نجاشى یکى از شعراى اهل بیت است و در زمان امیرالمؤمنین (ع) مىزیست و براى امیرالمؤمنین (ع) اشعار مىگفت و آدمى است متدین، آدمى است که دین در دل او رسوخ کرده، این آدم متدین، این آدم مرید مولا امیرالمؤمنین و شاعر على (ع) در ماه مبارک رمضان یک روزى قبل از ظهر مىرفت براى مسجد پشت سر على (ع) نماز بخواند رفیق نااهل در خانه نشسته بود، رفیق نااهل به او سلام کرد. گفت: آقاى نجاشى کجا؟ گفت: مىخواهم بروم مسجد. گفت حالا که قبل از ظهر است. گفت مىخواهم بروم مسجد مقدارى قرآن بخوانم تا امیرالمؤمنین بیاید و پشت سر او نماز بخوانم گفت بفرمایید.
وارد شد مقدارى با او صحبت کرد نجاشى به او گفت ماه مبارک رمضان است، چیزى که نمىشود خورد برویم مسجد بهتر است، ولى آن رفیق بد سر گذاشت در گوش او وسوسه شروع شد همان که در سورهى معوذتین سورهى آخر قرآن سه مرتبه از او به خدا پناه مىبرد از این رفیق بد، از وسوسهى رفیق بد.
» بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ مَلِکِ النَّاسِ إِلهِ النَّاسِ مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ الَّذی یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النَّاسِ مِنَ الْجِنَّةِ
وَ النَّاسِ«(1)
یعنى خدایا پناه مىبرم به تو، خدایا پناه مىبرم به تو، خدایا پناه مىبرم به تو، از وسوسهى رفیق بد، از وسوسهى شیطان، وقتى که وسوسه کند، اما غیرمستقیم، خناس زیرآبکى کار کردن را مىگویند، خناس یعنى آن کسى که زهر را بریزد در کپسول و به خورد شما بدهد، خورد بچهى شما بدهد. این را عرب مىگوید خناس و این سورهى مبارکه سه مرتبه پناه به خدا مىبرد از اینگونه رفیقها یعنى رفیقى که وسوسه کند مخصوصاً وسوسهى زیرآبکى، وسوسهى غیرمستقیم.
نجاشى آمد آن آقا سرگذاشت در گوش نجاشى، دیگر مستقیمش کرد، گفت که بیا برویم خانه، یک شراب نابى دارم، یک برهى گوسفند هم دارم شراب به تو مىدهم، بره هم به تو مىدهم نجاشى تکان خورد گفت یعنى چه؟! در ماه مبارک رمضان این حرفها چیست مىزنى؟ گفت که اشتباه کردم، بیا تا با تو حرف بزنم. کشاندش توى خانه نجاشى را نشاند، وسوسه شروع شد، خدا أرحم الراحمین است، خدا مىآمرزد بیا دمى خوش باشیم، امروز گناه مىکنیم فردا توبه، با گفتگو شراب را بخورد نجاشى داد، بعد هم بره را آورد بخورد نجاشى داد.
امیرالمؤمنین دارد نماز مىخواند، بدمستى شروع شده، داد او رفت بالا خبر دادند به امیرالمؤمنین که شاعرت، آنکه صف اول مىایستد به نماز جماعت، شراب خورده، فرمودند: صاحب خانه را با نجاشى هر دو را بیاورید. اینها باید حد بخورند، هشتاد تازیانه باید به آنها زد مثل اینکه نجاشى کمتر خورده بود، چه جور بود نمىدانم تا پیش آمد، نجاشى فرار کرد نتوانستند او را بگیرند، نجاشى فرار کرد صاحب خانه را گرفتند، آوردند پیش امیرالمؤمنین و امیرالمؤمنین حد را جارى کرد، نجاشى خیلى متشخص و آبرودار، طایفهدار بود، شب بعضى از بزرگان از طایفهاش آمدند خدمت امیرالمؤمنین واسطه شوند، آقا ببخشید اگر نجاشى بخواهد حد بخورد آبروى طایفهى ما مىرود.
