بحث درباره نحوهى تربیت بحثى بسیار طولانى است، اما چون وقت نداریم مجبوریم بحث را فشردهتر کنیم. نحوهى تربیت کودک، نوجوان و جوان بسیار مشکل است، و اگر بگوییم از مو باریکتر از آتش سوزندهتر، از شمشیر برندهتر است، اشتباه نکردهایم، جداً نحوه تربیت و اینکه چگونه اولاد را تربیت کنیم جواب آن جواب مشکلى است.
تربیت دو قسم است: تربیت با گفتن، تربیت با عمل. اساس فصل هجدهم را که مطرح کردم براى خاطر قسم دوم است، یعنى تربیت با عمل. اما تربیت با گفتن، اول چیزى که لازم دارد سعهى صدر است، تسلط بر اعصاب. سعهى صدر در زندگى انسان باید باشد، مخصوصاً در خانه.
تربیت به اندازهاى مهم است که در قرآن شریف مىخوانیم، وقتى به حضرت موسى خطاب شد: «اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى«(1) بروید فرعون طغیانگر را آدمش کنید حضرت موسى نگفت خدایا لشکر مجهز به من بده، یک مکنتى به من بده، اینها را نگفت گفت: «رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری» گفت: خدایا! حالا که بناست من به تنهایى بروم در مقابل فرعون با آن همه تجهیزات، سعهى صدر به من بده، مرا دریا دل کن. بتوانم در مقابل مشکلات قد علم کنم «رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری وَ یَسِّرْ لی أَمْری» این جمله دوم یک نحوه تلطف دارد، معنایش این است که خدایا اگر شرح صدر پیدا کردم کارها آسان مىشود.
»وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانی» خدایا اگر شرح صدر پیدا کردم، دیگر حرفم
را خوب مىتوانم بزنم. خودباختگى در مقابل دشمن پیدا نمىکنم، دیگر لکنت زبان نخواهم داشت. دیگر حرفم یادم نمىرود. خوب مىدانم حرفم را بزنم خدایا شرح صدر به من بده که اگر شرح صدر به من دادى تسلط بر اعصابم پیدا مىکنم و خوب مىتوانم حرفم را بفهمانم، انسان اگر شرح صدر نداشته باشد نمىتواند حرفش را بفهماند اگر انسان شرح صدر نداشته باشد نمىتواند حرفش را بزند اگر انسان شرح صدر نداشته باشد زندگى برایش خیلى مشکل است.
تقاضا دارم در دعاهایتان همیشه از خدا بخواهید که خدا شما را دریادل کند، خدا به شما شرحصدر بدهد. آرى حضرت موسى از خدا خواست و شما همیشه این آیه را بخوانید مخصوصاً جوانها «رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری وَ یَسِّرْ لی أَمْری وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانی یَفْقَهُوا قَوْلی» در تربیت اولاد شرط اولش این است که اگر با گفتن است باید شرح صدر داشته باشد، تسلط بر اعصاب داشته باشد.
شرط دوم – باید با تلطف و مهربانى باشد. زور و قلدرى کسى را به جایى نمىرساند. نفوذ کلمه هم نمىتواند پیدا کند. به قول ما طلبهها که از فلسفه گرفتهایم مىگوییم «القصر لا یدوم» زور به جایى نمىرسد، ادامه پیدا نمىکنى. همین است که خطاب شد به حضرت موسى که «اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى «(1): بروید این فرعون قلدر را آدمش کنید اما با تلطف با نرمى با او حرف بزنید که اگر با نرمى و تلطف با او حرف زدید شاید آدم بشود و اگر با نرمى حرف نزدید نمىشود، لذا مرتبهى اول در امر به معروف و نهى از منکر که براى همه هست همین است که باید با زبان خوش باشد مخصوصاً تربیت، آن هم تربیت جوان.
شرط سوم – باید مواظب باشید بىتفاوت نباشید اما سختگیر هم نباشید چنانچه سختگیر شدید اگر از بىتفاوتى بدتر نباشد بهتر نخواهد بود. اتفاقاً پدر و مادرهاى خشکه مقدس با سختگیرىهاى بیجا کار بچهها را به جاهاى باریک کشانده حتى آمار هم این مطلب را نشان مىدهد، این یک
زنگ خطر است براى پدر و مادرها.
