جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

دو فراز تاریخى

زمان مطالعه: 7 دقیقه

هشام بن عبدالملک آمد مکه بعد از آنکه کارهایش تمام شد در مسجدالحرام نشسته بود، گفت که بگردید ببینید یکى از اصحاب رسول الله (ص) را مى‏توانید پیدا کنید من با او حرف بزنم، رفتند گشتند و برگشتند گفتند از اصحاب رسول الله (ص) کسى نیست اما از تابعین هست، تابعین یعنى آن کسانى که از شاگردان اصحاب رسول الله (ص) است و یا اصحاب رسول خدا

را درک کرده، گفت: کى؟ گفتند: طاووس یمانى، گفت: طاووس را بیاورید من با او صحبت کنم آمدند دیدند طاووس در حال نماز خواندن است، گفتند: هشام تو را مى‏خواهد گفت: براى چى؟ گفتند: نمى‏دانیم مى‏خواهد با تو صحبت کند، تصمیم گرفت این ظالم را سرکوب کند، طاووس شمشیر ندارد، عده ندارد، عده ندارد. اما این طاووس که هیچ عده و عده ندارد تصمیم مى‏گیرد که هشام را سرکوب کند.

آمد وقتى آمد دید هشام در آن خیمه‏ى پرزرق و برقش نشسته است با آن وضع تفاخر و تکبر و اطرافیانش صف کشیده‏اند، مهیاست که با طاووس حرف بزند طاووس صاف رفت در خیمه با کفش‏هایش، بعد در مقابل هشام کفش‏هایش را برداشت و بدون اجازه آمد پهلوى هشام و کفش‏هایش را روى تشک سلطنتى هشام گذاشت، سپس گفت: هشام حالت چطور است؟ یک دفعه هشام جا خورد گفت: آقا چى؟ چرا اینچنین کردى؟ گفت: چه کار کردم؟ گفت: اشتباهت زیاد بوده. گفت: چى؟! گفت اشتباه است اینکه کفش‏هایت را بیرون خیمه باید کنده باشى، کى کفش‏هاى تو را مى‏دزدد که کفش‏هایت را برداشته‏اى و گذاشته‏اى روى تشک من؟

گفت: خوب دیگر چى؟ گفت بدون اجازه من نشستى، گفت خوب دیگر چى؟ گفت: گفتى حالت چطور است نگفتى یا امیرالمؤمنین، اقلاً مى‏گفتى، یابن ‏مروان. گفت: اینها همه جواب دارد.

اما اینکه کفش‏ها را گذاشته‏ام روى تشک تو من یک سجاده دارم، این مربوط به خداست و من چند سال است که نماز مى‏خوانم و هر وقت مى‏خواهم نماز بخوانم این کفش‏هایم را مى‏گذارم روى سجاده، روى تشک خدا و هیچوقت هم خدا تا به حال به من اعتراض نکرده که چرا کفشهایت را گذاشتى روى سجاده من، لذا این که ایراد نیست. و اما اینکه چرا بدون اجازه‏ى تو نشستم به این خاطر است که من شنیده‏ام رسول اکرم (ص) فرموده اگر کسى نشسته باشد و یک مؤمنى در مقابلش ایستاده باشد و این ذلت براى او باشد پروردگار عالم این مسلمان را به رو در آتش جهنم مى‏اندازد مى‏خواستم به رو در آتش جهنم نیفتى لذا در آنجا که جا بود نشستم.

گفت: خوب چرا نگفتى یا امیرالمؤمنین گفت: آخر همه که تو را امیرالمؤمنین نمى‏دانند، مردم همه تو را خلیفه نمى‏دانند، امیرمؤمنان یعنى امیر همه‏ى مسلمانان و همه‏ى مسلمانها تو را امیرالمؤمنین نمى‏دانند من به دروغ بگویم یا امیرالمؤمنین.

اشکال چهارم دیگر از بى‏سوادى تو است و اینکه چرا گفتم: یا هشام براى اینکه قرآن شریف معمولاً وقتى به ظالم مى‏رسد کنیه مى‏گوید مثل: «تَبَّتْ یَدا أَبی‏ لَهَبٍ وَ تَب‏«، اما وقتى به خوبها مى‏رسد اسم مى‏گوید مثل موسى، عیسى، شعیب، ابراهیم همه با اسم، من احترام تو کردم و گفتم هشام و نگفتم یابن‏مروان.

