جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

تربیت فرزندان از نظر عمل

زمان مطالعه: 14 دقیقه

بحث درباره نحوه‏ى تربیت بحثى بسیار طولانى است، اما چون وقت نداریم مجبوریم بحث را فشرده‏تر کنیم. نحوه‏ى تربیت کودک، نوجوان و جوان بسیار مشکل است، و اگر بگوییم از مو باریک‏تر از آتش سوزنده‏تر، از شمشیر برنده‏تر است، اشتباه نکرده‏ایم، جداً نحوه تربیت و اینکه چگونه اولاد را تربیت کنیم جواب آن جواب مشکلى است.

تربیت دو قسم است: تربیت با گفتن، تربیت با عمل. اساس فصل هجدهم را که مطرح کردم براى خاطر قسم دوم است، یعنى تربیت با عمل. اما تربیت با گفتن، اول چیزى که لازم دارد سعه‏ى صدر است، تسلط بر اعصاب. سعه‏ى صدر در زندگى انسان باید باشد، مخصوصاً در خانه.

تربیت به اندازه‏اى مهم است که در قرآن شریف مى‏خوانیم، وقتى به حضرت موسى خطاب شد: «اذْهَبا إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‏«(1) بروید فرعون طغیان‏گر را آدمش کنید حضرت موسى نگفت خدایا لشکر مجهز به من بده، یک مکنتى به من بده، اینها را نگفت گفت: «رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری‏» گفت: خدایا! حالا که بناست من به تنهایى بروم در مقابل فرعون با آن همه تجهیزات، سعه‏ى صدر به من بده، مرا دریا دل کن. بتوانم در مقابل مشکلات قد علم کنم «رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری» این جمله دوم یک نحوه تلطف دارد، معنایش این است که خدایا اگر شرح صدر پیدا کردم کارها آسان مى‏شود.

»وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانی‏» خدایا اگر شرح صدر پیدا کردم، دیگر حرفم

را خوب مى‏توانم بزنم. خودباختگى در مقابل دشمن پیدا نمى‏کنم، دیگر لکنت زبان نخواهم داشت. دیگر حرفم یادم نمى‏رود. خوب مى‏دانم حرفم را بزنم خدایا شرح صدر به من بده که اگر شرح صدر به من دادى تسلط بر اعصابم پیدا مى‏کنم و خوب مى‏توانم حرفم را بفهمانم، انسان اگر شرح صدر نداشته باشد نمى‏تواند حرفش را بفهماند اگر انسان شرح صدر نداشته باشد نمى‏تواند حرفش را بزند اگر انسان شرح صدر نداشته باشد زندگى برایش خیلى مشکل است.

تقاضا دارم در دعاهایتان همیشه از خدا بخواهید که خدا شما را دریادل کند، خدا به شما شرح‏صدر بدهد. آرى حضرت موسى از خدا خواست و شما همیشه این آیه را بخوانید مخصوصاً جوانها «رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانی‏ یَفْقَهُوا قَوْلی‏» در تربیت اولاد شرط اولش این است که اگر با گفتن است باید شرح صدر داشته باشد، تسلط بر اعصاب داشته باشد.

شرط دوم – باید با تلطف و مهربانى باشد. زور و قلدرى کسى را به جایى نمى‏رساند. نفوذ کلمه هم نمى‏تواند پیدا کند. به قول ما طلبه‏ها که از فلسفه گرفته‏ایم مى‏گوییم «القصر لا یدوم» زور به جایى نمى‏رسد، ادامه پیدا نمى‏کنى. همین است که خطاب شد به حضرت موسى که «اذْهَبا إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى‏ «(1): بروید این فرعون قلدر را آدمش کنید اما با تلطف با نرمى با او حرف بزنید که اگر با نرمى و تلطف با او حرف زدید شاید آدم بشود و اگر با نرمى حرف نزدید نمى‏شود، لذا مرتبه‏ى اول در امر به معروف و نهى از منکر که براى همه هست همین است که باید با زبان خوش باشد مخصوصاً تربیت، آن هم تربیت جوان.

شرط سوم – باید مواظب باشید بى‏تفاوت نباشید اما سخت‏گیر هم نباشید چنانچه سخت‏گیر شدید اگر از بى‏تفاوتى بدتر نباشد بهتر نخواهد بود. اتفاقاً پدر و مادرهاى خشکه مقدس با سخت‏گیرى‏هاى بیجا کار بچه‏ها را به جاهاى باریک کشانده حتى آمار هم این مطلب را نشان مى‏دهد، این یک

زنگ خطر است براى پدر و مادرها.