آمار به ما نشان مىدهد در همه سال دخترخانمهایى که کارشان به دادگاه رسیده از نظر غریزهى جنسى اینها دو قسمند: یک قسمت آنهایى که پدر و مادرهایشان بىتفاوت هستند، بىتفاوت بودهاند، هر کجا رفت چیزى نگفتند؟ با هر که تماس گرفت چیزى نگفتند، هر چه نوشت و هر چه خواند چیزى نگفتند، اینها یک قسمت از دخترها هستند، که کارشان به دادگاه رسیده.
یک قسمت از دخترها هم که کارشان به دادگاه رسیده وقتى آمارگیرى مىکنند، ریشهیابى کردند، دیدهاند که دخترهایى هستند که پدر و مادرهایشان سختگیر هستند، بیشتر از حد با اینها حرف زدهاند، بیشتر از حد اینها را کنترل کردهاند، بیشتر از حد اینها را محصور کردهاند، «الانسان حریص على ما منع» همین زیادهروى موجب شد. که این دختر دوست پیدا کرده، مکاتبه کرده در خارج با نامحرم صحبت نموده و منجر شده به اینکه کمیته او را بگیرد و بالأخره منجر به دادگاه شده.
یک روایتى کلینى (ره) در کافى نقل مىکند، این روایت براى بحث امروز ما خوب است امام صادق (ع) مىفرماید: یک مسلمان نادانى یک یهودى را مسلمان کرد وقتى این یهودى را مسلمان کرد خوب معلوم است خیلى خوشحال شد که ما توانستیم یک مسلمان بسازیم، قبل از اذان صبح آمد در خانه یهودى وى را از خواب بیدار کرد گفت بیا مىخواهیم برویم مسجد. یهودى تازه مسلمان شده را برداشت آورد مسجد، نماز شب را خواندند، نماز اول وقت (نماز صبح را هم خواندند(.
این مسلمان به یهودى دیروز و مسلمان امروز گفت مستحب است تا اول آفتاب انسان تعقیب بخواند لذا تا اول آفتاب هم تعقیب خواندند، بعد به یهودى گفت آقا در مسجد نشستن خیلى ثواب دارد، روزهى مستحبى هم خیلى ثواب دارد امروز بیا و نیت روزه کن از همین حالا، مىشود نیت روزهى مستحبى کرد همین حالا نیت کن روزه بگیر، نیت کردند روزه بگیرند توى مسجد نشستند تا ظهر نماز ظهر را خواندند، نماز عصر را خواندند، بعد گفت چیزى دیگر نداریم به مغرب، صبر کن نماز مغرب را هم بخوانیم و برویم نماز
مغرب را خواندند نماز عشا را هم خواندند، یهودى تازه مسلمان، خسته با دهان روزه آمد خانه، آمد افطار کرد و خوابید قبل از اذان صبح دید در مىزنند رفت پشت در دید رفیق مسلمانش است گفت بیا برویم مسجد، گفت: راستش را بخواهى من دیشب همان وقتى که آمدم خانه از اسلام برگشتم، من فکر کردم دیدم این اسلام براى آدمهایى بیکار خوب است، ما کار داریم، زندگى داریم، اینجور عبادت و مسجد رفتن زندگى مرا به هم مىزند.
امام صادق (ع) مىفرماید: سختگیرى این مسلمان نادان موجب شد این تازه مسلمان از اسلامش دست بردارد.(2) تقاضا دارم نسبت به خانمهایتان سختگیر نباشید اگر سختگیر شدى به جاهاى باریک مىرسد، راجع به بچههایتان سختگیر نباشید اگر بچه شما نواقصى دارد که دارد، بچه شما ایراد دارد که دارد ایراد را یک دفعه نمىشود رفع کرد ده تا کار بد مىکند یک اعتراضى به او بکن یعنى در ده تا بدى که امروز انجام مىدهد، ایراد اول را رفع کن دیگر ایراد دوم و سوم و چهارم را امروز به او نگو فردا برو سراغ دیگرى و به تدریج نواقص وى را برطرف ساز. اگر بدى کرد زیاد به رخش نکش، این به رخ کشیدن او را جرى مىکند، مثلاً فهمیدى بچه شما دروغ گفت، به رخش نکش.
