63.

3) گفت و گو با فرانسیس فوردکاپولا در جشنواره ی «ونیز» تحت عنوان «من کودکی صریح و خوشبختم» برگردان عدنان شاه طلایی، به نقل از ماهنامه ی فیلم ویدئو، شماره ی سیزدهم، ص 25.