نقدی بر تعلیم و تربیت تصنعی
نامربیگری در تربیت!
هدف تربیت مبارزه با ریا و تظاهر و تکلف است.(1)
می توان گفت -و شاید با آمیزه ای از شگفتی و هراس باید اعتراف کرد؛- از زمانی که «اصول» تربیت، «روش» های تربیتی وافرادی به عنوان «تربیت کننده» به شکل رسمی، برنامه ریزی شده، عمدی و همراه با اهداف از پیش تعیین شده در آموزش و پرورش رسمی ظاهر شدند از همان آغاز، جوهره ی طبیعی، ذاتی و زمینه های طبیعی تربیت فطری رنگی دیگر به خود گرفت و کیفیت، کارکرد و دایره ی نفوذ و عمق تأثیر گذاری آن بسیار محدود، سطحی و شکننده شد! در واقع از هنگامی که تربیت رسمی شد، کارکرد درونی آن متوقف گردید و صرفاً تزیین سازی و ظاهر آرایی، جایگزین تعمیق و تعالی درونی شد. کار تربیتی و بهتر بگوییم هنر تربیت و مربیگری از همان لحظه که در قالب سیاست های تربیتی در می آید از ماهیت ذوقی و خود به خودی خارج شده و تبدیل به فن بازیگری و اطوارگری می شود. و به همان میزان که
در ظاهر فربه و وزین می شود در باطن ضعیف و لاغر می شود.
هر چه تربیت کننده، طبیعی تر عمل کند به ذات تربیت نزدیک تر است و هر قدر خود را از چارچوب ها، قالب ها و برنامه های از پیش تعیین شده آزادتر کند به زیبایی، صمیمیت و نافذ بودن خود در تربیت بیشتر کمک کرده است.
اساساً هر چیز تصنعی، بی ریشه و ابتر است، به ویژه آن چه که در قلمرو هنر تربیت و کار مربیگری رخ می دهد.
ذات تربیت، با فن نقش بازی و شگرد و صحنه سازی های تصنعی بیگانه است. تجربیات پاره پاره و مشاهدات پراکنده، نتایج یکپارچه ای را نشان داده است، آن جا که صرفاً زبان کلامی در قالب نصایح مستقیم و اندرزهای گفتاری توسعه می یابد تربیت از کار می افتد و در هیاهوی قیل و قال کیفیت اثرگذاری مربی کاهش می یابد. آنجا که تربیت از قالب برنامه های ماشینی و روش های دیکته شده خارج می شود از اصالت بیشتری برخوردار می گردد.
بزرگسال یا فردی که در مقام تربیت کننده قرار می گیرد، زمانی به جوهره ی تربیت نزدیک می شود که خود را از نقش مربیگری و فاعل تربیت خارج کند. تا زمانی که فرد هوشیار و خودآگاه -به سبک بازیگران سینما- در پی ایجاد نقش و اطوارگری است از کنش وری خود به خودی تربیت که همانا زبان وجود است بیرون رفته است.
به همین سبب است که هر قدر علوم و فنون تربیت در شکل کتاب های علوم تربیتی؛ و روان شناسی در قالب برنامه های آموزشی و کارشناسی بیشتر می شود کارکرد طبیعی تربیت در جامعه ضعیف تر و تصنعتی تر می شود. شاید این پرسش عامیانه قدری تأمل انگیز و جدی بنماید که: آیا براستی پدر بزرگ ها و مادر بزرگ های چند نسل قبل که هیچ گونه سواد علمی و دانشگاهی و یا هیچ گونه مطالعه ی کتابی و نسخه هایی از شیوه ها و فنون تربیتی به سبک
امروزین آن نداشتند بهتر به تربیت فرزندان خود کمک می کردند یا پدران و مادران کنونی که هر روز از طریق رسانه های مکتوب و شفاهی، خود را مجهز به روش ها و فنون تربیت می کنند؟
هر چند این پرسش در وهله ی اول قدری ابلهانه و احتمالاً غیر علمی و غیرواقعی جلوه می کند، اما تعمق در کیفیت پردازش آن و پاسخ هایی که به آن داده می شود ممکن است سستی استخوان بندی و چارچوب متزلزل نظامهای تربیتی کنونی را بر ملا کرده و ما را با تردید و دودلی مواجه سازد.
