جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

سرآغاز (2)

زمان مطالعه: 4 دقیقه

پدروسالیناس، شاعر و نویسنده ی بزرگ اسپانیایی (1915- 1890) در گفتار تکان دهنده ای با عنوان «تراژدی نو بی سوادان با سواد، خطرناک تر از بی سوادان«، می گوید:

»نمی خواهم تراژدی بی سوادی را دست کم بگیرم؛ برعکس، معتقدم با دو دشمن نیرومند روبه رو هستیم؛ یکی، همان دشمن آشنا و آشکار قدیمی (بی سوادی محض و کلاسیک) است که به راحتی قابل تشخیص می باشد و سلاح های آموزش و پرورش علیه آن تحت عنوان «مبارزه با بی سوادی» به کار رفته است؛ اما در کنار آن، دشمن دیگری در پشت ماسک با سوادی مخفی است که ما را می فریبد و به این باور سوق می دهد که وجودش مسئله نیست. و آن «نو بی سوادی باسوادهاست.«

او در آسیب شناسی تعلیم و تربیت رسمی و بازشناسی اهداف پنهان آن، لایه ای دیگر از سیمای سیاه و تاریک نظام های آموزشی را آشکار می سازد و در ادامه ی همان مطلب می گوید:

»این که امروزه هزاران کودک به وسیله ی تعلیمات ابتدایی از چنگال بی سوادی رها می شوند قابل ستایش است؛ اما این معصوم ها که به تازگی از تاریکی بی سوادی و از اژدهای نادانی اولیه رها گشته اند دیری نمی گذرد که به کام اژدهای تاریکی و نادانی ثانویه خواهند افتاد. در واقع، شبیخون هولناکی در انتظار آنهاست…این جادوگر قهار (نو بی سوادی(، آنها را با نقاب «سواد» می فریبد و به موجوداتی نادان تر و پست تر تبدیل می کند(1)

این گفته ی نیش آگین سالیناس، ما را به یاد جمله ای از «هلوسیوس» کهن سال می اندازد که درباره ی کودکان خردسال گفته بود:

»این درست است که ما بیشتر از کودکان می دانیم، اما معلوم نیست که بهتر از آنها بدانیم. ما با آموزش های

خود، کودکان را از دانش فطری تهی کرده و آنها را به موجوداتی ابله و نادان تبدیل می کنیم.«

به بیانی دیگر، در جهان امروز «نو بی سوادی نوین» به همین اندازه که انسان را از بیرون زینت می بخشد، او را از درون تهی می کند. انسان تربیت شده در نظام های تعلیم و تربیت جدید در اغلب موارد دارای منش و روحیه ی فرد گرایانه به معنای منفی آن یعنی خودخواهی و خودمداری است.

چنین فردی از اندیشیدن در مورد مفهوم و معنای «زیستن متعالی» باز می ماند و قلمرو حیات محدود خویش را بین مقاصد و هدف هایی تقسیم می کند که غیر مستقیم از سوی محیط و آموزش های تحمیلی بر او بار شده است. ذهن انسان جدید به جای «تولید» دانش به «مصرف» آن می پردازد و به جای «اندیشه سازی» به «اندیشه آموزی«، و به جای «دانش ورزی» به «دانش اندوزی» اکتفا می کند.

به همین سبب است که در انتخاب بین «بی سوادی قدیم» و «نوبی سوادی جدید» باید تردیدهای چالش برانگیزی ایجاد کرد. در واقع، بین «بد و بدتر«، کدام یک از باید برگزید؟

به نظر می رسد خطر بی سوادی قدیم به قول «سالیناس» به مراتب کمتر از نوبی سوادی جدید است. اما به راستی چگونه است که «نوبی سوادی جدید» خطرناک تر و سمی تر از «بی سوادی قدیم» شده است؟

چگونه است که رسمیت بخشیدن به آموزش، و اجباری کردن آموزه ها، مانع کنش درون زای فراگیر در فرایند یادگیری می شود؟

چگونه است که سهم آموزش و پرورش «غیر رسمی» در شکل دهی شخصیت دانش آموزان بیش از آموزش و پرورش «رسمی» است و مداخله گری های غیر عمدی بیش از برنامه ریزی های قصد شده ذهن و روان مخاطبان را تحت تأثیر قرار می دهد؟

چگونه است که اهداف پنهان آموزش های مدرسه ای و تربیت رسمی نه تنها با اهداف آشکار آن همخوانی ندارد بلکه در پاره ای از موارد رو در روی یکدیگر قرار می گیرند. یعنی؛ بین درون داد و برون داد، بین داده و ستانده، و بین آنچه «قصد شده» و آنچه «کسب شده» است تضادی روز افزون از خود به جای می گذارد.

به راستی آثار آسیب زای این شبیخون پنهان و نامرئی که در قالب آموزش و پرورش نوین برای سوادآموزی و فرهنگ سازی نسل معاصر ارائه می شود تا چه اندازه مورد بررسی و تحلیل علمی قرار گرفته است؟

چگونه است که آموزش و پرورش جدید به جای آن که مخاطبان خود را به شوق تحصیل وادار سازد، روزبه روز آنها را از نیاز به «دانستن» و قابلیت «توانستن» محروم می سازد؟

چگونه است که دانش اندوزی تراکمی با ابزارهای دیجیتالی مانع دانش ورزی تحولی با سازه های خردورزی شده است؟

چگونه است که اشتهای یادگیری و اشتیاق به «زیستن بالنده» جای خود را به اشباع از یادگیری و تن دادن به «زیستن فروکاسته» شده، داده است؟

چگونه است که نسل کنونی در اثر آموزش و پرورش رسمی، بیش از آن که «تولید کننده» و «پردازنده ی» دانش و بینش باشد، «مکنده و بلعنده ی فعل پذیر اطلاعات و معلومات بی حاصل» است، و بیش از آن که پردازش گر داده ها باشد به اندوزش گری اطلاعات بسنده می کند؟

چگونه است که آموزش و پرورش رسمی علیرغم برنامه ریزی های علمی و فنی، و سرمایه گذاری های کلان

مادی و انسانی هم چنان در «مدار صفر درجه» درجا زده و حتی در «مدار وارونه روی» تقلیل و تحلیل می یابد.

برای پاسخ به این پرسش های گزنده که ناظر بر آثار مسموم کننده ی آموزش و پرورش بازدارنده است، باید بررسی های فزاینده ای در زمینه ی سبب شناسی و آسیب شناسی تعلیم و تربیت رسمی انجام گیرد.

آنچه که در پیش روی دارید به همین بهانه و به قصد بازنمایی بخشی از آثار پنهان و زیان بار آموزش و پرورش رسمی در قالب نکته های نهفته و ناگفته، و بازخوانی واژگان و مفاهیم به کار رفته در نظام رسمی تعلیم و تربیت تدوین شده است.

امید است که این گزاره های نسبتا «گزنده» و نقدهای ظاهرا «زننده«، زمینه ای برای به کار افتادن ذهن های «بالنده» در اصلاح روش ها و نگرش های «فرساینده» باشد تا بتوان در بازسازی نظام آموزشی چاره ای کارساز و انگاره ای سرنوشت ساز اندیشید.


1) نشریه ی پیام یونسکو؛ ص 24؛ شماره ی 242.