امیرالمؤمنین فرمودند: نمىدانم چه مىگویید، مىگویید: حدود خدا را
جارى نکنم؟ تهدید کردند، گفتند: یا على اگر بخواهى حد جارى کنى این طایفه دشمن شما مىشوند، فرمودند من باید حکم شرعى را انجام بدهم ولو اینکه جهان پشت به پشت یکدیگر کنند ضد من. دیدند نمىشود، بالأخره نجاشى را دستگیر و حد جارى شد نجاشى همان شب که شلاق خورده بود فرار کرد رفت شام معاویه خبردار شد، نجاشى آمده معلوم مىشود، نجاشى خیلى متشخص بوده که معاویه روى او حساب مىکرده لذا جلسهى خیرمقدم براى نجاشى گرفت، وزراء بودند، وکلاء بودند، اشرافیان بودند، سفراء بودند. همه جمع بودند، جلسه از نظر تشریفات خیلى عالى بود، خوب، تشریفات برگزار شد، نجاشى نشسته بود معاویه به او رو کرد، گفت: این جلسه را من براى تو گرفتهام جواب داد مىدانم، گفت: امیرالمؤمنین هم آن کسى است که تو را فرارى داده، شلاقت زده، گفت: این را هم مىدانم گفت پس بلند شو اینجا مقدارى از من تعریف کن، تشکر کن و مقدارى هم از امیرالمؤمنین على (ع) بدگویى بنما، نجاشى بلند شد ایستاد گفت:
مردم! این جلسه را معاویه براى من گرفته این همه تشریفات براى من است، من هم از على فرار کردم براى اینکه مرا حد زد فرار کردم آمدم اینجا و معناى این کارها این است که من نتوانستم زیر پرچم عدل على باشم آمدم زیر پرچم ظلم معاویه و معاویه من گناهکار را قبول کرده زیر پرچمش آورده و برایم این تشریفات را گرفته و بالأخره به جاى اینکه تعریف از معاویه کند، تعریف از امیرالمؤمنین و انتقاد از معاویه نمود.
نجاشى دین دارد، نجاشى ولایت دارد، اما همین نجاشى که ولایت دارد، شاعر خاص امیرالمؤمنین است در صف اول جماعت مولا جایش است قبل از ظهر مىخواهد بیاید مسجد کوفه براى عبادت ولى رفیق بد او را برد در خانه شرابش داد، بره هم داد.(2) قرآن مىفرماید بدان اگر با رفیق بد نشست و برخاست کردى پشیمان مىشوى پشت دست را دندان مىگیرى، براى خودت یا براى جوانت.
چه مىگویى؟ مىگویى: اى کاش جوان من با فلان کس رفت و آمد
نداشت، دیدى آبروى جوانم و آبروى خودم را ریخت و به قول قرآن این کاشکىها نه در دنیا و نه در آخرت دیگر فایدهاى ندارد. آب ریخته را که دیگر نمىشود برگرداند. اگر آبروى شما یا آبروى جوانتان ریخت دیگر نمىشود این آبروى ریخته را برگرداند.
دختر خانم مواظب باش با پسر جوان به نام درس خواندن نشست و برخاست نداشته باش، آتش است مىسوزاند، مقدس اردبیلى (ره) مرجع تقلید است، بارها خدمت امام زمان رسیده، از او سئوال مىکنند. (پیرمرد هفتاد ساله که دیگر غریزه جنسى ندارد) آقا اگر در یک خانهاى هیچ کس نباشد جز یک زن، مانعى هم نداشته باشد، شما زنا مىکنى یا نه، مقدس اردبیلى نگفت، نه، گفت: پناه مىبرم به خدا اگر چنین صحنهاى براى من جلو بیاید.
مقدس اردبیلى هفتاد ساله خدمت امام زمان رسیده، مرجع تقلید شیعه به اندازهاى باتقوا است که اسمش ملااحمد است، علماء به او لقب مقدس دادهاند این مرد هفتاد ساله مىگوید پناه مىبرم به خدا، من در یک جایى باشم یک زن هم باشد و هیچکس غیر من و آن زن نباشد.
