جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

تربیت «غیر عمدی» در مقابل تربیت «عمدی«

زمان مطالعه: 10 دقیقه

[کودکان از رفتارهای تصادفی، ‌جزئی، ناخواسته و ناخودآگاه ما بیش از رفتارهای حساب شده و عمدی ما اثر می پذیرند! کودکان از آن جایی که اصلاً حسابش را نمی کنیم بیش تر حساب می برند و از آن جایی که گمان نمی بریم که شکل بگیرند بیش تر شکل می گیرند. آنان از پس زمینه های تربیت بیش از زمینه ها شکل می گیرند. آنان از پس پرده ها، پس گفتارها، پس رفتارها، پس قضاوت ها و پس نگاه ها بیش از ظاهر قضایا اثر می پذیرند. و کیست که نداند این همه در خارج از اراده و به دور از برنامه و عاری از کنترل ما می باشد!. ]

غالبا فرزندان ما آن گونه که «هستیم» (یعنی طبیعی و غیر عمدی) تربیت می شوند و نه آن گونه که «می خواهیم» (به طور غیر طبیعی و از روی عمد و برنامه(، پس آن چه را می خواهیم باشند به طور طبیعی و غیر عمدی در حالات و رفتار و احساسات خود نشان دهیم!

تردیدی وجود ندارد که تربیت فرایندی عمدی است که از روی قصد و برنامه صورت می گیرد و توسط مربی یا مربیانی آزموده که واجد

ویژگی های شایسته هستند انجام می پذیرد. چنین تربیتی زمانی میسر است که همه ی عوامل، شرایط و متغیرهای تأثیر گذار در تربیت در اختیار مربی باشد، اما آیا همیشه و در همه جا چنین شرایطی فراهم است؟ آیا می توان به طور قطع و یقین مشخص کرد که کدام شخصیت، کدام پیام یا کدام عامل تربیتی در شکل دهی رفتار متربی مؤثرتر بوده است؟ آیا در شرایطی که امواج بدون دیوار رسانه های ارتباطی و ماهواره ها تمامی مرزها، چارچوب ها و حصارهای کنترل شده ی فرهنگی و تربیتی را در هم شکسته است؛ در شرایطی که اثر دفعی و ناگهانی یک رویداد غیر مترقبه و یا یک موج فرهنگی و تبلیغی ناخواسته تمامی آثار و کارکردهای دیرینه را یک شبه نقش بر آب می کند؛ در شرایطی که بین تربیت خانوادگی و تربیت آموزشگاهی (علی رغم اقدامات رسمی و فیزیکی که برای هماهنگ کردن این دو نهاد مؤثر در تربیت صورت گرفته است) هنوز فاصله های طولانی و تعارض های بارزی وجود دارد؛ در شرایطی که نهاد اجتماعی مؤثر در تربیت فاقد ضمانت اجرایی برای ایجاد هماهنگی و انسجام در ارائه ی الگوها، پیام ها و توصیه های تربیتی هستند، آیا می توان انتظار داشت که با یک برنامه ی از پیش تعیین شده، و با یک روش منظم جهت رسیدن به یک هدف تربیتی تعریف شده، آن هم بدون شناخت ورود متغیرهای ناخواسته و عوامل تعیین کننده ی بیرونی اقدام به تربیت عمدی و برنامه ریزی شده

نمود؟ آیا حتی تصور چنین اقدامی وجود دارد که بتوان متربی را در یک محفظه ی شیشه ای و در یک فضای قابل کنترل، تنها در جهت اهداف تربیتی مورد نظر خود بارآورده و از تأثیرگذاری عوامل دیگر جلوگیری به عمل‌‌ آورد؟

اساساً طبیعت آدمی به گونه ای است که از برنامه ریزی های تصنعی و قالب تراشی هایی که از طرف دیگری و دیگران تحمیل می شود، بیزار است. او باید در لابه لای حوادث، رویدادها و تجربه های طبیعی و خود به خودی زندگی اش به حسب شرایط روانی، علایق و استعدادهای منحصر به فردش راهش را انتخاب کند و تربیت خویش را شکل بخشد. از طرف دیگر طبیعت آدمی به منزله ی یک «واقعیت سیال«، متغیر، بی همتا، فرار و تحول پذیری است که لحظه به لحظه ممکن است دچار تغییرات و دگرگونی های ناخواسته ای شود و نمی توان او را در یک قالب ایستا و در یک برنامه ی از پیش تعیین شده، نگه داشت و به دلخواه آن را کنترل نمود.

