جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

تمثیلات طبیعت و تربیت

زمان مطالعه: 14 دقیقه

وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ (59 / 21)

انسان به سبب انس و الفتی که با طبیعت و عناصر محسوس آن دارد، می تواند از الگوها و نمودهای آن در معنا بخشی به زندگی خویش بهره گیری کند. همان گونه که اغلب اختراعات بشری با الهام از «طبیعت» بوده است، به همان میزان نمادهای طبیعی در قلمرو مشاهدات روزمره ی او می تواند الهام بخش او در فهم سریع تر و عمیق تر مفاهیم تربیتی باشد.

قرآن کریم نیز از مثال و تمثیل برای بیان حکمت ها و حقایق بهره می گیرد.

در کتاب «امثال القرآن» آمده است: مثل غالباً از چیزها، جمادات، گیاهان، جانوران و نظایر آن گفت و گو می کند و در آن علی الظاهر حقیقتی وجود ندارد اما در اندرون آن معانی عالیه و تعالیم پرمعنی نهفته است که شنونده از آن حکمتی می آموزد و یا فایدتی می اندوزد(1)

به همین مناسبت در این جا نمونه هایی از کتاب تمثیلات(2) که رابطه ی تربیت و طبیعت را به خوبی بیان کرده است، نقل می گردد.

قطب شمال و قطب جنوب

خورشید همیشه نورافشانی می کند و هیچ گونه تبعیضی در بذل اشعه ندارد؛ ولی قسمت هایی از زمین مانند قطب شمال و جنوب به خاطر این که نمی تواند خود را در معرض نور خورشید قرار دهد، همیشه یخ زده و منجمد است و با این که خاک و آب قطبین مانند زمین های دیگر مستعد رشد است، همیشه در یخ بندان به سر می برد. رحمت الهی دائمی است «یا دائم الفضل علی البریه«. اگر انسان موانع را برطرف کند می تواند از آن رحمت های واسعه ی الهی بهره ی کامل را ببرد. و به هر مقدار که در مقابل این تابش موانعی باشد دل انسان منجمد تر می شود و این همان قساوت قلب است. وقتی دنیا مانع تابش نور الهی و رحمت های واسعه ی ربوبی گردد، دل انسان یخ می بندد و برای ذوب این انجمادها باید ابتدا موانع را برطرف کرد.

آبیاری عمل با نیت

آب شیرین و آب شور

با آب شیرین می شود کشت کرد، اما با آب شور نمی شود.

آب شور، بعضی درخت ها را می خشکاند. کارهایی که انسان انجام می دهد همچون درختی است که می کارد و با نیاتش آن را آب می دهد. تا نیات خالص است این درخت ها خرم و با شکوهند؛ اما وقتی که نیات دیگری پا در میان می نهند، مثل این است که آب شوری با آب شیرین مخلوط شده باشد. طبیعتاً در چنین صورتی پژمردگی و خشکی درخت غیر قابل اجتناب است.

مصیبت ها، عامل رشد

تلمبه و آب

آب ها در زیرزمین است. شما برای استخراج آن آب ها ابتدا چاهی حفر می کنید؛ بعد تلمبه ای می زنید و بعد هم لوله ای می کشید. تا تلمبه پمپی فشاری در بین نباشد استخراج ممکن نیست.

انسان منبع علم و فهم است، مصیبت ها پمپ و فشار تلمبه اند، هر چه تلمبه قوی تر باشد، مقدار آبی که بالا می آید بیشتر است، هر چه مصیبت ها بیشتر باشد، میزان خلاقیت ها هم بیشتر خواهد شد.