با این که تربیت و کار تربیتی به لحاظ خصلت کارکردی آن همیشه با نوعی برقراری ارتباط همراه است -یعنی ارتباط بین مربی و متربی، بزرگسال و کودک، معلم و دانش آموز و. . . – اما کیست که نداند ناب ترین اثر تربیتی زمانی است که این ارتباط، «ناخودآگاه» و بدون قصد و برنامه و به دور از «نقش بازی» و صحنه سازی های تصنعی باشد. یعنی هرگاه که تربیت رسمی شود، کار تربیتی تعطیل می شود و وقتی که تربیت، پنهان، غیر رسمی و غیرعمدی باشد اثر تربیتی بارزتر، عمیق تر و محکم تر می شود! به این اعتبار است که ایوان ایلیچ در نهضت مدرسه زدایی گفته است: هرگاه «در» آموزش و پرورش باز می شود «در» تعلیم و تربیت بسته می شود!
جهان درون آدمی و آن چه که از پس زمینه های رفتار ظاهری و آشکار او صادر می شود، بسیار عمیق تر و وسیع تر از آن دسته از رفتارهایی است که به صورت آگاهانه و عمدی جلوه گر می شود. انسان در روابط روزمره ی خود با دیگران، تنها بخش ظاهری یعنی نقاب و ماسک یا پوسته ی شخصیت خویش را آشکار می کند، اما بخش عمده ای از شخصیت و یا بهتر بگوییم منش و سیرت خود را به طور ناخودآگاه در ژرفنای وجود خویش پنهان می سازد و از قضاء، آن چه که در پی پنهان کردن آن است -دست کم- در قلمرو ارتباط تربیتی و
تأثیر و تأثر روابط بین فردی، بیش از دیگر بخش ها اثر گذار است؛ بدین معنی که بخش پس زده شده شخصیت بیش از بخش نمایان شده آن ظاهر می شود، به قول مولانا:
می رود از سینه ها در سینه ها
از ره پنهان صلاح و کینه ها
مربی واقعی و تربیت کننده ی نافذ کسی است که قلباً، به قداست رفتار و اخلاق نیک، گرایش درونی دارد و این حس تقدس گونه، به منزله ی نیرویی کشاننده، جدا از نقش و تمیهدات تکنیکی و تحمیلی بر روی دیگران عمل می کند. در این تقدس درونی و وجودی است که اعجاز «تربیت وجودی» به خودی خود و بدون هیچ گونه بازیگری و تحمیل گری رخ نمایی می کند. تنها نیروی نافذ و جادویی در این حالت، اعتماد به میلی است که صداقت، صمیمیت، یکرنگی و خلوص را جانشین نمایش گری، اطوارگری، صحنه سازی و عملیات کارآگاهی(2) کرده است.
انسان های بزرگ، عظمت خود را نه در نقش بازی های بیرونی که در کاوش های درونی می جویند و خود به خود به مربیان تربیتی (غیرعمدی) و اثربخش تبدیل می شوند. آنها همواره نقش بازی ها و ظاهر سازی های خود را در تنور سوزان شوریدگی درونی ذوب می کنند تا زیبایی سیرت خود را از نقاب های ریا و ماسک های زننده و مقبول نما رهایی بخشیده و از کالبد «نقش» و نقش «کالبدی» فراتر روند!
دشوارترین و لطیف ترین کار در نزد اولیا و مربیان تیپ سازی و نقش بازی
نیست بلکه تیپ زدایی، نقش گریزی و ظاهر ستیزی است. زیرا اغلب بزرگسالانی که در نقش مربی قرار می گیرند به جای مداقه در سیرت و درون خویش به پردازش صورت و ظاهر رفتار خویش اقدام می کنند. آنها هر گاه در پی آن برآیند که خود را بنمایانند و آن چه را که قصد انتقال و القاء آن را دارند به نقش بازی بکشانند، به طور ناخواسته روح تربیت و هنر نفوذگذاری را از بیخ و بن می خشکانند! عمل تربیتی بزرگسال نباید فریب، اغواگری و القاءگری بیرونی به مخاطب باشد، بلکه عملی است درونی که باید گیرنده ی پیام، خود به خود، بدون واسطه و از دریچه ی ناپیدا و پنهان وجود آن را نه کسب بلکه کشف کند.
