جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خلاقیت به منزله «خیال ورزی» در افسانه ها و اسطوره ها

زمان مطالعه: 28 دقیقه

)با تأکید بر نظریه روان تحلیل گری یونگ)

»ذهن خلاق با موضوع مورد علاقه اش خیال ورزی می کند.«

کارل گوستاو یونگ

آدمی برای تفسیر و تغییر جهان و بازآفرینی واقعیت از دو ابزار پیدا و پنهان بهره می گیرد؛ یکی دانش عینی و تجربی که در قالب فرآورده های علمی و فنی روز بروز افزایش می یابد و دیگری «تخیل و خیال ورزی» که از طریق افسانه و اسطوره و شعر در قالب نمادها و مفاهیم غالباً ناهشیار ظاهر می گردد. تبارشناسی، چرایی و چگونگی پدیدآیی افسانه ها و اسطوره ها، و تحلیل روند تحولی آن در طول تاریخ، ما را با نخستین هسته های شناخت شناسی و بن مایه های تخیل و خلاقیت آشنا می سازد. این آشنایی سیر «تحول نوعی» و «فردی» بشر را در گذرا از مراحل تاریخی و پنداشت ها و انگاشت های روانی و اجتماعی از واقعیت نمایان می سازد.

از دیدگاه «رزت» موضوع «آفرینندگی» همزیستی دازمدتی با شناسه تخیل دارد. آفرینندگی از کارهای افلاطون و ارسطو گرفته شده است. ارسطو، آفرینندگی را با معنای گسترده آن در نظر می گرفت. از دیدگاه او آفرینش به معنای به وجود آوردن چیزی بی پیشینه است. این تعریف نه تنها آفرینندگی را در زمینه روانی در بر می گیرد، بلکه شامل یک مفهوم از درک مادی نیز می شود. برخی از مؤلفان نیز چنین دریافتی از آفرینندگی داشته اند، به ویژه آنان که به انواع خاصی از آفرینندگی دلبسته بودند. (ص 25)

در این جا تلاش شده است از منظر روان تحلیل گری مکتب یونگ، گسترده ی «تخیل» و «خلاقیت» در عمیق ترین لایه های ناهشیاری فردی و جمعی و دیرینه ریخت ها (آرکی تایپ ها(‌ ی قومی مورد بحث و بررسی قرار گیرد و سپس دلیل

ظهور مجدد و باز پدیدآوری این الگو ها در قالب افسانه های مدرن نظیر «هری پاتر» و «ارباب حلقه» ها به منزله ی یک نیاز روانی تاریخی و اجتماعی تبیین گردد.

زمانی آلبرت انیشتین گفته بود، «هیچ چیز به اندازه «خیال» واقعی نیست(1)» و در مقابل، ونسان ونگوگ، نقاش هلندی گفته بود: «هیچ چیز به اندازه «واقعیت» مبهم نیست!» و اگر این دو نگاه پارادوکسیکال «متناقض نما» را با تعبیر رابرت فولگام از مفهوم افسانه ترکیب کنیم که گفته است: نیروی افسانه فراتر از واقعیت های تاریخ است، آنگاه رابطه بین افسانه با واقعیت و تخیل و «خلاقیت» به گونه ای دیگر رقم خواهد خورد. زیرا آن چه در لایه های نخستین واقعیت در طول تاریخ به ارث رسیده است ریشه در نخستین هسته های شناخت آدمی از واقعیت برای خلق و بازآفرینی آن دارد.

به تعبیر لوفلر- دلاشو:

»در سپیده دم تاریخ که نخستین هسته های شناخت در ذهن انسان نطفه می بست، نخستین واژه ها، همان نخستین اسطوره های بشر بودند و از همین روی است که کاسیرر زبان و اسطوره را هم ریشه و همزاد می داند. با نخستین کلمه جهان انسانی آغاز گشت. پیش از این لحظه، انسان هنوز هستی پیدا نکرده بود، بلکه حیوانی بود که طبیعت، او در تصرف خویش داشت و در دایره ی طبیعی می جنبید و می پویید. کلمه بود که او را آفرید. زیرا همین کلمه او را از چیرگی فرمان طبیعت در آورد و نخستین عنصر حیثیت و شخصیت انسانی او را برساخت. انسانیت و جهان انسانی از همین لحظه آغاز گشت. بیهوده نیست که در اسطوره های آفرینش بسیاری از اقوام بشری، آفرینش با کلمه و سخن آغاز می شود. (زبان و اسطوره، به نقل از ثلاثی، ص 15(.

در این جا لازم است قبل از هر چیز تعریف های رایج در باب افسانه و اسطوره را به اختصار بیان کنیم و سپس رابطه آن با خلاقیت و نوآوری در

قلمرو ناهشیاری شخصی(2) و جمعی(3) بویژه از دیدگاه یونگ را به بحث بگذاریم.

»افسانه و یا اسطوره که در زبان پهلوی به آن afsan می گفتند به معنای داستانی کاملاً تخیلی و غیر واقعی و تهی از هر راستی است! این تهی بودن عین غنی بودن است و نشان از ظرفیتی سیال و روان برای تولید و پردازش افکار خلاق دارد. از همین رو به باور برخی از اسطوره شناسان، تخیل در افسانه ها قوی تر از واقعیت های تاریخی است، هر چند عاری از واقعیت باشد.(4)

به همین سبب است که پاره ای از صاحب نظران درباره ی جایگاه اسطوره گفته اند: «اسطوره ها هم راست اند هم دروغ؛ دروغ اند اگر آن ها را به همان معنای لفظی بگیریم، و راست اند اگر آن ها را تمثیلی از زندگی بدانیم.«

داستان هم چون «شعر» در ساحت آزاد و سیال نمایان می شود. در این ساحت آن چه شعر یا داستان (با نمادهایش) به زبان می آورد، سخنی است در باب وضع کلی بشری. این استعاره ها در تجربه ی ناهشیار نوع بشر آن گونه که «کارل گوستاو یونگ«، بیان می کند تجلی می یابد. به بیانی دیگر: «داستان» بازنمود تجربه های نهفته در سپرده های بالقوه ای است که آدمی در مواجه با نمادهای آن، به قرائت روزآمد و به هنگام آن می پردازد.(5)

از همین جا و از پی ظهور نماد های اسطوره ای و استعاری شاعرانگی است که «ساحت ناهشیار» در عمیق ترین و پنهان ترین لایه های وجود آدمی فرصت ظهور می یابد.

دکارت نیز در کتاب «بحث درباره روش«، می گوید افسانه ها مایه آن می شوند که ما رویدادهای کاملاً ناممکن را باور کنیم.(6)

اسطوره از نظر تبارشناسی، ریشه در تاریخ کهن هند و سپس یونان دارد. در سنسکریت Sutra از آن به معنی داستان یاد شده است که بیشتر در نوشته های بودایی به کار رفته است. در یونان Histoire، به معنی جستجو و آگاهی، و در ادبیات (فرانسوی(Histoire، در انگلیسی به دو صورت Story به معنی حکایت، داستان و قصه تاریخی، و History به معنی تاریخ، گزارش شده است.

