جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

رابطه ی میان طبیعت و تخریب محیط زیست

زمان مطالعه: 3 دقیقه

مردم روزگاران قدیم اگر چه بی سواد و به عقیده ی بشر امروز، غیر متمدن بودند، ولی به واسطه ی ارتباط نزدیک و تنگاتنگ با شبکه ی پیچیده ی حیات و زیست، خرد طبیعی و ذاتی خود را حفظ کرده بودند. بر عکس شهر نشینان متمدن امروز که به گفته ی دکتر کوهن در شهرهایی زندگی می کنند که بیش از 95 درصد از طبیعت دور مانده و منزوی شده اند، قسمت اعظم این خرد طبیعی را از دست داده اند. کوهن می گوید: ما در بیش از 99 درصد زندگی دوره ی پس از کودکی مان، طبیعت را فقط با لغات بی جان و نامأنوس، داستان ها و عکس های آن می شناسیم و فقط با تصاویری از آن زندگی

می کنیم. این جدایی ما از سرچشمه ی زیستی مان، ما را با پریشانی، افسردگی و رنج از خلقت مواجه کرده و از حمایت طبیعت، از حکمت و خرد جهانی و ذاتی غیر کلامی و از روح هستی و عشق درونی محروم ساخته است. این محرومیت و نیاز به رفع آن، باعث ایجاد خواسته های سیری ناپذیر و حرص می شود که اساس پریشانی و اضطراب ماست. ما برای پر کردن این خلاء به طور ناخودآگاه به ارتباطات و تکنولوژی های جایگزین که اغلب دارای اثرات جانبی مضر و مخرب هستند، متوسل و معتاد می شویم و آن ها را تنها دستاویز خود برای نجات از آشفتگی، بی قراری، افسردگی، تنهایی و فقر درونی خود می دانیم. بشر با دور و بیگانه شدن از طبیعت، برای جبران این کمبود به فکر غنای مادی بیشتر افتاد و برای به دست آوردن این ثروت شروع به تاراج طبیعت کرد. انسان، آرامش و آسایش خود را در کسب سرمایه ی بیشتر دانست و برای دست یابی به این مایه ی آرامش، که سرابی بیش نبود، حاضر شد طبیعت و هر آنچه در آن است را فدا کند. تخریب شدید و سرسام آور طبیعت و اکوسیستم های مختلف؛ آلودن هوا و آب و زمین و هر چه در طبیعت پیرامون ما وجود دارد، و نابودی سریع و غم انگیز انواع گونه های گیاهی و جانوری، همه ناشی از همین طرز فکر و عملکرد بشر است. بشر برای رسیدن به رفاه ظاهری و آسایش! خود، قیمتی بسیار گزاف پرداخت و سرانجام در دام خودش گرفتار شد و اکنون او مانده است با زمینی فرسوده، هوایی آلوده، آب هایی که زلالی آن ها روز به روز کمتر می شود، روحی افسرده و پرملال، و تنی خسته و بیمار- و

هم چنان به دنبال سرابی از آرامش می دود. امروز انسان در نظام یک پارچه ی خلقت به صورت صوتی ناموزون در آمده است و چه در درون خودش، چه بین خودش و همنوعانش، و چه بین خودش و طبیعت و کل هستی هارمونی و هماهنگی ندارد و به همین دلیل است که هم مایه ی عذاب خود و هم نظام طبیعت است. انسان توازن خود را از دست داده و تمامی روابطش ناهماهنگ و ناموزون شده است؛ در درون خودش آکنده از آشفتگی ها، تشویش ها، اضطراب ها و تضادهاست و در بیرون، روابطش چه با همنوعانش و سایر موجودات زنده و چه با کل طبیعت، بر پایه ی حرص، طمع، سودجویی و استثمار است و این است درد بشر امروز و جهان امروز.

وقتی انسان با طبیعت ارتباط نزدیک داشته باشد و روابطش را اصلاح کند، طبیعت این فرصت را می یابد که او را با نیروی خود و جاذبه ها، نظم و پیوستگی خود، هماهنگ و متوازن کند و این زنجیره ی گسسته را ترمیم نماید. ولی رابطه ی کنونی انسان با طبیعت از حالت توازن و دو طرفه بودن در آمده است. و این ناهماهنگی با مجموعه ی یکپارچه ی هستی منجر به بیماری و ناخوشی انسان و نابودی طبیعت می گردد. در چنین شرایطی تظاهر به علاقه مندی به طبیعت و حفظ آن و ارائه و ترویج انواع شعارهای زیست محیطی، علاج مؤثری بر درد انسان و بر درد طبیعت نیست. تفکر و روان قطع ارتباط شده ی ما با طبیعت، باعث از بین رفتن خرد طبیعی و ذاتی ما شده و به این وضعیت تخریب محیط زیست و اکوسیستم ها که شاهد آن هستیم، منجر شده است. و نیز باعث ناتوانی ما در

جلوگیری از این روند تخریب، حتی هنگامی که به خوبی می دانیم که باید این تخریب را متوقف کنیم، می گردد. اگر انسان پریشان و بیمار امروز را به اصل خود باز نگردد، هم چنین با نظام پیوسته و هماهنگ خلقت متحد نشود و این زنجیره گسسته را ترمیم نکند و مداوا نمی شود و خود و هر آنچه در اطرافش وجود دارد را نابود می کند؛ و همچون دیوانه ای لجام گسیخته، خود و خانه ی خود را به آتش می کشد.

عواقب بیگانگی ما از طبیعت به صورت هزاران معضل روزافزون فردی، اجتماعی و محیطی بروز می یابد که دنیای مدرن را احاطه کرده و به ستوه آورده است. و به گفته ی دکتر کوهن، اگر انسان روح طبیعت و عشق، ارتباط و توازن گمشده ی خود را باز نیابد، نمی تواند سلامت و شادابی کامل خود را به دست آورد و بر معضلات جهان فایق آید.