به اعتقاد افلاطون، عشق، کشش متقابلی است میان دو پاره که نخست به هم پیوسته بودند و سپس از یکدیگر دور افتادند.(1)
در متون عرفانی، این گمشده ی آدمی و جدا شده از روح او به نوعی پرنده ی افسانه ای به نام «باز» تشبیه شده که سلطان آن را فرا می خواند تا بر دست او نشیند، یا برفی است که آفتاب آبش می کند و بخار آن به آسمان می رود، یا برّه ای
است که شب در صحرا مانده و گم شده، یا طوطیِ در قفس گرفتار و ماهی برخشکی افتاده ای است، یا سرباز ساده ای است و حال آنکه لیاقت سلطنت داشته است.(2) این تمثیلات دلالت می کند بر اینکه خدا در نظر آنها منزّه(3) است و روح بدو نمی رسد مگر بعد از آنکه بیابد آنچه لازم دارد و او را خدای تعالی بخواهد. فلوطین فیلسوف نوافلاطونی اهل اسکندریه این معنی را با عبارت «فرار از واحد به واحد» تعبیر می کند و جلال الدین رومی می سراید:
ذرّه ذرّه کاندرین ارض و سماست
جنس خود را همچو کاه و کهرباست
هست با هر ذرّه درگاهی دگر
پس ز هر ذرّه به او راهی دگر
سیر هر کس تا کمال او بوَد
قرب هر کس، حسب حال او بوَد
هر ذرّه به منبع خود می رسد و انسان هم به آنچه از آن ساخته شده است (خاک) می پیوندد و خاک می شود. روح و قلب با حرص و ولع و شور و شعف در عشق واله می شوند و به زودی صفات محبوب را می گیرند و حال آنکه محبوب روح الارواح است (و انسان برمی گردد به همان چیزی که بود) و این معنا یادآور کلام زیبای اکهارت(4) فیلسوف
آلمانی است که ضمن اقتباس یکی از مواعظ اگوستین مقدس می گوید: انسان همان چیزی است که دوست می دارد. سپس می گوید اگر سنگی را دوست دارد سنگ است و اگر انسان را دوست دارد انسان است و اگر خدا را دوست دارد چیزی نمی توانم بگویم. پس همه ی این تحوّلات به مدد عشق صورت می گیرد و به تعبیر مولانا:
عشق جوشد بحر را مانند دیگ
عشق ساید کوه را مانند ریگ
عشق بشکافد فلک را صد شکاف
عشق لرزاند زمین را از گزاف
دور گردون را ز موج عشق دان
گر نبودی عشق بفسردی جهان
در تعلیم و تربیت جاری آنچه کمتر از همه ی عوامل و شرایط دخالت دارد احوالات درون متربّی و نادیده گرفتن نیروی عشق وجودی اوست، زیرا تمام روشها و تکنیکها از طریق برنامه ها و طرحهای عاریه ای و بیرونی برای تغییر رفتار متربّی مهیّا شده است بی آنکه توجهی به امیال و نیازهای او بشود؛ در حالی که اساس و بنیاد تربیت وجودی، ریشه در تمایلات درونی و آمادگیهای عاطفی و روانی فرد دارد و بدون این آمادگی، هر گونه اقدام تربیتی منجر به شکست است. نمونه های بارز این شکست، برنامه های متعدد و طرحها و روشهایی است که ما در جریان تعلیم و تربیت کنونی بر روی دانش آموزان پیاده می کنیم و متأسفانه نه تنها به هدف موردنظر خود نمی رسیم بلکه در پاره ای اوقات نتیجه ی وارونه و پی آمد معکوس آن را دریافت می کنیم. برای مثال، ما همگی در ظاهر می کوشیم نگرش دانش آموزان را به دین و اخلاق دینی
نزدیک کنیم اما چون روشهای تربیتی ما فاقد انگیزه های درونی است نه تنها دانش آموزان رغبتی به پیام ما نشان نمی دهند بلکه هر چه می گذرد دلسردتر و بی تفاوت تر می شوند. این تصور غلطی است که خیال کنیم تربیت دینی صرفاً در دادن اطلاعات دینی، دانش دینی و آموزشهای صوریِ دینی نهفته است، زیرا اگر این آموزشها و اطلاعات و تبلیغات دینی با برانگیختی درونی و شوق و شور عاطفی همراه نشود نتیجه ی معکوس دارد و حتی تمایلات فطری دانش آموز را که طبیعتاً متمایل به دین و خداجویی و خداپرستی است با این گونه آموزشهای صوری و فاقد انگیزه های درونی تضعیف و تحریف می کنیم.
