جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

سیمای پنهان آموزش و پرورش به روایت اندیشمندان بزرگ

زمان مطالعه: 12 دقیقه

نه آنچه داریم دانیم

نه آنچه دانیم داریم

»پیرهرات«

تعلیم و تربیت، عمل اجباری و قهری فردی بر فرد دیگر است؛ به نحوی که او را انسانی دست پرورده ی جامعه بار می آورد.

…تعلیم و تربیت گرایش به استبداد اخلاقی است که تا درجه ی یک اصل ارتقا یافته است. من متقاعد شده ام که علت اشتیاق مربی به تربیت کودک، غبطه خوردن او به پاکی کودک و تمایل به همانند کردن او با خویش است. به عبارت دیگر او می خواهد کودک را «ضایع» کند.

»لئو تولستوی«

این علم ها و هنرها همچون پیمودن آب دریاست به تاس طریق «یافتن» نوعی دیگر است.

مولوی (فیه مافیه)

فراموش نکن که افراد خلاق همیشه سعی دارند راه های عوضی را امتحان کنند. اگر [تو] همیشه راه درست را بروی، هرگز خلاق نخواهی بود؛ زیرا راه صحیح، یعنی راه کشف شده توسط دیگران.

»اوشو«

تعلیم و تربیت جدید به عنوان یک مانع جدی در برابر تفکر فردی به شمار آمده و بازدارنده ی رشد تفکر می شود.

»ارنست دیمنه«

کسی که دانستن کلمات را دانش می پندارد، بیش از انسان وحشی از حقیقت به دور است.

»پستالوزی«

اگر می خواهید فرزندانتان نسبت به وظایف و تکالیف خودشان حساس و مسئول باشند، سعی کنید نسبت به تکالیف آنها بی تفاوت باشید!

»امیل شارتیه«

استادان قدیمی سعی در تعلیم چیزی به مردم نداشتند بلکه با مهربانی یاد می دادند که ندانند.

»اوشو«

تعلیم تربیت «تصنعا-علمی» و «سهوا- سودجو» مناسبات را وارونه می کند و با شروع ساختمان از طبقات آن، خود را ماهر می پندارد؛ زیرا آنچه در آن مسکن می کند، طبقات است نه زیربنا و پی ریزی ها.

»لانیو، خطابه ی نانسی«

هدف آموزش، پرورش فکری لاغر است که نخنجیر خود را خودشکار کند.

»آلن«

دائما به من می گویند چیزی را پیشنهاد کن که عملی باشد. به این می ماند که به من بگویید: آنچه را که دیگران انجام می دهند پیشنهاد کن یا لااقل چیز خوبی را پیشنهاد نمی کنی که با بدی های موجود [تعلیم و تربیت] هماهنگ باشد.

»ژان ژاک روسو«

استاد، پزشک خودش است.

او خود را از تمام دانسته ها شفا داده است.

بنابراین، او واقعا سالم است.

»لائوتسه«

حق یادگیری بسیاری از مردم در اثر حضور اجباری در مدرسه تضییع می شود… شبکه های آموزشی باید چنان باشند که هر کس بتواند فرصت بیابد تا هر لحظه ی حیات خود را به یادگیری، اشتراک و همدلی تبدیل کند.

»ایلیچ«

دانش، مانعی است در برابر آگاهی؛ دانش را به سویی افکن؛ آگاهی شکوفا خواهد شد.

»اوشو«

هر آموزش و پرورشی که بدون ارتباط با نیاز خود انگیخته ی دانش آموزان باشد، دیر یا زود از قلمرو زندگی آنها خارج می شود.

»پائولوفریره«

عامل اصلی و منبع جوشان خلاقیت و ابتکار آدمی در بخش ناخود آگاه ذهن جریان دارد، [و نه آموزش های آگاهانه!]

»یونگ«

نظام های آموزشی، شما را فقط مقلد بار می آورد؛ از شما نسخه های کربنی می سازد و چهره ی اصیل شما را نابود می سازد.

»اوشو«

ندانستن، درک واقعی است.

تصور دانستن، یک بیماری است.

اول باید بدانی که بیمار هستی،

بعد می توانی به سوی سلامت قدم بگذاری.

»لائوتسه«

هرچه تربیت، مردمان را کامل تر کند، به همان میزان مضامینی که تخیل می کنند، غنی تر و متنوع تر می شود؛ اما به همان اندازه خود آن مردم ظاهر سازتر می گردند. زیرا تربیت پیش از هر چیز هنر پنهان سازی حالت طبیعی و فطری خویشتن آدمی است!