وابستگی، مانع نجات

چاه و طناب

قرآن را برای این آورده اند که ما را از رأی خود نجات دهد و با متکی شدن به رأی قرآن خود را رها کرده و از زندان خود بیرون بیاییم؛ مثلاً من توی چاهی هستم و برای این که مرا از این چاه بیرون بکشند طنابی بیاورند تا بیرون بیایم. رأی من؛ چاه، و قرآن؛ همان طناب است. من اگر بخواهم از این چاه خارج شوم باید دستم را به این طناب بگیرم تا خود را از چاه آزاد کنم و باید هیچ گیری به این چاه نداشته باشم تا بتوانند مرا بیرون بکشند. ولی اگر به رأی خودم وابسته باشم در چاه رأی و نظریات و افکار و تعصبات قومی و… خود می مانم.

مصیبت ها، عامل توجه به خدا

شخم زدن زمین و بذر پاشی

برای این که در زمین بذر بپاشند، لازم است قبلاً زمین را شخم و شیار بزنند تا آمادگی پذیرش تخم را پیدا کند و بدون این شخم زدن و ایجاد شیار، هر چه در زمین بذر بپاشند بی فایده است. مصیبت ها در زندگی مانند شخم زدن و شیار کردن در زمین است تا بذر توجه به خدا و تضرع به خدا و التجاء و هم چنین تخم معرفت دردل انسان کاشته شود.

حق گرایی، عامل ثبات انسان

خرمن و جدا کردن کاه از گندم

کشاورزان بعد از درو، گندم ها را به صورت خرمن جمع کرده و کاملاً می کوبند. بعد از کوبیدن هنوز گندم ها با هم مخلوط اند و جدا کردن این ها با دست ناممکن است؛ لذا منتظر باد می شوند تا هنگام وزیدن باد آن ها را بر باد دهند. گندم ها به علت سنگینی سرجای قبلی خود بر می گردند و کاه ها به علت سبکی نصیب باد می شوند.

انسان ها محصول کشت زار خلقت هستند که درو شده اند و در خرمن جوامع، جمع آوری گردیده اند. پس ابتدا باید کوبیده شوند و این کوبیدن توسط مشکلات و مصائب محقق خواهد شد. و سپس بر باد داده می شوند تا سنگینی ها بمانند و سبک ها را باد ببرد. سنگینی همان با حق بودن است. اهل حق گرچه کوبیده می شوند و در مسیر بادهای شهوات و غضب ها قرار می گیرند، ولی چون سنگین هستند در موضع خود باقی می مانند. اهل باطل که سبک و پوچ اند، باد آن ها را می برد و آن ها در دست باد شیطان و شهوات اسیر می گردند.

آثار تربیتی رنج ها و مصیبت ها

حنظل

ناکامی ها، شکست ها، مصیبت ها، صبر و ناامنی و ضربه، همه ی این ها حنظل هایی است که برای جنبه ی نفسانی انسان دارو و

مداواست. هم برای فرد حنظل لازم است و هم برای جامعه. جنگ حنظل است؛ اما حنظل لازم است. شکست حنظل است؛ اما شکست لازم است. ضربه خوردن یک جامعه و آسیب دیدنش لازم است؛ این حنظلی است که مداوا می کند. جامعه ای را که به غرور افتاده است، ضربه ی جنگ او را غرور خارج می کند. جامعه ای که به غفلت افتاده است، ضربه ی جنگ او را غرور خارج می کند. جامعه ای که به غفلت افتاده است، ضربه ی جنگ بیدارش می کند. جامعه ای که گرفتار تفرقه شده است، ضربه ی جنگ او را متحد و متشکل می کند. چرا؟ چون تفرقه نتیجه ی خفتگی و نتیجه ی توجه به مسائل جزئی است؛ نتیجه گیری در مسائلی است که زیاد جای توجه نیست. این ها همه اش نتیجه ی مدهوش بودن، خواب رفتن و از هوش رفتن است. وقتی که می خواهی کسی را که از هوش رفته، بچه ات را که از هوش رفته بیدار کنی، او را می بوسی یا نیشگون می گیری؟ آتش سیگار بر پشت لبش می گذاری یا او را نوازش می کنی؟

