چگونه می توان حکم اخلاقی را با رفتار اخلاقی هماهنگ کرد؟ چه عواملی باعث افزایش فاصله ی بین حکم اخلاقی و رفتار اخلاقی می گردد؟ در حقیقت، مفاهیمی چون ریا، تظاهر، مقبولیت نمایی دوگانگی شخصیت و. . . مواردی هستند که مصداق میزان و تفاوت ارزش بین حرف اخلاقی تا عمل اخلاقی اند. اساسا رفتار اخلاقی با حکم اخلاقی تا چه میزان همبستگی دارد؟ در کودکانی که در استدلال اخلاقی پیشرفته تر هستند، آیا درعمل نیز این پیشرفت وجود دارد؟ آیا می توانند در رفتار خود به تناسب حکمی که کرده اند، عمل کنند؟
کهلبرگ معتقد است که بین تفکر اخلاقی و رفتار اخلاقی تا حدودی ارتباط وجود دارد؛ برای مثال: بزهکاران در مقایسه با افراد مطیع قانون که از نظر تراز سنی و هوشی یکسان هستند، از لحاظ قضاوت اخلاقی در سطح پایین تری قرار دارند. (کهلبرگ، 1969) افرادی که بر مبنای معماهای کهلبرگ از لحاظ اخلاقی در تراز بالاتری قرار می گیرند، بیشتر امکان دارد به کمک یک فرد نیازمند و پریشان حال بشتابند تا افرادی که نمره ی کمتری در حل این معما دارند. (هاستن و کورت، 1976) با این حال، پژوهشی که در زمینه ی رابطه ی بین سطوح اخلاقی در نظام کهلبرگ و رفتار شخص در موقعیت های خاص (مثلا امکان تقلب در امتحان یا رفتار توأم با از خودگذشتگی) صورت گرفته است، ضرایب همبستگی حاصل به طورکلی در سطح پایینی بوده است.
ما اغلب می دانیم چه باید کرد، اما وقتی پای منافع شخصی به میان آید ممکن است از انجام آن کار سرباز زنیم؛ برای مثال در یک موقعیت فرضی (نحوه ی تقسیم مقداری شکلات بین کارکنان یک گروه) قضاوت کردن درباره مفهوم «منصفانه بودن» پخته تر از زمانی بود که مسئله به صورت عملی و واقعی مطرح گردید. کودکانی که در موقعیت فرضی (در حکم اخلاقی) معتقد به «اختصاص شکلات بیشتر برای کار بیشتر» بودند، وقتی نوبت به گروه خودشان رسید، اغلب این نظر را پیش کشیدند که «بهتر است سهم همه مساوی باشد.» به ویژه در مواردی که خود در زمره ی کم کارها بودند، برخی از آنها که قبلا طرفدار سهم مساوی برای همه بودند، وقتی موقعیت به صورت واقعی عرضه گردید، خواهان بیشترین سهم برای خودشان شدند (دامون، 1977(.
رفتار اخلاقی، علاوه بر توانایی استدلال در ارتباط با معماهای اخلاقی، به عوامل متعدد دیگری نیز بستگی دارد. دو عامل عمده در این زمینه عبارتند از: 1- توانایی توجه به پیامدهای
درازمدت اعمال خود (به جای توجه به پاداشهای فوری(. 2- توانایی کنترل رفتار خود عامل دیگری است که اهمیتی همسان با دو عامل یاد شده دارد، توانایی همدلی (هم احساسی) یا درک متقابل با افراد دیگر است؛ به این معنا که شخص بتواند خود را به جای دیگران بگذارد. درک احساسات دیگران ما را به یاری رساندن به آنها بر می انگیزاند.