اما همان روز، همان شب یکى از روایات یا آیاتى که مربوط به دروغ است برایش بخوان، وقتى دیدى همسر شما از نامحرم رو نمىگیرد به رخش نکش به مناسبتى مطلب را تفهیم کن، به رخ کشیدن، پدر در مىآورد، از راه نق زدن و اعتراض پشت سر هم نمىتوان زن را متدین کرد، زن را با حجاب و پسر را نمازخوان کرد و خلاصه حرف این است که در حالیکه باید بىتفاوت نباشیم باید سختگیر هم نباشیم، بارها به من تلفن شده، مثلاً تلفن مىشود شوهر من به اندازهاى سختگیر است که حاضر نیست من با برادر شوهرم حرف بزنم، شوهر من به اندازهاى سختگیر است که وقتى برادر شوهرم یا عمو یا دایى شوهرم یا یک نامحرم خیلى نزدیک سر سفره است نمىگذارد من سر سفره بیایم، و از اینگونه تلفنها، از اینگونه نامهها بسیار براى
من مىآید، اینها زنگ خطر است.
مىبینیم که اینگونه سختگیریها کمکم منجر مىشود به یک لاابالىگرىها یعنى اگر به خانمتان سخت گرفتید در حضور شما پوشه مىزند شما خیلى خوشحال مىشوى مىگویى بهبه، چشمهایش هم پیدا نیست! اما وقتى تنها شد پیش میوهفروش دست پیراهن بىآستین خود را درمىآورد و میوهها را جدا مىکند، یا به پیش خرازى که مىرود لباسى را که نباید بخرد مىخرد، تبسم هم مىکند و چکچک هم رویش مىنماید، حرفش را هم مىزند، مخصوصاً راجع به دخترهایتان، راجع به پسرهایتان، سختگیر نباشید. دیگر بیشتر از این در این باره نمىتوانم صحبت کنم. حرف خیلى است و همین سه مطلب راجع به تربیت با گفتن و نصیحت.
و اما تربیت با عمل از تربیت با گفتن تأثیرش بیشتر است. معناى تربیت با عمل این است که آقا خودت آدم شو، پسرت آدم خواهد شد، خود ساخته شو، پسرت ساخته خواهد شد، تربیت با عمل این است خانم، تو باتقوى باش دخترت، باتقوى خواهد شد، تو باعفت باش، از عفت تو دخترت با عفت خواهد شد. این تربیت با عمل است.
فلسفهى مطلب این است: قانون محاکات در انسانها مخصوصاً در جوان، در نوجوان، در کودک خیلى قوى است، معناى قانون محاکات این است یعنى متابعت کردن از دیگران بدون دلیل، بدون توجه، به این مىگویند قانون محاکات یعنى انسان گاهى چیزى را از کسى مىپذیرد، اما با دلیل و برهان، که قرآن مىگوید یک مسلمان باید این جور باشد «فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ«(3)
یعنى بشارت بده به آن مسلمانى که اقتباس دارد، حرفها را خوبهایش را مىگیرد، و بدهایش را رها مىکند، اگر چیزى را مىپذیرد با دلیل مىپذیرد، شایعه در زندگیش نیست اینطور نیست هر که هر چه گفت بپذیرد، هر که هر چه کرد بکند با دلیل قبول مىکند، با توجه قبول مىکند، و به این مىگویند اقتباس. در مقابلش تقلید است، تقلید غلط است. معنایش این است که بدون
دلیل و برهان چیزى را از کسى قبول کردن، مثل اینکه شایعههایى که الآن هست که همه ما داریم این است که مثلاً مىگویند فلانى فلان کار را کرد. شما مىروید خانهتان مىگوئید فلانى فلان کار را کرده، بدون دلیل پذیرفتن، بدون دلیل هم گفتن، معناى شایعه همین است، گناهش هم بزرگ است.
