جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

»دستور کار والدینی» خود را نادیده بگیرید

زمان مطالعه: 5 دقیقه

گر چه لحظه های هیجانی می توانند فرصت های بسیار مناسبی برای همدلی، پیوند و آموزش باشند، اما این لحظه ها می توانند چالشی حقیقی برای آنچه من «دستور کار والدینی» می نامم نیز باشند. این برنامه هدفی است بر اساس مشکلی خاص که والد آن را مانع و مداخله گری برای رشد و پرورش مطلوب کودک می دانند. معمولا چنین دستور کارهایی با ترغیب به ارزش های تحسین برانگیزی چون جرأت ورزی، رشد و شکوفایی، مهربانی و نظم و انضباط رابطه دارند. این ویژگی ها در کودکان متفاوت هستند. ممکن است والدین نگران این مسأله باشند که یکی از فرزندانشان بسیار جسور و دیگری بسیار خجالتی است. برخی از کودکان تنبل و بی انضباط و گروهی دیگر بسیار جدی، بی بهره از انگیزه و شوخ طبع نامیده می شوند. چنین دستور کارهایی بدون در نظر گرفتن مشکل خاص موجب توجه والدین به رفتار و تلاش مداوم برای هموار کردن مسیر پیشرفت فرزندشان می شود. در حقیقت وقتی مشکلی در مسایل مربوط به این دستور کار به وجود می آید، والدین هوشیار بیان دیدگاه و بایدهای اخلاقی خودشان در آن مورد خاص را جزء مسئولیت های خود می دانند: «فراموشکاری تو باعث شد به گربه غذا ندی و این بی رحمیه«، «به خاطر

خوش گذرانی، مقداری از پس انداز دانشگاهت رو برای بلیط کنسرت خرج کردی و این احمقانه است.«

فن والدینی که ارزش های خود را با فرزندانشان در میان می گذارند را تحسین می کنم، به باور من چنین آموزش هایی بخش بسیار مهمی از فرزند پروری است. با این وجود، والدین باید آگاه باشند تنها زمانی رابطه ی نزدیک بین والد- کودک به وجود می آید که دستور کار را به شیوه ای دقیق برای فرزندانشان بیان کنند. از طرفی گاهی دستور کار والدینی مانع از گوش دادن همدلانه مادر و پدر به فرزندشان می شود. وقتی چنین اتفاقی روی می دهد، دستور کار می تواند نتیجه ی معکوس داشته باشد، در حقیقت پیامد چنین شرایطی از بین رفتن توانایی والدین برای اثرگذاری بر تصمیم گیری های فرزندشان خواهد بود. برای مثال، جین مادری حساس و نگران در یکی از گروه های والدینی مدت زیادی نگران اندرو پسر «غمگین و دل گرفته» خود بود. او نگران بود که پسر 9 ساله اش «نقش قربانی» را ایفا می کند و دلواپس بود که این موضوع چه تأثیری بر رابطه پسرش با دیگران می گذارد. بنابراین در گفتگویی کوتاه با اندرو در مورد بحثی که او با خواهر بزرگترش داشت، دستور کار جین وادار کردن اندرو به مسئولیت پذیری بیشتر برای سازگاری با خواهرش بود.

جین گفتگو را اینگونه آغاز کرد: «موضوع چیه عزیزم؟ ناراحت به نظر می رسی.» اندرو پاسخ داد: «کاشکی خواهر مهربون تری داشتم.»

جین پاسخ داد: «خوب، تو با او مهربون هستی؟»

اکنون تصور کنید اندرو باید چه احساسی در مورد این پرسش داشته باشد. به نظر می رسد مادر می خواهد بداند اندرو چه احساسی دارد. اما به محض اینکه او صحبت را آغاز می کند مادر با انتقاد به او پاسخ می دهد. فرض کنیم که این شیوه از گفتگو خیرخواهانه و انتقادی مهربانانه است، اما به هر حال شیوه ای انتقادی است.

حال تصور کنید اگر جین به اندرو می گفت: «می فهمم چرا بعضی وقت ها چنین احساسی داری.» اندرو چه احساسی می داشت.

چنین جملاتی برای اندرو روشن می کرد که مادرش به ناراحتی او توجه دارد و

برای یاریش به روشن ساختن احساساتش نسبت به خواهرش و یافتن راه حل، در کنار اوست. برعکس، جین تقصیر را به گردن اندرو انداخت و موجب شد او حالت دفاعی بیشتر و تمایل کمتری به پذیرش نقش خود در این نزاع داشته باشد.

الیس گینوت کوهن(1) مادری مربی و درمانگر که با همسر مرحوم خود هایم گینوت همکاری می کرد می گوید: برنامه کاری والدین حتی در شرایطی که والد می داند رفتار فرزندش نامطلوب است نیز می تواند مانع از پیشرفت باشد. او به والدین پیشنهاد می کند تا وقتی که دلیل اصلی رفتار نامطلوب را نشناخته اند در مورد آن رفتار با کودک گفتگو نکنند.

بهترین شیوه برای آگاهی از هیجانی که موجب رفتار نامطلوب شده است، خودداری از پرسش هایی چون: «چرا این کار رو کردی؟» است. این پرسش ها حالتی سرزنش کننده و انتقاد آمیز دارند. کودک به چنین پرسش هایی با حالتی تدافعی پاسخ می دهد تا این که بخواهد اطلاعات مفیدی در مورد دلیل رفتار بدهد. در عوض تلاش کنید به شیوه ای مشتاقانه از کودک بپرسید وقتی رفتار نامطلوب از او سر زد چه احساسی داشت.