زلزله حنظل است؛ اما وقتی شما می خواهی کسی را بیدار کنی با او چه می کنی؟ زلزله به جانش می اندازی؛ متزلزلش می کنی، و اگر نکنی به هوش نمی آید. خدا وقتی می خواهد مرا که در نعمت امنیت از هوش رفته ام به هوش بیاورد، چه می کند؟ اگر تو به جای او بودی چه می کردی؟ جامعه ی از هوش رفته را با چه چیزی می توان به هوش آورد؟ شما چرا برای زلزله نماز آیات می خوانید؟ این معنایش این است که این آیه ای است که از حکیمی صادر شده برای بیداری من و توجه من؛ برای التفات من. برای این است که بگویی آن جا که زلزله آمد، نشان می داد، این زمینی که این قدر رام و آرام است، در

حرکت سریعی است که یک ضربه ی او می تواند تمام ویرانی ها را به بار بیاورد. یعنی این زمین که تا این حد آرامش دارد، اگر یک لحظه این آرامش را از او بگیرند چنین ویرانی ای ببار می آورد. پس این نعمت و این سکون را فراموش نکن! لحظاتی را که در اضطراب نیستی در غفلت مباش. این برای این است که بیدار باشی. این حنظل است؛ اما این حنظل کاری می کند که صد کوزه ی نبات نمی کند.

زلزله گاهی به انسان درسی می دهد که رشد اقتصادی نمی دهد. اگر جایی بارانش خوب بارید و از نظر رشد اقتصادی کاملاً تأمین شد، این ها همه اش شکر و کوزه های نبات است؛ اما آیا این کوزه های نبات می تواند یک غافلی را بیدار کند؟ و یا مدهوشی را به هوش بیاورد؟

ولی می بینیم ضربات یک سیلی زلزله که بر جامعه ی انسان ها می نوازد، جامعه را به هوش می آورد. و اگر آن چنان که بنا بود انسان باشیم و همه خودمان را از یک پیکر بدانیم وقتی سیلی بر جای دیگر می خورد ما درد را حس می کردیم.

شما می گویید من غفلت می کنم، به او سیلی می زنند؟ از نظر آن کسی که مربی همه ی انسان هاست، همه ی شما از یک پیکرید. بنی آدم را اعضای یک پیکر می داند. از این جهت به یک جا می زند تا جای دیگر درد بگیرد. شما وقتی بچه ات را تنبیه می کنی، به همان دستی می زنی که با آن خطا کرده یا هر جا را که رسید می زنی؟ یا این که با دستش خطا کرده به کف پایش می زنی. با زبانش بد گفته اما پشت

دستش می زنی. چون متحد است و یکی است. فرقی نمی کند. درد را همگان احساس می کنند.

ما توجه نداریم که یک پیکر باشیم که وقتی به او سیلی می زند من درد را حس کنم و بفهمم به من هم دارد می زند و فقط به او نیست. پس صدماتی که در عالم بر انسان وارد می شود همان حنظل است که این حنظل برای نفسانیت انسان مداواست، داروی شفا بخش است.

من اگر غرقه درنفسانیت باشم، زلزله می تواند مرا بیدار کند.

ضربه و جنگ و آتشفشان و مصیبت می تواند مرا بیدار کند. مرض ها و طاعون ها می توانند مرا بیدار کند. دوای جنبه ی نفسانی انسان صدمات، ضررها و رنج هاست. پس این جنبه ی انسان جنبه ای است که رنج، او را بیدار می کند و به هوش می آورد.

شرط تأثیر موعظه

گندم

بسیاری از پدران، بچه ها را بهانه ای می دانند برای این که آن ها را برایشان بنشانند و حرف بزنند. و می گویند می خواهم نصیحت کنم. خوب پدر! این حرفی که می زنی دانه است و فکر او زمین است. تو ببین در این زمین چند تا تخم باید کاشت؟ اگر تو در یک متر زمین یک کیلو گندم فرو ریختی هیچ کدامش گندم نمی کند و سبز نمی شود. گندم ها خیلی همت کند، دو برگه هم می شوند اما هم

دیگر را خفه می کنند. موعظه و اندرز زیاد، حرف زیاد در یک فضای کم، همدیگر را له می کنند؛ همدیگر را می پوسانند.