»لوفردلاشلو«

در مدرسه ها، آکادامی ها، کالج ها و سازمان هایی مانند آنها که باید برای گسترش فرهنگ و پرورش انسان های با فرهنگ باشد، همه چیز مخالف پیشرفت علم است؛ زیرا درس ها و تمرین ها چنان ترتیب یافته اند که اندیشیدن به هر چیزی بیرون از روال عادی را بس دشوار می سازد.

»پستالوزی«

هیچ کس نمی تواند شما را چیزی بیاموزد مگر آنچه را که نیم خواب در فجر آگاهی شما آرمیده است.

»جبران خلیل جبران«

متوجه نیستند، کودکی که آموزش بد می بیند از کودکی که هیچ آموزش نمی بیند، دورتر از عقل و خرد است.

»روسو«

به شاگردتان هیچ درسی لفظی ای ندهید؛ او فقط باید از تجربه درس بگیرد. او را مورد هیچ گونه تنبیهی قرار ندهید؛ زیرا معنی خطا و اشتباه را نمی داند. هرگز از او نخواهید که پوزش بخواهد؛ زیرا امکان ندارد به شما توهین کند.

»روسو«

اگر به تعلیم و تربیت در جامعه ی خودمان نگاه کنیم، دو عامل کاملا متفاوت می بینیم:

اول از همه معلمان، مدیران، طراحان برنامه ی درسی و ناظم های مدارس وجود دارند که وقت خودشان را به انتقال دانشی که کودکان برای زیستن در جامعه ی صنعتی شده ی ما نیاز دارند، اختصاص داده اند. آنها مشخصا برخوردار از تخیلی قوی نیستند. و همین طور هیچ نمی پرسند که چرا آن چیزها را درس می دهند. توجه اصلی آنها به انجام شغل خود است؛ یعنی به انتقال دادن تعداد مطالب به حداکثر کودکان با حداقل زمان، هزینه و تلاش ممکن.

دوم آن که تعلیم و تربیت کنونی معطوف به هدف های تصنعی با ملاک های بیرونی شکل گرفته است و از نیازهای درونی و فرایند خود جوش بیگانه است.

»آبراهام مزلو«

آغاز اندیشیدن، شک و ابهام و یا سرگشتگی است. اگر در مدرسه چنین است که اغلب نمی توانند دانش آموزان را به اندیشیدن واقعی برانگیزانند چه بسا از آن روست که نمی توانند از یک وضعیت تجربه شده که در بیرون مدرسه سبب اندیشیدن می گردد، آغاز کنند.

»جان دیویی«

معلمی که قواعد عمومی و اختصاصی تربیت و اصول روان شناسی را می داند، اما از عشق به تعلیم و تربیت آتشی به جان ندارد، در شغل خود هزاران بار

بیشتر در خطر اشتباه است تا زمانی که از این قواعد و این اصول چیزی نمی دانست.

»کمنیوس«

پیش بینی شرایط یادگیری و تعیین چارچوب برای آن، یادگیری فعال و خلاق را به یادگیری حیوانی و ماشینی تبدیل می کند.

»کرانباخ«

پیشرفت واقعی زمانی رخ می دهد که انسان از دایره ی منطق معقول خارج شود؛ چون انسان معقول خود را با وضع موجود تطبیق می دهد؛ حال آن که انسان غیر معقول وضع موجود را بر نیازهای خود منطبق می سازد. بنابراین، برای وقوع هرگونه تغییر جدی ای باید چشم امیدمان به انسان غیر معقول [کسی که آموزش های رسمی، منطقی، معقول و معمول را ندیده باشد] باشد.

»چارلز هندی«

مدرسه روی اجباری به طور گریز ناپذیری، جامعه را به چند قطبی شدن سوق می دهد و حتی ملل جهان را نیز با نظام کاست بین الملی درجه بندی می کند. برای این امر توان آموزشی کشورها را بر طبق متوسط سال های «مدرسه روی» افراد هر کشوری رده بندی می کنند… باید به عنوان یک اصل این واقعیت را بپذیریم که مدرسه روی برابر، از دیدگاه اقتصادی زیان آور است؛ از دیدگاه اندیشه ای، فلج کننده ی قدرت خلاقه ی ذهن است؛ و از نظر اجتماعی، موجب قطبی شدن جامعه می شود.. مدرسه روی نمی تواند پیشرفت یادگیری و عدالت را تأمین کند؛ زیرا پرورش کاران اصرار دارند آموزش را با گواهینامه ها بسته بندی کنند…