بزرگسال در مقام لطیف «تربیت کننده«، ضمن پالایش درونی خویش به نوعی اطوارزدایی نزدیک می شود. آن چه صراحت، صداقت و نفوذ یک مربی را در ارتباط با متربی فزونی می بخشد، کاستمندی در ریا و تظاهر و تصنع است.(3) هر قدر این نقش زدایی و عمدزدایی از صحنه ی تربیت بیشتر باشد به همان میزان به اثر گذاری تربیتی بیشتر مدد رسانده است. آن چه یک مربی را مربی می کند میزان اعتمادی است که به کردار درونی خود دارد. همان نوع کرداری که نه از جنس نقش بازی و صنعت گری که از بن مایه ی فطرت و سیرت الهی سرچشمه گرفته باشد؛ و نه برای حاکمیت خواسته و آرزوهای خودخواهانه، که برای آرمان های خیرخواهانه دگرخواهانه باشد.
به همین خاطر است که باید بار دیگر و با زبانی دگرسان، بازگویی کرد که مهم ترین خصیصه ی کار تربیتی، گرایش به شیوه های فی البداهه، رفتار طبیعی و زبان خود به خودی است. لحظات بداهه سازی در کار مربیان تربیتی، نوعی
کنش خلاق و ناب است که در قاب های مقید و فرمول های مقرر و آموزه های کلاسی و ابلاغ های اداری نمی گنجد، بلکه در فضاهای سیال و شناور به تناسب حال و هوای روانی-عاطفی بین دو قطب متغیر مربی و متربی خلق می شود که این همه بدور از چارچوب های تعریف شده و صورت بندی شده نمایان می گردد.
در این حالت، -یعنی حالت فی البداهگی- کنش فرد بزرگسال در مقام تربیت کننده ی کودک، از شکل پیش بینی، پیش آگاهی و از متن برنامه و قانون خارج شده و به نمای منحصربه فرد با جلوه های ارتجالی رفتار همراه است نمایان می شود.
افزایش آزاد در قلمرو روابط بین فردی و در کار ظریف و لطیف تربیت، بستگی زیادی به طینت و طبیعت پاک و بی آلایش فرد دارد. می توان باور ذهنی و کنش خودانگیخته ی او را در شأن تربیتی، به عنوان واقعیت و یا اصولی فراتر، مقدم بر شرایط و اصول پیشنهادی و پیش بینی شده قلمداد کرد. در چنین فضایی، اصول و روش های تربیتی، نه وضع بلکه کشف می شود.
در لحظه ی بداهه سازی، بداهه گویی و بداهه کاری، آن کس که رفتار و سلوکش در معرض دید مخاطب و گیرنده پیام تربیتی قرار دارد. از تمام تجارب گذشته زندگی خود و به اتکای منش و سیرت طبیعی اما زیبا و معنی دار خود، به طور ناخواسته و ناخودآگاه، واقعیتی نوین را می آفریند بدون این که از قبل صورت بندی ظهور آن را در ذهن خود ترسیم کرده باشد. برای مثال؛ ممکن است ناگهان و به طور آنی، واکنشی از خود نشان دهد که از نظر روال منطقی و قاعده ی معمول یک گفت و گو و رفتار خارج است. این فی البداهگی در رفتار، ثمره ی آن مکانیزم خلاقی است که در پس زمینه و در لایه های زیرین منش فرد نهفته است. زیرا جریان سیال زندگی و ماهیت تغییرپذیر فرّار کار تربیتی چیزی جز جریان بداهه گری نیست! همه ی آدمیان در لحظه ی کنش های حیاتی
خود به اعمال خلق الساعه دست می زنند تا سرنوشت خویش را شکل دهند. واکنش شعور خلاق انسان نسبت به ناملایمات بیرونی نیز از طریق همین اعمال فی البداهه متجلی می شود. آدمی، هرازگاه که در موقعیتی جبری و تقدیری قرار می گیرد، مترصد انجام عملی نامنتظر است تا موقعیت قبلی را تغییر دهد و شرایط جدیدی را جایگزین آن کند.
