کمبود محبت بر عاطفه کودکان اثر می گذارد و عواطف مثبت را در آنان رأس می سازد. لومبروزو در کتاب مرد جنایتکار می نویسد اولین شور و احساسی که از این افراد محو می شود احساس رحم و عطوفت در برابر رنج دیدگان است. مسأله ترس، وسواس و عقده حقارت بلائی دیگر برای این گروه است. اینان دیگر به مرحله ای می رسند که حتی با محبت هم حاضر نیستند سر و کاری داشته باشند.
پیدایش حالت بی تفاوتی نسبت به تمام امور و سستی پیوند عاطفی با دیگران، همراه است با تکان داده یکنواخت بدن و در مواردی آویزان کردن سر.
گاهی حساسیت عاطفی خود را از دست می دهند و رفتاری توأم با خشونت و بیرحمی شدید در آنان بوجود می آید تا حدی که هم خود را می آزارند و هم دیگران را. روانشناسان تربیتی نیز در مطالعه وضع نوجوانان به این نتیجه رسیده اند آنها که در کودکی مزه محبت را نچشیده اند در این سن نمی توانند افرادی با عاطفه و گرم و صمیم باشند.