جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

تربیت نمادین و خودیابی درونی

زمان مطالعه: 8 دقیقه

به یک معنا در جوهره ی آدمی همه ی علوم و معارف الهی بنهاده اند(1) و باید او به مدد یاد و پیوند، «میثاق» و اتصال «حال» و وجد «اشتیاق»

کیمیای خویش را کشف کند و از خاک پست، طلای ناب سازد. چنین تحوّلی در وجود آدمی مستلزم تربیت اکتشافی به واسطه ی بارقه ی «نمادین» است تا خود را آن گونه که خدای او خواسته است بازیابد. این بازیابی، یافتن آن چیزی است که در درونمایه و در گنج نهان خویش دارد اما آن را از بیگانه تمنّا می کند و از بیرون به عاریت می گیرد و به تقلید، نقش می پذیرد، ولی اگر در درون خویشتن جوید چشمه را، مسلّماً به تعبیر مولانا لحظه به لحظه و ساعت به ساعت نو می شود و تولّدی دیگر می یابد:

هست هشیاری ز «یاد» مامضی

ماضی و مستقبلت پرده ی خدا

آتش اندر زن به هر دو تا به کی

پر گره باشی از این همچو نی

تا گره بانی بوَد همراز نیست

همنشین آن لب و آواز نیست

جمله تلوینها ز ساعت خاسته است

رست از تلوین که از ساعت برست

گر ز ساعت ساعتی بیرون شوی

چون نماید، جملگی بی چون شوی

آری، خود مولوی پس از دیدار «نمادین» با شمس تبریزی به این تحوّل بنیادی دست یافت. در حقیقت، این وصف حال خود او بوده است که پس از آن اثر «نمادین» و تجربه ی ضربه و تکانه ی عظمی به کشفی رسید که نتیجه ی آن اتصال دوپاره ی از هم گسیخته و دو نماد از هم جدا شده بود. خود مولوی در بیان این حال می سراید:

در کوی خرابات مرا عشق کشان کرد

آن دلبر عیّار مرا دید و نشان کرد

من در پیِ آن دلبر بیمار برفتم

او روی خود آن لحظه ز من باز نهان کرد

من در عجب افتادم از آن قطب زمانه

کز یک نظرش جمله وجودم همه جان کرد

ناگه یکی آهو به دو صد رنگ عیان شد

کز تابش حسنش مه و خورشید فغان شد

شمس الحق تبریز چو بگشود پر عشق

جبریل امین را ز پیِ خویش روان کرد

شهید مطهّری نیز درباره ی مسئله ی عشق و نقش آن در تحوّل آدمی ــ به ویژه آنجا که رنگ پرستش و عبادت به خود می گیرد ــ توضیح زیبا و جامعی را ارائه نموده است: «عشق چیزی است مافوق محبت. محبت در حدّ عادی در هر انسانی هست، انواع محبتها در انسانها وجود دارد از قبیل محبتی که دو دوست نسبت به یکدیگر پیدا می کنند، محبتی که مرید نسبت به مراد خویش پیدا می کند. . . این زمینه نیز در انسان وجود دارد، زمینه ی چیزی که آن را معمولاً «عشق» می نامند. در زبان عربی می گویند کلمه ی «عشق» در اصل از مادّه ی «عَشَقَه» است، و «عشقه» نام گیاهی است که در فارسی به آن «پیچک» می گویند که به هر چیز برسد دور آن می پیچد. مثلاً وقتی به یک گیاه دیگر می رسد دور آن چنان می پیچد که آن را تقریباً محدود و محصور می کند و در اختیار خودش قرار می دهد. یکچنین حالتی [در انسان پیدا می شود] و اثرش این است که ــ بر خلاف محبت عادی ــ انسان را از حال عادی خارج می کند، خواب و خوراک را از او می گیرد، توجه را منحصر به همان معشوق می کند، یعنی یک نوع

توحّد و تأحّد و یگانگی در او به وجود می آورد، یعنی او را از همه چیز می بُرد و تنها به یک چیز متوجه می کند به طوری که همه چیزش او می شود«.(2)

عشق قهّار است و من مقهور عشق

چون قمر روشن شدم از نور عشق

در فرهنگ اسلامی عشق حقیقی همان پرستش الهی است که به تعبیر علی علیه السلام: «طوبی لمن عشق العبادة و احبّها بقلبه و باشرها بجسده«.(3) یعنی خوشا به حال کسی که عاشق عبادت شود و آن را قلباً دوست بدارد و با تن خود انجام دهد.