آمار به ما نشان مى‏دهد در همه سال دخترخانمهایى که کارشان به دادگاه رسیده از نظر غریزه‏ى جنسى اینها دو قسمند: یک قسمت آنهایى که پدر و مادرهایشان بى‏تفاوت هستند، بى‏تفاوت بوده‏اند، هر کجا رفت چیزى نگفتند؟ با هر که تماس گرفت چیزى نگفتند، هر چه نوشت و هر چه خواند چیزى نگفتند، اینها یک قسمت از دخترها هستند، که کارشان به دادگاه رسیده.

یک قسمت از دخترها هم که کارشان به دادگاه رسیده وقتى آمارگیرى مى‏کنند، ریشه‏یابى کردند، دیده‏اند که دخترهایى هستند که پدر و مادرهایشان سخت‏گیر هستند، بیشتر از حد با اینها حرف زده‏اند، بیشتر از حد اینها را کنترل کرده‏اند، بیشتر از حد اینها را محصور کرده‏اند، «الانسان حریص على ما منع» همین زیاده‏روى موجب شد. که این دختر دوست پیدا کرده، مکاتبه کرده در خارج با نامحرم صحبت نموده و منجر شده به اینکه کمیته او را بگیرد و بالأخره منجر به دادگاه شده.

یک روایتى کلینى (ره) در کافى نقل مى‏کند، این روایت براى بحث امروز ما خوب است امام صادق (ع) مى‏فرماید: یک مسلمان نادانى یک یهودى را مسلمان کرد وقتى این یهودى را مسلمان کرد خوب معلوم است خیلى خوشحال شد که ما توانستیم یک مسلمان بسازیم، قبل از اذان صبح آمد در خانه یهودى وى را از خواب بیدار کرد گفت بیا مى‏خواهیم برویم مسجد. یهودى تازه مسلمان شده را برداشت آورد مسجد، نماز شب را خواندند، نماز اول وقت (نماز صبح را هم خواندند(.

این مسلمان به یهودى دیروز و مسلمان امروز گفت مستحب است تا اول آفتاب انسان تعقیب بخواند لذا تا اول آفتاب هم تعقیب خواندند، بعد به یهودى گفت آقا در مسجد نشستن خیلى ثواب دارد، روزه‏ى مستحبى هم خیلى ثواب دارد امروز بیا و نیت روزه کن از همین حالا، مى‏شود نیت روزه‏ى مستحبى کرد همین حالا نیت کن روزه بگیر، نیت کردند روزه بگیرند توى مسجد نشستند تا ظهر نماز ظهر را خواندند، نماز عصر را خواندند، بعد گفت چیزى دیگر نداریم به مغرب، صبر کن نماز مغرب را هم بخوانیم و برویم نماز

مغرب را خواندند نماز عشا را هم خواندند، یهودى تازه مسلمان، خسته با دهان روزه آمد خانه، آمد افطار کرد و خوابید قبل از اذان صبح دید در مى‏زنند رفت پشت در دید رفیق مسلمانش است گفت بیا برویم مسجد، گفت: راستش را بخواهى من دیشب همان وقتى که آمدم خانه از اسلام برگشتم، من فکر کردم دیدم این اسلام براى آدم‏هایى بیکار خوب است، ما کار داریم، زندگى داریم، اینجور عبادت و مسجد رفتن زندگى مرا به هم مى‏زند.

امام صادق (ع) مى‏فرماید: سخت‏گیرى این مسلمان نادان موجب شد این تازه مسلمان از اسلامش دست بردارد.(2) تقاضا دارم نسبت به خانم‏هایتان سخت‏گیر نباشید اگر سخت‏گیر شدى به جاهاى باریک مى‏رسد، راجع به بچه‏هایتان سخت‏گیر نباشید اگر بچه شما نواقصى دارد که دارد، بچه شما ایراد دارد که دارد ایراد را یک دفعه نمى‏شود رفع کرد ده تا کار بد مى‏کند یک اعتراضى به او بکن یعنى در ده تا بدى که امروز انجام مى‏دهد، ایراد اول را رفع کن دیگر ایراد دوم و سوم و چهارم را امروز به او نگو فردا برو سراغ دیگرى و به تدریج نواقص وى را برطرف ساز. اگر بدى کرد زیاد به رخش نکش، این به رخ کشیدن او را جرى مى‏کند، مثلاً فهمیدى بچه شما دروغ گفت، به رخش نکش.