علیرغم تلاش بسیاری از پژوهشگران که به واکاوی و شناخت پدیدآیی افسانه ها در طول تاریخ پرداخته اند، اما تاکنون تعریف مشخص، دقیق و مورد توافق همگان برای آن نیافته اند، بلکه هر یک بر اساس دیدگاه و سلیقه و وابستگی های اجتماعی خویش آن را در حصار تعریف و تحدید آورده اند. تا آن جا که در تعریف برخی از صاحب نظران از افسانه اختلافات و حتی تعارضات جدی دیده می شود و احتمالاً علت آن این است که آن ها به افسانه آن گونه که در متن و بستر اصلی اش ظاهر شده است نمی نگرند. به تعبیر اشتراوس؛ «برای درک اندیشه وحشی باید با او و مثل او زندگی کرد» پس نه تنها به ساختار، بلکه به عملکرد جادویی افسانه در جامعه، و در واقع به اعجاز آن در ایجاد همبستگی قومی و عقیده ای باید آگاه گردید و به همین دلیل «میر چاه الیاده» دین شناس رومانیایی، افسانه و اسطوره را چنین تعریف می کند:

»اسطوره نقل کننده سرگذشت قدسی و مینوی است، راوی واقعه ایست که در زمان نخستین، زمان شگرف بدایت همه چیز رخ داده است. به بیان دیگر، افسانه حکایت می کند که چگونه به برکت کارهای نمایان و برجسته موجودات «فرا طبیعی«، واقعیتی – چه کل واقعیت، یا تنها جزیی از آن – پا به عرصه وجود نهاده است.»

با نگاهی به روند شکل گیری افسانه ها و اسطوره ها در کهن ترین نشانه های قابل دسترس حاکی است که «نخستین فیلسوفان یونان هر چند که برگزیدگان فکری جامعه یونان بودند، ولی در دامان اسطوره ها و اندیشه اسطوره ای پرورانده شده بودند. اینان نیرو و توان اندیشه شان را می بایست از فضای اسطوره ای حاکم بر جامعه یونان گرفته باشند، هر چند که پس از بالندگی در دامان

اسطوره ها بر اندیشه اسطوره ای گستاخ شدند و تفکر اسطوره ای را از بنیاد انکار کردند. اندیشه بشر و صورت های آن نمی بایست و نمی توانست در مرحله ادراک اسطوره ای در جا بزند و جامعه یونان پس از دیدن چند سده چیرگی اسطوره و پروراندن و به اوج رسانیدن گونه های گوناگون اسطوره، دیگر به مرحله ای رسیده بود که می بایست یک دگرگونی بنیادی در صورت های اندیشه را پذیرا گردد«.(7)

تبارشناسی خلق افسانه ها و اسطوره ها

ریشه های پیدایی افسانه و اسطوره در مطالعات تاریخی و قوم نگاری و مردم شناسی از فرهنگی به فرهنگ دیگر متفاوت است چرا که به قول یکی از فیلسوفان زبان شناس: «زبان واقعیت اندیشیدن است و باید دانست هم چنان که واقعیت و جهان بیرونی و درونی در زبان بازتاب دارد، زبان به نوبه ی خود در شکل دادن اندیشه تأثیر دارد. زبان و اسطوره به گفته ی ارنست کاسیر، همزادان سپیده دمان تاریخ انسانی هستند. نزد انسان اسطوره اندیش، واژگان که بردار مفاهیم و الگوهای اسطوره ای هستند از سپندینگی (تقدس) و افسونگی ویژه ای برخورد دارند.

تمایز یافتگی معنایی و تاریخی بین افسانه، اسطوره و داستان با توجه به ریخت شناسی و دیرینه شناسی مضامینی که در آن به کار می رود می تواند در قلمرو قوم شناسی قابل بحث و تفسیر باشد.

یونگ در مطالعات تاریخی خود به برخی از این نمونه ها در میان اقوام اروپایی اشاره می کند. «یونگ تأکید می کند که فرد اروپایی به عنوان موجودی متمدن، دارای تاریخی است که از 2500 سال قبل آن سوتر نمی رود. در پس این دوره تاریخی، دوره پیشا تاریخی، طولانی تری از فرهنگ قبیلگی ابتدایی، و پیش از آن «صدها هزار سال فرهنگ نوسنگی(8)، و پیشتر از آن نیز گستره زمانی وسیع و غیر قابل تصوری وجود دارد که طی آن بشر از حیوان به انسان

تکامل یافته است«. بنابراین آشکار است که لایه فرهنگ «قطعاً در مقایسه با لایه های توسعه و نیرومند روان بدوی، فوق العاده نازک و کم مایه است. اما همین لایه های روان بدوی است که همراه با بقای روح حیوانی که خود را در ورطه مه آلود زمان گم کرده است ناخودآگاه جمعی را می سازد» و از آن جا که «هیچ چیز برای همیشه گم نمی شود» انسان ها هر چند در ظاهر متمدن هستند ولی «در باطن هنوز بدوی اند«. در گام بعد، یونگ نتیجه می گیرد که «نوع بشر در گوهر خود هنوز از نظر روانی در دوران کودکی به سر می برد و این مرحله است که نمی توان از روی آن پرید. اکثریت عظیم مردم نیازمند اقتدار، ارشاد و قانون هستند. این حقیقتی است که نمی توان نادیده گرفت«. یونگ نسبت به این اندیشه پولس(9) حواری که می گفت برای خدمت به آرمانی والاتر می توان قانون را نادیده انگاشت بدبین است؛ او معتقد است که این موعظه همچون گذرگاهی است که تنها تعداد انگشت شماری از افراد برای عبور از آن برگزیده شده اند و آنان نیز «تنها به دلیل ضرورت باطنی و نه مثلاً برای رنج بردن پا در وامی دارد«. اما کهن الگوها هم مانند هر پدیده طبیعی دیگری، عاری از هر گونه بار اخلاقی هستند ولی از ترکیب عناصر مثبت و منفی، سازنده و ویرانگر تشکیل یافته اند. بنابراین نمود یابی ماندگار آن ها به ویژه اگر ناخودآگاه بماند همواره با میزان معینی از دو سویه گرایی(10) و خطر همراه است.(11)

از آنجا که ماهیت و ظرفیت افسانه ها و اسطوره ها به گونه ای است که قابلیت خیال ورزی و نگاه «فرا زمانی» و «فرا مکانی» بر آن حاکم است می توان زمینه های خلاقیت و آفرینندگی سیال را در آن مشاهده کرد.

از این، جهت افسانه ها از یک نظر متضمن روایت نوآوری و تخیل است یعنی به ما نشان می دهد که چگونه چیزی پدید آمده و هستی خود را آغاز کرده است. اما برخی بر این باورند که افسانه فقط از چیزی که براستی روی داده و به تمامی پدیدار گشته، سخن می گوید. شخصیت های افسانه موجودات

فرا طبیعی اند و تنها بدلیل کارهایی که در زمان سرآغاز همه چیز انجام داده اند شهرت دارند. اساطیر کار خلاق آنان را باز می نمایانند و قداست و یا فراطبیعی بودن اعمالشان را عیان می سازند.(12)

در مقابل عده دیگری هستند که به افسانه صرفاً از سر تردید و انکار می نگرند. این گروه افسانه را یکی از الگوهای تاریخی و یا سازواره ای کهنه و از کار افتاده می بینند که دستاوردهای مدرن بشر و تغییرات حاصل از آن را از رده خارج کرده است. اما بازخیزی مجدد و ظهور دوباره این مضامین در قالب داستان ها و افسانه ها نظیر «هری پاتر» و «ارباب حلقه ها» این فرضیه را سخت مخدوش می کند.