پیامبر اکرم (ص) مىفرماید: «کفى بالمرء من الکذب أن یحدث بکل ماسمع«(4) بس است اینکه در عالم ملکوت اسم این آدم نوشته شده دروغگو، اینکه هر چه را شنید نقل بکند، یکى از چیزهائى که الآن دشمن براى انقلاب ما آورده همین است که شایعه را او درست مىکند، بلندگویش، حلقوم ما انقلابىهاست، یعنى همهى ما شایعهپراکن هستیم، یعنى بلندگوى دشمن هستیم، هر چیزى را که مىشنویم، نقل مىکنیم، دروغ نگفتهاید – به این معنا که مىگوئید گفتند، شنیدم. همین که مىگویید گفتند، شنیدم به شما مىگویند مقلد و قرآن شریف مىگوید بد آدمى هستید.
قرآن شریف راجع به بتپرستها مىفرماید: «إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ«(5) مىگوید عجب آدمهاى نادانى هستند به آنها مىگوییم بیائید دست از بت بردارید مىگویند آباء و اجدادمان بتپرستى مىکردند ما هم بتپرستى مىکنیم، این را مىگویند تقلید، و این تقلید در همه جا غلط است، جز درجایى که ضرورت باشد مثل اینکه شما نمىتوانید از نظر فقهى مجتهد باشید باید مقلد باشید، شما مثلاً مىخواهید یک خانه بخرید خوب معمار که نمىتوانید باشید، هم تاجر باشى، هم معمار مجبور هستى تقلید کنى یعنى معمار بیاید خانهات را قیمت کند.
هر کجا آدم مجبور باشد مثل همین جاهایى که مثال زدم شما مقلد مرجع تقلید هستى، براى اینکه نمىتوانى مجتهد باشى از این جهت نخواهى مقلد در اصول دین باشى نمىشود، بخواهى بگویى چونکه مرجع تقلیدم مىگوید که قرآن هست، و پیامبر هست من هم مىگویم قرآن هست و پیامبر هست نمىشود. چون بابام گفته خدا هست من هم بگویم خدا هست و یکى
است و دو نیست، نمىشود باید با اجتهاد باشد این را مىگویند تقلید.
بدتر از این قانون محاکمات است و آن این است که انسان از کسى چیزى را بپذیرد بدون دلیل، بدون برهان، بدون توجه و این در انسانها فراوان است، در میان شما پامنبریها فراوان است، در میان دانشمندها باز هم هست، نمىشود بگوییم نیست، باز هم هست و در میان جوانها بیشتر هست. در میان کودکان بیشتر است.
مثنوى یک مثال مىزند براى قانون محاکات این را مثال بزنم مىگوید یک درویشى رفت خانقاه الاغش را بست خارج خانقاه رفت توى خانقاه، درویشها سور نداشتند چون سور نداشتند، آمدند خر این درویش را بردند فروختند، یک سورى درست کردند آوردند سور را خوردند و دم گرفتند، اینها سماع دارند درخانقاهشان، دم گرفتند، دمشان این بود، شعر مىخواندند مىگفتند: خر را فروختیم، سور کردیم سور را خوردیم، خر برفت و خر برفت و خر برفت. این شعر را یکى مىخواند و آنوقت همهشان مىگفتند خر برفت و خر برفت و خر برفت. خوب آنهایى که مىگفتند: خر برفت مىدانستند که چه مىگویند – یعنى الاغ این آقا را فروختیم سور کردیم – خرش رفت اما این یارو نمىدانست، چون دیگران مىگفتند خر برفت این هم مىگفت: خر برفت و خر برفت و خر برفت، خیلى داغتر از دیگران مىگفت، آن خادم خانقاه آمد به او بگوید بابا خرت را فروختند، دید که این خیلى باطمطراق دارد مىگوید، خر برفت و خر برفت و خر برفت! خوب، قضیه تمام شد.