اما همان روز، همان شب یکى از روایات یا آیاتى که مربوط به دروغ است برایش بخوان، وقتى دیدى همسر شما از نامحرم رو نمى‏گیرد به رخش نکش به مناسبتى مطلب را تفهیم کن، به رخ کشیدن، پدر در مى‏آورد، از راه نق زدن و اعتراض پشت سر هم نمى‏توان زن را متدین کرد، زن را با حجاب و پسر را نمازخوان کرد و خلاصه حرف این است که در حالیکه باید بى‏تفاوت نباشیم باید سخت‏گیر هم نباشیم، بارها به من تلفن شده، مثلاً تلفن مى‏شود شوهر من به اندازه‏اى سخت‏گیر است که حاضر نیست من با برادر شوهرم حرف بزنم، شوهر من به اندازه‏اى سخت‏گیر است که وقتى برادر شوهرم یا عمو یا دایى شوهرم یا یک نامحرم خیلى نزدیک سر سفره است نمى‏گذارد من سر سفره بیایم، و از اینگونه تلفن‏ها، از اینگونه نامه‏ها بسیار براى

من مى‏آید، اینها زنگ خطر است.

مى‏بینیم که اینگونه سخت‏گیریها کم‏کم منجر مى‏شود به یک لاابالى‏گرى‏ها یعنى اگر به خانمتان سخت گرفتید در حضور شما پوشه مى‏زند شما خیلى خوشحال مى‏شوى مى‏گویى به‏به، چشم‏هایش هم پیدا نیست! اما وقتى تنها شد پیش میوه‏فروش دست پیراهن بى‏آستین خود را درمى‏آورد و میوه‏ها را جدا مى‏کند، یا به پیش خرازى که مى‏رود لباسى را که نباید بخرد مى‏خرد، تبسم هم مى‏کند و چک‏چک هم رویش مى‏نماید، حرفش را هم مى‏زند، مخصوصاً راجع به دخترهایتان، راجع به پسرهایتان، سخت‏گیر نباشید. دیگر بیشتر از این در این باره نمى‏توانم صحبت کنم. حرف خیلى است و همین سه مطلب راجع به تربیت با گفتن و نصیحت.

و اما تربیت با عمل از تربیت با گفتن تأثیرش بیشتر است. معناى تربیت با عمل این است که آقا خودت آدم شو، پسرت آدم خواهد شد، خود ساخته شو، پسرت ساخته خواهد شد، تربیت با عمل این است خانم، تو باتقوى باش دخترت، باتقوى خواهد شد، تو باعفت باش، از عفت تو دخترت با عفت خواهد شد. این تربیت با عمل است.

فلسفه‏ى مطلب این است: قانون محاکات در انسان‏ها مخصوصاً در جوان، در نوجوان، در کودک خیلى قوى است، معناى قانون محاکات این است یعنى متابعت کردن از دیگران بدون دلیل، بدون توجه، به این مى‏گویند قانون محاکات یعنى انسان گاهى چیزى را از کسى مى‏پذیرد، اما با دلیل و برهان، که قرآن مى‏گوید یک مسلمان باید این جور باشد «فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ«(3)

یعنى بشارت بده به آن مسلمانى که اقتباس دارد، حرفها را خوبهایش را مى‏گیرد، و بدهایش را رها مى‏کند، اگر چیزى را مى‏پذیرد با دلیل مى‏پذیرد، شایعه در زندگیش نیست اینطور نیست هر که هر چه گفت بپذیرد، هر که هر چه کرد بکند با دلیل قبول مى‏کند، با توجه قبول مى‏کند، و به این مى‏گویند اقتباس. در مقابلش تقلید است، تقلید غلط است. معنایش این است که بدون

دلیل و برهان چیزى را از کسى قبول کردن، مثل اینکه شایعه‏هایى که الآن هست که همه ما داریم این است که مثلاً مى‏گویند فلانى فلان کار را کرد. شما مى‏روید خانه‏تان مى‏گوئید فلانى فلان کار را کرده، بدون دلیل پذیرفتن، بدون دلیل هم گفتن، معناى شایعه همین است، گناهش هم بزرگ است.