تعلیم عبارت است از انتخاب شرایطی که یادگیری را تسهیل کند. اگر دواوطلب قصد دارد نمره ی قبولی بگیرد، باید مجموعه ای از برنامه ها ی مبتنی بر شرایطی را به انجام رساند تا بتواند وظایفی (نظیر نقش های اجتماعی شغل، طبقه ی اجتماعی و…) را عهده دار شود… نقش مدرسه، برقراری ارتباط بین این قبیل وظایف است و با یادگیری پیوندی ندارد… به جای این که مدرسه،

فرصت ها را یکسان کرده باشد، انحصار توزیع آن را در اختیار گرفته است…

»ایلیچ«

ژان ژاک روسو، با توجه به شرایط زمان خود بر این باور بود که تقریبا غیر ممکن است که تعلیم و تربیت رسمی تنها بر اثر اهتمام و کاردانی معلمان و مربیان به موقعیت انجامد. حد اعلای آنچه در پرتو مراقبت مداوم از ما ساخته است این است که نیل کامل به تربیت در گرو موافقت شانس و اقبال باشد.

»ژان شاتو«

فرهنگ سازی، جریانی پویشی و درون زاست که به هیچ وجه از طریق تلاش های بیرونی آموزش و پرورش رسمی میسر نیست.

»ماریتن«

هرچه کودک به سن دبستانی نزدیک تر می شود و تکالیف بیشتری به او داده می شود که اجرا کند، انگیزه ی طبیعی او، برای کنجکاوی و تجسس صرف درخواص اشیا، به تدریج با اندیشه ی وظیفه و مقبولت بیشتر عجین می شود. لذت تجسس و کشف و کنجکاوی سال های کودکی اندک اندک جای خود را به وظیفه شناسی اخلاقی و تشخیص کار از بازی می دهد.

»کرانباخ«

تعلیم و تربیت رسمی از یک نظر، گفتمانی تک گفتار و یک سویه به منظور سلطه گری، دست کاری، و سرانجام قربانی کردن شخصیت مستقل دیگران است.

»ناشناخته«

به یک معنی «پرسه زدن» بدون هدفی مشخص مایه ی اصلی آفرینندگی و خلاقیت است. و نیز ممکن است که پرورش رویه ی شوخ و شاد نسبت به موضوع های مختلف، راز تربیت افرادی با کنجکاوی بیشتر باشد؛ در صورتی که مدرسه با باریک بینی و وظیفه شناسی فوق العاده از روش «یافتن پاسخ درست» برای هر موضوع پیروی می کند.

»کرانباخ«

انسان واقعی همیشه غیر قابل پیش بینی است. او آزاد است. او یک شخصیت ثابت و قالبی ندارد؛ زیرا هر لحظه چالشی نو می یابد؛ هر لحظه به پهنه ای جدید قدم می گذارد؛ اما آموزش و پرورش رسمی او را از این فضیلت های بزرگ محروم می سازد.

»اوشو«

آموزش و پرورش راستین نمی آموزد که چگونه رقابت کنی،

بلکه می آموزد که چگونه همکاری کنی؛

نمی آموزد که چگونه، بجنگی و نفر اول شوی!

بلکه می آموزد که خلاق باشی، دوست بداری، و سپاس گزار باشی؛

بی آن که خود را با دیگری مقایسه کنی.

»اوشو«

نیازی نیست کودکان را به یادگیری وادار سازیم. اگر دسترسی به جهان را برایشان میسر کنیم، به روشنی درمی یابند که چه چیزی برای ما اهمیت دارد. آن گاه راه خود را به سوی جهان می گشایند و شکی نیست، راهی که خود در پیش بگیرند بهتر از راهی خواهد بود که ما برای آنها گشوده ایم.

»جان هالت«

تنها درباره ی آنچه نمی دانیم می توانیم خوب بنویسیم.

تنها با رفتن به سوی ناشناخته می توانیم خوب بنویسیم؛ نه برای شناختن آن، بلکه برای دل بستن به آن.

»بوین«

کودکان خردسال کنجکاوند و می خواهند جهان پیرامون خود را کاوش کنند و محیط خود را بشناسند. کمتر پدر و یا مادری که کودک پیش دبستانی دارد، سخن از بی علاقگی فرزند به یادگیری می گوید؛ ولی با رشد کودکان، اشتیاق آنان به یادگیری کاسته می شود و یادگیری همراه با رنج و عذاب می شود. به عبارت دیگر، یادگیری در کودکان کمتر می شود.