اگر به سیر انقلاب های بزرگ جهان نظری بیفکنیم، تمامی واکنش های انفجاری ملتهبانه آن، نه از روی زمینه چینی های حساب شده ی قبلی که بر اساس یک حرکت فی البداهه اما آگاهانه برای تغییر موقعیت های قبلی انجام گرفته است.(4)
اگر به راز و رمز موفقیت چهره های بزرگ تاریخی نگاهی عمیق، تحلیل گرانه و موشکافانه داشته باشیم پی خواهیم برد که مهم ترین و در عین حال پنهان ترین عامل چرخش زندگی آنها در لحظات فی البداهه و در قالب حادث تصادفی و وقایع پیش بینی نشده رخ داده است. از این رو اصل غیراصولی و قانون بی قاعده ی «فی البداهگی» رمز بزرگ و راز هزار تویی است که در قلمرو حیات آدمی به جادوگری و اعجازگری وصف ناپذیری می پردازد و باید از این اصل شگفت آور در فرآیند تربیت طبیعی و درونی بهره گرفت.
شاید تأکید آموزگاران بزرگ فرهنگ دیرینه بشر از جمله لائوتسه و کنفوسیوس و دیگر حکیمان خردپیشه ی روزگاران گذشته بر اصل «فعالیت خود به خودی» جهت رسیدن به منازل کمال و سعادت درونی، مؤید همین معنا باشد. تا آن جا که آنها حاکمان و حکمرانان سیاست را به رهایی از اجبارها و بایدها و چارچوب های از پیش تعیین شده فرا می خوانند و به آنان توصیه
می کنند اگر می خواهید بر جهان حکومت کنید، قبل از هر چیز برخود حاکم باشید و انسان کامل کسی است که در طریقت کمال یابی و حقیقت مطلق، خود را از نقش بازی و ریا و تظاهر آزاد سازد.
تأئو بر ای باور بود که: طریقت در حقیقت مطلق خود، غیرفعال و با کنش های فی البداهه و فراتر از آن بی کنشی همراه است و با این حال هیچ چیز را انجام نداده باقی نمی گذارد. انسان کامل در مقام یک دولت مرد، حکومت خود را بر اساس اصل «پرهیز از عمل» قرار می دهد. او کاری جز آن که کاری نکند نمی کند! لیکن در حقیقت، وی با انجام ندادن «هیچ چیز» کاری بزرگ انجام می دهد زیرا انجام ندادن «هیچ چیز» در مورد او به معنای آن است که وی هیچ چیزی را بر خلال روند طبیعی انجام نمی دهد، بنابراین انجام ندادن هیچ چیز از سوی او برابر است با مساعدت با تحول طبیعی و خود به خود افراد و اشیا، مرد مقدس و انسان کامل میل دارد که بی میل باشد. او فرا می گیرد که فرانگیرد [او یاد می گیرد که یاد ندهد و تربیت شده است که تربیت نکند. آموخته است که دخالت نکند. . . ]. وی بدین وسیله پیوسته به مصدر غایی باز می گردد که مردم عادی بدون توجه از آن عبور کرده اند. او از دخالت در این روند (روند خود به خودی و فی البداهه) به وسیله ی عمل خود (در برابر آن) اجتناب می کند.
و این گونه است که وجود او نافذ و سیرت او جاذب و اثربخش می شود و همین جاذبه ی وجودی و سیرت نیک، دیگران را خواه ناخواه تحت تأثیر قرار می دهد. به گونه ای که بدون هیچ گونه تلاش عمدی، بیشترین تأثیر تربیتی و اخلاقی را بر دیگران می گذارد.
بس در یک کلام و با یک نشان می توان گفت: «بهترین مربیان، نامربیان و نافذترین روش های تربیتی، طبیعی ترین آنها و آشکارترین تربیت کنندگان نامرئی ترین آنهاست«.
1) افلاطون، بنگرید به کتاب فلسفه ی تعلیم و تربیت، انتشارات سمت.
2) عده ای از اولیا و مربیان برای تغییر و اصلاح رفتار کودکان، اقدام به صحنه سازی هایی از نوع عملیات کارآگاهی (با فریب و نقشه پنهان) می کنند که از نظر اخلاق تربیتی عوارض خطرناکی در پی دارد.
3) فیلسوف بزرگی گفته بود: «انسان، مشکل انسان است» به همین روال می توان گفت، تربیت کردن مشکل تربیت شدن است!.
4) ر. ک: سلوک روحی بازیگر؛ مهدی ارجمند؛ انتشارات حوزه ی هنری، سال 1377، صص 58 و 59.