همچنین روایت است که امیرالمؤمنین علیه السلام وقتی به صفّین می رفتند به سرزمین نینوا (کربلا) که رسیدند مشتی از خاک آنجا را برداشتند و بوییدند و بعد فرمود: «ایه لک ایّتها التّربة لیحشرنّ منک اقوام یدخلون الجنّة بغیر حساب» یعنی خوشا به تو که از میانت گروهی محشور خواهند شد که بدون حساب وارد بهشت می شوند. بعد فرمود «مُناخ رکاب و مصارع عشّاق«(4) که نسبت به اصحاب امام حسین علیه السلام کلمه ی «عشاق» تعبیر شده است.

قیاس کردم تدبیر عقل در ره عشق

چو شبنمی است که بر بحر می کشد رقمی

چنین حالتی را «عشق» می نامند و نیرویی است بس

خارق العاده و معجزه گر برای تحوّلات درونی انسان:

مؤمن از عشق است و عشق از مؤمن است

عشق را ناممکن ما ممکن است

عقل سفّاک است و او سفّاکتر

پاکتر، چالاکتر، بی باکتر

عقل در پیچاک اسباب و علل

عشق چوگان باز میدان عمل

عقل صید از زور و بازو افکند

عقل مکّار است و دامی می زند

عقل را سرمایه از بیم و شک است

عشق را عزم و یقین لاینفک است

آن کند تعمیر تا ویران کند

این کند ویران که آبادان کند

عقل چون باد است ارزان در جهان

عشق کمیاب و بهای آن گران

عقل محکم از اساس چون و چند

عشق عریان از لباس چون و چند

عقل می گوید که خود را پیش کن

عشق گوید امتحان خویش کن

عقل با غیر آشنا از اکتساب

عشق از فضل است و با خود در حساب

عقل گوید شاد شو، آباد شو

عشق گوید بنده شو، آزاد شو

عشق را آرام جان حریّت است

ناقه اش را ساربان، حریّت است(5)

مولوی پس از برخورد «نمادین» با شمس تبریزی نیز چنین شخصیتی پیدا کرد در حالی که پیش از آن به تعبیر خودش یک سجّاده نشین باوقار بود، یک عالم بود، یک روحانی زاده ی محتشم و بامعلومات بود که مورد استقبال این و آن قرار می گرفت ولی به هیچ وجه مولوی نبود. یکی از جدّی ترین علاقه های مولوی مطالعه (اکتساب از معرفت بیرونی((6) و یکی از مهمترین توصیه های شمس به مولوی این بود که مطالعه را به طور کامل باید قطع کنی! و این برای یک عالم مفتی و مدرّس امر دشواری است. ذکر جریان دیدار شمس و مولوی در اینجا برای این است که به عنوان یک مثال گویا، آنچه ما تربیت نمادینش می نامیم و از آن سخن می گوییم در قالب این ماجرا به شکلی موجز بیان شود و جایگزین توضیحات کتابی و انشایی دیگر گردد.

درست است که در داستانها گفته شده شمس تبریزی به دنبال مردی از مردان خدا می گشته است که به تعبیر خود عارفان «از مستوران قاب غیرت، کسانی که خدا آنها را پنهان کرده است و به همه کس نشان نمی دهد» بوده است تا اینکه مولوی را یافت، اما همه ی اینها تفسیر و تأویل قضیه است. شمس تبریزی وقتی که با مولوی برخورد کرد ظاهراً تشخیص او این بود که با کوه آتشفشانی روبروست که دهانه ی آن بسته است؛ با عقابی روبروست که رشته ای از تعلّقات بر دست و پای او بسته است.(7) او آمد و رشته ی تعلّق را از دست و پای این عقاب گشود. منتها

به جای اینکه بگوییم یا گفته شود که این تعلّقات را از او گرفت، می گوییم و گفته شده است که «عشق» را به او هدیه کرد. لذا ما منکر اکتساب معرفت بیرونی و مخالف تربیت اکتسابی به این معنا نیستیم بلکه این تربیت موقعی ریشه می گیرد و در درون جایگزین می شود ــ و یا به تعبیر ژان پیاژه «درون سازی«(8) می گردد ــ که از رغبت درونی و تعادل جویی فطری سرچشمه بگیرد. و این «واقعه ی باشکوه» و «حادثه ی مبارک» به وقوع نمی پیوندد مگر به یمن اتصال دوپاره ی جدا از هم و دو نماد از هم جدا شده که با «میثاق فطرت«(9)

همخوان و همجوش می گردد.