پیامبر اکرم (ص) مى‏فرماید: «کفى بالمرء من الکذب أن یحدث بکل ماسمع«(4) بس است اینکه در عالم ملکوت اسم این آدم نوشته شده دروغگو، اینکه هر چه را شنید نقل بکند، یکى از چیزهائى که الآن دشمن براى انقلاب ما آورده همین است که شایعه را او درست مى‏کند، بلندگویش، حلقوم ما انقلابى‏هاست، یعنى همه‏ى ما شایعه‏پراکن هستیم، یعنى بلندگوى دشمن هستیم، هر چیزى را که مى‏شنویم، نقل مى‏کنیم، دروغ نگفته‏اید – به این معنا که مى‏گوئید گفتند، شنیدم. همین که مى‏گویید گفتند، شنیدم به شما مى‏گویند مقلد و قرآن شریف مى‏گوید بد آدمى هستید.

قرآن شریف راجع به بت‏پرست‏ها مى‏فرماید: «إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى‏ أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى‏ آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ«(5) مى‏گوید عجب آدمهاى نادانى هستند به آنها مى‏گوییم بیائید دست از بت بردارید مى‏گویند آباء و اجدادمان بت‏پرستى مى‏کردند ما هم بت‏پرستى مى‏کنیم، این را مى‏گویند تقلید، و این تقلید در همه جا غلط است، جز درجایى که ضرورت باشد مثل اینکه شما نمى‏توانید از نظر فقهى مجتهد باشید باید مقلد باشید، شما مثلاً مى‏خواهید یک خانه بخرید خوب معمار که نمى‏توانید باشید، هم تاجر باشى، هم معمار مجبور هستى تقلید کنى یعنى معمار بیاید خانه‏ات را قیمت کند.

هر کجا آدم مجبور باشد مثل همین جاهایى که مثال زدم شما مقلد مرجع تقلید هستى، براى اینکه نمى‏توانى مجتهد باشى از این جهت نخواهى مقلد در اصول دین باشى نمى‏شود، بخواهى بگویى چونکه مرجع تقلیدم مى‏گوید که قرآن هست، و پیامبر هست من هم مى‏گویم قرآن هست و پیامبر هست نمى‏شود. چون بابام گفته خدا هست من هم بگویم خدا هست و یکى

است و دو نیست، نمى‏شود باید با اجتهاد باشد این را مى‏گویند تقلید.

بدتر از این قانون محاکمات است و آن این است که انسان از کسى چیزى را بپذیرد بدون دلیل، بدون برهان، بدون توجه و این در انسانها فراوان است، در میان شما پامنبریها فراوان است، در میان دانشمندها باز هم هست، نمى‏شود بگوییم نیست، باز هم هست و در میان جوانها بیشتر هست. در میان کودکان بیشتر است.

مثنوى یک مثال مى‏زند براى قانون محاکات این را مثال بزنم مى‏گوید یک درویشى رفت خانقاه الاغش را بست خارج خانقاه رفت توى خانقاه، درویش‏ها سور نداشتند چون سور نداشتند، آمدند خر این درویش را بردند فروختند، یک سورى درست کردند آوردند سور را خوردند و دم گرفتند، اینها سماع دارند درخانقاهشان، دم گرفتند، دمشان این بود، شعر مى‏خواندند مى‏گفتند: خر را فروختیم، سور کردیم سور را خوردیم، خر برفت و خر برفت و خر برفت. این شعر را یکى مى‏خواند و آنوقت همه‏شان مى‏گفتند خر برفت و خر برفت و خر برفت. خوب آنهایى که مى‏گفتند: خر برفت مى‏دانستند که چه مى‏گویند – یعنى الاغ این آقا را فروختیم سور کردیم – خرش رفت اما این یارو نمى‏دانست، چون دیگران مى‏گفتند خر برفت این هم مى‏گفت: خر برفت و خر برفت و خر برفت، خیلى داغ‏تر از دیگران مى‏گفت، آن خادم خانقاه آمد به او بگوید بابا خرت را فروختند، دید که این خیلى باطمطراق دارد مى‏گوید، خر برفت و خر برفت و خر برفت! خوب، قضیه تمام شد.