این آدم آمد الاغش را سوار شود برود خانهاش گفت الاغم کو؟ گفتند الاغت را فروختند سور کردند، این سورى که خوردى، این پول آن الاغ بود! گفت من که نگفتم، چرا به من نگفتید خادم خانقاه گفت: من آمدم بگویم، اما دیدم باطمطراقتر از آنها مىگویى خر برفت، گفتم: خوب مىدانى آن وقت یک چیزى او گفت مثنوى به شعرش درآورده است گفت:
مرمرا تقلیدشان بر باد داد
اى دو صد لعنت بر این تقلید باد
گفت آنها مىگفتند خر برفت من هم مىگفتم خر برفت، و الا من
نمىدانستم یعنى چه، به این مىگویند؟ قانون محاکات. در حیوانات فراوان است، در انسانها فراوان است ولو بد است. در جوانها فراوان است، در کودکان فراوان است، اما در حالى که بد است یک امتیاز هم دارد و آن این است که اگر یک انسانى با یک انسان خوبى معاشرت کند قانون محاکات او را آدمش مىکند، این رفیق خوب که دربارهاش صحبت کردم، دربارهى رفیق بد صحبت کردم اینجا قانون محاکات است که کار مىکند.
اگر یک پدر و مادر مقدسى باشند، قانون محاکات بچه هایشان را خوب مىکند، اگر یک پدر و مادر متدین نمازى باشند کودکشان را نمازى مىکنند، مادر باحجاب طبق قانون محاکات دخترش را باحجاب مىکند، و بالأخره قانون محاکات در خانه کار مىکند، اگر پدر و مادر بد باشند، روى این بچه به طور ناخودآگاه اثر مىگذارد یعنى مىشود تربیت عملى. بچه مىشود بىعفت به خاطر مادر بىعفتش به او نگفته بىعفت شو به او نگفته بىحجاب شو، پدر نگفته بىنماز شو، اما وقتى ببیند باباش مىخوابد تا ساعت 8 نماز صبح نمىخواند قانون محاکات روى این اثر مىگذارد، این هم مىشود آنکه نماز ظهر و عصرش را نمىخواند، نه تنها صبحش را نمىخواند نماز مغرب و عشا را هم نمىخواند اثر مىگذارد معمولاً اینجورى است این زنگ خطر است.
اگر دختر شما لباس ناجور در خانه از شما دید و دید این لباس ناجور را شما در مقابل نامحرم مىپوشى و یا در برابر محرم لباسى که بالاى زانوى شما پیداست در مقابل پسرتان مىپوشید لباس پیراهن آستین کوتاه در مقابل دامادتان مىپوشید دید سینهى شما همهاش تا آن پایین پیداست در مقابل دامادتان، دید که شما لاابالىگرى پیراهنتان را بالا مىزنید در مقابل پسرتان، و بچهتان را شیر مىدهید اینها را دید همین کار شما دخترت را بدبخت مىکند، تربیت عملى یعنى قانون محاکات اثر مىگذارد.
و اما اگر دختر خانم دید که نه، مادرش مواظب است، مواظب خودش است، مادرش وقتى که مىآید در کوچه خوب رو مىگیرد، دید مادرش وقتى که مىآید در مغازه اجناس ناجور نمىخرد، دید وقتى مادرش مىآید در مغازه به اندازهى ضرورت حرف مىزند آن هم جدى حرف مىزند، در این دختر اثر
مىگذارد، حتى وقتى مادر مىخواهد به مغازهدار پول بدهد با گوشهى چادر مىدهد، روى این دختر اثر مىگذارد. مسلم لازم نیست به دختر بگویى چادر سرت بکن اگر هم یک وقت این دختر سرش را نامحرم ببیند گریه مىکند، فریاد مىکند، اعتراض مىکند که چرا بدون اعلام به من فردى آمد در خانه.