در نظر «کارل گوستاو یونگ» و «زیگموند فروید» افسانه شناسی دانشی است که از فرافکنی(13) نمادین تجربیات روانی نوع بشر به وجود آمده است. و همواره سرچشمه نیروی تخیل، خلاقیت و بازپردازی نیازهای روانی و عقده های سرکوب شده در اشکال مختلف بوده است.(14)

از دیدگاه رزت در کتاب «روان شناسی تخیل«: «تخیل نه تنها در نگاره های رؤیا، که در کارهای هنری هم تجلی می کند و تابع قوانین ویژه ای است که از دیدگاه روانکاوان، این قوانین بر سراسر حوزه نیمه خودآگاهی چیره است. این قوانین در برگیرنده سازو کارهای سوگیری(15) (جاگردانی(16) تأکید از پدیده ای به پدیده ای دیگر و همچنین جایگزینی موقعیتی پذیرش ناپذیر با موقعیتی بی زیان) و سازوکارهای فشردگی(17) (آمیختگی چندین نگاره در یک نگاره و یا در نشان های اختصاصی آن ها) است. نمادهای جایگزین چهره ها، بخش هائی از بدن انسان، اشیاء و کنش ها، معنای با اهمیتی به همراه دارند. (ص 98)

ژان پیاژه به درستی تأثیر مستقیم و مطلوبی را که روابط میان فردی بر روند تخیل و خلاقیت دارد مشخص کرده است. پیاژه می گوید: ما پیوسته در ذهن خود، پنداشت ها، مفاهیم، آرمان شهر ها، تبیین های سحرآمیز، خرافه ها و بزرگ منشی هایی کاذب پرورانیم اما هنگامی که آن ها را با دیگران در میان می نهیم همه آن ها ناپدید می شوند (نقل از زرت، ص 361، ترجمه الهی) شاید یکی از دلایل ناپدید شدن آن ها، جا به جایی و انتقال این مفاهیم از عالم ناهشیار به عالم هشیاری باشد. از همین رو خلاقیت بیش از هر چیز از خزائن درآمیخته ناهشیاری ناشی می شود.

نمادها و انگاره ها، کارمایه خیال ورزی و خلاقیت

گفتمان نمادین، با رمزوارگی نشانگان همراه و هم خوان است تا نقش مخاطب و گیرنده پیام محدود به دریافت و برداشت مستقیم از واقعیت نشود، بلکه خود تولید کننده ی معنا نیز باشد. این باز پردازی با نوعی فرافکنی خلاقانه نیز همراه می شود(18) (کریمی، ص 24)

نمادها و انگاره ها، خاستگاه ناهشیار عالم تخیل و خلاقیت به شمار می روند. به تعبیر اریک فروم:

»زبان نمادین، زبانی است که تجربیات درونی و احساسات و افکار ما را به شکل پدیده های حسی و وقایعی در دنیای خارج بیان می کند و منطق آن با منطق معمولی و روزمره ما فرق دارد. منطقی که از مقوله های زمان و مکان تبعیت نمی کند و به عکس تحت سلطه عواملی چون شدت درجه احساسات و تداعی معانی است. این زبان را می توان تنها زبان همگانی و فرا ملی در تمامی فرهنگ های گوناگون و در تمام طول تاریخ دانست.«(19)

خوشبختانه یا متأسفانه اصطلاح «نماد» مبهم تر از آن است که بتوان آن را در قالب های محدود و تعریف شده تصور کرد، و برای هر فرد معنای خاصی را در بر دارد! اما قطعاً یکی از ویژگی های مورد نظر افراد در هنگام گفتگو از نماد، این است که رابطه ای پویا بین نماد و یک شییء و یا یک حادثه در دنیای بیرون از یک سو، و دنیای درون مخاطب از سوی دیگر، وجود دارد. چنین عناصری پیام های معنایی خوانده می شود. (کریمی، ص 45)

به همین سبب است که برخی از روان تحلیل گران، بازآفرینی نمادها را در بخش نیمه هشیار و در پاره ای موارد ناهشیار قلمداد می کنند که ناشی از فرافکنی های روانی می باشد. افسانه ها و اسطوره ها نیز از این درون مایه های تخیلی بی بهره نبوده است.

از سوی دیگر، خلق افسانه و اسطوره تلاشی برای بیان واقعیت های پیرامونی با امور فرا طبیعی است. انسان در تبیین پدیده هایی که قابل درک نیستند و یا علل واقعی آن ها روشن نیست به تعبیرات فراطبیعی روی آورده و این زمانی است که هنوز دانش بشری توجیه کننده حوادث پیرامونی اش نیست، به عبارت دیگر انسان در تلاش ایجاد صلحی روحی میان طبیعت خودش افسانه ها را خلق کرده است(20)«

در واقع، سرزمین افسانه ها، سرزمین بکر و آزاد و دست نخورده است؛ جایی عاری از زمان و مکان (گرچه در زمان و مکان مشخص روایت می شود) و فراتر از «اینجا» و «اکنون«، جایی میان «تخیل» و «واقعیت«، گویا به همین سبب است که اغلب اندیشمندان بزرگ تاریخ نیروی اندیشگی و آفرینندگی خود را از چشمه جوشان افسانه ها و اسطوره ها برگرفته اند و به نمایش گذارده اند.

از نگاه پدیدآیی و تحولی نگری، نقش و خاستگاه افسانه ها، در طول تاریخ بیانگر سیر تدریجی «تحول نوعی(21)» بشر و تلاش روایت گونه او از جهان هستی و هستی جهان در مسیر تحول فردی است. و این تحول در برخی

موارد با رشد و توسعه تمدن بشری رابطه ای معکوس برقرار می کند. به گونه ای که بشر نسبت به گذشته بلوغ کمتری را از خود نشان می دهد.(22)

به تعبیر ونسان ونگوگ:

»تمدن در هر نسل از نسل پیشین ضعیف تر می شود اگر بخواهیم در وضع واقعی مزاج خود دقیق شویم باید خود را جز کسانی که از بیماری روانی با ریشه های دور و دراز رنج می برند، به شمار آوریم(23)«

از همین روست که ژان پیاژه، گفته بود: کودک مورخ هوش بشر است و کانت در کتاب «نقد خرد ناب» روند رشد عقلانی بشر را در طول تاریخ با همه محدودیت ها و توانایی هایش به بحث گذاشته است. اما در بررسی های معرفت شناسی کانت اثری از زمان و چگونگی شکل گیری مفاهیم عقلی در یک بستر تاریخی نیست. و مشخص نیست که این مفاهیم و صورت های عقلی در چه زمانی و به چه ضرورتی در تاریخ هستی انسان پیدا شده است. اما کاسیرر به صورت ها و مفاهیم عقلی به عنوان پدیده های تاریخی نیز نگریست و پیدایش، رشد و تکامل تدریجی آن ها را در بستر زمان و به یاری داده های عینی قوم شناسی، زبان شناسی و علوم اجتماعی دیگر به بررسی کشید(24)

و چه زیبا، اما شوک آور، فریدریش نیچه در کتاب «تاملات نابهنگام» از قول گوته گفته است که: «زمان ما به قدری بد است که شاعر دیگر در زندگانی انسان هایی که او را احاطه کرده اند، جوهری در شعر که قابل استخدام باشد، نمی یابد.» (ص 142) در واقع، هر قدر تمدن ها پیشرفت می کنند قدرت تخیل و خلاقیت آدمی کمتر از گذشته می شود و هر قدر آموزش و یادگیری افزایش می یابد قدرت تولید اندیشه ها کمتر می شود.

و یا به تعبیر لوفر – دلاشو در کتاب زبان رمزی افسانه ها:

»هر چند آموزش، مردمان را کاملتر می کند، و به همان اندازه مضامینی که تخیل می کنند، غنی تر و متنوع تر می شوند، اما به همان میزان، خود آن مردم ظاهر سازتر می گردند، زیرا آموزش، پیش از هر چیز، هنر پنهان داشتن حالت طبیعی و فطری خویشتن است.«

در نتیجه، مضامین خیالی ای که مردمان متمدن می آفرینند، هر چه شاعرانه تر و از لحاظ سبک، ادبی تر شوند، به همان درجه، اصالت و هویت خود را نیز بیشتر از دست می دهند.