این آدم آمد الاغش را سوار شود برود خانه‏اش گفت الاغم کو؟ گفتند الاغت را فروختند سور کردند، این سورى که خوردى، این پول آن الاغ بود! گفت من که نگفتم، چرا به من نگفتید خادم خانقاه گفت: من آمدم بگویم، اما دیدم باطمطراق‏تر از آنها مى‏گویى خر برفت، گفتم: خوب مى‏دانى آن وقت یک چیزى او گفت مثنوى به شعرش درآورده است گفت:

مرمرا تقلیدشان بر باد داد

اى دو صد لعنت بر این تقلید باد

گفت آنها مى‏گفتند خر برفت من هم مى‏گفتم خر برفت، و الا من

نمى‏دانستم یعنى چه، به این مى‏گویند؟ قانون محاکات. در حیوانات فراوان است، در انسان‏ها فراوان است ولو بد است. در جوانها فراوان است، در کودکان فراوان است، اما در حالى که بد است یک امتیاز هم دارد و آن این است که اگر یک انسانى با یک انسان خوبى معاشرت کند قانون محاکات او را آدمش مى‏کند، این رفیق خوب که درباره‏اش صحبت کردم، درباره‏ى رفیق بد صحبت کردم اینجا قانون محاکات است که کار مى‏کند.

اگر یک پدر و مادر مقدسى باشند، قانون محاکات بچه هایشان را خوب مى‏کند، اگر یک پدر و مادر متدین نمازى باشند کودکشان را نمازى مى‏کنند، مادر باحجاب طبق قانون محاکات دخترش را باحجاب مى‏کند، و بالأخره قانون محاکات در خانه کار مى‏کند، اگر پدر و مادر بد باشند، روى این بچه به طور ناخودآگاه اثر مى‏گذارد یعنى مى‏شود تربیت عملى. بچه مى‏شود بى‏عفت به خاطر مادر بى‏عفتش به او نگفته بى‏عفت شو به او نگفته بى‏حجاب شو، پدر نگفته بى‏نماز شو، اما وقتى ببیند باباش مى‏خوابد تا ساعت 8 نماز صبح نمى‏خواند قانون محاکات روى این اثر مى‏گذارد، این هم مى‏شود آنکه نماز ظهر و عصرش را نمى‏خواند، نه تنها صبحش را نمى‏خواند نماز مغرب و عشا را هم نمى‏خواند اثر مى‏گذارد معمولاً اینجورى است این زنگ خطر است.

اگر دختر شما لباس ناجور در خانه از شما دید و دید این لباس ناجور را شما در مقابل نامحرم مى‏پوشى و یا در برابر محرم لباسى که بالاى زانوى شما پیداست در مقابل پسرتان مى‏پوشید لباس پیراهن آستین کوتاه در مقابل دامادتان مى‏پوشید دید سینه‏ى شما همه‏اش تا آن پایین پیداست در مقابل دامادتان، دید که شما لاابالى‏گرى پیراهنتان را بالا مى‏زنید در مقابل پسرتان، و بچه‏تان را شیر مى‏دهید اینها را دید همین کار شما دخترت را بدبخت مى‏کند، تربیت عملى یعنى قانون محاکات اثر مى‏گذارد.

و اما اگر دختر خانم دید که نه، مادرش مواظب است، مواظب خودش است، مادرش وقتى که مى‏آید در کوچه خوب رو مى‏گیرد، دید مادرش وقتى که مى‏آید در مغازه اجناس ناجور نمى‏خرد، دید وقتى مادرش مى‏آید در مغازه به اندازه‏ى ضرورت حرف مى‏زند آن هم جدى حرف مى‏زند، در این دختر اثر

مى‏گذارد، حتى وقتى مادر مى‏خواهد به مغازه‏دار پول بدهد با گوشه‏ى چادر مى‏دهد، روى این دختر اثر مى‏گذارد. مسلم لازم نیست به دختر بگویى چادر سرت بکن اگر هم یک وقت این دختر سرش را نامحرم ببیند گریه مى‏کند، فریاد مى‏کند، اعتراض مى‏کند که چرا بدون اعلام به من فردى آمد در خانه.

