آدمی به یاری آیین نمادی به فردیت(1) می رسد و به بیان دیگر نفس فرایند تفرید یعنی تعادل جوییهای پی در پی و ترکیب دو عنصر خودآگاهی و شعور روشن که تا اندازه ای جمعی است و از آداب و رسوم زندگی و شیوه های تربیتی تشکیل یافته است به غایت کمال خود می رسد. در واقع، فرایند تربیت هر فرد به فراخور نوع تجربه ی قبلی و ادخال محیط و نحوه ی تعامل این دو پدیده (درون و بیرون) در فضایی خاص، متفاوت و متمایز شکل می گیرد و هر کس به طور منحصر به فرد به تناسب خود تربیت می شود و تربیت هیچ فردی مانند تربیت دیگری نیست.(2)
حاصل سخن اینکه «نماد» به عنوان واسطه و میانجی و پیوند دهنده بین آنچه درونمایه های بالقوّه ی آن در درون فرد به ودیعه نهاده شده است از یک سو، و شرایط و عوامل زمینه ساز و مستعد کننده ای که بیرون از فرد در وضعیتی خاص و در یک «وقت» و «حال» شوق انگیز فراهم می گردد از سوی دیگر، عمل می کند تا این دو قطب از هم جدا را به یکدیگر پیوند دهد. آنچه در فرایند این پیوند رخ می دهد نه صورت پذیر است و نه فورمول پذیر، نه تکرارپذیر است و نه تقلیدپذیر و. . . . از همین رو، پاره ای از متخصصان تعلیم و تربیت معتقدند تربیت فرایندی است که از تعامل دو قطب سیّال مربّی و متربّی در یک کنش فضایی ــ مکانی (از گستره ی صفر تا بی نهایت) حاصل می شود و متضمّن هیچ گونه قالب و فورمول از پیش تعیین شده ای نیست. در واقع، روشهای تربیتی محصول این تعامل پیچیده و منحصر به فرد است و بستگی کامل به فضای روانی، عاطفی، زمانی، مکانی و شناختی مربّی و متربّی دارد. «ویلیام جیمز» روان شناس بزرگ امریکایی در کتاب Varieties of religious experience درباره ی اثر تجربیات درونی در تغییرات ناگهانی و تحوّلات روانی نکات عمیقی را مطرح می کند. او حتی در رساله ی کوچکی به نام نیروهای انسانی(3) نشان داده است که وضعیت درونی در شرایط خاص
زمانی ــ مکانی و در موقعیتی شوق انگیز و یا حتی در شرایط سخت و دشوار حوادث تکان دهنده گاه به تغییرات بنیادی شخصیت افراد می انجامد و در نتیجه از آنان اشخاص جدیدی با نیروهای جدید که تا قبل از این موقعیت نمادین از آن آگاه نبوده اند، به وجود می آورند.(4)
عواملی که شخصیت و خلق و خوی دیگران را به طور ناگهانی دگرگون می کند گاه ممکن است بر اثر ملاقات و نفوذ شخص دیگری باشد. برای مثال، برخورد محبت آمیز کشیش در رمان مشهور بینوایان اثر ویکتور هوگو با ژان والژان که ناگهان از او آدمی نو می سازد و یا تأثیری که شمس تبریزی بر مولوی می گذارد، نمونه هایی از این دست است. همچنین تأثیر معشوق بر عاشق نیز می تواند از او آدمی نو بسازد.