آموزش های الهی

کبوتران

حیوانات بچه های خود را وابسته به خود نمی کنند. بله! تا وقتی که بچه ضعیف و ناتوان است و بال پرواز ندارد او را نوازش می کنند و مورد محبت قرار می دهند؛ اما همین که آهسته آهسته بال و پری در آورد و آرام آرام قوه ی پرواز پیدا کرد، سعی می کنند او را از وابستگی خارج کنند.

شاید دیده باشید که کبوتر به فرزند خود نوک می زند و او را وادار به پرواز می کند، یا مثلاً جلوی فرزندش حرکت می کند و یک مرتبه در یک فاصله ی دو متری پرواز می کند. بعد بچه هم به هوای او می پرد تا به او می رسد. دوباره چهار متر آن طرف تر پرواز می کند. این ها راه و رسم زندگی را به فرزندشان این گونه یاد می دهند. پس راه و رسم زندگی کبوتر این است که چگونه بپرد، چگونه دانه پیدا کند و چگونه آشیانه داشته باشد. همه ی این امور را خدا به حیوانات تعلیم داده. و چون این ها را خدا به حیوانات تعلیم داده است پس این ها بزرگ ترین منبع معلومات برای ما می توانند باشند. چون معلمشان خداست، ما نگوییم از یک کبوتر درس می گیریم، نه! ما از خدا درس می گیریم؛ برای خدا داریم کار می کنیم و از خدا چیز یاد می گیریم.

میزان محبت

میوه

محبت خود را ارزان به بچه نفروشید؛ چون اگر هر چه محبت داشتید به صورت رایگان به بچه دادید، بچه از محبت شما وازده می شود؛ مثل غذا که اگر زیادی در اختیار او گذاشتید، او تف می کند هر چند هم که خوشمزه باشد. اگر نان را زیاد به او بدهید، مقداری را می خورد و بقیه را زیر دست و پا می اندازد. میوه ی زیادی را اگر به او بدهید مقداری را گاز می زند و باقی را توی دست و پا می ریزد. نه! بچه را طوری کنید که وقتی به او غذایی می دهید آن را خوب بخورد؛ تعداد کمی توی ظرفش بریزید که ته ظرفش نماند. و اگر خواست، دوباره به اندازه ای که می خواهد برایش بریزید که حتی یک دانه ی برنج هم اضافه نیاید. محبت هم که می خواهید به او بکنید یک دفعه توی ظرفش خیلی محبت نریزید که وازده شود و نصفی از محبت شما را جلب کند و نصف دیگرش را دور بریزد و به شما بی اعتنایی کند. نه، او را همیشه تشنه ی محبت خودتان نگه دارید. این جور نباشد که مثلاً بچه را نوازش کنید ببوسید، بگذارید توی بغل و او را فشار بدهید. چون انسان یک دفعه می خواهد خودش را تسکین بدهد و یک دفعه می خواهد بچه را تربیت کند. یک دفعه انسان از بچه خوشش می آید؛ می خواهد خودش را آرامش ببخشد.

این ساختن بچه نیست، این ویران کردن بچه است. انسان باید محبتش توی مشتش باشد؛ توی قلبش باشد. وقتی یک کار خوب

از بچه دید، یک ذره از این محبت را روانه کند؛ ظهور بدهد؛ یک خرده در نگاهش آثار محبت باشد.

زمینه سازی در تربیت

نارنج

آیا نارنج را دیده اید که افکنه می کنند؛ یعنی یک شاخه ی خوب و به درد بخور را که دو یا سه ساله باشد توی باغچه قرار می دهند؟ از این طرف می برند زیر زمین و از آن طرف سرش را بیرون می آورند و روی آن خاک می ریزند. مدتی که زیر خاک ماند این ساقه در زیر خاک می پوسد ولی در زمین ریشه می زند. بعد این قسمت خم شده را که به مادر وصل است، مقداری زخمی می کنند و سرش را می برند. همین طور ماهی الی یک مقدار، تا شش ماه یک سال که می گذرد؛ دیگر حسابی قطعش می کنند که از آن جدا شود.