هشام از بس جا خورده بود، گفت: طاووس مرا نصیحت کن، گفت نصیحت من این است: از امیرالمؤمنین (ع) شنیدم فرمود: اگر کسى قدرتى داشته باشد و به واسطه این قدرت بر دیگرى ظلم کند در روز قیامت با زنجیر آتشین به جهنم کشیده مى‏شود، و واى بر او صد واى بر او، بعد برخاست و بدون اجازه از خیمه‏ى هشام بیرون آمد، این قدرت روحى از کجا سرچشمه مى‏گیرد و نظیرش در تاریخ فراوان است فراوان.

ایران را مى‏خواستند بگیرند سعد وقاص رئیس لشکر بود اینها آمدند همین قادسیه، اینجا تلافى دو لشکر شد، لشکر ایران خیلى مجهز و رئیس لشکر رستم بود که خیلى هم شجاع است، رستم آمد یک نگاهى به لشکر اسلام کرد و ابهت این لشکر او را گرفت، لذا فرستاد پیش سعد وقاص و گفت یک کسى را بفرست تا صحبت کنیم ببینیم چه مى‏گوئید، سعد وقاص فردى را فرستاد او یک مسلمان عادى، یک نظامى عادى بود به او گفت: برو ببین رستم چه مى‏گوید. آمد، وقتى آمد دید رستم در خیمه بسیار مجلل روى تخت زرین‏نگار تکیه داده، فرستاده فهمید که ایرانى‏ها مى‏خواهند این جاه و منالشان را به رخ مسلمان‏ها بکشند تا فهمید تصمیم گرفت که کار خودش را انجام دهد لذا اسب‏سوار بود از اسبش پیاده شد دهانه اسب و افسار اسب را بست به همان خیمه‏ى زرین‏نگار بعد وارد شد نیزه‏اى که در دستش بود عصایش بود با کمال وقار و طمأنینه.

اینها حساب دارد، حساب کنید یک عرب آمده پیش رئیس لشکر صدهزار نفر به بالا، در خیمه‏ى زرین نگار عده‏اى با شمشیرهاى برهنه اطراف آقا را گرفته با یک وضع بهت‏آورى، این آقا با کمال طمأنینه قدم‏ها را آهسته آهسته برمى‏دارد نیزه‏اش را هم مرتب روى این فرش‏ها مى‏زند. کامل ابن‏اثیر مى‏گوید: با سر نیزه فرش‏ها را پاره مى‏کند و جلو مى‏رود حال این را دیگر نمى‏دانم چگونه است دارد مى‏رود جلو، رسید در مقابل رستم بدون اینکه تعظیم و سلامى کند، حرفى بزند، فرش را عقب زده روى زمین نشست رستم گفت چرا روى فرش ننشستى! گفت: ما دوست نداریم روى این فرش‏ها بنشینیم.

بعضى از مورخین یک جواب قاطع دیگرى آورده‏اند: گفت که حال زود است این مال ما نیست فعلاً همین چند روز مال ما مى‏شود و رویش مى‏نشینیم حال یا این یا آن، گفت: ما دوست نداریم روى این فرش‏ها بنشینیم گفت خوب چه مى‏گوئید، براى چه آمده‏اید؟ گفت مى‏دانى براى چه آمده‏ایم براى این آمده‏ایم که مستضعفان را نجات بدهیم، براى این آمده‏ایم که ظلم را ریشه‏کن کنیم، براى این آمده‏ایم که مى‏گوئیم همه و همه بنده‏ى خدا هستند، معنا ندارد، یک دسته‏اى قلدرى کنند، یک دسته‏اى مظلوم واقع شوند، براى این آمده‏ایم، گفت خوب، حالا مى‏شود به ما مهلت بدهید چند روزى رویش فکر کنیم ببینیم چیست؟ گفت بله گفت مگر تو فرمانده‏ى لشگر هستى که مى‏گویى بله؟ گفت: نه، من یک مسلمان هستم، اما در اسلام این است که یک نظامى مى‏تواند مهلت بدهد سه روز، من هم به شما سه روز مهلت مى‏دهم، گفت: نه سه روز کم است، گفت مهلت در اسلام سه روز است. بعد هم یا اسلام و همه چیز براى خودتان، فرش زرین‏نگار براى خودتان، این صحرا و سبزه‏ى ایران، ایران و قصرتان براى خودتان و ما برمى‏گردیم و یا با جنگ نابودتان مى‏کنیم. خیلى با قاطعیت بلند شد آمد بیرون، روز اول و دوم و سوم گذشت رستم مى‏خواست جنگ نکند اطرافیانش بالأخره گولش زدند و مجبور کردند او را که جنگ کند، همان حمله اول مسلمان‏ها ایران را گرفتند این قدرت از کجا پیدا مى‏شود.