پدر و مادر! ببینید دختر شما با یک پسر جوان در اتاق نشستهاند دارند درس مىخوانند و بىتفاوت باشى، این جنایت است به کى؟ به اولادت، این خیانت است، دختر تو هر چه نجیب، اما مقدس اردبیلى مىگوید: انسان نجیب اینجا در خطر است، این بىتفاوتى درست نیست، بالاتر از این بگویم، قرآن مجید دربارهى یوسف (ع) مىگوید: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ«(3) زلیخا به یوسف تمایل پیدا کرد، یوسف هم به زلیخا تمایل پیدا کرد، اگر عصمتش نبود، چون معصوم بود تمایل پیدا نکرد چنانچه معصوم نبود او هم مىرفت.
این جمله به پدر و مادرها چه مىگوید، به دخترخانمها چه مىگوید، به جوانهاى مسجدى چه مىگوید، حضرت یوسف توانست از امتحان بیرون آید آن امتحانى که به قول استاد بزرگوار ما علامه طبابائى (ره) مىفرمودند: بیست و چهار زمینه براى گناه یوسف بود، اگر یکى از این بیست و چهار زمینه
براى هر کس فراهم شود گناه مىکند، اما یوسف توانست این بیست و چهار زمینه را زیر پا بگذارد و از امتحان خوب درآید، یوسف مىگوید: پروردگارا! «ِ وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ الْجاهِلینَ«(4) مىگوید خدایا تو باید یاریم کنى و الا من هم مىروم اگر دست عنایت تو روى سرم نباشد اگر تو مرا نگاهم ندارى من هم مىروم، این آیه به پدر و مادرها چه مىگوید؟ مواظب باشید رفیق بد تأثیر عجیبى دارد، نجاشى را مىکشاند در خانه و شرابش مىدهد، جوان باعفت را، جوان باشخصیت را، به مراکز فحشاء و آنجا بىآبرویى براى همه درست مىکند، دختر عفیف باحیا را مىکشاند به بىعفتى و بالأخره رفیق بد از هر آتشى، سوزندهتر است. از هر شرى شرتر است.
بعکس رفیق خوب، خوشا به حال آن کسانى که رفیق خوب دارند «عبدالله بن جندب» یکى از اصحاب امام صادق (ع) است، او پیرمرد است و کور هم شده، دیدند عبدالله بن جندب سه پنجاه و یک رکعت نماز مىخواند، مىدانید در شبانه روز پنجاه و یک رکعت نماز داریم، هفده رکعت واجب، سى و چهار رکعت نوافل مستحب، دیدند این آقا نه پنجاه و یک رکعت نماز مىخواند سه تا پنجاه و یک رکعت. دیدند عبدالله بن جندب در سال سه ماه روزه مىگیرد، سه مرتبه زکات مىدهد. به او گفتند نماز یک مرتبه، روزه یک مرتبه، زکات یک مرتبه گفت براى خاطر اینکه من دو تا رفیق داشتم این دو رفیقم از دنیا رفتهاند، وفاى رفاقت اقتضا مىکند هر کارى که براى خودم بکنم براى آنها هم انجام دهم این است معنى رفیقى که آدم را سعادتمند مىکند، به این مىگویند رفیقى که هم در زمان حیات به فکر هست هم بعد از مرگ.(5)
قال على (ع(: «لا یکون الصدیق صدیقاً حتى یحفظ أخاه فى ثلاث: فى نکبته و غیبته و وفاته» رفیق خوب به کى مىگوئیم، شما پیرمردها، مسنها با که باید رفت و آمد کنید، یک روایتى راجع به ازدواج است آن روایت با القاء خصوصیت مىآید اینجا، یعنى زن و شوهر هم باید رفیق و مصاحب باشند و
در آنجا مىگوید با که رفت و آمد بکن، رسول گرامى مىفرماید: «اذا جائکم من ترضون دینه و امانته یخطب الیکم فزوجوه و الا تکن فتنة و فساد کبیر«(6)
یعنى آقا اگر مىخواهى رفیق انتخاب کنى باید دو تا شرط داشته باشد، یکى دین داشته باشد، یکى اخلاق، اخلاق انسانیت، باوفا باشد، باعفت باشد، باوقار باشد، یکى هم دین داشته باشد، این روایت شریف که بارها پیامبر فرمودند، آقا اگر این دو شرط در رفیق بود با او رفیق شو «إِلاَّ تَفْعَلُوهُ تَکُنْ فِتْنَةٌ فِی الْأَرْضِ وَ فَسادٌ کَبیر» و الا فساد بار مىآید آن هم فساد بزرگى، و الا فتنه ایجاد مىشود آن هم فتنه بزرگى، یعنى دخترخانم، شما باید دوست بگیرى، اما یک دختر متدین و بااخلاق، مواظب باش آن دخترى که در طایفهى بىحجابها در طایفهى پست بزرگ شده با او رفت و آمد نکن، او را به عنوان دوست نگیر، اگر مىبینى لاابالى در نماز است، اگر خیلى به دین اهمیت نمىدهد. با این رفت و شد نکن.
