خلاقیت، رها شدن از معنای موجود زندگی برای خلق معنای جدید زندگی و فراتر رفتن از روزمرگی ها برای آفرینش لایه های نوین درک و فهم از جهان هستی است.
زبان خلاقیت، زبان آشنازدایی (Defamiliarization) از چیزهای آشنا و کارکردزدایی (Defunctionalization) از کارکرد عادی مفاهیم و پدیده های زندگی است.
خلاقیت، رهیافتی معنوی در تبدیل امور دنیوی به امور اخروی برای نزدیکی به خداوند است.
خداوند خالق کل است؛ پس پرستش خداوند هماهنگی با اوست. و خلاقیت یک کنش الهی است که از انسان سر می زند.
هجوم سازمان یافته به ساخت افکار سازمان یافته، یگانه راه خروج از مدار «بودن» و سوق یافتن به مدار «دگر شدن» به قصد خلق ساخت های جدید فکری است.
نظم نوین تنها از ذهن های آشفته برمی آید، و نه ذهن های منظم و حساب شده.
تفکر خلاق فقط از ذهن های واگرا و متباعد بر می خیزد، و نه ذهن های هم گرا و متقارب.
حساب گری، زیرکی، هوشمندی و زرنگی – به معنای مصطلح آن – سد راه تفکر سیال آدمی است. به قول مولانا:
»زیرکی بفروش و حیرانی بخر«
فقط آدم های هنجارساز غیر هنجار و متفکر غیرمنطقی، معنای خلاقیت را می فهمند؛ آن هایی که اصطلاحاً «یه جوری» اند!؛ جوری متفاوت از جوری های رایج و معمولی که همواره دیدنی اند! آنها دارای ذهنی رها و اندیشه ای والا هستند.
ذهن رها به همان میزان که فرا می گیرد به همان میزان رها می کند. ذهن آزاد، هم قدرت جذب دارد و هم قدرت دفع؛ هم آرایش گر واقعیت است و هم پیرایش گر آن؛ هم غنی کننده ی ذهن است و هم تهی کننده ی آن؛ هم قدرت یادآوری دارد و هم قدرت فراموشی. اما نیروی فراموشی را بیش از یادآوری به کار می گیرد! چرا که در فراموشی است که سبک بالی و رهاشدگی رخ می دهد. به قول نیچه:
پس «سنگینی ات را به اعماق افکن؛
آدمی، فراموش کن!
آدمی؛ فراموش کن؛
فراموشی، هنری ایزدی است.
می خواهی پرواز کنی؛
می خواهی خانه کنی بر بلندی ها؛
سنگینی ات را به دریا افکن!
دریا، این جاست.
خود را به دریا افکن.
فراموشی، هنری ایزدی است!(1)«
از این رو می توان بین دو نوع فراموشی تفاوت قائل شد؛ یکی «فراموشی فورکاهنده» و غفلت زا که ما را از حقیقت خودمان دور می سازد، و دیگری «فراموشی بالنده» و بینش زا که منجر به پالایش وجود و زدودن آفات ذهن و آزادسازی اندیشه از پیش داوری ها و پیش فرض های باطل می شود گویا به همین دلیل است که برخی از عرفا مقدمه ی ذکر توحید را فراموشی می دانند زیرا تا ما آن چه را از ما نیست فراموش نکنیم نمی توانیم آن چه را که در ماست بیاد آوریم و یا تا «غیر او» را فراموش نکنیم نمی توانیم «او» را بیاد آوریم.
از سوی دیگر، در یادگیری خلاق، هر خطایی به تجربه ی درست تبدیل می شود و هر شکستی به منزله ی یک پیروزی تصرف می شود!
در خلاقیت آن چه که می توان تجربه کرد، آموختنی نیست و آن چه آموختنی است دیگر معنای خلاقیت به خود نمی گیرد.
یک فرد خلاق، یک زندگی غیر منطقی دارد.
او نه با منطق ذهن،که با الهام دل می زید.
او نه با قواعد مغزی، که با شواهد قلبی فکر می کند.
او از «هیچ چیز» تأثیر نمی پذیرد. در حالی که همه چیز را در خود می گیرد؛ اما هیچ چیز را به خود نمی گیرد.
این چنین است که شمس تبریزی آن عارف شوریده حال در وصف رسالت انبیای الهی می گوید:
همه ی گفت انبیا این است که:
»آینه ای حاصل کن.«
ذهن آیینه شده، ذهن تزکیه شده است؛ ذهنی که در عین خالی بودن همه چیز را در خود می تاباند؛ بدون آن که اسیر نقش و نگار آنها شود. ذهن آیینه شده، ذهن رها شده و بی آلایش است که در هر دم و هر لحظه تصویری تازه از خود و
واقعیت خلق می کند؛ بدون آن که در آن تصویر بماند و از آن اثر گیرد. ذهن آیینه شده، ذهن تزکیه شده است.
و در خاتمه این گفتار شطحی از مولانا در خالی کردن وجود از غیر بیاوریم که گفت:
»یکی، در زمان مصطفا، گفت که «من این دینِ تو را نمی خواهم. والله که نمی خواهم. این دین را بازبستان! چندان که در دین تو آمدم، روزی نیاسودم: مال رفت، زن رفت، فرزند رفت، حُرمت نماند، قوت نماند و شهوت نماند.» گفت «حاشا!- که دین ما هر کجا که رفت، باز نیاید تا او را از بیخ و بن نَکَندَ و خانه اش را نروبَد و پاک نکند.«(2)
1) سخنان نیچه؛ برگردان علی عبدالهی؛ ص 31؛ انتشارات مشکی.
2) فیه ما فیه؛ (مقالات مولانا(.