من زیاد دیدم دختر نه ساله دختر 8 ساله دختر 7 ساله گریه کرده داد زده فریاد کرده براى خاطر اینکه موهاى سرش را نامحرم دیده از کجا پیدا شد از اینکه پدر به او گفت، شاید پدر نگفته باشد. آنکه مى‏دانم عفت مادرش او را بار آورده، اگر مى‏خواهى پسرت متدین باشد، خود متدین باش، وقتى که شاگرد شما، پسر شما، ببیند که یک زن مى‏آید در مغازه شما مثلاً پارچه‏فروش هستى پارچه را پهن مى‏کنى برایش، شروع مى‏کنى به تعریف کردن، تعریف بسیار مذموم، در شاگردت در پسرت اثر سوء دارد.

غزالى در «احیاء العلوم» مى‏گوید: یکى از اصحاب رسول الله عبدالرحمن ابن‏عوف است. این حریرفروش بود، پارچه‏فروش بود، یک کسى آمد از او حریر مى‏خواست، حریر را پهن کرد در مقابلش مثلاً گفت ده متر بده، وقتى که مى‏خواست ده متر را متر کند «اللهم البسنى من حریر الجنة» گفت؛ خدا به ما حریر بهشت بپوشان یک وقت متوجه شد که این تعریف حریرش است، براى اینکه او را بشوق آورد، مشترى پارچه را ضبط کرد، دیگر فروشنده متر نکرد. چرا متر نمى‏کنى؟ گفت: ما حریر نداریم، نمى‏فروشیم. چرا نمى‏فروشى؟ گفت نمى‏فروشم، اصرار کرد، گفت براى اینکه من تعریف جنسم را کردم. پیامبر گفته مذموم است که این معامله بشود.

از شما ما این را نمى‏خواهیم، اما تقاضا دارم اینقدر تعریف نکن، اینها را رقیب و عتید مى‏نویسد. حالا یکدفعه خداى نکرده دروغ هم بگوید که این پارچه من توى بازار گیر نمى‏آید تهران هم نیست، من رفتم نمى‏دانى با چه دردسرى پیدا کردم، توى قیمتش هم یک دروغ. این شاگرد هم دارد نگاه مى‏کند، پسر تو هم دارد نگاه مى‏کند و بالأخره پارچه را فروخت.

اما مى‏دانى چه بلایى بسر شاگرد و پسرت در آوردى! مى‏دانى چه بلایى بسر خودت آوردى؟ مگر یک تومان، ده تومان، ده تومان، هزار تومان، کسى را

به جایى مى‏رساند. خدا باید برکت بدهد آقا، خدا باید عنایت کند و الا یک دفعه تلفن مى‏کنند ولو هزار تومان گول زده‏اى، دو هزار تومان، سه هزار تومان گول زده‏اى که بچه خورد زمین بیا، مى‏آیند بچه را بردند مریضخانه عمل دارد، یک عمل هفتاد هزار تومان از تو مى‏گیرند، مى‏آیى بیرون بچه خوب شده، اما از کجا این آب خورد؟! از یک دروغ از کجا آب خورده؟ براى اینکه یک بینوا را گول زدى، براى اینکه رفیقت را گول زدى، بى‏وفایى کردى، آخر گول هم مراتب دارد به قول آن آقا مى‏گوید: با همه کس دروغ حتى با خدا، با خودت، بعضى اوقات با خودش هم دروغ مى‏گوید چه رسد با رفیقش.

استاد بزرگوار ما رهبر عظیم الشأن انقلاب أدام الله ظله به ما نصیحت مى‏کردند و یک جمله‏اى مى‏گفتند که این جمله را براى شاهد عرضم خیلى خوب است که من به شما کاسب‏ها، به شما تاجرها مى‏گویم به همه به همه، به معلم‏ها مى‏گویم مخصوصاً به معلم هاى زن، به دبیرها مى‏گویم اگر اینجا باشند که آنها دیگر خیلى‏شان زیر بار اینگونه مجالس نمى‏روند بدبختى‏ها اینجا است.

استاد بزرگوار ما مى‏فرمودند که من به تجربه برایم اثبات شده در هر دهى، در هر شهرى که رفتم ریشه‏یابى کردم، بررسى کردم مى‏بینم افراد ده و شهر متدین هستند، نجیب هستند بعد که ریشه یابى مى‏کنم مى‏بینم یک عالمى متدین و فعال توى اینها هست یا بوده و مرده. مى‏فرمودند بعکسش هم من تجربه کردم، مى‏بینم یک دهى همه‏شان بدند پرخاشگر هستند، متدین نیستند مى‏فرمودند: ریشه‏یابى کردم مى‏بینم اینجا یا عالم نداشته یا اگر عالم داشته عالم خوب نبوده، متدین نبوده عالم خراب بوده یا آن عالم الآن هست یا مرده. مواظب باشید به طور ناخودآگاه مردم از روش شما برداشت مى‏کنند.

