جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

زیبایی های «کودکی بازیافته» از نگاه بوبن

زمان مطالعه: 6 دقیقه

کریستیان بوبن (1951) از اندیشمندان ظریف نگر و از چهره های سرشناس ادبیات معاصر فرانسه است. او تا کنون بیست اثر ارزشمند و زیبا از خود خلق کرده است که برخی از آنها برنده ی جوایز بزرگ ادبی شده اند.

جان مایه ی همه ی آثار بوبن، کودکی، عشق و طبیعت است. نگاه او به زندگی به منزله ی یک کودک کنجکاو، خلاق و پرشوری است که هر چیزی را از زاویه ی حیرت و شگفتی می نگرد و به آن جانی تازه و روحی زاینده می بخشد.

نگاه او به زندگی به ویژه به زندگی کودکان، یک نگاه سحرآمیز و عارفانه است که آدمی را از دالان تنگ عادت ها به فراسوی عشق و خلاقیت و بالندگی سوق می دهد.

به تعبیر خودش در وصف کولومبی شاعر مورد علاقه اش؛ «او با نبوغی بی اندازه، خود را نیز تا حد ریزترین اتم های متشکل جهان کوچک کرده است. گویی با نوشیدن شربتی جادویی، آنقدر خود را کوچک می کند تا بتواند ریزترین جزء جهان را به چشم ببیند. در کنارش، یک بافنده ی دانتل با دست های یک کشاورز نشسته است، که چنین منظره ای عظیم قابل مقایسه با نگاه کودکی است که خم شده و مورچه ریزی را مشاهده می کند. او صاحب نگاهی است که تیزی آن وحشت ایجاد می کند. به طوری که همیشه از خود می پرسیم کجاست او که چنین نگاهی دارد.» (ص 92)

در اینجا قطره هایی ناب از اقیانوس اندیشه های او را که روایت گر دنیای زیبا و معصوم کودکی است از کتاب «فروغ هستی«(1) کتابی که سرشار از زیبانوشت های دل انگیز و ذهن انگیز همراه با ذائقه های عرفانی و معنوی است. باز می نماییم:

»می توانم شب و روزم را با یک نوزاد بگذرانم: او چون کسی که از راه می رسد، مطلقا از حقایق و نیز عادات دروغین آسیبی ندیده است. نوزادان، همچون بودا در نهاد خود صاحب نوعی حکمت اند. از ستاره های دور به ما خبر می دهند؛ در حالی که هنوز واژه ها باعث کندی در حرکت اخبار نمی شود. نوزادان به خود اختیار می دهند، خیره خیره بنگرند؛ همان که ما اجازه اش را به خود نمی دهیم. ما گمان داریم که تولد پایان کار است، اما نه: نگاه آنها پیش روی را بی آنکه ذره ای از سرعتش بکاهد، ادامه می دهد. اگر به این بیگانه که نوزاد می نامیم نظر بیفکنیم، خواهیم دید که او تقریبا از زمان مناسبی که ما برای گفتگو با او به کار می بریم، آگاهی یافته است. وقتی با کلماتی احمقانه حرف می زنیم، در نگاهشان پرتوی از ناشایستگی موج می زند. این موج همان تأثیری است که از گفتگویی بی ارزش در مقابل دانایی و با چهره ای به قدر لاک یک لاک پشت پیر و درهم شکسته، حاصل می شود. نوزادان عالمانی بی چون و چرا در حکمت ماورای طبیعت اند. مصیبت وقتی است که به صورتی قراردادی تحسین گر آنها باشیم. این توهینی بر نفوذ نازکانه ی دانایان کوچک خواهد بود. سیمای نوزادان همیشه مجذوبم می کند؛ ولی آنها برایم همیشه دست نیافتنی اند. بیست سانتی متر فاصله میان صورت من و چهره ی آنها، به سان مسافت میان ستاره و زمین غیر قابل گذر می نماید. چشم در «چشم آنان دوختن» کار دشواری است؛ چون در نگاهشان چیزی جز حقیقت محض وجود ندارد. نگاهشان از دورترین نقطه ی جهان می آید و به دورترین نقطه ی دیگر جهان می رسد و ما در پیچ و خم این جریان کوتاه، مبهوتیم. تمام پیکرشان درست چون تلی از اندیشه در سر جای گرفته، همانگونه که اندیشه شان نیز در چشمانی که از روز ازل آبی است، خلاصه می گردد؛ به سان دو نشانه ی کوچک از آبی بیکران آسمان. هر چیز به نوزاد نزدیک می کنیم، او را به حیرتی غریب دچار