هنر همواره با تزیین و آرایش و تغییر هیئت و صورت چیزی، آن را زیبا جلوه می دهد؛ به همین جهت چنین می نماید که علت وجودی افسانه ها، قصه ها و اساطیر را خاصه باید در حکایات و روایات ابتدایی سراغ کرد که نزد مردمان جاهل و نادان، پیش از ظهور تمدن، پدید آمده و این اقبال را داشته که زیاد دستکاری نشده اند.

هر چند برخی از حکایات و افسانه ها هنوز دارای ادبیات تخیلی به معنای راستین کلمه نیستند، زیرا فرد بی سواد و بی فرهنگ به درستی قادر نیست اثری مخلوق ذهن به معنایی که امروزه از هر ساخته ذهنی اراده کند، بیافریند؛ نقصان و نارسایی شناخت و آگاهی هایش به او امکان چنین کاری را نمی دهد. وقتی که می خواهد به یاری اندیشه از واقعیات ستبر هستی خویش دور و جدا شود، حداکثر وقایعی را که به درستی مشاهده و فهمیده نشده اند، مغشوش می کند، یا به ادراکات پیشرس ناشیانه و واپس رونده ای نایل می آید.«

این «واپس روی فرامدرن» که با نوعی تقلیل گرایی در کیفیت اندیشه ورزی بشر رخ داده است تاکیدی بر این ادعاست که «بشر همواره کم تر از گذشته به بلوغ می رسد» و همین گونه است که صدها سال است که دیگر جامعه بشری قادر به خلق افسانه ها و اسطوره های کهن نیست و دیگر شاهد حضور و ظهور چهره هایی چون افلاطون، هومر، سقراط، گوته، مولوی، حافظ، شکسپیر و. . . نیست.

اما در تبیین سرچشمه های پدیدآیی افسانه ها و اسطوره ها و رابطه ی آن با مخازن ناهشیار تخیل و رویا باید به سراغ روان تحلیل گرانی رفت که موضوع هشیاری و ناهشیاری بر اساس مراحل تحول نوعی و فردی را در پهنه تاریخ واکاوی کرده اند.

افسانه و زبان رمزی آن در خیال ورزی و خلاقیت

آن چه روان تحلیل گران پویشی همچون کارل گوستاویونگ و زیگموند فروید در حوزه «روان شناسی تحولی» بیان کرده اند نشان از رد پای دیرینه «کهن الگو های(25)» تاریخی در نظام تحول روان آدمی دارد. در ادبیات کهن، واژه ارکی تایپ (دیرینه ریخت یا کهن الگو) به معنای شخصیت ها یا موقعیت هایی هستند که مستقل از زمان و مکان حضور دارند.

به باور این عده از روان تحلیل گران، منشاء پدیدآیی افسانه ها و اسطوره ها در بخش ناهشیار شخصی و جمعی بشر بوده است که در خلال تحول نوعی و فردی رخ داده است.

به تعبیر دیگر در وراء یا از خلال کودکی فرد انسان (در رویا و تخیل) در می یابیم، که تحول کودکی بازآفرینی فشرده تحول نوع بشر است و تحول فردی انسان چیزی جرز تکرار شتابزده تحول نوعی انسان نیست. به عبارت دیگر «تحول فردی(26)» آدمی، صورت عرضی «تحول نوعی(27)» اوست.(28)

تردیدی نیست که در این باره اختلاف نظرهای گسترده ای بین تکامل گرایان داروینی و تعاملی نگران پیاژه ای وجود دارد که جای بحث آن در این مقال و مجال نیست زیرا تأکید این نوشتار نقش تخیل و رابطه ی آن با خلاقیت در مسیر تاریخی افسانه ها بر اساس نظریه یونگ است. «یونگ تصور فوق العاده پیچیده ای از پدیده روان و عناصر ناهشیار شخصی و جمعی و رابطه آن با پیچیده ای از پدیده روان و عناصر ناهشیار شخصی و جمعی و رابطه آن با خلق افسانه ها و اسطوره ها دارد. وی بر آن است که هم خودآگاه و هم ناخودآگاه

دربردارنده یک عنصر شخصی و یک عنصر جمعی است. خودآگاهی شخصی(29) متشکل است از احساس آگاهانه و بی واسطه محرک های بیرونی و درونی، و نیز اثرات به جا مانده از محرک های پیشین که قابل بازگشت به خودآگاه بلافصل انسان هستند و همگی در یک هزارتوی من(30) سیال و تغییر پذیر فراهم آمده و وحدت یافته اند. خودآگاهی جمعی(30) همان جهان بینی(31) یا روح زمانه(32) است که از باورها، سوگیری ها، ایستارها و اصول هر جامعه یا گروه مشخص تشکیل می شود. ناخودآگاه شخصی(33) دربرگیرنده عناصری چون: تجارب شخصی فراموش یا سرکوب شده؛ اثرات به جامانده از محرک های بیرونی و درونی و آمیزه هایی از اندیشه ها که خواه به دلیل ضعف و ناروشنی بیش از حد یا به دلیل سرکوب شدن، هرگز به خودآگاه نرسیده اند؛ همه ی آن بخش از محتویات روان که با ایستارهای آگاهانه ناسازگار است و به لحاظ اخلاقی، زیبایی شناختی یا فکری غیر قابل پذیرش به نظر می رسد؛ و کنش های بالقوه روان یا شخصیت که خود آگاهانه رشد نیافته اند و سرانجام ناخودآگاه جمعی(34) از غرایز(35) و اشکال موروثی ادراک(36) یا اندر یافت(37) تشکیل می شود که هرگز فرد به آن ها آگاهی نداشته و در طول زندگی او به دست نیامده اند، بلکه وجه مشخصه گروه کاملی از افراد – خانواده، ملت، نژاد، یا همه نوع بشر- می باشند (به نقل از اودانییک، ص 29)

اگر نگاهی روان تحلیل گرانه به محتوای افسانه ها و اسطوره های تاریخ ملل بیفکنیم به این نکته شگفت انگیز دست می یابیم که هسته معنایی اغلب افسانه ها ریشه در خزائن ناهشیار جمعی و نیروی خیال ورزی آفرینندگان آن ها داشته است بدون آن که به محدودیت ها و ملاحظات زمان و مکان

مشخص اشاره شده باشد. بنابراین مطالعه لایه های عمقی و زوایای پنهان عناصر ناهشیار و ساز و کار دفاعی آن برای توصیف حقیقت افسانه ها و چگونگی به کارگیری نیروی تخیل و خلاقیت ضروری است. در حقیقت خاستگاه این فرافکنی ها به بخش زیرین شخصیت و لایه های ناهشیار جمعی آن بر می گردد که ما را به فراسوی واقعیت و رخدادهای ظاهری سوق می دهد. با نگاهی تحلیلی به عناصر به کار گرفته شده در داستان های تخیلی هری پاتر و ارباب حلقه ها بخوبی می توان رد پای آرکی تایپ ها یونگی را در آن مشاهده کرد. تا آن جا که به باور برخی از تحلیل گران، ساختار ادبی و بن مایه های تخیلی این دو داستان شبیه همان افسانه های کهن هستند و حتی اغلب عناصر به کار رفته در این دو داستان شبیه به هم هستند. خیلی از طرفداران پروپا قرص رمان ارباب حلقه ها معتقدند که خانم رولینگ در نوشتن هری پاتر از ارباب حلقه ها ایده گرفته و به همین دلیل هری پاتر را اثری بی ارزش و کپی شده از آن می دانند. دلیل این عقیده خود را نیز شباهت های این دو در مواردی چون: 1. شباهت جان پیچ به حلقه 2. شباهت دامبلدور به گندالف 3. شباهت دابی به گالوم و. . . می دانند.