من زیاد دیدم دختر نه ساله دختر 8 ساله دختر 7 ساله گریه کرده داد زده فریاد کرده براى خاطر اینکه موهاى سرش را نامحرم دیده از کجا پیدا شد از اینکه پدر به او گفت، شاید پدر نگفته باشد. آنکه مىدانم عفت مادرش او را بار آورده، اگر مىخواهى پسرت متدین باشد، خود متدین باش، وقتى که شاگرد شما، پسر شما، ببیند که یک زن مىآید در مغازه شما مثلاً پارچهفروش هستى پارچه را پهن مىکنى برایش، شروع مىکنى به تعریف کردن، تعریف بسیار مذموم، در شاگردت در پسرت اثر سوء دارد.
غزالى در «احیاء العلوم» مىگوید: یکى از اصحاب رسول الله عبدالرحمن ابنعوف است. این حریرفروش بود، پارچهفروش بود، یک کسى آمد از او حریر مىخواست، حریر را پهن کرد در مقابلش مثلاً گفت ده متر بده، وقتى که مىخواست ده متر را متر کند «اللهم البسنى من حریر الجنة» گفت؛ خدا به ما حریر بهشت بپوشان یک وقت متوجه شد که این تعریف حریرش است، براى اینکه او را بشوق آورد، مشترى پارچه را ضبط کرد، دیگر فروشنده متر نکرد. چرا متر نمىکنى؟ گفت: ما حریر نداریم، نمىفروشیم. چرا نمىفروشى؟ گفت نمىفروشم، اصرار کرد، گفت براى اینکه من تعریف جنسم را کردم. پیامبر گفته مذموم است که این معامله بشود.
از شما ما این را نمىخواهیم، اما تقاضا دارم اینقدر تعریف نکن، اینها را رقیب و عتید مىنویسد. حالا یکدفعه خداى نکرده دروغ هم بگوید که این پارچه من توى بازار گیر نمىآید تهران هم نیست، من رفتم نمىدانى با چه دردسرى پیدا کردم، توى قیمتش هم یک دروغ. این شاگرد هم دارد نگاه مىکند، پسر تو هم دارد نگاه مىکند و بالأخره پارچه را فروخت.
اما مىدانى چه بلایى بسر شاگرد و پسرت در آوردى! مىدانى چه بلایى بسر خودت آوردى؟ مگر یک تومان، ده تومان، ده تومان، هزار تومان، کسى را
به جایى مىرساند. خدا باید برکت بدهد آقا، خدا باید عنایت کند و الا یک دفعه تلفن مىکنند ولو هزار تومان گول زدهاى، دو هزار تومان، سه هزار تومان گول زدهاى که بچه خورد زمین بیا، مىآیند بچه را بردند مریضخانه عمل دارد، یک عمل هفتاد هزار تومان از تو مىگیرند، مىآیى بیرون بچه خوب شده، اما از کجا این آب خورد؟! از یک دروغ از کجا آب خورده؟ براى اینکه یک بینوا را گول زدى، براى اینکه رفیقت را گول زدى، بىوفایى کردى، آخر گول هم مراتب دارد به قول آن آقا مىگوید: با همه کس دروغ حتى با خدا، با خودت، بعضى اوقات با خودش هم دروغ مىگوید چه رسد با رفیقش.
استاد بزرگوار ما رهبر عظیم الشأن انقلاب أدام الله ظله به ما نصیحت مىکردند و یک جملهاى مىگفتند که این جمله را براى شاهد عرضم خیلى خوب است که من به شما کاسبها، به شما تاجرها مىگویم به همه به همه، به معلمها مىگویم مخصوصاً به معلم هاى زن، به دبیرها مىگویم اگر اینجا باشند که آنها دیگر خیلىشان زیر بار اینگونه مجالس نمىروند بدبختىها اینجا است.
استاد بزرگوار ما مىفرمودند که من به تجربه برایم اثبات شده در هر دهى، در هر شهرى که رفتم ریشهیابى کردم، بررسى کردم مىبینم افراد ده و شهر متدین هستند، نجیب هستند بعد که ریشه یابى مىکنم مىبینم یک عالمى متدین و فعال توى اینها هست یا بوده و مرده. مىفرمودند بعکسش هم من تجربه کردم، مىبینم یک دهى همهشان بدند پرخاشگر هستند، متدین نیستند مىفرمودند: ریشهیابى کردم مىبینم اینجا یا عالم نداشته یا اگر عالم داشته عالم خوب نبوده، متدین نبوده عالم خراب بوده یا آن عالم الآن هست یا مرده. مواظب باشید به طور ناخودآگاه مردم از روش شما برداشت مىکنند.