می کند. باری شاخ و برگ درختان او را چون ضیافت یک میلیاردر شیفته می کند. با نهایت میل خنده سر می دهد. وقتی موجودی کوچک قهقهه می زند تمام وجودش چون زنگوله ی کوچکی به تکان می آید. نگاهش می درخشد. مثل اینکه جامی از شامپانی در چشمانش تهی کرده اند.«

». . . من حدود ده سال از زندگی را به گردش با کودکان گذرانده ام، این کار با مطالعات علوم الهی برابری می کند. اگر دانشی در من وجود داشته باشد، چنین است: هنر وجود داشتن به تمامی و با دقتی بی نهایت و استوار. از همین رو، کودکان همواره مجذوبم می کنند، چار که آنها با حضور ناب شان، از موهبت کامل بودن برخوردارند. عمیقا با آنها احساس هم دستی و هم سازی می کنم. در سی سالگی ترجیح می دادم با عروسک های پلاستیکی بازی کنم تا اینکه از روش ساخت آنها سر در آورم. هرگز نتوانسته ام برای کسی توضیح دهم که از دست دادن زمان به این ترتیب، یکی از بهترین سرگرمی های دنیاست. به هر حال، کودکان دائما بر زمان غلبه می کنند. مثل اینکه به قصری وارد می شوند تا آنجا سرخوشی و سرکشی شان را رها کنند. همین جاست که به درستی می فهمم چه کار باید روی زمین انجام دهم. من، زمان و کودکان با به آتش کشیدن و خرج سکه هایی که نداشتیم و انگار از پنجره پرتاب شان می کردیم، سرگرم می شدیم.» (ص 102(.

»با دیدن پرتره ی کودک خندان از «فرانس هالس«(2)، که در سال 1615 نقاشی شده است، به آنچه که هنگام زندگی ام با بچه ها رخ داده بود، پی می بردم.» (ص 104(.

»عمیقا از بازی با بچه های دور و برم لذت برده ام، تب و تاب بازی، جست و خیز پرستیدنی و خلاقیت بی وقفه شان را دوست داشته ام. میان آن ها، بچه های هشت نه ساله ی جالبی را به یاد دارم. به همین نسبت نشستن و باب صحبت گشودن با سالخوردگان نیز مورد توجه و علاقه ام قرار دارد. این سرگرمی ها را فریبنده و دلچسب می یابم، چون شاید به این ترتیب، شاهد گریز زمان از زیر یوغ زمان می شوم. هر قدر هم که فلسفه مطالعه کرده باشم، در مورد متافیزیک شکاکم و دیرباور. اما وقتی با سالخورده ای صحبت می کنم، نسبت به آنچه در آثار فلسفی می یابم، خود را بیشتر به فلسفه ای زنده نزدیک حس می کنم. نوزادان از زمره میلیاردرهایی هستند که هیچ پولی برای خود نگه نمی دارند: مکنت را در هر راهی به سادگی از دست می دهند. پیرمرد، فقیری مطلق است، فقری که عرفا از آن صحبت می کنند. از آنجا که ثروت دنیا دروغین است پس آنها ثروتی ندارند. در این دو مرحله ی سنی، وحشت و نیز لطافتی حکم فرماست که تقریبا دست نخورده و بکر باقی مانده اند. برای یک کودک هیچ ترسی بزرگتر از کابوس نیست حال آنکه ترس از مرگ، بزرگترین وحشت یک انسان سالخورده است. هر دوی این حالات، در بزرگسالی به دلیل تربیت و فریبندگی پس زده می شود. این حمایت ناشی از اعواگری، ترس و لطافت زندگی را به دور دست ها تبعید می کند. همان دو چیزی که عظمت افسانه ها را می آفریند. همان چیز که با مهارت از درد و دغدغه های درهم آمیخته ی زندگی گفتگوها دارد. زندگانی، گرفتار آمدن میان افسانه ی پریان است. میانه سالی که زندگی اش وقف ثروت و لذت است، جز شگفتی های حتمی مراحل اول و آخر زندگی، هیچ برایش باقی نمی ماند. اصولا، کسانی که می آیند و آنهایی را که آماده رفتن هستند دوست دارم. وجه اشتراک غریبی دارند، یکی، چون هنوز توانایی های لازم را نیافته و دیگری چون پس از دست یابی