»جی. آر. آر. تالکین نویسنده کتابهای هایبیت و ارباب حلقه ها واژه «پاتیل داستان» را ابداع کرد تا ظرفی در حال پخت را توصیف کند که محتوی ایده، موضوع و شخصیت است و همه نویسندگان چیزی از آن برمی دارند و یا چیزی به آن می افزایند. دنیای خیالی که رولینگ به وجود آورده دنیایی منحصر به فرد است، ولی از شالوده عمیقی از اسطوره ها و فرهنگ عامه نشأت گرفته که در طی زمان و مکان جاودان و پاینده بودند.

اگر قدری عمیق تر در مقام مقایسه تحلیلی عناصر و ساختار ادبی و تخیلی این دو داستان برآییم در خواهیم یافت که از این قبیل کهن الگوهای تاریخی و یا آرک تایپ ها در این دو داستان فراوانند. اغلب شباهتهای میان این دو کتاب از همین نوعند. یکی از دلایل ماندگار شدن و بی مرز بودن یک اثر ادبی هم وجود آرک تایپ هاست. چون همان گونه که گفتیم یک آرک

تایپ برای انسان ها در مکان ها و حتی اعصار متفاوت قابل فهم و جذب است. اما از لحاظ موضوع و سبک داستان (با وجود تم اصلی مشترک و شباهتهای ساختاری این دو اثر) بسیار متفاوتند. تالکین در ارباب حلقه ها یک دنیای نو خلق کرده است. داستان او متکی به آثار بزرگ ادبیات گذشته اروپا مانند «شاه آرتور» و افسانه های «بیو ولف«، «مرلین» و ولسانگ می باشد. او حتی ادبیات شرق (هند، چین و ایران) را نیز مطالعه کرده بود. از سوی دیگر تالکین یک زبان شناس و استاد ادبیات و زبان شناسی دانشگاه آکسفورد بود. او برای کتابهایش واقعا چندین زبان اختراع کرد. ارباب حلقه ها قصه نابودی شری است که چند هزار سال دوام آورده است (کوشا، 1386((38)

از این رو وجوه مشترک افسانه ها و داستان های تخیلی که با سحر و جادو همراه است نمونه ای از عناصر روانی به سبک یونگی یافت می شود که نماد بارز فرافکنی و نیازهای سرکوب شده است.

نتیجه تحقیقات روان تحلیلگران و جامعه شناسان در زمینه نماد، حاکی از تبدیل نماد از رهگذر علامات رؤیا یا اساطیر به مفاهیم خودآگاه است، اما باشلار در پایان تحقیقات خویش ما را به عالم فوق خودآگاهی شاعرانه می برد که وسیله بیان آن، لغات و تمثیلات و خاصه زبانی آزادتر و روان تر و بی پیرایه تر از شعر یعنی خیال پردازیست. کند و کاو باشلار، در ناخودآگاهی نیست، در «فوق خودآگاهی» است. خیال بافی مورد نظر باشلار که یا اختیاری و دلخواهانه است یا برانگیخته شعری که می خوانیم (reverie de most(، خیال پردازی در روشنایی ذهن بیدار و هشیار و بر فراز ظلمت رؤیاست.

بدین گونه تفسیر باشلار از نماد، ثمره کاربرد طبیعی در قلمرو نماد شناسی نیست. باشلار در آثارش بر سر این نکته تأکید ورزیده است که «آنالیز» روش خاص علوم عینی است و باید به یاری روانکاوی عینی موضوع علم را از اثرات عاطفه و احساس پاک کرد، همچنین بارها برخلاف نظر کاسیرر و لوی استروس اظهار داشته است که علم و شعر چون دو قطب متضاد روان، آشتی-

ناپذیرند، و این دوگانگی خاص ضمیر آدمی است و بهتر آنست که رقابت میان فعالیت مفهوم سازی (activite conceptuelle) و فعالیت تخیل، از میان نرود و واداشتن آن دو به همکاری اشتباه است، زیرا عشق به مفاهیم و به تصاویر دو عشق مختلف به نیروی متضاد روان اند(39)

شناخت و کاربرد «نماد» در ادبیات و همه هنر ها کاری ژرف، گسترده، ظریف و پیچیده بوده است. نه فقط در ادبیات و علوم انسانی و هنرها، بلکه کتاب های مقدس همه ادیان و برخی کتاب های فلسفی و عرفانی نیز سرشار از نماد ها هستند. «رمز«ها، «ایما«ها، «ایهام«ها، «ابهام«ها، «اشاره«ها، «القاء«ها، «کنایه«ها، «طنطنه«ها، «موسیقی«ها، «رویابینی«ها، «رنگ«ها، «حالت«ها، «فضا«ها و. . . در مجموع حاکی از زبان نمادین است. بر این اساس، نماد گرایی یکی از باستانی ترین، پر دامنه ترین، پر نفوذترین، پیچیده ترین، ژرف ترین و شاید رازآمیزترین شیوه هایی است که انسان به کمک آن، درون مایه «اندیشه«، «شهود«، «خلاقیت» و هنر خویش را به نمایش می گذارد.

براستی چگونه است که برغم فاصله زمانی و مکانی اقوام و تفاوت فرهنگ ها در طول ادوار تاریخی، وجه مشترک همه افسانه ها از نظر محتوا یکسان اما شکل و قالب آن متفاوت است. این هم آوایی و هم معنایی در هسته مرکزی افسانه ها و اسطوره ها از چه منبع و خاستگاهی ریشه می گیرد؟ راز باز پردازی مضامینی کهن در افسانه های جدید «هری پاتر» و «ارباب حلقه ها» چیست؟ آیا جز این است که همه این باز پردازی ها برگرفته از کهن الگوهایی است که یونگ در قالب عناصر هشیار و ناهشیار و سایه و نماد بر آن تأکید ورزیده است؟

در واقع، یونگ آن دسته از اشکال ادراک واندریافت را که به یک جمع به ارث رسیده است کهن الگو(40) می خواند. کهن الگوها عناصر روانی همبسته با غرایزند که یونگ آن ها را چنین توصیف می کند:

»ادراک غریزی از خود دقیقاً به همان ترتیب که خودآگاهی، ادراک درونی از فرایند عینی زندگانی است، «باستانی ترین و همگانی ترین

»قالب های فکری» بشر هستند؛ هر چند، به همان اندازه که از جنس اندیشه اند(41) از جنس احساس(42) نیز هستند. سایر نویسندگان از آن ها به اشکال مختلف و تحت عنوان «مقوله های تخیل«(43)، «نمودگارهای جمعی«(44)، «اندیشه های ابتدایی» یا «ازلی» یاد کرده اند. کهن الگو همان اصل سازمان دهنده ای(45) است که در ورای پدیده های فیزیکی، زیست شناختی، و روان شناختی وجود دارد. از باب تمثیل، «کهن الگوی کربن» باعث بروز اشکال مختلف بلوری مولکول کربن است؛ تبلور مولکول کربن به صورت الماس یا زغال، نمود خارجی همین کهن الگوست که جز در قالب این صورت ها قابل ادراک و شناخت مستقیم نیست. به همین – سان، کهن الگوهای روان شناختی تنها به طور غیر مستقیم و از طریق انگاره ها و نمادها به خودآگاهی می رسند و بدین ترتیب به محتویات روانی که به جمع به ارث رسیده است شکل مشخصی می بخشد. سردرگمی و ابهامی که درباره مقصود یونگ از «کهن الگو» وجود دارد تا حداقل ملاحظه ای ناشی از این واقعیت است که وی این اصطلاح را هم برای یک اصل سازمانی ادراک ناپذیر به کار می برد و هم در مورد تصاویر مختلفی که اصل مزبور در قالب آن ها نمود می یابد.» (همان، ص 33(.