»من أراد عزاً بلا عشیرة… و هیبة بلا سلطان فلینتقل عن ذل معصیة الله الى عز طاعته«

پدر و مادرها به شما سفارش مى‏کنم یک کارى کنید که بچه‏هاى شما متدین شوند، یک کارى کنید که بچه‏هاى شما نماز را اول وقت بخوانند، مواظب باشید در زندگى بچه‏هاى شما گناه نباشد، پدر و مادرها یک کارى کنید اینکه بچه‏ها با خدا آشتى کنند، اگر با خدا آشتى کردند به قول عوام نانشان در روغن است، یک کارى بکنید جوان شما سر و کار با منبر و محراب داشته باشد.

شما مطالعه کنید اینها که من مى‏گویم دیگران هم گفته‏اند، غیرمسلمان‏ها هم گفته‏اند، علماى علم اخلاق هم گفته‏اند، روانشناس‏ها، روانکاوها نیز گفته‏اند، گفته‏اند جرائم را آمارگیرى کنید، مى‏بینید معمولاً جرائم بیشتر از آن آنهاست که سر و کار با منبر و محراب ندارند. شما در همین ایران جرائم و مجرمین را، جنایتکارها و خیانتکارها را آمارگیرى کنید وقتى آمارگیرى مى‏کنید مى‏بینید 95% از جرمها از آن کسى است که نماز نمى‏خواند، سر و کار با منبر و محراب ندارد. در چاه مى‏افتد در آن چاهى که بعضى اوقات هیچ کس نمى‏تواند او را بیرون آورد.

یکى از بزرگان همین چند روزه در تلویزیون مى‏گفت یک سرهنگى بود مربوط به آگاهى، وارد بود مى‏گفت که جرائم را در همین ایران وقتى بسنجیم مى‏بینیم خیلى کم است در ماه مبارک رمضان، مى‏گفت در روزهاى مقدس نظیر روز عاشورا، روز تاسوعا، روز بیست و یکم ماه مبارک رمضان بعضى اوقات جرائم مى‏رسد به صفر، چرا؟ آنکه سر و کار با منبر و محراب دارد، سر و کار با شهربانى ندارد، او را دیگر شهربانى نمى‏برند، دیگر این دزد نیست، چاقوکش نیست، خیانت نمى‏کند العیاذبالله نگاه به زن مردم نمى‏کند. یک کارى بکنید که سر و کار با منبر و محراب پیدا کنید یعنى پیدا کنند.

این پیرمرد! وقتى مسجد مى‏روى با پسرت برو، کتاب‏هاى دینى ببر. اى مادر، اى پدر رساله براى بچه‏هایت بخوان او را وادار کن کتاب‏هاى اخلاقى مطالعه کنند تشویقش کن، کتاب بگیر براى آنها کتاب‏هاى روایى، تفسیر و

بالأخره یک کارى کن که اینها سر و کار با خدا، پیامبر و قرآن و اهل بیت داشته باشند، اگر سعادت براى بچه‏هایت مى‏خواهى، اگر سعادت براى خودت مى‏خواهى، و الا بدان زندگى منهاى خدا تاریک است تاریک. و الا بدان زندگى منهاى نماز بدبختى‏آور است، بدبختى، آن هم بدبختى دنیا و هم بدبختى آخرت. چون مصیبت نمى‏خوانم لذا به جاى آن یک روایت مى‏خوانم و تقاضا دارم پدر و مادرها مخصوصاً جوانهاى عزیز به این روایت توجه داشته باشند.