»جیمز رافی نی«

تحقیقات نشان داده است که تلاش معلم برای ایجاد انگیزه ی بیرونی در دانش آموز باعث کاهش انگیزه ی درونی او می شود. یعنی به محض این که معلم پاداش را قطع کند، دانش آموز دیگر انگیزه ای برای یادگیری نخواهد داشت؛ به این دلیل که دانش آموز پاداش را به عنوان وسیله ای در دست معلم برای کنترل رفتار او می داند.

»اسپالدنیگ«

چیزی که امروز به آن آموزش و پرورش گفته می شود حتی در بهترین مدارس و دانشگاه ها به طور یاس آوری نابهنگام و بی مورد است. مدارس ما به جای این که به جامعه ی جدیدی که در حال پیدایش است چشم داشته باشد، به یک سیستم در حال مرگ واپس می نگرند. همه ی توانایی هایشان در این جهت به کار گرفته می شود تا انسان هایی شبیه ابزار درست کنند و تحویل جامعه دهند، انسان هایی که بتوانند در سیستم مختصری که قبل از خودشان خواهد مرد، به زندگی ادامه دهند.

»تافلر«

در آموزش و پرورش رسمی تماما تعقل و تفکر منطقی حکومت می کند؛ اما هوش عاطفی و تفکر شهودی ما را به بیرون از تنگناها هدایت می کند.

»کوکاک«

به طور کلی، باید به خاطر داشته باشیم که تربیت اولیه، فقط منفی [پرهیزی] است. بدین معنی که نباید بر ذخایر طبیعت چیزی افزوده شود. همین که مراقب باشیم که این ذخائر درست مورد استفاده قرار گیرد، کافی است. اگر احیانا لازم باشد که چیزی از جانب ما بر آن افزوده شود، فرایند محکم کردن و استوار ساختن کودک است.

»امانوئل کانت«

برای حقیقت به دنبال اخلاق می روید؛

برای عشق به دنبال عقل،

برای آواز به دنبال قفس.

برای هر چیز در پی سنگینی لازم هستید؛

در پی سایه ی کافی!

…اما گهواره ها به ما آموخته اند- تنفسی چندان ناچیز، طراوتی چندان زیاد.

و گورها، به ما آموخته اند- این همه مرمر بر روی آن همه تهی.

»بوبن«

ما بزرگسالان توسط فرایند غلطی به نام «تعلیم و تربیت» بخش عظیمی از ظرفیت ذهنی و خلاق کودکان را با فعالیت های بی مورد از بین می بریم. ما این ظرفیت را بیش از همه از طریق ترساندن آنها تخریب می کنیم. آنها را از و اشتباه کردن، خشنود نکردن دیگران شکست خوردن و انجام ندادن کاری که دیگران از آنها خواسته اند، می ترسانیم. بدین ترتیب

ما آنها را از خطر کردن، از تجربه کردن و از آزمودن موقعیت های دشوار و ناشناخته می ترسانیم.

… چرا که ما، دانش آموزان وابسته، مطیع، سر به راه و رام خود را می خواهیم.

»جان هالت«

آفرینش و خلاقیت نه توسط عقل بلکه از بازی غریزی ای که ناظر بر شادابی و لذت درونی است انجام می گیرد! در واقع ذهن خلاق، با موضوع مورد علاقه اش بازی می کند.

»یونگ«

امروزه معلمان گواهینامه دار، حق مساوی افراد را برای بهره گیری از توان خود جهت خودآموزی یا دیگر آموزی غصب کرده اند… نهاد مدرسه مبتنی بر این