شما این بچه را باید در اجتماع قرار دهید و به تدریج سلسله ی رابطه اش را با خود کم کنید. اگر راضی نشوید که از شما به تدریج بریده شود، آن روزی که خود می برد هم شما زخم میشوید، که مادرید، هم خود او خشک خواهد شد، چون متصل به شما است. یعنی بچه قبل از این که بخواهد ازدواج کند باید یواش یواش خودش را به خودش واگذار کنید، که خود وظیفه و تکلیفش را احساس کند. بعد تذاکراتتان را روز به روز کم کنید، و بعد به او بگویید، نباید این جور باشی که اتاقت نظیف نباشد؛ باید تمیز باشی. و اگر

دیدید جلویش کاغذ افتاده آن را بردارید و بعد به او نگاه کنید تا او بفهمد که نباید در اتاقش کاغذ افتاده باشد. گاهی انسان با حرف نزدن بهتر از حرف زدن می تواند، مطلب را جا بیندازد.

وقتی می خواهید بچه تان را تربیت کنید، سعی کنید از صحبت کردن و از تذکر دادن مستغنی اش کنید. تذکر عملی نسبت به تذکر قولی، اثر بیشتری خواهد داشت.

برای این که انسان به جای حرف، بچه را با عمل بسازد، باید روی خودش کار کند؛ خودش را بسازد، تا بتواند بچه اش را بسازد. بر نفس خودش مسلط شود، تا بتواند بر نفسانیت بچه اش اثر بگذارد و سلطه پیدا کند. پدر و مادر هر چه بهتر خودسازی کنند. بچه شان را راحت تر می توانند تربیت کنند.

اما خودسازی چه طوری است؟ خودسازی این است که، انسان بر اعصابش مسلط باشد؛ حواسش جمع باشد؛ حرفی را که می خواهد بزند، ببیند لازم است، یا لازم نیست.

مطالبی که می خواهد بگوید روی اصول باشد، تا این زبان در اختیار بگردد. کم صحبت کند؛ به موقع صحبت کند؛ خوب صحبت کند. وقتی کلام انسان کم شد اثرش زیاد می شود. آدم های کم حرف سنجیده حرف می زنند. وقتی انسان کم صحبت کرد، حساب می کند که آن کلمه ای که می گوید، اگر لازم است، می گوید؛ بعد همین، اثر می گذارد. کلام هر چه دیرتر گفته شود، پخته تر می شود و بهتر اثر می گذارد.

من از آنچه در تلویزیون گاهی می بینید نکته ای می گویم:

شما گاهی درباره ی حیوانات دریا دقت کرده اید که نشان می دهند مثلاً این ماهی زنده زاست یعنی از مادر ماهی، بچه ماهی متولد می شود. و می بینید که وقتی از مادر ده تا بیست تا ماهی متولد می شود خود بچه ماهی ها هم بلافاصله مثل یک ماهی کامل شروع به گردش، غذا جستن و برنامه ریزی می کنند. کسی که دارد صحنه را تشریح می کند، می گوید با این که این ها ده تا پانزده تا بچه بیشتر نمی آورند. نسلشان بیشتر می شود، اما بعضی از آن ماهی ها را می بینی که یک میلیون کرم می ریزند؛ ولی از آن یک میلیون گاهی پنج تا ده تایش ماهی بالغ می شود. این ها آیت و درس است؛ درسی که خدا بدون صحبت کردن به انسان می دهد. یعنی به ما می گوید: اگر هم در شما کلام مانده است، از یک میلیارد کلمه به ده کلام تبدیلش کن، اما ده کلام کامل. این، اثر و کارآیی اش بیشر است از هزار میلیون صحبت که همه ی آن ها مثل لارو (کرم ماهی) باشد؛ کرم ماهی بریزد و همه از بین برود، و هیچ کدامش به عرصه نرسد.