از این روست که تاریخ افسانه ها سرشار از شباهت های اعجاب آور در خلق شخصیت ها، نمادها و عناصر کلیدی آن است. و نشان می دهد که منبع و سرچشمه پدیدآیی آن ها بزعم اغلب پژوهشگران یکی است.

به عنوان نمونه «تحقیقات ولادیمیر پراپ، حاکی است که افسانه های جن و پری، با وجود تنوع چشم گیرشان، همه دارای ساختمانی واحد هستند. این محقق، بعد از تجربه و تحلیل صد افسانه روسی، نمودگار این ساختمان یگانه را در پایان کتاب خود، به دست داده و از این کشف خود چنان به هیجان آمده است که فوراً اضافه می کند: «این نتیجه کاملاً غیر منتظرانه به دست

آمده، برای مؤلف این کتاب نیز غیر منتظر بود. این پدیده چنان غیر عادی و شگفت انگیز است که آدمی میل دارد قبل از آن که به نتایج جزیی تر و صوری تر بپردازد و در باب آن اندکی تأمل نماید«. (حسینی، ص 30)

یونگ بر آن است که نمادها و نقش مایه های(46) کهن الگویی، محصول تأثیر تلفیقی اختار اولیه و اصلی روان و بقایای «تجربه مکرر و پیوسته بشر» یعنی زاده آن دسته از محرک های طبیعی و اجتماعی هستند که در پشت سر خود اثرات اسطوره شناختی مشخصی را در روان به جا می گذارند. هر موقعیت تکرار شونده ای به ویژه اگر موجب واکنش هیجانی شدیدی شود- مانند خطراتی که برای بدن یا روان پیش می آید، شخصیت جادویی قدرتمند، و نظایر آن- نقش مایه های کهن الگویی را زنده می کند. وانگهی همین که این کنش و واکنش جا افتاد، کهن الگو همچون عاملی نقش آفرینی می کند که «به سمت تکرار همان تجربیات» گرایش دارد. زیرا پدیدار شدن یک کهن الگو در رؤیا، نابجاوری یا در زندگی واقعی، همواره با نفوذ یا قدرت معینی همراه است که بدان واسطه یا تأثیری قدسی یا پر جذبه بر جا می گذارد یا این که انسان ها را به کنش وا می دارد.(47)

واقعیت این است که ریشه اصلی و بن مایه اولیه همه قصه ها و افسانه ها در همه ادوار تاریخی و اقوام و ملل جهان از یک سرچشمه بوده است. اما آن چه ما را از دسترسی به اصل آن بازداشته است دستکاری، آلوده سازی و حصارکشی های فرهنگی و اجتماعی بوده است. برای بازخوانی و بازیابی پیشنه ی این دستکاری ها و حصارکشی ها حکایت جالب و تکان دهنده ای نقل شده است که ما را نسبت به سرگذشت حقیقت و سرنوشت آن در طول ادوار تاریخی آگاه می سازد. در یکی از آثار تحلیلی افکار یونگ با عنوان «سایه» آمده است:

»در روزگاری کهن «آب حیات» در آرزوی شناخته شدن بر روی سیاره زمین از چشمه ای زلال جوشید و بی هیچ مرز و حصاری بر روی زمین جاری شد. مردم از هر طرف برای نوشیدن از این آب

جادویی روان شدند و خود را با آن سیراب کردند. اما پس از چندی مردم از این که اوضاع به این حالت (آزاد و رها) باقی بماند خشنود نبودند. پس به تدریج دور چشمه را حصار کشیدند و برای بهره برداری از آن عوارض و مالیات وضع کردند. آن ها درباره این که چه کسی می تواند بر سرچشمه بیاید و چه کسی نمی تواند از این منبع حیات بهره بگیرد قوانین ویژه ای تدوین کردند و درهای ورود به محوطه چشمه را قفل کردند. به زودی چشمه به مالکیت قدرتمندان و نخبگان درآمد. «آب» از این رو اقدام ناپسند و انحصار طلبانه حاکمان و مالکان خشمگین و ناراحت شد و از جریان باز ایستاد و به اقلیم دیگری کوچ کرد و از جای دیگر شروع به جوشیدن کرد. مالکان اراضی اطراف چشمه اول به قدری غرق نظام های قدرت و مالکیت خود بودند که متوجه ناپدید شدن آب نشدند. آن ها همچنان به فروش آب ادامه دادند و عده معدودی از مردم هم متوجه شدند که قدرت حقیقی رفته است. اما چند تن از افراد ناراضی با شهامت بسیار به جست و جو پرداختند و چشمه جدید را پیدا کردند. به زودی آن چشمه هم به کنترل مالکان زمین ها درآمد و به همان سرنوشت دچار شد. سپس چشمه آب از نو سر از جای دیگر درآورد و این داستان در طول تاریخ ادامه یافته است. یعنی همواره حقیقت در ید قدرتمندان به مسلخ کشیده می شود واین رمز و نمادی از مسخ حقیقت در طول تاریخ می باشد.

این داستان، حکایت نقد حال ما در نظام های آموزشی است که همواره سعی می شود کنش های طبیعی، درون زا، خودجوش، ارتجالی و خود آورده با برنامه ریزی و قوانین و مقررات آموزش محدود و محصور و نهایتاً معدوم گردد. حکایتی که گفته می شود یونگ بسیار تحت تأثیر آن قرار گرفته است، زیرا او بر این راز پنهان اما رنج آور آگاه بود که چگونه چشمه جوشان حقیقت می تواند مورد سوء استفاده حامیان و مروجان حقیقت قرار گیرد از جمله علوم، هنر و خصوصاً ادبیات از این روند تاریک آسیب دیده است. شگفتی داستان از این است که آب همیشه جایی جاری است و هر شخص هوشمندی که شهامت جست و جو کردن و یافتن آب روان به شکل خالص و روان آن را

داشته باشد به آن دسترسی پیدا می کند. اما این قدرت جویی و انحصار طلبی انسان است که جریان حقیقت را از مسیر طبیعی و شکل روان و زلال آن خارج می سازد.

یونگ بر این گمان است که «محرک پیش برنده این جریان، قدرت جویی(48) است«. با این حال، اضافه می کند که وجود آمدن وجهه فردی(49) تنها می تواند حاصل نوعی مصالحه جمعی باشد. جامعه به «چهره ای مؤثر در جادوگری» نیاز دارد (چرا که هم جادو در آزاد سازی و هدایت انرژی روانی نقش دارد و هم، چنین چهره ای یکی از نیازهای خودآگاه جمعی را که ریشه در کهن الگوها دارد برمی آورد) و «قدرت جویی ضروری موجود در فرد به همراه تسلیم طلبی موجود در توده ها را محملی برای آفرینش وجه شخصی می سازد» (ص 36(.

اما آن چه روند این تحول را با ابهام و تا اندازه ای با «پس روی» روبه رو کرده است دور شدن آدمی از سرچشمه های روان خلاقیت و بیگانه شدن با منابع زلال و دست نخورده گنجینه آن یعنی اسطوره ها و افسانه ها است؛ منابع و سرچشمه هایی که در ابتدا بی حد و بی حصار در اختیار آدمی بود اما به تدریج در قید زمان و مکان و در حصار آداب و سنن و قومیت و ملیت گرفتار گردید.