اصل است که یادگیری منحصرا محصول تدریس است… ما اکثر چیزها را اغلب در بیرون از مدرسه یاد می گیریم… انسان در خارج از مدرسه است که فن زندگی را می آموزد… حقیقت این است که یادگیری یکی از آن فعالیت های انسانی است که به حداقل دخالت دیگران نیاز دارد… یادگیری نتیجه ی اشتراک آزادانه در مجموعه ای از فعالیت هاست… تدریس، افق دید جوانان مدرسه رو را محدود می سازد… به عنوان مصرف کنندگان برنامه ی درسی، به دانش آموزان یاد داده می شود که خواسته های خود را طبق ارزش های قابل- پذیرش بازار معین کنند… مدرسه به انسان امکان آن را نمی دهد که به دلخواه خویش بیاموزد و از دانش خود لذت ببرد… مدرسه با جدا کردن آموزش از واقعیت، و با تهی کردن کار از خلاقیت، مقدمات لازم را برای از خود بیگانگی در زندگی فراهم می آورد… با حواله کردن کمال انسان به مدرسه به عنوان کارخانه ی آدم سازی، تلاش درون زای خود انسان را برای کمال خویش نادیده گرفته است… باید شیوه ای برانگیزیم که یادگیری از درون یاد گیرنده جان بگیرد نه این که

تمام برنامه های آموزشی از راه معلم در جسم و جان متعلم نشانده شود.

»ایلیچ«

ما از بسیاری جهات این اعتقاد را در کودکان که هر چیزی مفهومی دارد و یا امید آن را به این که سرانجام می توان ثابت کرد که هر چیزی مفهومی دارد، می شکنیم. ما این کار را در درجه ی اول، با شکستن زندگی به تکه های دل بخواه، و قطعه قطعه کردن موضوع های درسی انجام می دهیم و سپس سعی می کنیم با تدابیر تصنعی، مطالب مورد نظر خودمان را به آنها تحمیل کنیم.

»جان هالت«

آدمی ممکن است رام و دست آموز شود و ممارست کند و به طور ماشینی آموزش ببیند، یا واقعا روشن فکر بار آید. اسبان و سگان، دست آموز و رام می شوند؛ آدمی هم ممکن است چنین شود.

»امانوئل کانت«

زمانی فرا می رسد که آنچه انسان را از زندگی خویش ساخته است به وی پشت کند و گلویش را بفشارد. گمان می کردی که زندگی ات را «ساخته ای» و اینک بنگر که به دست زندگی خویش نابود می شوی.

»بوبن«

دانش و آموزشی که با تفکر پیوند نخورده، مرده و جامد، و مانع تفکر است و کسی که ذهنش را با چنین دانشی پر کند، هیچ گاه از تفکر مستقل بهره مند نخواهد شد.

»جان دیویی«

گاه مدرسه را صرفا وسیله ای برای انتقال حداکثری از دانش و معلومات موجود به نسل در حال رشد می دانند؛ اما این درست نیست؛ زیرا معلومات چیزی است مرده؛ حال آن که مدرسه باید با زندگان سروکار داشته باشد.

»آلبرت اینشتین«

آموزش یک واکنش شیمیایی نیست، بلکه بیشتر شبیه کشیدن یک تصویر و یا ساختن یک قطعه ی موسیقی است و یا مانند کاشتن نهالی در باغ و یا نوشتن یک نامه ی دوستانه است. آموزش با قلب انسان سروکار دارد و باید دریابید که این کار را با فرمول نمی توان انجام داد.

»گلیبرت هایت«

متداول ترین اشتباه معلم بی تجربه در آموزش دادن، این است که انتظار داشته باشد شاگردانش آنچه را که وی به آنان می گوید، بفهمند و بپذیرند؛ اما «گفتن«، آموزش دادن نیست!…همان نطور که نوازش کردن یک کودک تب دار، تب او را درمان نمی کند، گفتن مطالب درسی به شاگرد نیز جهل او را درمان نمی کند.

»ثوراندیک«

از دیدگاه من بدترین چیز برای یک مدرسه آن است که روش کار خود را بر ترس، زور و قدرت- نمایی ساختگی استوار سازد. چنین روشی ویران گر احساسات سالم، صداقت و اعتماد به نفس شاگرد خواهد بود…

»آلبرت اینشتین«

یادگیری از طریق اطلاعات طراحی شده همیشه موجب می شود که حقیقت پشت پرده بماند…مدارس فرایند یادگیری را به یک کار تخصصی مبدل ساخته اند…مدرسه زدایی باید به معنای بی آیینی کردن تدریس و یادگیری باشد…آزادی یاد گیرنده باید تضمین شود بدون این که تعهدی در قبال اجتماع درباره ی موارد یاد گرفتنی بسپارد. موارد یادگرفتنی را خود یاد گیرنده تعیین می کند. البته منظور از مدرسه، هرگونه آموزش سازمان داده شده نیست…آلفرد بینه، روان شناس فرانسوی، هوش را به عنوان چیزی تعریف کرده است که تست های او تست می کنند. پس چرا نباید آموزش را همچون محصول مدرسه ها دانست؟

وقتی این برچسب را یک بار، معتبر شناختیم، آن گاه از آموزش بدون مدرسه این برداشت دست می دهد که چیزی بدون اصالت، نامشروع و به هر حال تأیید نشده است.