مشهور است یک عالم بدى بوده یک عالم بى‏عملى بوده کسى آمد پیش او فرد متدین بوده گفت آقا یک کار خصوصى با تو دارم و اینکه راستى بگو ببینم خبرى هست یا نه، قیامتى هست یا نه؟ اگر راستى خبرى نیست خوب ما دیگر خوش باشیم اینقدر زحمت نکشیم، اینقدر خون جگر نخوریم، و اما اگر خبرى هست خودت چرا عمل نمى‏کنى، مى‏دانى چه مى‏گوید؟ این به ما

مى‏گوید عالم متدین، عالم با تقوى، عالم با اخلاق این به طور ناخودآگاه مردم را مى‏سازد، عالم غیر متدین، عالم بى‏تقوى، عالمى که خودش را نساخته باشد، این به طور ناخودآگاه مردم را خراب مى‏کند.

بیاید مدرسه اگر یک معلم ناباب باشد، بچه‏ات را ناباب مى‏کند، مخصوصاً یک معلم زن، اما لاابالى در حجاب، یک معلم مرد، اما لاابالى در گفتن، بچه را خراب مى‏کند. یکسال تمام مى‏شود یک دفعه شصت تا بچه زیر دست این خراب شده‏اند. بعکسش یک معلم متدین نمازى تا ظهر مى‏شود نماز مى‏خواند اگر نمى‏شود نیشش را مى‏زند که نمازمان دیر شد، اما خوب دیگه حالا طورى نیست ان‏شاءالله خدا مى‏بخشد این اثر مى‏گذارد روى این بچه.

عدى بن حاتم به اندازه‏اى على دوست بود که بعد از امیرالمؤمنین آمد پیش معاویه پسرهایش را در راه على داده بود در جنگ صفین، معاویه مى‏خواست شماتت او بکند گفت که پسرهایت کو؟ گفت در راه على دادم. گفت: على با تو مساوات نکرده، با تو وفا نکرده، سه تا پسرهاى تو رفت حسن و حسین ماندند، گفت: نه، من با على وفا نکردم براى اینکه على رفت و من هنوز زنده هستم.

این آدم مى‏دانى از کجا پیدا شد از یک کار پیامبر اکرم اصلاً مسلمانى او از همین‏جا پیدا شد. عدى بن حاتم آمد از شام، خواهرش فرستادش گفت: برو ببین چه خبر است براى اینکه خواهرش را هم اسیر کرده بودند آورده بودند مدینه با همین روش پیامبر اکرم…… را فرستاد گفت: برو ببین چه خبر است عدى بن حاتم از شام آمد مدینه، کافر هم بود آمد مسجد پیامبر اکرم چون آقازاده بود، پسر حاتم طائى بود ولو کافر بود احترامش کرد عبایش را پهن کرد رویش نشست یک مقدار نشستند. کار، کار پیامبر شد گفت بیا برویم خانه بعد از نماز ظهر اینها آمدند خانه وسط راه یک پیرزن برخورد کرد به پیامبر خوب دیگر پیر زن و سماجت معطل کرد، معطل کرد، پیامبر هم ایستاده بود گوش مى‏داد، هى مرتب این گفت و پیامبر شنید، از بس طول کشید عدى خسته شد، عدى یک تکانى خورد یعنى یک جرقه آمد. این اگر دروغ مى‏گفت نباید اینجور باشد این اگر مى‏خواست پادشاهى کند. نبایستى اینطور باشد

اینقدر مدارا کردن با یک پیرزن کم‏کم آمدند خانه، وقتى آمد خانه دید خیلى ساده، یک پوست گوسفندى بود، عدى بن حاتم را نشانید روى آن خودش هم نشست روى زمین دید خیلى ساده است غذا ساده‏تر، یک نان و شیرى خیلى مختصر. بعد، پیامبر مهیایش کرد این مهیا شدن از راه عمل مهیا شد براى اسلام.