وقتی انسان زیادحرف بزند، حرفش مثل کرم ماهی می شود. اگر حرف بی موقع بزند مثل این است که تخم نابالغ در مغز این طفل ریخته شود که تلف می شود. در گوش طفل می رود، اما برای اینکه نطفه یک کلام بشود؛ آن جا جا نمی گیرد؛ اما وقتی که یکی باشد، کلمه ی بالغه، و کلمه کامله و آب داری خواهد بود و تذکر اگر به موقع باشد اثر می گذارد.

اگر زمین را دانه بکاری، ولی شیار نکنی، شخم نزنی و آماده نکنی این دانه ها را گنجشک ها می آیند می خورند. پس زمینه در ابتدا باید جور باشد تا کلام بیاید. مثلاً درباره ی قرآن سؤال شده که:

»لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتیلاً«(3)

چرا قرآن یک دفعه به صورت یک کتاب یا یک سخنرانی یا یک سلسله مطلب بر زبان پیغمبر صلی الله علیه و آله جاری نشد؟ چرا بیست و سه سال طول کشید تا این کلام آمد؟ قرآن می گوید برای این که قلب تو را با آن محکم کنیم این را تدریجاً نازل کردیم. یعنی چه؟ یعنی شأن نزول داشته باشد. وقتی اصحاب و مؤمنین در شرایطی قرار می گیرند که احتیاج به یک رهنمود دارند، یک آیه نازل می شود و راهنمایی شان می کند که چه باید کرد و چه نباید کرد. هر روزی یکی دو تا آیه، هر وقتی هر اتفاقی که می افتد، یک سری آیاتی می آید. در آن موقع، این ها دهان باز می کنند، و مطلب را می بلعند و جذب می کنند، چون تشنه ی آن اند.

نقش امید و اعتماد به نفس

درخت

درختی را اگر آب ندهند، برگ هایش می افتد و افسرده می شود. وقتی به آن آب دادند، برگ هایش راست می ایستد. انسان ناامید

مانند یک درخت پژمرده است؛ اما وقتی که امیدوار می شود مانند درختی است که تازه آن را آب داده اند و سرشار از نشاط می شود. فرد وقتی احساس کرد که توان کار و زندگی و برخورد با مشکلات را دارد جرأت پیدا می کند که به سراغ مشکلات برود. انسان گاهی از شنیدن مشکلات سرش به درد می آید و گاهی آن چنان مشتاق رویارویی با مشکلات است که دلش می خواهد به او بگویند بیا و این مشکل را حل کن. گاهی انسان از حل مشکلات خودش عاجز است؛ ولی گاهی اوقات علاوه بر این که مشکل خودش را حل کرده است، دستش برای حل مشکل دیگران نیز باز است و می خواهد که یک نفر به او بگوید مشکل مرا حل کن. آدم هایی که مشکل دیگران را حل می کنند، کمتر گرفتار اعتیاد و این گونه مسائل می شوند. بچه را نیز باید به نوعی تربیت کرد که وقتی بزرگ شد نه تنها بتواند مشکل خودش را حل نماید بلکه یک مقداری وقت را هم برای حل مشکل دیگران صرف کند.

شکوفاندن استعدادهای درونی کودک

دانه ی گندم

دانه ی گندم را اگر در گلدان بکارید، بعد از مدتی سبز می شود، این سبز شدنش دلیل بر این است که یک موجود زنده در درونش بوده است. ممکن است یک ماه، دو ماه، ده ماه، یک سال، دو سال هم یک جا که آن را گذاشته اید بی حرکت بماند؛ اما این دلیل نیست که یک موجود زنده ای درونش نباشد.