فرض کنیم وقتی کودک شما رفتار نامطلوب انجام می دهد نادیده گرفتن برنامه کاری ساده نیست- به ویژه وقتی احساس می کنید پند و اندرز دادن سر زبانتان است. اما دادن درس اخلاق در مورد رفتار ناشایست بدون شناخت احساسی که موجب رفتار شده، بیشتر وقت ها بی تأثیر است. این شیوه شبیه به گذاشتن کمپرس آب سرد بر روی پیشانی کودک تب دار است، بدون اینکه در درجه اول عفونتی که موجب این تب شده را درمان کنید.

برای مثال، مادری با یک ساعت تأخیر برای بردن پسر سه ساله اش به خانه وارد مهد کودک می شود. پسری که مادر همیشه او را «لجباز» می نامد، شروع به بداخلاقی می کند. او برای پوشیدن ژاکت و خارج شدن از مهدکودک با مادرش همکاری نمی کند. مادر می تواند پسرش را به دلیل همکاری نکردن با او سرزنش کند، یا کمی

درنگ کند، به رویدادی که رخ داده فکر کند، و تلاش کند تجربه هیجانی پسرش را در این رویداد درک کند تا بتواند گزینه دوم را انتخاب کند. بنابراین او به فرزندش می گوید: «امروز دیرتر از روزهای دیگر رسیدم، اینطور نیست؟ بیشتر دوست هات به خونه رفتن. این موضوع تو را نگران کرده بود؟«. وقتی بداند مادرش احساس اضطراب و نگرانی او را پذیرفته است، می تواند به یکباره احساس آرامش کند و مادرش را در آغوش بگیرد. سپس جنگ بر سر پوشیدن ژاکت حل می شود و هر دو با هم به خانه می روند.

این مادر برای برقراری ارتباط با پسرش باید برنامه کاری دراز مدت خود برای مجبور کردن فرزندش به «لجبازی» کمتر و همکاری بیشتر را نادیده می گرفت. معمولا پاسخ والدین به رفتار نامطلوب فرزندشان عکس این شیوه است. آنها بیش از پیش به برنامه کاری خود می چسبند و چنان نگرانی خود را از مشکل کودک ابراز می کنند که انگار بخشی پایدار از ضعف شخصیتی منفی در اوست. آنان کودک را برای داشتن چنین ویژگی سرزنش می کنند. اندرو بیش از حد حساس است. جانت پرخاشگر است. بابی خیلی خجالتی است. سارا بسیار حواس پرت است. چنین برچسب هایی مانع از همدلی می شوند. این برچسب ها مخرب و آسیب زا هستند زیرا متأسفانه کودکان کم سن اظهارات والدین خود را باور می کنند. سپس تلاش می کنند از باور آنها پیروی کنند، انگار که والدینشان پیغمبر هستند.

کریستوفر هالویل(2) در کتاب خود، تلاش پدرش برای آموزش ساختن جعبه چوبی به او را به یاد می آورد. پدرش به او گفته بود: «اگر نتوانی جعبه چهارگوش بسازی یعنی هیچ چیزی نمی توانی بسازی.» او پس از تلاش بسیار، جعبه ای لق ساخت. او در مورد این پیشامد نوشته: «هرگاه پدرم جعبه را وارسی می کرد، با اخم می گفت این جعبه را چهارگوش نساختی. هرگز سازنده خوبی نمی شوی مگر اینکه بتوانی همه چیز را چهارگوش بسازی.» بالاخره او دیگر به پسرش اخم نکرد و هرگز چیزی در مورد آن جعبه نگفت. «سال های زیادی خرت و پرت هایم را در آن جعبه

نگه می داشتم و هر بار که در جعبه را باز می کردم احساس خاصی داشتم و تصویر پدرم با نگاه ناپذیرنده اش را به یاد می آوردم.»

برای هالویل، نویسنده ای موفق، این تعامل غم انگیز تبدیل به خاطره ای همیشگی از رابطه او با پدرش شد. این خاطره برای ما می تواند یادآوری تکان دهنده از تأثیر پرقدرت ایراد گرفتن والدین از کودکان باشد.

هیچ یک از ما نمی خواهیم فرزندان ما به ساختن جعبه های چوبی قانع باشند و نه می خواهیم تنبل، گوشه گیر، کودن، ترسو و فریب کار بزرگ شوند. همچنین نمی خواهیم چنین ضعف هایی، ویژگی هایی باشند که فرزندانمان خودشان را با آنها توصیف کنند. چگونه می توان از چنین برچسب زدن های منفی اجتناب کرد؟ پاسخ این پرسش اجتناب از ارزشیابی هایی کلی و همیشگی از ویژگی های شخصیتی کودک است. توجه داشته باشید هنگام اصلاح کودکان بر پیشامدی خاص که اینجا و اکنون در زندگی آنها روی داده است تمرکز کنید. به جای اینکه بگویید: «تو خیلی بی دقت و شلخته هستی، » می توانید به فرزندتان بگویید: «اسباب بازی ها همه جای اتاق پخش شده اند.» و به جای «تو کند خوان هستی، » بگویید: «خوندن هر شب به مدت نیم ساعت سرعت خوندنت رو بالا می بره» و بالاخره به جای «این قدر خجالتی نباش» بگویید: «اگر بلندتر صحبت کنی، گارسون می تونه صدات رو بشنوه.»


1) Alice Ginott- Cohen.

2) Christopher Hallowell.