در واقع آب همیشه به عنوان نماد ژرف ترین منبع تغذیه روحی و معنوی بشر و مایه حیات و زندگی همه موجودات زنده بوده است زیرا چشمه به رسالتش وفادار است، هر چند در جاهای دور و غریبی جریان دارد.(50)

اما «توسعه فرهنگ و سیاست از طریق به بند کشیدن روز افزون سرشت غریزی بشر و جدایی تدریجی روان جمعی و فردی، فرایندی پُر درد است چرا که فرد را به دشمنی با طبیعت اصلی خود، با غرایز و خودآگاهی جمعی اش می کشاند. این دو پارگی که طبق اصطلاحات بالینی نوعی روان نژندی(51) واقعی است «وجه مشخصه انسان متمدن» است چرا که وی مکلف

است تا «طبیعت و فرهنگ را در درون خود همساز کند.» حتی وحدت نسبی این عناصر غالباً ناهمخوان هم بدون «طغیان [ادواری] طبیعت حیوانی که تشنه آزادی است» حاصل نمی شود. بنابراین گهگاه کامجویی های جمعی سرمستانه همچون «موجی از جنون آنی، صفوف افراد بشر را که مدت ها اسیر محدودیت های فرهنگ خود بوده اند درمی نوردد«. اما در پی این دوره های سرمستی، گرایش جبرانی به سمت ریاضت کشی سخت یا آرمان پرستی روحانی بروز می کند.«

تردیدی نیست که تبار شناسی و ردیابی پدیدآیی افسانه ها و اسطوره ها در طول تاریخ به نسبت ظهور اقوام و ملل و فرهنگ ها و تمدن ها متفاوت بوده است. اما روند تحولی همه این پدیده ها در گذار از دوران کودکی شفاف تر و گویاتر قابل تعقیب است. مطالعه تحول ذهنی کودک، تاریخ تحول نوعی بشر را بازگویی می کند. چرا که به قول پیاژه «کودک مورخ هوش بشر است» و از طریق مطالعه تحول فردی کودک می توان تاریخ فشرده تحول نوعی بشر را ملاحظه کرد.

یونگ این وضع را چنین خلاصه می کند:

»هر چند کودک فاقد هر گونه اندیشه فطری است با این حال مغز بسیار رشد یافته ای دارد که کنش های کاملا معینی را از خود بروز می دهد. او این مغز را از نیاکان خود به ارث برده است، این مغز ودیعه ای است که از کنش روانی کل نژاد بشر بر جا مانده است. بنابراین کودک با خود اندامی را به همراه می آورد که آماده است تا همان طور که در سراسر تاریخ بشر عمل کرده است به کنش پردازد. در مغز، غرایز از پیش شکل یافته و نیز تصاویر کهنی وجود دارند که همواره اساس اندیشه بشر را تشکیل داده اند. این ها همان کلیت گنج خانه نقش مایه های اسطوره شناختی هستند (ص 33(.

کلود لوی اشتراوس(52) جستارگر فرانسوی نیز در اساطیر می گوید: «هر کودک از هنگام تولد دارای سازنده ای از طرح های ساختارهای روانی است که حاصل جمع(53)

توانائی ها را در هم می آمیزد؛ توانائی هائی که نوع بشر همیشه از آن ها برای تعیین روابط با دنیا سود برده است.» (121 -120 و 202) (زرت، ص 102 و 103(.

خاطرات دوران کودکی اقوام و ملل به نوعی در اساطیر و افسانه ها قابل تجلی است. همان گونه که فروید می گوید:

بینش اساطیری جهان، از کهن ترین مذاهب تا جدیدترین شان، چیزی جز پدیدارهای روانی فرافکند بر جهان برون نیست. . . آگاهی گنگ و مبهم ما از امور روانی ناخودآگاه، (به عبارت دیگر ادراک درون زا یا روان زا و ما از آن امور) محتویات ناخودآگاهی را به صورت واقعیتی فوق طبیعی را دوباره به روان شناسی ناخودآگاهی ترجمه و تبدیل می کند.(54)

سرنوشت افسانه ها و اسطوره ها در طول تاریخ نیز مشابه آن چه در تحلیل تحول نوعی و فردی بشر و فرافکنی های ناهشیار شخصی و جمعی او بیان گردید رقم خورده است؛ از سوی دیگر، سرنوشت کشف حقیقت و حکایت آن چشمه جوشان و روان که بی هیچ مرز و حدی در اختیار آدمی بود حاکی است حقیقت جاری و روان که در ابتدا در دسترس همگان بود گرفتار محدودیت ها، حصارها و نقاب های فرهنگی، قومی، نژادی و ایدئولوژیکی گردید و کنش وری آزاد و خلاق و سیال آن با این محدودیت ها و دیوار کشی های خود محورانه کمرنگ و کمرنگ تر گردید. پس تا زمانی که ما نگاهمان نسبت به سرچشمه افسانه ها تغییر نکند نمی توانیم به حقیقت آن ها آگاه شویم. و تا زمانی که منشأ پدیدآیی و چگونگی تحول و تصور آن ها در طول تاریخ کهن و مدرن در نیابیم از درک کارکرد آن ها نیز ناتوان خواهیم بود.

پراپ یکی از پژوهشگران حوزه افسانه و اسطوره، بی توجه به محتوای افسانه ها، در جست و جوی کشف روشی عملی برای رده بندی کردن انواع قصه ها بوده است. او به این نتیجه شگفت انگیز رسیده است که اگر همه قصه های پریان تا این اندازه از لحاظ صوری به هم شبیه هستند، آیا معنای این سخن آن نیست که همه از منبع واحدی سرچشمه گرفته اند«؟ و خود جواب می دهد: «پاسخ ما،

گرچه صورت فرضی دارد، بله، چنین به نظر می آید، اما مساله «منبع» را نباید تنها به معنای محدود جغرافیایی مطرح ساخت«. یک منبع واحد «چنان که برخی می پندارند، اثباتاً دلالت نمی کند بر این که مثلاً سرچشمه همه قصه ها از هند به تمام دنیا پراکنده شده و در فرایند مهاجرتشان از سرزمینی به سرزمینی دیگر، صورت های گوناگون گرفته اند. منبع واحد می تواند جنبه روانی هم داشته باشد«. پراپ بعد از طرح این احتمال، فوراً جانب احتیاط را می گیرد و در جست و جوی احتمالات دیگر می گوید: «اگر چارچوب و حدود قصه را می توانستیم با قوای محدود تخیل انسانی به طور کلی، توجیه و تبیین کنیم، در این صورت ما قصه ای جر قصه های پریان یعنی همین مقوله مورد بحث ما، نمی داشتیم. اما ما هزاران قصه دیگر داریم که شباهتی به قصه های پریان ندارند«. پراپ بعد از طرح این اشکال، منابع احتمالی دیگری را هم معرفی می کند که به همین اندازه محل شک و تردید او هستند. او خود معتقد است که یک دانشمند ریخت شناسی حق ندارد به این پرسش پاسخ دهد که افسانه ها از منبع واحدی سرچشمه می گیرند یا نه؟ از نظر او اگر «تخیل انسانی» (به طور کلی) را به عنوان منبع فرض کنیم بدیهی است که انواع قصه ها، حکایت ها و اسطوره ها نیز از همین منبع سرچشمه گرفته اند که هر یک از انواع آن، ساختمان خاص خود را دارند. اما اگر این منبع را در چارچوب نیاز کودکان محدود کنیم، خواهیم توانست آن را به عنوان «منبع واحد» و یگانه همه افسانه های جن و پری در نظر بگیریم و چون نیاز کودک به افسانه، در سرتاسر زمین و زمان یکسان بوده است، لذا افسانه های جن و پری، که راویان ناشناخته، آن را برای تأمین این نیاز کودک، ساخته و پرداخته اند، همه دارای ساختمان واحد و مشابهی هستند.(55)

اما نکته ای که باید در خلق افسانه ها و کارکرد روانی – اجتماعی آن ها بیان داشت تاکید بر گستره و ژرفای بازخوانی درون مایه ها شگفت آوری است که در طول تاریخ و در قالب شخصیت های اسطوره ای همچون گیلگمش، رستم و زرتشت به نمایش گذاشته شده است. شخصیت هایی که در زمان و

مکان مشخصی زیست می کرده اند اما پیام و رسالت آن ها فرا تاریخی و فرا زمانی بوده است. به عنوان مثال بین داستان زرتشتی که در عالم واقع وجود داشته است با زرتشتی که فردریک نیچه از آن خیال ورزی کرده است چه تفاوتی دارد؟ این پرسش در مورد سایر قهرمانان اسطوره ای و افسانه ای نیز قابل تعمیم است. بدون آن که به این سؤال پاسخ روشن داده شود باید به اهمیت نگاه زرتشت به روح آزاد و ذهن سیال بشر آن گونه که برخی از فیلسوفان از آن یاد کرده اند پی برد.