انسان هم در وجودش یک چنین جوانه ی حیاتی وجود دارد که اگر محیط مساعد پیدا کند رشد می کند و بالغ می شود و مربی انسان قرار می گیرد. اگر محیط مناسب نبود رشد آن متوقف می شود. یعنی همان طور که بدن بچه تان برای این که رشد کند، یا وزن زیاد کند، غذای مناسب لازم دارد؛ هم چنین ورزش، هوا و داروهایی لازم دارد تا وقتی که میکروبی به او حمله می کند و مریض می شود از آن داروها مصرف می کند یا بهداشت او را رعایت می کنید، حالت درونی هم بهداشت دارد. غذایی و مسکنی می خواهد؛ همه چیز لازم دارد. آن جوانه ی حیاتی که در وجود انسان است، بعضی چیزها برایش بد است و بعضی چیزها برایش خوب است؛ درست همان طوری که بعضی چیزها برای بدن بچه بد، و بعضی چیزها خوب است. دروغ، یک نوع سمی است که برای آن بد است؛ یعنی اگر کسی دروغ بگوید این مثل بچه ای است که آبی کثیف مصرف کرده و اسهال می گیرد و ضعیف و نحیف می شود. یا اگر غذای مسموم خورده باشد و یا نفت سر کشیده باشد مسموم می شود.

برای تربیت درونی انسان هم، چیزهایی و حرف هایی که انسان می زند حکم همان غذای فاسد یا نفت خوردن بچه، یا مصرف کردن چیز آلوده به میکروب را دارد.

آثار غفلت از خدا

زمین

انسان مثل این زمین است. زمین منهای نور خورشید تاریک است؛ از خودش نوری ندارد؛ سرد است، و حیاتی هم ندارد. هر جای زمین که نور نیست حیات نیست. به قطب شمال و قطب جنوب نور خورشید کم می تابد؛ بنابراین آثار حیات هم کم است. در مناطق استوایی نور عمودی تر می تابد، در نتیجه درخت های قوی هیکل بزرگ، انواع مختلف جانوران و از هر نمونه حیات که بخواهید در آن جا می باشد.

انسان هم در هر ساعتی از زندگی اش که در توجه به خداست، حیات دارد؛ فضیلت و کمال دارد. خوبی هایی که از انسان سر می زند مثل آثار حیاتی است که در زمین است، و آثار حیات زمین از نور خورشید است. خوبی های انسان از آثار توجه به خداست. انسان هنگامی که به یاد خدا می افتد، احسان می کند؛ چون به یاد خدا می افتد، انصاف می دهد؛ خدمت می کند. و هر جا که در زمین حیات نیست در اثر این است که تابش آفتاب نیست. انسان هم در هر زمانی که از خدا غافل شود انصاف از او می رود و هوای نفس بر او غالب می شود، شهوت، غضب، فسادها که از انسان سر می زند در نتیجه ی غفلت از خداست. پس اگر از انسان نیکویی سر زد باید بداند که این خوبی از خود او نیست، بلکه بازتاب تشعشع نور الهی بر قلب است. روشنی انصاف، خیر، خدمت و هر چه از انسان سر بزند مبدأش خداست نه انسان. قرآن می فرماید:

هر خوبی ای که از تو سر می زند از خداست: «ما اصابک من حسنه فمن الله«؛ هر کار خیری که می کنی خدا مالک و صاحب آن است فاعل و عامل آن است و مربوط به خدا می شود: «و ما اصابک من سیئه فمن نفسک«؛ هر بدی ای که از تو سر می زند، از خود توست. زمین اگر تاریک می شود از خود اوست؛ اگر روشن می شود از خورشید است. ظلمت ها از سایه ی زمین است و نور از خورشیداست. قساوت ها، سیاه دلی ها از نفس انسان است و خوبی ها از خداست.


1) امثال القرآن؛ ص 116.

2) گزیده هایی از کتاب تمثیلات؛ جلد اول؛ نوشته ی آیت الله حائری شیرازی.

3) فرقان؛ آیه 32.