هنر مربّی آگاه و عارف در این است که لحظه ی پیوند و شرایط میثاق را در یک تعامل هماهنگ بین خود و متربّی، بین بیرون و درون، بین فطرت و فرهنگ، بین آهن و آهن ربا، بین عالم صغری و عالم کبری، بین تشنه و آب، بین عاشق و معشوق فراهم آورد. در چنین فضایی است که

لحظات شکوه و شکوه لحظات فرا می رسد و حیاتی نو آغاز می شود و دولت عشق حاکم می گردد و دولت دل پاینده می شود.

مرده بُدم زنده شدم، گریه بُدم خنده شدم

دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

شور و شوریدگی در تربیت درونی حاصل می شود، شوق و وجد در تربیت دل به وجود می آید و قال و قیل و هیاهو در تربیت بیرونی است که ریشه در درون ندارد و به پاس ابزارهای شرطی شده و عادتهای منسوخ و پاداشهای باج گونه دوام گرفته است. این است فرق بین تربیت اکتسابی و تربیت اکتشافی، تربیت فطری و تربیت عاریه ای، تربیت برنامه ای و تربیت نمادین.

باید این بندها، عادات(10) و روشهای شرطی شده ی کلاسیک را از رفتارهای درونی و خودانگیخته متربّی برداشت؛ باید او را به خود واگذاشت تا از درون بجوید آنچه را ما به دنبال القای بیرونی به او هستیم. و اگر فرصت «کشف» و «وجد» را از طریق حادثه ی نمادین و تجربه ی ضربه و تکانه ی عاطفی به او بدهیم، قطعاً تابشی دیگر در جان او ایجاد می شود:

تابش جان یافت دلم، واشد و بشکافت دلم

اطلس نو بافت دلم، دشمن این ژنده شدم

زهره بُدم ماه شدم، چرخ دوصد تاه شدم

یوسف بودم ز کنون، یوسف زاینده شدم

او خود مربّی خویش است، او خود پرورش دهنده ی شوق خویش است، او خود از اعمال خویش فی نفسه لذت می برد و به انتظار پاداش و قرار تنبیه دیگری نیست و تربیت او وابسته به پاداش درونی است نه به ابزارهای بیرونی!!

»هر گاه چیزی را به کودک آموزش دهیم مانع شده ایم تا خود آن را کشف کند«. این تعبیری است از ژان پیاژه روان شناس معاصر کودک که معتقد است فرایند یادگیری و تربیت مهمتر از نتیجه و محصول یادگیری و تربیت است. همین که کودک جستجو و تلاش می کند فی نفسه واجد رشد و تحوّل می گردد، اما هنگامی که مستقیماً از جانب بزرگسال حقایق به او منتقل می شود هیچ گونه تحوّلی در ساختار روانی او صورت نخواهد گرفت. اگر به کودک فرصت دهیم تا حقیقت را ظرف چند روز شخصاً کشف کند سودمندتر از آن است که همان حقیقت را در یک ربع ساعت برایش توضیح دهیم. این روش خود به خود به پیشرفت سریع کودک در مراحل بعدی تحوّل روانی کمک می کند. در واقع، چنین پیشرفت و تحوّل پایدار و سریعی، مستلزم فراهم کردن موقعیتهای طبیعی و خودانگیخته برای کشف و خلاقیّت است.