»ایلیچ«

خوی و پرهیزگار بودن احتیاج به علم و فلسفه ندارد. دانستن این که چگونه باید رفتار کرد اطلاعاتی از قبیل الهیات نمی خواهد. هر کس صادقانه با وجدان خود مشورت کند، راه و رفتاری که باید در پیش گیرد به وی الهام خواهد شد.

»روسو«

تعلیم و تربیت موظف نیست به ارزش گذاری علوفه ای که توزیع می کند، بپردازد.

»امیل شارتیه«

شاگردی که بر استاد خویش نیاشوبد استاد خویش را درک نکرده است.

»نیچه«

عجب است که بعضی افراد عمری را پای چراغ به خواندن کتاب ها و نوشته های انسان هایی مانند خود صرف می کنند، اما یک شب، خود همان چراغ را مطالعه نمی کنند، اگر یک شب کتاب را ببندند و چراغ را مطالعه کنند به آگاهی عمیق تری دست می یابند.

»سید جمال الدین سدآبادی«

…به دانش آموزان نباید توصیه کرد که دست یابی به موفقیت های مرسوم را هدف زندگی خود قرار دهند؛ چون به طور معمول، مدرسه، فرد موفق را کسی می داند که خیلی بیشتر از آنچه به همنوعان خود می دهد از آنان بگیرد؛ در حالی که، ارزش هر کسی را باید براساس آنچه می دهد تعیین کنیم، نه بر اساس آنچه می گیرد. و مدارس با ایجاد رقابت و آیین موفقیت گرایی چیزی جز روحیه ی جاه طلبی را پرورش نمی دهند.

»آلبرت اینشتین«

دانش حاضر حجاب اکبر است

بت پرست و بت فروش و بت گر است

علم اگر کج فطرت و بد گوهر است

پیش چشم ما حجاب اکبر است

»اقبال«

این همه علم بنای آخور است

که عماد بود گاو و اشتر است

»مولوی«

علم اندر بند دل رحمانی است

چون که از دل دور شد شیطانی است

»مولوی«

علم های اهل حس شد پوزبند

تا نگیرد شیر زان علم بلند

قطره ی دل را یکی گوهر فتاد

کان به دریاها و گردون ها نداد

می زند بر تن زسوی لامکان

می نگنجد در فلک خورشید جان

»مولوی«

علم تیراندازی اش آمد حجاب

وان مراد او را بده حاضر جواب

ای بسا علم و ذکاوات و فطن

گشته رهرو را چو غول و راه زن

خویش را عریان کن از فضل و فضول

تا کند رحمت به تو هر دم نزول

»مولوی«

علم را جز عشق نتوان یافت

علم از او آگهی به ایمان یافت

زیرکی ضد شکست است و نیاز

زیرکی بگذار و حیرانی بساز

ویژگی های افراد تربیت شده در زمان های پیشین(1)

حفظ سلامت تفکر هنگامی که دیگران گیج شده اند.

اعتماد به خویشتن وقتی دیگران از آدم روی گردانده اند، و با این همه شک آنها را مجاز دانستن.

صبر داشتن و از انتظار خسته نشدن.

دروغ شنیدن و در دروغگویی شرکت نکردن.

منفور بودن ولی بهانه ای که سبب نفرت شود به دست ندادن و در عین حال نه زیاد برازنده گشتن و نه زیاد عاقلانه سخن گفتن.

توانایی به رؤیا فرو رفتن و در آن غرق نشدن.

توانایی تفکر و تفکر را هدف نساختن.

درک پیروزی و ناکامی و این هر دو را به یک چوب راندن.

تحمل واژگون دیدن حرف خود که او باش از آن دامی برای ساده لوحان ساخته اند.

حاصل عمر را در هم شکسته دیدن و فرود آمدن و باز آن را با وسایل فرسوده شده به هم پیوستن.

گردآوری تمام بهره های زندگی و داشتن این توانایی که همه را بر سر تاس گذاشتن و باختن، باز از نو شروع کردن و خم به ابرو نیاوردن!


1) اقتباس از اندیشه های متی؛ برتولت برشت، ترجمه ی بهرام حبیبی؛ ص 120- 121.