از این رو زمانی تعلیم و تربیت می تواند ضمانت اجرایی کامل را برای پیاده کردن طرح و برنامه های تربیت عمدی داشته باشد که نه تنها مربیان آزموده، صلاحیت تربیت خانوادگی و آموزشگاهی کودکان را داشته باشند، بلکه جامعه و تمامی نهادهای مؤثر در آن نیز واجد ساختاری هماهنگ در ارائه ی پیام های تربیتی باشند و بتوانند تناقضات پرورش را بین خود و دستگاه های تربیتی و اجتماع کاملاً

حل نمایند.

علاوه بر این، همان گونه که در مباحث قبل مطرح کردیم، عمل تربیت عملی است درونی که تنها متربی باید شکل دهنده و تحقق دهنده ی‌ آن باشد. با تکیه بر این روی کرد می توان گفت مفهوم «تربیت غیر عمدی«، کشف خود به خودی و به کار انداختن درونی نیروهای خلاقه ی متربی در راستای رویدادها، تجربیات و شرایط تصادفی، پیش بینی نشده و نامعینی است که در اثر تعامل با محیط خویش شکل می گیرد. و این هنرمندی پرورش کار ماهر است که عوامل آلوده ساز و آسیب زا و موانع تهدید کننده ی مسیر کمال جویی متربی را از سر راه بر می دارد.(1) به تعبیر «پستالوزی«، مربی بزرگ سوئیسی: «اگر انسان بد و بدخواه می شود بدانید که راه خوب شدن را بر او مسدود کرده اند«.

پس در این نوع روش تربیتی مربی از یک سو هموار کننده ی مسیری است که متربی در حال پیمودن است و از سوی دیگر به

عنوان مانع گذاری در مسیرهایی است که احتمال خطر انحراف زایی در آن ها می رود. از این روست که تعلیم و تربیت به جز زندگی و طبیعت زندگانی ما نیست و کافی است که ما وجود داشته باشیم و در جامعه زندگی کنیم. برای آن که اثرات سازنده و عمیقی در نسل نوپای جامعه بر جا بماند، باید خود درست زندگی کنیم، درست انتخاب کنیم و درست رفتار کنیم تا کودکان و نوجوانان در هر شرایطی اثرپذیری های مثتبی از ما داشته باشند در این شرایط قطعاً کودک به فطرت خویش نزدیک تر می شود و تربیت طبیعی در پنهانی ترین و سالم ترین شکل آن ها عملی می گردد.

در این جا طرح این سؤال بجاست که آیا تأثیر تربیت عمدی در زندگی و پرورش افراد بیش تر است و یا تربیت غیرعمدی و تصادفی؟

اگر به دقت مراحل زندگی و خصوصیات تربیتی افراد جامعه را مورد مطالعه قرار دهیم، متوجه می شویم که در شرایط کنونی، افراد، بیش تر تحت تأثیر عوامل نامرئی، پنهانی، ناخواسته، تصادفی و غیر عمدی هستند، یعنی تربیتی که جنبه ی حساب و کتاب از پیش تعیین شده نداشته باشد. پس هرگز یک مربی در چنین شرایطی از تعلیم و تربیت قادر نیست کودک یا نوجوان را به طور کامل تحت تأثیر مداوم، منظم و مؤثر نفوذ تربیت عمدی خویش قرار دهد (به این معنی که بتواند کلیه ی تأثیرات خارجی را تحت کنترل خویش درآورده و میزان و نوع این تأثیرات را به دقت تبیین، پیش بینی و کنترل

کند(، لذا باید اعتراف نمود که با توجه به اهمیت روزافزون تعلیم و تربیت و گسترش و پیشرفت روش های علمی در قلمرو روان شناسی تربیتی، روان شناسی یادگیری، روان شناسی آموزشگاهی و. . . هنوز نقش تربیت غیر عمدی به مراتب بیش از تربیت عمدی است.(2) در جوامعی که تسلط خانواده بر تربیت فرزندان کاهش یافته است و یا در جوامعی که نقش واقعی و آگاه و مسلط معلمان در تربیت شاگردان بسیار کم رنگ می باشد یا در جایگاهی که مقام معلم شأن و منزلت خود را در نزد شاگردان از دست داده است، مسلما تأثیر تربیت غیر عمدی به مراتب بیش از تربیت عمدی می باشد.