پیامبر اکرم نیشتر خود را زد فرمودند تو که دین نصرانیت دارى و مالیات گرفتن، عشریه گرفتن چهار یک گرفتن حرام است، براى چه مالیات از قومت مى‏گیرى، با خبر دادن جا خورد، دید هیچ کس نمى‏داند او مالیات گرفته جز خودش، هیچ کس نمى‏داند چهار یک گرفته جز خودش همان جا گفت: أشهد أن لا اله الا الله و أشهد ان محمداً رسول الله«.(6)

خلاصه‏ى حرف این شد که اگر تربیت مى‏کنید با گفتار، تسلط داشته باشید بر اعصاب و سخت‏گیر هم نباشید ولى عمده در خانه تربیت عملى است. در خانه غیبت نکن وقتى که دختر شما ببیند شما با زنت نشسته‏اید ده تا غیبت کردى، غیبت مى‏کند، تهمت مى‏زند، شایعه‏پراکنى مى‏کند. وقتى دید شما شایعه‏پراکنى مى‏کنى او تهمت مى‏زند، وقتى دید پدر و مادر بدبین به روحانیت است، او بدبین به روحانیت مى‏شود قاتل روحانیت مى‏شود، شیطان از کم شروع مى‏کند و به بالا بالا مى‏رساند اول سوءظن است اگر در دخترت و پسرت سوءظن راجع به روحانیت درست شد او را تفسیق مى‏کند و با تفسیق در مجالس لاابالى گران مى‏نشیند و تکفیر مى‏کند وقتى تکفیر کرد دیگر قتل را صادر مى‏کند.

تربیت عملى، یک جایى من به زنها مى‏گفتم اگر مى‏خواهى غیبت بکنى بیا بچه‏ات را (سرماى زمستان بود) بگذار توى برف‏ها برو بنشین غیبت بکن، وقتى غیبت‏ها تمام شد برو بچه‏ات را از توى برف‏ها، بیاور، اگر فلج جسمى شود بهتر از این است که فلج روحى بشود یعنى آقا، خانم ولو بچه شیرخوار در گهواره باشد غیبت شما روى مغز او اثر مى‏گذارد بچه مى‏شود فلج روحى، دیگر چه رسد به دختر که مى‏رود با مادرش در مجلس زنانگى مى‏بیند غیبت شروع

شده است، دو ساعت این زنها نشستند و غیر از غیبت و دروغ، متلک چیزى نبود معلوم است این دختر چه از آب درمى‏آید.

جوان مى‏آید در مجالس مسن‏ها، در مجالس پیرها مى‏بیند همه‏اش حرف دنیا، همه‏اش مادیت، همه‏اش غیبت، همه‏اش شایعه، خوب، از این جوان چه توقع دارى که سر و کار با مسجد پیدا کند، جوان وارد خانه مى‏شود، مى‏بیند باباش غیبت مى‏کند، آن هم چه غیبت‏هاى گنده، مى‏بیند باباش بدبین است، مى‏بیند باباش براى خاطر اینکه کاسبى‏اش یک قدرى لق شده، زبانش راجع به انقلاب لق شده چه توقع دارى که دیگر این جوان، انقلابى شود.

آقا خوب دیگر معلوم است در شوروى آنها انقلاب کردند، آن هم انقلابى که به هیچ جا نرسید شما مى‏دانید الآن اینها یک قرن است انقلاب کرده‏اند به کجا توانسته‏اند برسند الا عقب گرد. روز اول انقلاب رهبر عظیم الشأن انقلاب فرمود: هر کسى که خربزه مى‏خورد پاى لرزش هم باید بنشیند. همین مرگ بر آمریکا؟ بعد نق مى‏زند. و این را هم به شما بگویم، این انقلاب ما وقتى به ثمر مى‏رسد که نسل عوض شود. جوانها باید مواظب باشند، این نسل باید متدین شود، این نسل جوان باید ساخته شود، و الا مسلم انقلاب به جایى نمى‏رسد، و این تربیت پدر و مادرها را مى‏خواهد تربیت معلم‏ها را مى‏خواهد.


1) طه، 43.

2) وسائل، جلد 11، کتاب الامر بالمعروف و النهى عن المنکر باب 14، صفحه 427.

3) زمر، 18.

4) کنزالعمال، خبر9، 8208.

5) زخرف، 23.

6) سیره ابن‏هشام، ج 2، وقایع سال دهم هجرت، ص 580 به نقل از داستان راستان.