یک اختلافى است در این که معناى «والعصر» در سوره والعصر چیست؟ هر کس یک معنا کرده است، رهبر عظیم الشأن انقلاب «أدام الله ظله» مدعى است که معناى والعصر یعنى امام زمان، یعنى عصاره‏ى عالم خلقت، مى‏فرماید چون حضرت ولى عصر عصاره عالم خلقت است، لذا معناى والعصر یعنى قسم به امام زمان. هر کس چیزى گفته است و معانى دیگر نیز براى والعصر شده است.

فخر رازى در تفسیر کبیرش مى‏گوید: مراد عصر یعنى نماز عصر بعد یک روایت نقل مى‏کند و مراد هم همین روایت است، براى جوانها مى‏گوید. یک زنى دیوانه‏وار آمد پیش پیامبر اکرم گفت: یا رسول الله حرف خصوصى دارم و اصحابت بروند. اصحاب رفتند. زن نشست، گفت: یا رسول الله زن شوهردارى هستم، العیاذبالله زنا دادم باردار شدم. بچه به دنیا آمد، بچه را در خمره‏ى سرکه خفه کردم، بعد هم سرکه نجس را به مردم فروختم.

خیلى گناه بزرگ است هر کجایش را دست بگذارید مى‏بینید که گناه بزرگ است، زناى محصنه خیلى گناه بزرگ است، آدم‏کشى، حق الناس گناه بزرگ است! پیامبر اکرم (ص) احکامش را برایش گفتند در آخر، پیامبر یک جمله دارند، فرمودند که زن، مى‏دانى چرا در این چاه افتادى؟

پناه بر خدا بعضى اوقات که آدم نمى‏خواهد اما مى‏افتد در چاه! بعضى اوقات آدم نمى‏خواهد اما در سرازیرى گناه واقع مى‏شود، دیگر گناه روى گناه، گناه روى گناه، تا اینکه برسد به اسفل السافلین حضرت فرمودند

مى‏دانى چرا در این چاه افتادى؟ «انى ظننت انک ترکت صلوة العصر«(1): فرمودند خیال مى‏کنم نماز عصر را ترک کرده‏اى! خیال مى‏کنم بى‏نماز بوده‏اى، خیال مى‏کنم نماز نمى‏خوانى که در این چاه افتادى و الا کسى که نماز بخواند نباید در این چاه‏ها بیفتد.

اى پدر و مادر! اگر دختر تو نماز نخواند یک دفعه خداى نکرده در یک چاهى مى‏افتد که هزار عاقل نمى‏تواند او را از چاه بیرون آورد یعنى آقا اگر پسر تو لاابالى در نماز باشد، گاهى بخواند گاهى نخواند، نماز صبحش قضا شود زندگى این سیاه است سیاه!

یک جوان عزیزى یادگارى نوشته بود در دفتر دبیرستان علوى تهران چه خوب نوشته بود؛ یکى از روزهاى سیاه من آن روزى بود که از خواب بلند شدم دیدم آفتاب زده و نمازم قضا شده، روز سیاه انسان آن روز است، روز سیاه دختر شما، پسر شما آن روزى است که روزه‏اش را بخورد یا العیاذبالله نماز صبحش را نخواند. حال ولو اینکه تو میلیونر باشى و او را میلیاردر کنى ولو اینکه بگردى اینطرف و آن طرف، یک شوهر میلیونر هم براى او پیدا کنى، نه روز سیاه دارد آن زنى که نماز نخواند، روز سیاه دارد، آن پسرى که لاابالى در نماز باشد، عزت به اینها نیست و زندگى خوش هم به اینها نیست زندگى خوش اگر مى‏خواهى فقط و فقط یک چیز و آن هم ایمان است ایمان.


1) تفسیر کبیر فخر رازى، ذیل سوره‏ى والعصر.