جوان اگر مىخواهى دوست بگیرى باید متدین باشد، تا تو را بکشاند به مسجد، تا تو را بکشاند پاى منبر و محراب، تا تو را بکشاند به کتابهاى دینى، مواظب باش اگر دین نداشته باشد تو را مىفروشد به فرمودهى امام صادق (ع) تو را مىفروشد به یک ناهار، تو را مىفروشد، به یک حرف، شخصیت تو را مىکوبد، با یک جمله، اگر بىوفا باشد، اگر اخلاق انسانیت نداشته باشد این رفیق نیست این دشمن است به صورت رفیق است.
لذا این روایت به ما مىگوید: در رفاقت دو تا شرط لازم است و اگر مىخواهید تربیت اولاد کنید، ببینید اولادتان با که رفت و آمد دارد و آن دوست اولادتان این دو تا شرط را دارد یا نه، این دو تا شرط در سرحد لزوم است.
دو تا شرط هم داریم که این دو شرط در سرحد لزوم نیست، اما خیلى خوب است که این هم باشد. 1- عاقل باشد امام سجاد (ع) مىفرماید: مواظب باش رفیق احمق نگیرى، براى اینکه رفیق احمق گاهى مىخواهد به تو استفاده برساند، اما ضرر مىرساند، آدم احمق به قول عوام، مثال خوبى است
مىگویند دوستى خاله خرس، دوستى با احمق دوستى خاله خرس است. دوست شما عاقل باشد.
دربارهى فضل بن مروان مىگویند. این فضل بن مروان وزیر معتصم است، معتصم خلیفهى عباسى است آدم حسودى است این فضل بن مروان یک سور داده بود خیلى مفصل، جمعیتى را مهمان کرده بود وقتى معتصم وارد جلسه شد حسادتش گل کرد، دید تشریفات خیلى بالاست، همان جا حسادتش را رو کرد، گفت: یک وزیر این همه تشریفات، اینها را او از کجا آورده این فرشها، این ظرفها کجا بوده، هى غر زد به فضل بن مروان گفتند سرت در مخاطره است، اگر امشب سرت نرود فردا مىرود، آمدى یک سور بدهى، یک مهمانى بکنى براى اینکه مقرب بشوى اما حسابى مبغوض شدى.
فضل به مروان ترسید، بالأخره جلسه اداره شد معتصم با همان حال عصبانیت بلند شد و رفت، وقتى رفت، فضل بن مروان یک دوست عاقلى داشت به نام ابراهیم موصلى، رو کرد به فضل گفت: سرت در مخاطره است اما من درست مىکنم الآن برو پیش معتصم. من مىفرستم کسى را و یک جمله مىگویم و آن جمله موجب مىشود که نجات پیدا کنى و تو هم فوراً بیا، فضل بن مروان رفت پیش معتصم رفیقش کسى را فرستاد، گفت: به فضل بگویید مردم آمدهاند فرشهایشان را مىخواهند. مردم آمدهاند ظرفهایشان را مىخواهند، چه کار مىخواهى بکنى الآن بدهیم ببرند یا خودت مىآیى؟ خودت از خلیفه اجازه بگیر و بیا.
فضل بن مروان هم رو کرد به خلیفه، گفت: مردم آمدهاند فرشهایشان را مىخواهند، ظرفهایشان را مىخواهند اجازه بدهید من بروم. معتصم تغییر کرد حسادتش از بین رفت گفت این فرشها مال تو نبود؟ گفت نه این فرشها مال من نبود، ظرفها هم مال من نیست صاحبانش آمدهاند مىخواهند ببرند گفت: بلند شو برو فرشهاى مردم را بده. ابراهیم موصلى این آقا را از مرگ نجات داد. نظیر این ابتکار زیاد است که رفیق عاقل انسان را نجات مىدهد.
