جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

داستانى آموزنده و پرمعنا

زمان مطالعه: 9 دقیقه

نجاشى یکى از شعراى اهل بیت است و در زمان امیرالمؤمنین (ع) مى‏زیست و براى امیرالمؤمنین (ع) اشعار مى‏گفت و آدمى است متدین، آدمى است که دین در دل او رسوخ کرده، این آدم متدین، این آدم مرید مولا امیرالمؤمنین و شاعر على (ع) در ماه مبارک رمضان یک روزى قبل از ظهر مى‏رفت براى مسجد پشت سر على (ع) نماز بخواند رفیق نااهل در خانه نشسته بود، رفیق نااهل به او سلام کرد. گفت: آقاى نجاشى کجا؟ گفت: مى‏خواهم بروم مسجد. گفت حالا که قبل از ظهر است. گفت مى‏خواهم بروم مسجد مقدارى قرآن بخوانم تا امیرالمؤمنین بیاید و پشت سر او نماز بخوانم گفت بفرمایید.

وارد شد مقدارى با او صحبت کرد نجاشى به او گفت ماه مبارک رمضان است، چیزى که نمى‏شود خورد برویم مسجد بهتر است، ولى آن رفیق بد سر گذاشت در گوش او وسوسه شروع شد همان که در سوره‏ى معوذتین سوره‏ى آخر قرآن سه مرتبه از او به خدا پناه مى‏برد از این رفیق بد، از وسوسه‏ى رفیق بد.

» بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ‏

قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ مَلِکِ النَّاسِ إِلهِ النَّاسِ مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ الَّذی یُوَسْوِسُ فی‏ صُدُورِ النَّاسِ مِنَ الْجِنَّةِ

وَ النَّاسِ«(1)

یعنى خدایا پناه مى‏برم به تو، خدایا پناه مى‏برم به تو، خدایا پناه مى‏برم به تو، از وسوسه‏ى رفیق بد، از وسوسه‏ى شیطان، وقتى که وسوسه کند، اما غیرمستقیم، خناس زیرآبکى کار کردن را مى‏گویند، خناس یعنى آن کسى که زهر را بریزد در کپسول و به خورد شما بدهد، خورد بچه‏ى شما بدهد. این را عرب مى‏گوید خناس و این سوره‏ى مبارکه سه مرتبه پناه به خدا مى‏برد از اینگونه رفیق‏ها یعنى رفیقى که وسوسه کند مخصوصاً وسوسه‏ى زیرآبکى، وسوسه‏ى غیرمستقیم.

نجاشى آمد آن آقا سرگذاشت در گوش نجاشى، دیگر مستقیمش کرد، گفت که بیا برویم خانه، یک شراب نابى دارم، یک بره‏ى گوسفند هم دارم شراب به تو مى‏دهم، بره هم به تو مى‏دهم نجاشى تکان خورد گفت یعنى چه؟! در ماه مبارک رمضان این حرف‏ها چیست مى‏زنى؟ گفت که اشتباه کردم، بیا تا با تو حرف بزنم. کشاندش توى خانه نجاشى را نشاند، وسوسه شروع شد، خدا أرحم الراحمین است، خدا مى‏آمرزد بیا دمى خوش باشیم، امروز گناه مى‏کنیم فردا توبه، با گفتگو شراب را بخورد نجاشى داد، بعد هم بره را آورد بخورد نجاشى داد.

امیرالمؤمنین دارد نماز مى‏خواند، بدمستى شروع شده، داد او رفت بالا خبر دادند به امیرالمؤمنین که شاعرت، آنکه صف اول مى‏ایستد به نماز جماعت، شراب خورده، فرمودند: صاحب خانه را با نجاشى هر دو را بیاورید. اینها باید حد بخورند، هشتاد تازیانه باید به آنها زد مثل اینکه نجاشى کمتر خورده بود، چه جور بود نمى‏دانم تا پیش آمد، نجاشى فرار کرد نتوانستند او را بگیرند، نجاشى فرار کرد صاحب خانه را گرفتند، آوردند پیش امیرالمؤمنین و امیرالمؤمنین حد را جارى کرد، نجاشى خیلى متشخص و آبرودار، طایفه‏دار بود، شب بعضى از بزرگان از طایفه‏اش آمدند خدمت امیرالمؤمنین واسطه شوند، آقا ببخشید اگر نجاشى بخواهد حد بخورد آبروى طایفه‏ى ما مى‏رود.