حکایت شگفت انگیزی که «فردریش نیچه» در کتاب «چنین گفت زرتشت» نقل می کند یکی از راز آمیزترین جلوه های است که می توان افسانه ها و اسطوره ها برای خلق اندیشه های نو بهره گرفت.

نیچه، پدیدآورنده حکایت افسانه ای «چنین گفت زرتشت«، در شرایطی به این واقعه می پردازد که در سن 39 سالگی (سال 1884) از مردم کناره گرفت و در ارتفاعات آلپ عزلت گزید. او «در سکوت و انزوای این ارتفاعات بود که یکی از بزرگ ترین آثارش به وی الهام شد آنجا که می گوید:

– به انتظار نشسته بودم- نه در انتظار چیزی.

– فارغ از خیر و شر، از روشنی و تاریکی لذت می بردم

– فقط روز بود و دریاچه بود و ظهر بود و زمان بی انتها

– دوست عزیزم، همین جا بود که ناگهان یکی دو شد

– و زرتشت از کنار من گذشت

پس آنگاه، روح از طغیان کرد و لبریز شد«. او آموزگار جدیدی پیدا کرده بود، یعنی زرتشت یک مرد برتر نوین، و یک دین نو- یعنی دور ابدی.

به تعبیر دیگر او:

»کسی که می خواهد نیک و بد را بیافریند باید در حقیقت یک مخرب باشد و تمام ارزش ها را از میان ببرد.

بدین سان بالاترین بدی ها جزء بالاترین نیکی هاست. ولی نیکی خلاق است.

ای مردم خردمند، بگذارید تا در آن باره سخن بگوییم، گرچه بد و ناپسند باشد. سکوت بدتر است حقیقتی که ناگفته بماند تبدیل به سم می شود.(56)

بنابراین، نیچه در کتاب «چنین گفت زرتشت» با ساختار شکنی از نظام ارزش ها به قرائت دگرسانی از مفاهیم بنیادی هستی شناسی می پردازد که یادآور ظهور عناصری نو از دل کهنه ها به کمک نیروی تخیل و خلاقیت می باشد.

مراد از بیان رازآلود گفته های برگرفته از کتاب «چنین گفت زرتشت» در گفتمان افسانه و اسطوره صرفاً بهانه ای به قصد بازپردازی بحث اصلی این نوشتار و تأکید بر چرخه تحولی اما سویه حلزونی (و نه خطی) آن در خلق اندیشه های تازه و واگرا است تا از این تمثیل و تفضیل بتوان به خاستگاه اصلی پدید آیی خلاقیت در بستر تخیل و واقعیت نزدیک شد.

با نگاهی به گستره، ژرفا و پهنای ادبیات کهن ایران نیز می توان به سرچشمه هایی از زیباترین، زلال ترین و ناب ترین جلوه های تخیل و خلاقیت دست یافت.


1) Good quotations by famous people: Gabrid Robins.

2) personal unconsciousness.

3) collective uncousciousness.

4) به تعبیر بودلر: «بگذارید، دلم از دروغی سرمست شود«. به نقل از کتاب زبان رمزی افسانه ها، جلال ستاری، ص 45.

5) پژوهش در قصه های قرآن، محمد رضا ارشاد، همشهر، سال 77، شماره 1668.

6) رزت، روان شناسی تخیل، ص 42.

7) زبان اسطوره، ص 18 و 19.

8) neolithic.

9) Paul the Apostle.

10) ambivalence.

11) یونگ و سیاست، به نقل از طیب، ص 25 و 26.

12) ر. ک: کودکی بازیافته، (سرچشمه خلاقیت و تخیل(، عبدالعظیم کریمی، انتشارات عابد؛ 1381.

13) projection.

14) رمز و مثل در روانکاوی، ص 24.

15) Bias.

16) shift.

17) condensing.

18) الگوهای نمادین و غیر کلامی در تعلیم و تربیت نامرئی، انتشارات عابد، 1387.

19) »زبان از یاد رفته«، اریک فروم، ترجمه دکتر ابراهیم امانت، انتشارات مروارید، سال 1362، ص 7. شناخت و کاربرد «نماد» در ادبیات و همه هنرها کاری ژرف، گسترده، ظریف و پیچیده بوده است. نه فقط در ادبیات و علوم انسانی و هنرها، بلکه کتاب های مقدس همه ادیان و برخی کتاب های فلسفی و عرفانی نیز سرشار از نمادها هستند. «رمز«ها، «ایما«ها، «ابهام«ها، «اشاره«ها، «القاء«ها، «کنایه«ها، «طنطنه«ها، «موسیقی«ها، «رویابینی«ها، «رنگ«ها، «حالت«ها، «زفضا«ها و نیز در مجموع حاکی از زبان نمادین است. بر این اساس، نمادگرایی یکی از باستانی ترین، پردامنه ترین، پرنفوذترین، پیچیده ترین، ژرف ترین و شاید رازآمیز ترین شیوه هایی است که انسان به کمک آن، درون مایه «اندیشه«، «شهود«، «خلاقیت» و هنر خویش را به نمایش می گذارد.

20) htpp:/ /fa. wikipedia. org/ wiki% Dg%A7%D9.

21) Phylogeny Antogeny.

22) تعبیری از تارکوفسکی کارگردان معاصر سینما که گفته است: بشر همواره کمتر از گذشته بالغ می شود. (به نقل از بابک احمدی در کتاب تارکوفسکی، انتشارات فیلم، 1366(.

23) به نقل از «ژان زیگفرید» در مقاله ایی با عنوان «دیوانگی وان گوگ» در کتاب «رمز و مُثُل در روان کاوی«، ص 399.

24) به نقل از کتاب زبان و اسطوره، ارنست کاسیرر، ترجمه محسن ثلاثی، ص 5.

25) Archetypes.

26) Antogeny.

27) Philogeny.

28) ر. ک: رمز و مثل در روانکاوی؛ ص 79.

29) Personal consciousness.

30) ego-complex.

31) weltanschauung.

32) Zeitgeist.

33) personal unconscious.

34) collective unconscious.

35) instincts.

36) perception.

37) apprehension.

38) http:/ / fantasy-legend. com.

39) زبان رمزی افسانه، ص 22 و 23.

40) Archetype.

41) thought.

42) feeling.

43) categories of the imagination.

44) representations collective.

45) organizational principle.

46) motifs.

47) به نقل از کتاب «یونگ و سیاست«، ترجمه علیرضا طیب، ص 32 – 29.

48) will to power.

49) individual perstige.

50) ر. ک: مقدمه کتاب سایه؛ انتشارات ماز.

51) neurosis.

52) claude Le vi-strauss.

53) sum-total.

54) رمز و مثل و روانکاوی، ص 80.

55) به نقل از مقاله «نیاز کودک، سرچشمه افسانه» داود حسینی؛ نشریه فارابی، تأملی در هنر و سینمای کودک و نوجوان، زمستان 1377، ص 35 و 36.

56) برگرفته از «تاریخ فلسفه» ویل دورانت؛ ترجمه دکتر عباس زریاب خویی، انتشارات علمی فرهنگی، (صفحات 363 تا 368(.