شرط دوم – رفیق دانا انتخاب کن زیرا ولو بحث علمى نکند اما علمش به شما سرایت مىکند ولو اینکه خیلى متدین نباشد اما از نظر علمى از
او استفاده مىکنى صاحب معراج السعاده جملهاى دارد، جملهى خوبى است، مىگوید: یک صیادى آمد در مدرسه آنجا خستگى درآورد دو تا طلبه نشسته بودند داشتند مباحثه مىکردند مباحثه آنها اتفاقاً درباره خنثى بود – در فقه ما یک مسئلهاى داریم و آن اینکه بعضى از افراد نه زن هستند نه مرد – با اینکه هم علامت زنى دارند هم علامت مردى، به این افراد مىگویند خنثى، خوب حکمش هم در فقه خیلى حکم مشکلى است، منقسم مىشود به چند قسم و مشکلش خنثاى مشکل است که نمىتوانند تشخیص بدهند زن است یا مرد، آن وقت او باید چه کار بکند.
این صیاد، خوب چیزى سرش نمىشد، اما یک لفظ خنثى شنید آمد براى صید کردن، اتفاقاً یک ماهى خیلى قشنگى را زنده صید کرد ماهى خیلى قشنگ بود گفت ماهى را مىبرم پیش حاکم جایزه بگیرم، اتفاقاً آمد و درباریان به او راه دادند از بس این ماهى قشنگ بود رفت آنجا و آن هم خیلى پسندید، هزار درهم به او داد، بادمجان دور قابچینها حسادتشان گل کرد این بیچاره صیاد خداحافظى کرد خیلى خوشحال شد رفت. گفتند ماهى یک درهم قیمتش است، تو مىخواهى جایزه بدهى ده درهم بده صد درهم بده هزار درهم دادى به او براى چه؟ گفت: خوب مىگویید چه کار کنم؟ یک فرد حسود بدجنسى گفت هیچ، صیاد را بخواه وقتى مىآید بگو این ماهى تو نر است یا ماده؟ اگر گفت نر است، بگو ما ماهى ماده مىخواهیم اگر گفت ماده است، بگو ما ماهى نر مىخواهیم گفت بد حرفى نیست. بیچاره صیاد را برگرداندند، به او گفت آقا راستى ما یک سئوالى از شما داریم. این ماهى تو نر است یا ماده؟ گفت آقا این ماهى نه نر است، نه ماده بلکه خنثى است! گفت هزار درهم دیگر به او بدهید! هزار درهم دیگر هم گرفت و رفت.
صاحب معراج السعاده مىفرماید: همین نیمساعتى که او آمد در مدرسه براى دنیایش هم خیلى مفید بود. حرف خوب است، اگر بتوانید با یک عالمى، دانایى رفت و آمد داشته باشید.
خلاصه حرف این شد، بحث امروز بحثى است مفید اما زنگ خطر است. و این زنگ خطر براى دخترها و پسرها بیشتر است، براى جوانها بیشتر
است، زنگ خطرى است براى پدر و مادرها، و زنگ خطرى است براى همه و آن اینکه رفیق تأثیر به سزایى در خوشبختى و بدبختى انسان دارد و مواظب باشید رفیق خوب داشته باشید با افراد خوب رفت و آمد کنید، حتى به بازاریان سفارش مىکنم طرف حسابهاى شما یک افراد خوبى باشند. و الا بیچاره مىکنند شما را، به کاسبها سفارش مىکنم طرف حسابهاى شما یک افراد متدین با اخلاقى باشند و به همه و همه سفارش مىکنم که رفت و شد شما با افراد متدین و بااخلاق و علاوه بر اینکه افراد متدین و بااخلاقى هستند اگر بتوانید عاقل و عالم هم باشند.
1) سورهى ناس.
2) شرح ابن ابىالحدید، جلد 4، ص 88.
3) یوسف، 24.
4) یوسف، 33.
5) بحار، ج 74، ص 163.
6) بحار، ج 103، ص 372.