مشهور است یک عالم بدى بوده یک عالم بىعملى بوده کسى آمد پیش او فرد متدین بوده گفت آقا یک کار خصوصى با تو دارم و اینکه راستى بگو ببینم خبرى هست یا نه، قیامتى هست یا نه؟ اگر راستى خبرى نیست خوب ما دیگر خوش باشیم اینقدر زحمت نکشیم، اینقدر خون جگر نخوریم، و اما اگر خبرى هست خودت چرا عمل نمىکنى، مىدانى چه مىگوید؟ این به ما
مىگوید عالم متدین، عالم با تقوى، عالم با اخلاق این به طور ناخودآگاه مردم را مىسازد، عالم غیر متدین، عالم بىتقوى، عالمى که خودش را نساخته باشد، این به طور ناخودآگاه مردم را خراب مىکند.
بیاید مدرسه اگر یک معلم ناباب باشد، بچهات را ناباب مىکند، مخصوصاً یک معلم زن، اما لاابالى در حجاب، یک معلم مرد، اما لاابالى در گفتن، بچه را خراب مىکند. یکسال تمام مىشود یک دفعه شصت تا بچه زیر دست این خراب شدهاند. بعکسش یک معلم متدین نمازى تا ظهر مىشود نماز مىخواند اگر نمىشود نیشش را مىزند که نمازمان دیر شد، اما خوب دیگه حالا طورى نیست انشاءالله خدا مىبخشد این اثر مىگذارد روى این بچه.
عدى بن حاتم به اندازهاى على دوست بود که بعد از امیرالمؤمنین آمد پیش معاویه پسرهایش را در راه على داده بود در جنگ صفین، معاویه مىخواست شماتت او بکند گفت که پسرهایت کو؟ گفت در راه على دادم. گفت: على با تو مساوات نکرده، با تو وفا نکرده، سه تا پسرهاى تو رفت حسن و حسین ماندند، گفت: نه، من با على وفا نکردم براى اینکه على رفت و من هنوز زنده هستم.
این آدم مىدانى از کجا پیدا شد از یک کار پیامبر اکرم اصلاً مسلمانى او از همینجا پیدا شد. عدى بن حاتم آمد از شام، خواهرش فرستادش گفت: برو ببین چه خبر است براى اینکه خواهرش را هم اسیر کرده بودند آورده بودند مدینه با همین روش پیامبر اکرم…… را فرستاد گفت: برو ببین چه خبر است عدى بن حاتم از شام آمد مدینه، کافر هم بود آمد مسجد پیامبر اکرم چون آقازاده بود، پسر حاتم طائى بود ولو کافر بود احترامش کرد عبایش را پهن کرد رویش نشست یک مقدار نشستند. کار، کار پیامبر شد گفت بیا برویم خانه بعد از نماز ظهر اینها آمدند خانه وسط راه یک پیرزن برخورد کرد به پیامبر خوب دیگر پیر زن و سماجت معطل کرد، معطل کرد، پیامبر هم ایستاده بود گوش مىداد، هى مرتب این گفت و پیامبر شنید، از بس طول کشید عدى خسته شد، عدى یک تکانى خورد یعنى یک جرقه آمد. این اگر دروغ مىگفت نباید اینجور باشد این اگر مىخواست پادشاهى کند. نبایستى اینطور باشد
اینقدر مدارا کردن با یک پیرزن کمکم آمدند خانه، وقتى آمد خانه دید خیلى ساده، یک پوست گوسفندى بود، عدى بن حاتم را نشانید روى آن خودش هم نشست روى زمین دید خیلى ساده است غذا سادهتر، یک نان و شیرى خیلى مختصر. بعد، پیامبر مهیایش کرد این مهیا شدن از راه عمل مهیا شد براى اسلام.