امیرالمؤمنین فرمودند: نمى‏دانم چه مى‏گویید، مى‏گویید: حدود خدا را

جارى نکنم؟ تهدید کردند، گفتند: یا على اگر بخواهى حد جارى کنى این طایفه دشمن شما مى‏شوند، فرمودند من باید حکم شرعى را انجام بدهم ولو اینکه جهان پشت به پشت یکدیگر کنند ضد من. دیدند نمى‏شود، بالأخره نجاشى را دستگیر و حد جارى شد نجاشى همان شب که شلاق خورده بود فرار کرد رفت شام معاویه خبردار شد، نجاشى آمده معلوم مى‏شود، نجاشى خیلى متشخص بوده که معاویه روى او حساب مى‏کرده لذا جلسه‏ى خیرمقدم براى نجاشى گرفت، وزراء بودند، وکلاء بودند، اشرافیان بودند، سفراء بودند. همه جمع بودند، جلسه از نظر تشریفات خیلى عالى بود، خوب، تشریفات برگزار شد، نجاشى نشسته بود معاویه به او رو کرد، گفت: این جلسه را من براى تو گرفته‏ام جواب داد مى‏دانم، گفت: امیرالمؤمنین هم آن کسى است که تو را فرارى داده، شلاقت زده، گفت: این را هم مى‏دانم گفت پس بلند شو اینجا مقدارى از من تعریف کن، تشکر کن و مقدارى هم از امیرالمؤمنین على (ع) بدگویى بنما، نجاشى بلند شد ایستاد گفت:

مردم! این جلسه را معاویه براى من گرفته این همه تشریفات براى من است، من هم از على فرار کردم براى اینکه مرا حد زد فرار کردم آمدم اینجا و معناى این کارها این است که من نتوانستم زیر پرچم عدل على باشم آمدم زیر پرچم ظلم معاویه و معاویه من گناهکار را قبول کرده زیر پرچمش آورده و برایم این تشریفات را گرفته و بالأخره به جاى اینکه تعریف از معاویه کند، تعریف از امیرالمؤمنین و انتقاد از معاویه نمود.

نجاشى دین دارد، نجاشى ولایت دارد، اما همین نجاشى که ولایت دارد، شاعر خاص امیرالمؤمنین است در صف اول جماعت مولا جایش است قبل از ظهر مى‏خواهد بیاید مسجد کوفه براى عبادت ولى رفیق بد او را برد در خانه شرابش داد، بره هم داد.(2) قرآن مى‏فرماید بدان اگر با رفیق بد نشست و برخاست کردى پشیمان مى‏شوى پشت دست را دندان مى‏گیرى، براى خودت یا براى جوانت.

چه مى‏گویى؟ مى‏گویى: اى کاش جوان من با فلان کس رفت و آمد

نداشت، دیدى آبروى جوانم و آبروى خودم را ریخت و به قول قرآن این کاشکى‏ها نه در دنیا و نه در آخرت دیگر فایده‏اى ندارد. آب ریخته را که دیگر نمى‏شود برگرداند. اگر آبروى شما یا آبروى جوانتان ریخت دیگر نمى‏شود این آبروى ریخته را برگرداند.

دختر خانم مواظب باش با پسر جوان به نام درس خواندن نشست و برخاست نداشته باش، آتش است مى‏سوزاند، مقدس اردبیلى (ره) مرجع تقلید است، بارها خدمت امام زمان رسیده، از او سئوال مى‏کنند. (پیرمرد هفتاد ساله که دیگر غریزه جنسى ندارد) آقا اگر در یک خانه‏اى هیچ کس نباشد جز یک زن، مانعى هم نداشته باشد، شما زنا مى‏کنى یا نه، مقدس اردبیلى نگفت، نه، گفت: پناه مى‏برم به خدا اگر چنین صحنه‏اى براى من جلو بیاید.

مقدس اردبیلى هفتاد ساله خدمت امام زمان رسیده، مرجع تقلید شیعه به اندازه‏اى باتقوا است که اسمش ملااحمد است، علماء به او لقب مقدس داده‏اند این مرد هفتاد ساله مى‏گوید پناه مى‏برم به خدا، من در یک جایى باشم یک زن هم باشد و هیچکس غیر من و آن زن نباشد.

