چون شکوفه ریخت، میوه شد پدید
چونک آن کم شد، این شد اندر مزید
»مولوی«
مرگ به یک معنا بزرگترین راز زندگی و در عین حال هراسناک ترین رویداد در چرخه حیات آدمی محسوب می شود. بدون حضور مرگ، زندگی حس نمی شود و بدون درک میرایی نمی توان آرزوی جاودانگی را در سر پروراند.
در حقیقت، سرچشمه زندگی و حس نامیرایی از مرگ پذیری و حیات ورزی انسان آغاز می شود.
از همین روست که در میان انسان های اولیه و قبایل بدوی که ارتباط نزدیک تری با طبیعت و جلوه های آن داشته اند افسانه ها و حکایت هایی درباره ی «میلاد» و «مرگ» وجود دارد که نشان دهنده ی هم زیستی جدایی ناپذیر این دو مفهوم با یکدیگر است. در باور آنها هم زیستی «میلاد» و «مرگ» به گونه ای بوده است که هر دو واقعه یعنی آغاز زندگی و پایان آن را با جشن و سرور همراه می کردند. مرگ منشأ حیات و توسعه دهنده ی جریان زندگی است.
به عبارت دیگر، ترکیب جادویی و در آمیزی تفکیک ناپذیر «میلاد» و «مرگ» تنها در میان کسانی معنادار است که توانسته اند هم زیستی خود را با طبیعت – نه به منزله یک ابزار و منبع مادی- بلکه به منزله زادگاه و گهواره ی زیست خویش- حفظ کنند.
از سوی دیگر آمیزش مرگ و زندگی در نزد انسانهای نخستین از همان ابتدا در طبیعت ضرباهنگ خلقت بوده است. «زندگی» از «دل مرگ» و «هستی» از متن «نیستی» نمایان می شده است.
در دین تائویی همواره «نیستی» و «هستی» و «خلاء» و «ملاء» از یکدیگر زاده می شوند. در کتاب تائوته چینگ (متن مقدس دین تائویی) می خوانیم:
همه موجوداتی که زیر سقف آسمان هستند محصولات «هستی» اند، اما خود «هستی» محصول «نیستی» است.
در قرآن کریم آیه «یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ (19 / 30) نشان دهنده ارتباط بین مرگ و زندگی است. ادبیات عارفانه ایران نیز همواره با راز وارگی بقا و فنا و قرین همراه بوده است. همزیستی مرگ و زندگی در آثار عارفان شوریده حال به قدری عمیق و پایدار است که نمی توان مرز جدایی بین این دو مفهوم به ظاهر متضاد مشاهده کرد:
چون زندگی ز مردگی خویش یافتند
چون مرده تر شوند بسی زنده تر شوند(1)
»شیخ عطار«
پس، در طبیعت و جلوه های آن، مرگ، علیه زندگی نیست. بلکه نیروی پیش برنده و توسعه دهنده ی زندگی است. مرگ در طبیعت شرط تحول و تبدیل است و نه نابودی و نیستی.
از این منظر، مرگ در طبیعت رویدادی بیگانه و جدا از زندگی نیست، بلکه ذات زندگی و در آمیخته با آن است. بدون این آغشتگی زندگی نیز معنای خود را از دست می دهد.
شاید یکی از دلایل این نوع نگرش به «مرگ و زندگی» در انسان های اولیه، درک غریزی و ناهشیار آنها از مفهوم مرگ بوده است. زیگموند فروید بنیان گذار مکتب روانکاوی، خود بارها تأکید کرده است که:
»آنچه ما عمیق ترین لایه ذهن می نامیم – یعنی ناخودآگاه – از تکانه های غریزی ساخته شده است که «نفی» و هیچ چیز منفی را نمی شناسد و تناقضات می توانند در آن به طور هم زمان وجود داشته باشند. به همین دلیل ضمیر ناخودآگاه مرگ را نمی شناسد، لذا هیچ چیزی به صورت غریزی در ما وجود ندارد که به باور مرگ پاسخ دهد«(2)
یافته های روانکاوانه «فودور» نیز از مرگ و تولد در ضمیر ناهشیار آدمی، نشان دهنده ی همزیستی این دو رویداد یک پارچه در عمیق ترین لایه های وجودی آدمی است.
فودور بر این باور است که میلاد و مرگ برای ضمیر ناهشیار نشانه هایی قابل تبدیل به یکدیگر هستند(3) از همین رو آرزوی سرمدی و جاودانگی در ضمیر ناهشیار آدمی ریشه دارد.
»اسطوره گیل گمش و گم شدن اسکندر در ظلمات در جستجوی آب حیوان یا آب حیات و عمر جاودان یافتن خضر همگی بازگو کننده ی سودای جاودانگی انسان هستند«(4)
اما تنها راه جاودانه زیستن پذیرش مرگ بالنده و فراتر رفتن از زندگی مرگ آور است!
کسی که به پذیرش مرگ می رسد همچون فرد به خواب رفته ای که بیدار می شود به حیاتی دیگر دست می یابد.
این فرایند تبدیل و تغییر به بهترین وجه آن در جلوه های طبیعت در قالب تغییر فصول، و رستاخیز طبیعت در بهار پس از زمستان به خوبی نمایان است.
1) مرگ در باغ طبیعت زندگی است. مرگ فطری در حقیقت زندگی است.
2) انسان و مرگ، ص 143.
3) ر.ک: شخصیت و روانکاوی، هوشنگ حق نویس، انتشارات امیرکبیر.
4) ر.ک: انسان و مرگ، ص 5 و 6.