جریان تربیت کنونی مبتلا به «عایق» است؛ عایقهای بین مربّی و متربّی که روز به روز ضخیم تر و نفوذناپذیرتر می گردد. پس، باید این عایقها را ذوب کرد تا اتصال و ارتباط روانی ــ عاطفی برقرار گردد.
نخستین اقدام تربیتی، هادی کردن عایقهاست؛ عایقهایی که مانع نفوذ پیام تربیت است. این عایقها تنها با نیروی عشق و علاقه ذوب می شود. اگر این آتشِ ذوب کننده شعله ور گردد همه ی تلاشها و اقدامات تربیتی به بار می نشیند. با نیروی عشق است که به یکباره دگرگونی بنیادین در ساختار درونی متربّی آغاز می شود و چه بسا این دگرگونی از طریق روشهای عقلانی و استدلالی و آموزشی ماهها و سالها نتیجه بخش نشود و به تعبیر شاعر:
می نداند عشق سال و ماه را
دیر و زود و نزد و دور راه را
عقل در کوهی شکافد می کند
یا به گرد او طوافی می کند
کوه پیش عشق چون کاهی بوَد
دل سریع السیر چون ماهی بود
عشق شبخونی زند بر لامکان
گور را نادیده رفن از جهان
عشق با نان جوین خیبر گشاد
عشق در اندام مه چاکی فتاد
چون خودی را از خدا طالب شود
جمله عالم مرکب، او راکب شود(5)
این عشق الهامی است از جانب خداوند به روح که او را وادار به شناختن طبیعتش می کند تا بشناسد و از این طریق شوری در وجود متربّی ایجاد گردد که هر لحظه صدها حجاب از جلوی چشم او برداشته شود. در این باره نیکلسون، شرق شناس بزرگ، معتقد است: تمام قصه های عشقی و مجازهای شعری و سیر و سلوک صوفی و قصص امثال لیلی و مجنون، یوسف و زلیخا، سلیمان و بلقیس، فرهاد و شیرین و پروانه و شمع و گل و بلبل و خال و ابرو و چاه زنخدان و زلف و گیسو و. . . حاکی از نمادها و جلوه های درونی آتش عشقی است که از اصل خویش به دور افتاده و با نمادی تصادفی و گذرا ممکن است این اتصال برقرار گردد. این دو پاره ی از هم جدا شده با شیرازه ی فطرت و با الهام عشق به یکدیگر متّصل می گردد.(6)
نیکلسون در وصف این حال می گوید: نمی توانم چنانکه باید برای خوانندگان، گنجهایی را که خیال شرقیان در هر محلی و هر موردی
از این اندیشه ی مسحور کننده انباشته است و قصّه های مسحور کننده ای را که ساخته اند بیش از آنچه تا به حال گفته ام نشان دهم، زیرا مجال این کار در این کتاب نیست. روح را تشبیه به کبوتر نالانی کرده اند که محل مألوف خود را گم کرده است، یا بدنی که از نیستان او را ببریده اند و سوراخهایی بدان تعبیه کرده اند که نواهایش چشمها را پر از اشک می سازد. عارف رومی نیز می گوید: عشق روح به خدا همان حبّ خداست به روح و حبّ خدا به روح حبّ خود است، زیرا روح بدو بازمی گردد (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون(.(7)
1) رمز و مثل در روانکاوی، جلال ستاری، انتشارات توس، ص 274. بشنو از نی چون حکایت می کند وز جداییها حکایت می کند کز نیستان تا مرا ببریده اند از نفیرم مرد و زن نالیده اند هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش.
2) برای مطالعه ی بیشتر در این باره رجوع کنید به رمز و داستانهای رمزی در ادب فارسی (تحلیلی از داستانهای عرفانی ــ فلسفی ابن سینا و سهروردی(، اثر تقی پورنامداریان، انتشارات علمی و فرهنگی، مقدمه.
3) Transcendent.
4) Eckhart.
5) جاوید نامه ی محمد اقبال لاهوری.
6) اسلام و تصوّف، ر. ا. نیکلسن، ترجمه ی محمد حسین مدرّس رضوی، چاپ تهران مصور، 1341، فصل دوم، «تجلّی و جذب«.
7) همان، ص 109.