پدر و مادر! ببینید دختر شما با یک پسر جوان در اتاق نشسته‏اند دارند درس مى‏خوانند و بى‏تفاوت باشى، این جنایت است به کى؟ به اولادت، این خیانت است، دختر تو هر چه نجیب، اما مقدس اردبیلى مى‏گوید: انسان نجیب اینجا در خطر است، این بى‏تفاوتى درست نیست، بالاتر از این بگویم، قرآن مجید درباره‏ى یوسف (ع) مى‏گوید: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ«(3) زلیخا به یوسف تمایل پیدا کرد، یوسف هم به زلیخا تمایل پیدا کرد، اگر عصمتش نبود، چون معصوم بود تمایل پیدا نکرد چنانچه معصوم نبود او هم مى‏رفت.

این جمله به پدر و مادرها چه مى‏گوید، به دخترخانمها چه مى‏گوید، به جوانهاى مسجدى چه مى‏گوید، حضرت یوسف توانست از امتحان بیرون آید آن امتحانى که به قول استاد بزرگوار ما علامه طبابائى (ره) مى‏فرمودند: بیست و چهار زمینه براى گناه یوسف بود، اگر یکى از این بیست و چهار زمینه

براى هر کس فراهم شود گناه مى‏کند، اما یوسف توانست این بیست و چهار زمینه را زیر پا بگذارد و از امتحان خوب درآید، یوسف مى‏گوید: پروردگارا! «ِ وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ الْجاهِلینَ«(4) مى‏گوید خدایا تو باید یاریم کنى و الا من هم مى‏روم اگر دست عنایت تو روى سرم نباشد اگر تو مرا نگاهم ندارى من هم مى‏روم، این آیه به پدر و مادرها چه مى‏گوید؟ مواظب باشید رفیق بد تأثیر عجیبى دارد، نجاشى را مى‏کشاند در خانه و شرابش مى‏دهد، جوان باعفت را، جوان باشخصیت را، به مراکز فحشاء و آنجا بى‏آبرویى براى همه درست مى‏کند، دختر عفیف باحیا را مى‏کشاند به بى‏عفتى و بالأخره رفیق بد از هر آتشى، سوزنده‏تر است. از هر شرى شرتر است.

بعکس رفیق خوب، خوشا به حال آن کسانى که رفیق خوب دارند «عبدالله بن جندب» یکى از اصحاب امام صادق (ع) است، او پیرمرد است و کور هم شده، دیدند عبدالله بن جندب سه پنجاه و یک رکعت نماز مى‏خواند، مى‏دانید در شبانه روز پنجاه و یک رکعت نماز داریم، هفده رکعت واجب، سى و چهار رکعت نوافل مستحب، دیدند این آقا نه پنجاه و یک رکعت نماز مى‏خواند سه تا پنجاه و یک رکعت. دیدند عبدالله بن جندب در سال سه ماه روزه مى‏گیرد، سه مرتبه زکات مى‏دهد. به او گفتند نماز یک مرتبه، روزه یک مرتبه، زکات یک مرتبه گفت براى خاطر اینکه من دو تا رفیق داشتم این دو رفیقم از دنیا رفته‏اند، وفاى رفاقت اقتضا مى‏کند هر کارى که براى خودم بکنم براى آنها هم انجام دهم این است معنى رفیقى که آدم را سعادتمند مى‏کند، به این مى‏گویند رفیقى که هم در زمان حیات به فکر هست هم بعد از مرگ.(5)

قال على (ع(: «لا یکون الصدیق صدیقاً حتى یحفظ أخاه فى ثلاث: فى نکبته و غیبته و وفاته» رفیق خوب به کى مى‏گوئیم، شما پیرمردها، مسن‏ها با که باید رفت و آمد کنید، یک روایتى راجع به ازدواج است آن روایت با القاء خصوصیت مى‏آید اینجا، یعنى زن و شوهر هم باید رفیق و مصاحب باشند و

در آنجا مى‏گوید با که رفت و آمد بکن، رسول گرامى مى‏فرماید: «اذا جائکم من ترضون دینه و امانته یخطب الیکم فزوجوه و الا تکن فتنة و فساد کبیر«(6)

