بعضى از کودکان در دیدن ارتباط میان تلاشهایى که به کار مىبرند و نتیجهاى که به دست مىآورند هیچ مشکلى ندارند. این گروه از بچهها در سنین پایین مىفهمند که هر چه بیشتر تمرین کنند – بیشتر پیانو بنوازند، حرکات ژیمناستیک را تمرین کنند، توپ بزنند یا هر کار دیگرى که به آن علاقهمندند انجام دهند – در آن کار بهتر خواهند شد. براى برخى دیگر از بچهها برقرارى ارتباط به این آسانى نیست: آنان از کسى که موفقیتهایش را با شگفتى تحسین مىکنند، مىپرسند: «چطور به این موفقیت رسیدى؟» یا: «چطور این کار را انجام دادى؟» براى آنان نتایج توفیق آمیز تقریبا سحرآمیز مىنمایند. این کودکان درک نمىکنند که
کارهایشان مىتواند اثرى فزاینده داشته باشد.
ما باید به فرزندانمان کمک کنیم تشخیص دهند براى رسیدن به هدف یا موفق شدن نیاز به سحر و جادو ندارند چون هر کارى که انجام مىدهند بر پایهى کارى که پیشتر انجام دادهاند استوار است و با پایان دادن به یک مرحله به مرحلهى بعد مىرسند. الیزابت و کلارا، هر دو دوازده ساله، قرار بود براى مسابقات هاکى میدانى به اردوى تابستانى بروند. هر دو نفرشان مىدانستند که دو هفتهى تمام هر روز در میدان خواهند بود. کلارا یک ماه پیش از آغاز اردو، براى بالا بردن تدریجى قدرت بدنى خود، تمرین در خارج از خانه را شروع کرد تا سرانجام توانست هر روز صبح پنج کیلومتر بدود – الیزابت تصور مىکرد – هنگامى که به ارودگاه مىرسد باید خود را براى برنامهاى فشرده آماده سازد.
مادر الیزابت مىدانست که دخترش سخت از خواب بیدار مىشود و متوجه بود که الیزابت دوست ندارد کسى به او بگوید چه کار کند. ازا ین رو، تصمیم گرفت با چند پرسش به دخترش یارى رساند که به برنامههاى آیندهاش فکر کند. مادر از الیزابت پرسید: «شما در روز چند ساعت بازى خواهید کرد؟» و «آیا اردو براى آمادگى هیچ پیشنهادى به شما داده است؟» او هرگز به الیزابت نگفت: «تو باید تمرین را شروع کنى» یا به شکلى رفتار نکرد که گویى از دخترش بهتر مىداند. بلکه کمک کرد الیزابت بفهمد باید زودتر براى خود برنامه ریزى کند. با مداخلهى جزئى ولى به موقع
مادر و کمک به شناخت آنچه در پیش روى او قرار دارد، الیزابت تصمیم گرفت برنامهى تمرین براى آمادگى را شروع کند.