جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

ترس‏هایى که به هنگام شب سر مى‏رسند

زمان مطالعه: 2 دقیقه

بسیارى از دلایل ترس‏هاى کودکان در زندگى ممکن است از نظر پدر و مادر عجیب یا حتى بى‏معنا باشد. کودکان ممکن است به طور جدى از چیزهایى بترسند که بزرگ‏ترها آن را قدمى به جلو یا پیشرفت مى‏دانند. براى مثال، سگ جدید همسایه یا آن درخت افراى پیر با شاخه‏هاى خشکش مى‏تواند ترسى شدید در دل کودک ایجاد کند. آنها حتى ممکن است از اشاره‏اى مبهم میان بزرگ‏ترها دچار ترس و نگرانى شوند. کودک سه ساله‏اى را مى‏شناسم که از مادرش پرسید: «مامان، شما واقعا مى‏خواهین از هم جدا شین؟ شما اینو به عمه کتى گفتین!» گاهى اوقات

کودکى خردسال سخنى کاملا کنایى را کلمه به کلمه درک مى‏کند. در مواردى مانند این دختر کوچولو، لازم است مادر در حالى که او را گرم در آغوش مى‏گیرد، منظور حرف خود را براى وى شرح دهد و با کلمات خود نگرانى را از او دور سازد.

مهم نیست به چه دلیلى، به هر دلیلى اگر فرزند شما مى‏ترسد، مسئله را جدى بگیرید. ما باید دنیا را از چشم کسى ببینیم که مى‏ترسد. گفتن جملاتى مانند «لوس نشو!» «این قدر احمق نباش!«، «چیزى نیست!«، «بزرگ شو!» فقط کودک را تحقیر مى‏کند و موجب مى‏شود ترسش را پنهان سازد. این ترس در درون کودک به رشد ادامه خواهد داد.

در گروه‏هاى تربیت فرزند که من آموزش مى‏دهم، شرکت کنندگان بسیارى اوقات از من مى‏پرسند: «تقاوت میان کودکى را که واقعا مى‏ترسد، با کسى که مى‏خواهد جلب توجه کند، چگونه مى‏توان تشخیص داد؟» پاسخ این است: تشخیص دادنى نیست. ولى پدر و مادر نباید بیش از حد نگران باشند که مبادا کودکشان براى جلب نیازهاى عاطفى خود آنان را فریب دهد. نیاز کودک به جلب توجه و محبت، براى او مانند نیاز به غذا و سرپناه، نیازى منطقى و پذیرفتنى است. گاهى اوقات کودک در عین حال که واقعا ترسیده است، به توجه نیز نیاز دارد.

آدام، سه ساله، نمونه‏ى خوبى را به ما نشان مى‏دهد. خانواده‏ى او به تازگى به خانه‏اى جدید نقل مکان کرده، او چندى پیش کودکستان را شروع

کرده و خواهر کوچولویش تازه متولد شده است. در حالى که همه‏ى این تحولات براى پدر و مادر آدام بسیار شادى بخش است، براى او معناى پایان آن زندگى‏اى را مى‏دهد که او مى‏شناخت. آدام احساس مى‏کند زندگى‏اش زیر و رو شده است. یک شب هنگامى که مادرش بیرون از منزل بود، آدام با تقاضایى غیر معمولى نزد پدر آمد.

گریه کنان گفت: «پدر، من مى‏ترسم، مواظب من باش!»

پدر ممکن است گفته باشد: «مواظب تو باشم؟ براى چى؟ از چى مى‏ترسى؟ تو حالا دیگه یک برادر بزرگى و نباید بترسى.» و آدام را تنها به رختخوابش برگرداند.

ولى در اینجا، پدر آدام موضوع را درک کرد و گفت: «مواظبت باشم؟ باشد حتما، پس بیا بغل من تا هر دو مواظب هم باشیم.» گفتار و رفتار درست پدر آن اطمینانى را که آدام نیاز داشت به او داد تا لحظه‏اى سخت و حساس را پشت سر بگذارد.

پدر و مادر به طور شگفت انگیزى حتى مى‏توانند ترس بچه‏هاى بزرگ‏تر را نیز از بین ببرند. دو برادر شش و هفت ساله، گه گاه درباره‏ى وجود روح و شبح در اتاق زیر شیروانى حرف مى‏زدند. مادر آنان همیشه یک جاروى کهنه تنها براى چنین وقت‏هایى در کمد لباس‏هایش نگاه مى‏داشت. هنگامى که پسرها هراسان و وحشت زده به اتاق او مى‏دویدند، مادر به آرامى جارو را برمى‏داشت و در حالى که آن را مانند اسلحه‏اى خطرناک

در دست مى‏گرفت و از ته گلو فریاد مى‏کشید، در سراسر خانه مى‏دوید. پسرها دنبال او مى‏دویدند و مى‏خندیدند و مطمئن بودند که مادرشان هر موجود ترسناک احتمالى را تعقیب خواهد کرد و از خانه بیرون خواهد انداخت.