یعنى آقا اگر مى‏خواهى رفیق انتخاب کنى باید دو تا شرط داشته باشد، یکى دین داشته باشد، یکى اخلاق، اخلاق انسانیت، باوفا باشد، باعفت باشد، باوقار باشد، یکى هم دین داشته باشد، این روایت شریف که بارها پیامبر فرمودند، آقا اگر این دو شرط در رفیق بود با او رفیق شو «إِلاَّ تَفْعَلُوهُ تَکُنْ فِتْنَةٌ فِی الْأَرْضِ وَ فَسادٌ کَبیر» و الا فساد بار مى‏آید آن هم فساد بزرگى، و الا فتنه ایجاد مى‏شود آن هم فتنه بزرگى، یعنى دخترخانم، شما باید دوست بگیرى، اما یک دختر متدین و بااخلاق، مواظب باش آن دخترى که در طایفه‏ى بى‏حجاب‏ها در طایفه‏ى پست بزرگ شده با او رفت و آمد نکن، او را به عنوان دوست نگیر، اگر مى‏بینى لاابالى در نماز است، اگر خیلى به دین اهمیت نمى‏دهد. با این رفت و شد نکن.

جوان اگر مى‏خواهى دوست بگیرى باید متدین باشد، تا تو را بکشاند به مسجد، تا تو را بکشاند پاى منبر و محراب، تا تو را بکشاند به کتاب‏هاى دینى، مواظب باش اگر دین نداشته باشد تو را مى‏فروشد به فرموده‏ى امام صادق (ع) تو را مى‏فروشد به یک ناهار، تو را مى‏فروشد، به یک حرف، شخصیت تو را مى‏کوبد، با یک جمله، اگر بى‏وفا باشد، اگر اخلاق انسانیت نداشته باشد این رفیق نیست این دشمن است به صورت رفیق است.

لذا این روایت به ما مى‏گوید: در رفاقت دو تا شرط لازم است و اگر مى‏خواهید تربیت اولاد کنید، ببینید اولادتان با که رفت و آمد دارد و آن دوست اولادتان این دو تا شرط را دارد یا نه، این دو تا شرط در سرحد لزوم است.

دو تا شرط هم داریم که این دو شرط در سرحد لزوم نیست، اما خیلى خوب است که این هم باشد. 1- عاقل باشد امام سجاد (ع) مى‏فرماید: مواظب باش رفیق احمق نگیرى، براى اینکه رفیق احمق گاهى مى‏خواهد به تو استفاده برساند، اما ضرر مى‏رساند، آدم احمق به قول عوام، مثال خوبى است

مى‏گویند دوستى خاله خرس، دوستى با احمق دوستى خاله خرس است. دوست شما عاقل باشد.

درباره‏ى فضل بن مروان مى‏گویند. این فضل بن مروان وزیر معتصم است، معتصم خلیفه‏ى عباسى است آدم حسودى است این فضل بن مروان یک سور داده بود خیلى مفصل، جمعیتى را مهمان کرده بود وقتى معتصم وارد جلسه شد حسادتش گل کرد، دید تشریفات خیلى بالاست، همان جا حسادتش را رو کرد، گفت: یک وزیر این همه تشریفات، اینها را او از کجا آورده این فرش‏ها، این ظرف‏ها کجا بوده، هى غر زد به فضل بن مروان گفتند سرت در مخاطره است، اگر امشب سرت نرود فردا مى‏رود، آمدى یک سور بدهى، یک مهمانى بکنى براى اینکه مقرب بشوى اما حسابى مبغوض شدى.

فضل به مروان ترسید، بالأخره جلسه اداره شد معتصم با همان حال عصبانیت بلند شد و رفت، وقتى رفت، فضل بن مروان یک دوست عاقلى داشت به نام ابراهیم موصلى، رو کرد به فضل گفت: سرت در مخاطره است اما من درست مى‏کنم الآن برو پیش معتصم. من مى‏فرستم کسى را و یک جمله مى‏گویم و آن جمله موجب مى‏شود که نجات پیدا کنى و تو هم فوراً بیا، فضل بن مروان رفت پیش معتصم رفیقش کسى را فرستاد، گفت: به فضل بگویید مردم آمده‏اند فرش‏هایشان را مى‏خواهند. مردم آمده‏اند ظرف‏هایشان را مى‏خواهند، چه کار مى‏خواهى بکنى الآن بدهیم ببرند یا خودت مى‏آیى؟ خودت از خلیفه اجازه بگیر و بیا.

فضل بن مروان هم رو کرد به خلیفه، گفت: مردم آمده‏اند فرش‏هایشان را مى‏خواهند، ظرف‏هایشان را مى‏خواهند اجازه بدهید من بروم. معتصم تغییر کرد حسادتش از بین رفت گفت این فرش‏ها مال تو نبود؟ گفت نه این فرش‏ها مال من نبود، ظرفها هم مال من نیست صاحبانش آمده‏اند مى‏خواهند ببرند گفت: بلند شو برو فرش‏هاى مردم را بده. ابراهیم موصلى این آقا را از مرگ نجات داد. نظیر این ابتکار زیاد است که رفیق عاقل انسان را نجات مى‏دهد.