1) از خود بطلب (یعنی از دل و از درون بطلب) هر آنچه خواهی، که گفت:چیست اندر خم که اندر بحر نیست چیست اندر خانه کاندر شهر نیستدر عرفان معرفت درونی و هدایت تکوینی زیربنای معرفت بیرونی و هدایت اکتسابی است و تا شوق درون حاصل نشود معارف بیرونی و پیامهای بیرونی مؤثر نخواهد بود، زیرا همه ی معارف و معادن کمال و هدایت در درون طبیعت آدمی به ودیعت نهاده شده است:دوائک فیک و ما تبصرو دواک منک و ما تشعر و انت الکتاب المبین الّذی باحرفة یظهر المضمراتزعم انّک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر(دیوان منسوب به علی علیه السّلام)دل به تعبیر عارفان جایگاهی است که همه ی اسرار الهی در آن نهفته است. یعنی همان روح الهی که در هر انسانی دمیده شده است (نفخت فیه من روحی(. به عبارت دیگر، قلب مؤمن بیت الرّب است.

2) مجموعه ی آثار: فطرت، انتشارات صدرا، مبحث «عشق و پرستش«، ص 503 و نیز مبحث «عشق و عبادت«، صص 568ــ571.

3) اصول کافی، ج 2، ص 83.

4) نفس المهموم، ص 206.

5) اقبال لاهوری، به نقل از کتاب رموز بیخودی.

6) ملوی به متنبّی علاقه ی وافری داشت و اشعار او را بسیار می خواند و تأثیر او نیز در مثنوی مشهود است (متنبّی از شاعران عرب است و اشعار حکیمانه ی بسیاری دارد و برای عربها کسی است چون حافظ و خاقانی برای ما(.

7) این شرح و حسب حال همه ی انسانهایی است که از درون خویش غافل گشته و به بیرون از خویشتن تکیه نموده اند؛ تربیت فطری را رها ساخته و تربیت عاریه ای را کسب کرده اند؛ از کشف درون غافل اند و به اکتساب بیرون دلبسته؛ به منابع تشویق و تنبیه بیرون وابسته اند و از خوف و رجای درون کنده شده (برای مطالعه ی بیشتر رجوع کنید به «قمار عشق نزد مولوی«، عبدالکریم سروش، نشریه ی پیام، اردیبهشت 1372، تاریخ انتشار مهر 73، ص 31(.

8) Internalization.

9) اشاره به خطبه ی اول امام علی علیه السلام: «فبعث فیهم رسله. . . لیستادوهم میثاق فطرته و یذکّروهم منسیّ نعمته و یحتجّوا علیهم بالتّبلیغ و یثیروا لهم دفائن العقول«. می فرماید: خداوند پیامبران را یکی بعد از دیگری فرستاد و آنها آمدند تا به آدمیان وفای به پیمانی را که در فطرتشان هست یادآوری کنند. یعنی ابتدا به ساکن نیست. یک چیزی وجود دارد که آمده اند آن را به فعلیت و شکوفایی برسانند. «و یثیروا لهم دفائن العقول» «دفائن» یعنی گنجینه ها و دفینه ها. پیامبران آمدند تا مردم را آگاه کنند که در عمق روحشان، در اعماق عقلهایشان و در بواطن ضمیرشان گنجهایی وجود دارد و باید این گنجها را کشف کرد: خویشتن را صاف کن ز اوصاف خود تا ببینی ذات پاک صاف خود.

10) عادات مکانیکی و رفتارها و افکار قالبی بزرگترین دشمن ذوق و کشف درونی است. امام علی علیه السلام می فرمایند: «افضل العبادة ترک العادة» (برترین عبادتها رها کردن عادتهاست) (غرر الحکم، ص 176(. و در جای دیگر می فرماید: «غالبوا نفسکم علی ترک العادات» (برای ترک عادات بر نفس خود غلبه کنید) (همان، ص 508(. از سوی دیگر، از رسول اکرم (ص) نقل شده است که فرمودند: «انّی بعثت لرفض العادات» (من برانگیخته شدم تا عادات را از بین ببرم(! در واقع، قید و بندهایی که همچون حصاری ضخیم مانع خلاقیّت، خودجوشی و کشف و شهود درونی می شود یکی از مهمترین عوامل رکود و جمود فکری و عاطفی آدمی است و این در حالی است که غالب دستگاههای تعلیم و تربیت سعی در عادت دادن و شرطی کردن رفتارهای افراد جامعه دارند.