از دیدگاه روان شناسی، نماد یا رمزی که منجر به این تحوّل ناگهانی در فرد می گردد تقریباً به طور کامل در درون خود فرد به شکل ناخودآگاه سازمان یافته و بالقوّه وجود دارد و تنها شرایط مساعد و موقعیت ویژه ای از نوع ارتباط عاطفی ــ روانی در قالب نمادین بیرون را می طلبد تا به یکباره تکانه ای بر هم زننده ایجاد گردد و به بیرون از فرد فرافکنی شود. به عبارت دیگر، این نوع ارتباط، زبانی است پنهان و مخفی که فرد محتوای آن را با همان فطرت و صورتی که دارد می پذیرد و یا فطرت و صورت آن را دگرگون می کند و به جنبه های نهفته ی شخصیت خویش رسوخ می دهد. این مطلب از نظر متفکّران باطن گرا که رمزگرایی را بر اساس معادله ی مسلّم «جهان صغیر=جهان کبیر» بنا می نهند به همین نحو تلقّی نمی شود، آنجا که می گوید:
لیس ذا الانسان جسم صغیر
انطوی فیه الکتاب الاکبر
سورة الحمد، صراط المستقیم
نیست جز انسان کامل ای حکیم
صورت او آیت رحمت بوَد
معنی او صورت وحدت بوَد(5)
برای همین است که گفته اند کار معلّمی شور و شوق و هنر است(6) و با این سه عنصر می تواند اثر تربیتی خود را در متعلّم ایجاد کند. آیا می توان این سه عنصر را که زاییده ی وجود و جوهره ی شخصیت آدمی است از بیرون و به طور اکتسابی و اجباری فراهم آورد؟ آیا شور و شوق و هنر آموختنی است؟ آیا می توان این سه عنصر بنیادی در تربیت اصیل و وجودی را از طریق بسته بندی آموزشی و فورمولهای کتابی و توصیه های نوشتاری و گفتاری به دیگران منتقل ساخت؟ شاید بتوان علم و فن و روش و اطلاعات تربیتی را از طریق برنامه های جاری و آموزشهای صوری منتقل کرد اما هرگز نمی توان شور و عشق و هنر و شوق را که مایه های عاطفی، قلبی، درونی و وجودی فرد هستند و باید از درون او بجوشند به طور مکانیکی و اکتسابی به وی آموخت.
»لوفلر دلاشو» اسطوره شناس معاصر درباره ی کشف و شهود عینی تعبیر جالبی دارد و معتقد است که تربیت رسمی و تکیه بر ظواهر دینی و رسوم خشک و عاری از عشق به دین خود مانع گرایش افراد به دین می شود. او می گوید: کلیسا و خاصه کلیسای رومی، جزمی و قشری
است و به دینداری افراد صرفاً در انجام ظاهری مراسم دینی اکتفا می کند و در پرورش دینی، توجهی به اشراقات قلبی و باطنی و تخیّل نمادی، که برخاسته از درون و فطرت فرد باشد، ندارد. او معتقد است فضیلت اساسی نماد این است که ضامن حضور خداست در عالم اسرار، یا وسیله ی استعلاء و استکمال هر بنده ای است. و ادامه می دهد که در این جریان نمادی محض، میانجی و شفیع آدمی فرشته یا روح القدسی شخصی و وجدانی است و بنابراین شفیع آدمی، زاده ی تجربه و احساس خود اوست (از درون خویشتن جو چشمه را) و از خارج نباید چیزی بر وی تحمیل گردد و نماد رابطه ای است بین معرفت عقلی و الهام قلبی که به طور «خصوصی» برقرار می شود و عرفان و حکمت به منزله ی کشف و شهود تجلّی می یابد.(7)
1) Individualism.
2) در تربیت نمادین، فاعل تربیت خود متربّی است. در واقع، مربّی تنها فراهم کننده ی شرایط است تا متربّی به تبع طبیعت خویش و بدور از چارچوبها و قالبهای دیگرساخته، خود را بطلبد و فردیت خویش را در جوهره ی تفاوتهای فردی تحقق بخشد. در این نوع تربیت به هیچ وجه شباهت سازی و همسان سازی مطرح نیست بلکه دامن زدن به تفاوتها و بی همتایی در آفرینش ویژگیهای شخصیت متربّی است تا او شخصیتی منحصر به فرد و ممتاز از دیگران گردد. فرایند «فردیت» را «کرشن اشتاینر» در کتاب مربّیان بزرگ اثر «ژان ژاتو» به خوبی روشن ساخته است و کارل گوستاو یونگ در تحلیل روانی از شخصیت آدمی توانسته ابعاد آن را به شکلی عمیق تر نشان دهد (رک. چهار مثل، کارل گوستاویونگ، ترجمه ی پروین فرامرزی، انتشارات آستان قدس رضوی، صص 70 به بعد(.
3) Energies of Men.
4) رک. دین و روان، ویلیام جیمز، ترجمه ی مهدی قائنی، انتشارات دارالفکر.
5) مظفر کرمانی.
6) تعبیری از شهید مطهری.
7) رک. زبان رمزی افسانه ها، ترجمه ی جلال ستاری، ص 22.