شرط دوم – رفیق دانا انتخاب کن زیرا ولو بحث علمى نکند اما علمش به شما سرایت مى‏کند ولو اینکه خیلى متدین نباشد اما از نظر علمى از

او استفاده مى‏کنى صاحب معراج السعاده جمله‏اى دارد، جمله‏ى خوبى است، مى‏گوید: یک صیادى آمد در مدرسه آنجا خستگى درآورد دو تا طلبه نشسته بودند داشتند مباحثه مى‏کردند مباحثه آنها اتفاقاً درباره خنثى بود – در فقه ما یک مسئله‏اى داریم و آن اینکه بعضى از افراد نه زن هستند نه مرد – با اینکه هم علامت زنى دارند هم علامت مردى، به این افراد مى‏گویند خنثى، خوب حکمش هم در فقه خیلى حکم مشکلى است، منقسم مى‏شود به چند قسم و مشکلش خنثاى مشکل است که نمى‏توانند تشخیص بدهند زن است یا مرد، آن وقت او باید چه کار بکند.

این صیاد، خوب چیزى سرش نمى‏شد، اما یک لفظ خنثى شنید آمد براى صید کردن، اتفاقاً یک ماهى خیلى قشنگى را زنده صید کرد ماهى خیلى قشنگ بود گفت ماهى را مى‏برم پیش حاکم جایزه بگیرم، اتفاقاً آمد و درباریان به او راه دادند از بس این ماهى قشنگ بود رفت آنجا و آن هم خیلى پسندید، هزار درهم به او داد، بادمجان دور قاب‏چین‏ها حسادتشان گل کرد این بیچاره صیاد خداحافظى کرد خیلى خوشحال شد رفت. گفتند ماهى یک درهم قیمتش است، تو مى‏خواهى جایزه بدهى ده درهم بده صد درهم بده هزار درهم دادى به او براى چه؟ گفت: خوب مى‏گویید چه کار کنم؟ یک فرد حسود بدجنسى گفت هیچ، صیاد را بخواه وقتى مى‏آید بگو این ماهى تو نر است یا ماده؟ اگر گفت نر است، بگو ما ماهى ماده مى‏خواهیم اگر گفت ماده است، بگو ما ماهى نر مى‏خواهیم گفت بد حرفى نیست. بیچاره صیاد را برگرداندند، به او گفت آقا راستى ما یک سئوالى از شما داریم. این ماهى تو نر است یا ماده؟ گفت آقا این ماهى نه نر است، نه ماده بلکه خنثى است! گفت هزار درهم دیگر به او بدهید! هزار درهم دیگر هم گرفت و رفت.

صاحب معراج السعاده مى‏فرماید: همین نیم‏ساعتى که او آمد در مدرسه براى دنیایش هم خیلى مفید بود. حرف خوب است، اگر بتوانید با یک عالمى، دانایى رفت و آمد داشته باشید.

خلاصه حرف این شد، بحث امروز بحثى است مفید اما زنگ خطر است. و این زنگ خطر براى دخترها و پسرها بیشتر است، براى جوانها بیشتر

است، زنگ خطرى است براى پدر و مادرها، و زنگ خطرى است براى همه و آن اینکه رفیق تأثیر به سزایى در خوشبختى و بدبختى انسان دارد و مواظب باشید رفیق خوب داشته باشید با افراد خوب رفت و آمد کنید، حتى به بازاریان سفارش مى‏کنم طرف حساب‏هاى شما یک افراد خوبى باشند. و الا بیچاره مى‏کنند شما را، به کاسب‏ها سفارش مى‏کنم طرف حسابهاى شما یک افراد متدین با اخلاقى باشند و به همه و همه سفارش مى‏کنم که رفت و شد شما با افراد متدین و بااخلاق و علاوه بر اینکه افراد متدین و بااخلاقى هستند اگر بتوانید عاقل و عالم هم باشند.


1) سوره‏ى ناس.

2) شرح ابن ابى‏الحدید، جلد 4، ص 88.

3) یوسف، 24.

4) یوسف، 33.

5) بحار، ج 74، ص 163.

6) بحار، ج 103، ص 372.