بىتردید اوقاتى هست که هیچ شیوهى جادویى براى حمایت فرزندان ما در برابر چیزهایى که از آن مىترسند وجود ندارد. هنگامى که بحرانى واقعى در زندگى روى مىدهد، براى از بین بردن ترس یا غم کودک نه جاروى جادویى مادر و نه آغوش گرم پدر، هیچ کدام کافى نیست. بدترین وقت براى کودکان زمانى است که اساس زندگى خانوادگى دچار تزلزل مىشود. بچهها به آهنگ کم و بیش یکنواخت و پایدار زندگى دلگرماند و زمانى که بحرانى پیش مىآید، احساس مىکنند دنیاىشان در حال از هم پاشیده شدن است.
غیر از مرگ پدر یا مادر، طلاق احتمالا، وحشتناکترین حادثهى زندگى کودک به شمار مىآید. بسیارى از کودکان با وحشت از جدایى پدر و مادر زندگى مىکنند، خواه این ترس واقعى باشد یا خیالى. شنیدن شکایت یکى از والدها از دیگرى این ترس را افزایش مىدهد و اضطراب ایجاد
مىکند. آنچه در سایهى ترس کودک از طلاق نهفته، تنها ماندن اوست. کودک بر این باور است که اگر یکى از والدها خانه را ترک کند، آنان او را نیز به حال خود رها خواهند ساخت.
وقتى که طلاق رخ مىدهد، کودکان احساس مىکنند قدرت تسلط بر دنیایشان را از دست دادهاند. یکى از بزرگترین مشکلاتى که همسران هنگام جدایى باید به درستى از عهدهى آن برآیند این است که بکوشند هر اندازه هم از یکدیگر رنجیده، خشمگین یا متنفرند به گونهاى رفتار کنند که کودکشان آسیب کمترى ببیند. کودکان، به گونهاى اجتناب ناپذیر، در میانهى ماجرا قرار دارند، بنابراین به عهدهى پدر و مادر است که وقتى پاى بچهها به میان مىآید آتش بس اعلام کنند. البته، گفتن این حرف آسانتر از عمل کردن به آن است. به ویژه زمانى که پدر و مادر عصبانى هستند و با یکدیگر مشاجره مىکنند. ولى دقیقا در همین زمان است که فرزند شما به بیشترین اطمینان خاطر نیاز دارد که بداند صرف نظر از هر آنچه روى دهد، هر دوى شما باز هم پدر و مادر او خواهید بود و هر دو با هم از وى مراقبت خواهید کرد.
کودکان از وجود بحران در خانواده به خوبى آگاه مىشوند، حتى اگر از مشکلات به وجودآورندهى بحران به طور کامل سر در نیاورند. لین شش ساله شنید که ممکن است پدر شغلش را از دست بدهد. او به محض شنیدن موضوع از اینکه امکان دارد خانوادهى او خانهى خود را از دست
بدهند و گرسنه بمانند وحشت کرد. پدر برایش توضیح داد: «ما عاقبت راهى براى حل مشکل پیدا خواهیم کرد. شاید لازم شود مدتى از پساندازمان خرج کنیم؛ ولى به هر حال همه چیز درست خواهد شد.» این حرف به قدرى به لین قوت قلب داد که تصمیم گرفت او هم سهم خود را در این ماجرا ادا کند. او گفت: «راستش را بخواهید، من خیلى هم به آن کفشهاى ورزشى جدید احتیاج ندارم، یا دست کم حالا احتیاج ندارم.»