به آن، به دورش افکنده است. همه ی پیران فرزانه نیستند، اما وجه مشترکی که دارند دگرگونم می کند، هنگامی که رسیدگی به اعمالشان فرا می رسد، راضی باشند یا نباشند، ضعف همراه آنان است و این برای من مقدس است. جامعه ی ما جاودانگی را انکار می کند. دنیا عاشق جوانی، زیبایی، انعطاف و ثروت خویش است. اکثر گفتگوهایی که با بزرگسالان انجام می دهم، مرا به قعر شب می افکند، اما گفتگو با یک پیر، پر معناست. ما بین دو قطب از ناتوانی غیر قابل باور زندگی می کنیم. ناتوانی انسانی مرده، ناتوانی انسانی مرده، ناتوانی یک طفل شیرخوار به مراتب بیشتر است. آن کس که مرده است، قادر به کوچک ترین دفاعی از خود نیست. هنوز روی زمین است ولی از بلند کردن انگشت کوچک خود عاجز. دیگر حتی به تفکرات خاص خود دسترسی ندارد. ما در لحظه ی تولد فقط صاحب چهره های خویشیم، و پیران نیز که قدرت جسمانی ندارند، چهره هایی بیش نیستند. این صورت ها از رنگ آمیزهای مجلل مینیاتورهای قرون وسطی هم زیباترند. هنگامی که سنگ سؤالات، کودکان را طعمه ی خود قرار می دهد: در برخورد با صورت گوشتالو و چشمان درشت اشان کمانه می کند و تغییر مسیر می دهد. آنان را برای نداشتن کوچک ترین پاسخ به سؤالات بی شمارمان، حتی بیش از بزرگ ترین فیلسوفان، آماج سؤال می داریم.» (صص 108 – 107(.

»مادران توانمندند، در دور دست های پر ستاره نیز چهره فرزندشان را ببینند. گمان می کنم من هم سهمی از نگاه نوزاد را برای خود نگاه داشته ام تا در نوشته هایم موفق به بازیافت آن شوم. یک روز با کودکی به صحبت نشسته بودم. اندیشه هایش ابروان او را درهم می کشید و پیشانی او چون موجب آب، پرچین می شد. دست های کوچکش به زیبایی یک گنجشک با بند کفش هایش بازی می کرد. انگشتان خیلی کوچکش با ناخن هایی به ظرافت

برگ گل ها، انگار در کهکشانی عظیم قرار گرفته شده بود، حلزون بسیار کوچک لب هایش و نگاه زلالش، گاه به خاطر اهمیت اندیشه ای، شکن بر می داشت. کودکان در بازی و هم در تفکرشان، غیر قابل توجیه به نظر می رسند. شگفت این است، آنهایی که آمده اند تا از ستاره ها با ما بگویند، می توانند با گوشه ی روبانی که از کنار گهواره شان بیرون می زند، ساعت ها بازی کنند. در یک میدان جنگ، نوزادان قدرت مقابله و رویارویی دارند. اینکه بیشتر از هر شاهکاری، نوزادان در من انقلاب به پا می کنند، شاید از همین موضوع نشأت می گیرد.» (ص 110(.


1) »فروغ هستی» کریستیان بوبن، ترجمه ی ساسان تبسمی، (ص 102، 104، 107، 108 و 110(.

2) Franz Hals.