پیامبر اکرم نیشتر خود را زد فرمودند تو که دین نصرانیت دارى و مالیات گرفتن، عشریه گرفتن چهار یک گرفتن حرام است، براى چه مالیات از قومت مىگیرى، با خبر دادن جا خورد، دید هیچ کس نمىداند او مالیات گرفته جز خودش، هیچ کس نمىداند چهار یک گرفته جز خودش همان جا گفت: أشهد أن لا اله الا الله و أشهد ان محمداً رسول الله«.(6)
خلاصهى حرف این شد که اگر تربیت مىکنید با گفتار، تسلط داشته باشید بر اعصاب و سختگیر هم نباشید ولى عمده در خانه تربیت عملى است. در خانه غیبت نکن وقتى که دختر شما ببیند شما با زنت نشستهاید ده تا غیبت کردى، غیبت مىکند، تهمت مىزند، شایعهپراکنى مىکند. وقتى دید شما شایعهپراکنى مىکنى او تهمت مىزند، وقتى دید پدر و مادر بدبین به روحانیت است، او بدبین به روحانیت مىشود قاتل روحانیت مىشود، شیطان از کم شروع مىکند و به بالا بالا مىرساند اول سوءظن است اگر در دخترت و پسرت سوءظن راجع به روحانیت درست شد او را تفسیق مىکند و با تفسیق در مجالس لاابالى گران مىنشیند و تکفیر مىکند وقتى تکفیر کرد دیگر قتل را صادر مىکند.
تربیت عملى، یک جایى من به زنها مىگفتم اگر مىخواهى غیبت بکنى بیا بچهات را (سرماى زمستان بود) بگذار توى برفها برو بنشین غیبت بکن، وقتى غیبتها تمام شد برو بچهات را از توى برفها، بیاور، اگر فلج جسمى شود بهتر از این است که فلج روحى بشود یعنى آقا، خانم ولو بچه شیرخوار در گهواره باشد غیبت شما روى مغز او اثر مىگذارد بچه مىشود فلج روحى، دیگر چه رسد به دختر که مىرود با مادرش در مجلس زنانگى مىبیند غیبت شروع
شده است، دو ساعت این زنها نشستند و غیر از غیبت و دروغ، متلک چیزى نبود معلوم است این دختر چه از آب درمىآید.
جوان مىآید در مجالس مسنها، در مجالس پیرها مىبیند همهاش حرف دنیا، همهاش مادیت، همهاش غیبت، همهاش شایعه، خوب، از این جوان چه توقع دارى که سر و کار با مسجد پیدا کند، جوان وارد خانه مىشود، مىبیند باباش غیبت مىکند، آن هم چه غیبتهاى گنده، مىبیند باباش بدبین است، مىبیند باباش براى خاطر اینکه کاسبىاش یک قدرى لق شده، زبانش راجع به انقلاب لق شده چه توقع دارى که دیگر این جوان، انقلابى شود.
آقا خوب دیگر معلوم است در شوروى آنها انقلاب کردند، آن هم انقلابى که به هیچ جا نرسید شما مىدانید الآن اینها یک قرن است انقلاب کردهاند به کجا توانستهاند برسند الا عقب گرد. روز اول انقلاب رهبر عظیم الشأن انقلاب فرمود: هر کسى که خربزه مىخورد پاى لرزش هم باید بنشیند. همین مرگ بر آمریکا؟ بعد نق مىزند. و این را هم به شما بگویم، این انقلاب ما وقتى به ثمر مىرسد که نسل عوض شود. جوانها باید مواظب باشند، این نسل باید متدین شود، این نسل جوان باید ساخته شود، و الا مسلم انقلاب به جایى نمىرسد، و این تربیت پدر و مادرها را مىخواهد تربیت معلمها را مىخواهد.
1) طه، 43.
2) وسائل، جلد 11، کتاب الامر بالمعروف و النهى عن المنکر باب 14، صفحه 427.
3) زمر، 18.
4) کنزالعمال، خبر9، 8208.
5) زخرف، 23.
6) سیره ابنهشام، ج 2، وقایع سال دهم هجرت، ص 580 به نقل از داستان راستان.