بنابراین می توان با نوعی نگرانی و احساس دلهره اظهار نظر «ارنست کریک«، مربی بزرگ آلمانی، در این باره را پذیرفت که: «انسان به طور غیر عمدی و ناخودآگاه تربیت می شود و تربیت، مبتنی بر برنامه ای نیست که کسی از آغاز طرح ریزی کند و بتواند آن را تا پایان کنترل نماید«.(3)

اساس گزارش «مجمع روان شناسی آمریکا» هر کودک در پایان

مدرسه ی ابتدایی (با برنامه ی سه ساعت تماشای تلویزیون در روز به طور متوسط) هشت هزار آدم کشی و حدود صد هزار عمل خشونت آمیز دیده است. «نیل یوستمن«، نویسنده ی آمریکایی، می نویسد: «گودال میان عقلانیت و تبلیغات اکنون چنان عمیق شده است که مشکل بتوان عمر غالب بودن عقل را به یاد آورد«. درواقع باید گفت که فضای فرهنگی و تربیتی جامعه از مدار عقلانیت خارج شده است.

در فرانسه، کودکان پیش از رسیدن به سن دوازده سالگی صد هزار آگهی تجارتی می بینند که موذیانه و مخفیانه به درونی کردن هنجارهای غالب در آن ها کمک خواهند کرد. همان طور که در مورد معیارهای پذیرفته شده ی زیبایی، خوبی، عدالت و حقیقت، یعنی چهار ارزشی که تا ابد یک بینش اخلاقی و زیباشناسی از جهان بر پایه ی آن ها ساخته می شود، چنین خواهند کرد.

تبلیغات به طور سیستماتیک مانع اثرات سیستماتیک ما بر تربیت کودکان می شوند. تبلیغات با ظریف ترین وسایل، و به کمک زبده ترین پژوهشگران همه ی علوم رفتاری (روان شناسان، روان پزشکان، جامعه شناسان، لغت شناسان، زبان شناسان و غیره) به دنبال پیدا کردن عمیق ترین نیازها و تمایلات کودکان هستند تا بتوانند پیام های خود را به صورت مخفی و ناهشیار بر آن سوار نمایند.

لذا بار دیگر باید خاطر نشان ساخت که اگر اکنون در سراسر

جهان قلمرو تأثیر پرورش عمدی و غیر عمدی مورد بررسی و مقایسه قرار گیرد شاید بتوان چنین قضاوت نمود که سهم تربیت غیر عمدی، کنترل شده و منظم و برنامه ریزی شده می باشد، مگر آن که تأثیرات اجتماعی مانند تأثیر فیلم، رسانه ها، کتاب ها، روزنامه ها و مجلات و. . . را نیز جزو تأثیرات تربیت عمدی به شمار آوریم؛ که قطعاً چنین رسانه های گسترده و غیر قابل کنترلی را نمی توان در چارچوب های از پیش تعیین شده محصور و محدود نمود.

حال که با این واقعیت انکارناپذیر و ناخواسته مواجه شده ایم که سهم تربیت غیر عمدی بیش از تربیت عمدی است، باید در نوع و ماهیت و محتوای روش های تربیت، برنامه ها و طرح های از پیش تعیین شده ای که به منظور اثرگذاری تربیتی بر کودکان و نوجوانان اتخاذ می کنیم، تجدید نظر اساسی نماییم و شاید این تجدید نظر مستلزم تغییر در فلسفه ی آموزش و پرورش و دگرگونی در نظام تعلیم و تربیت در جامعه ی معاصر باشد.

بارها و بارها شاهد بوده ایم که برای تربیت جوانان هزاران الگوی تربیتی معرفی کرده ایم؛ هزاران سخن رانی و نوشته و کتاب برای پیاده کرده اهداف تربیتی خود ارائه نموده ایم؛ هزاران پند و اندرز در تثبیت یک ارزش به زبان خود جاری ساخته ایم اما در عمل و در واپسین نتیجه و فرجام، برخلاف انتظار، با شگفتی و اعجاب نظاره گر رفتاری از جوان بوده ایم که برای مثال، ناشی از یک کتاب

رمان که تصادفاً آن را خوانده و از قهرمان خیالی آن الگو پذیرفته، بوده است. به عبارت دیگر آن چه را قصد کرده ایم، با آن چه کودکان کسب کرده اند تفاوت اساسی دارد.

در واقع الگوهای رسمی، برنامه های رایج، تبلیغات معمول و ارزش های حاکم از یک سو و الگوهای غیررسمی، تبلیغات غیر معمول و پنهان، روی دادهای جزئی و غایب از سوی دیگر، اثرات متفاوتی را به جای گذاشته اند و می بینیم که به یک باره فرزند ما الگوهای خانه ی خویش، فرهنگ خویش و جامعه ی خویش را رها کرده و یک الگوی گم نام و پنهان و آن سوی مرزها را در ذهن خود همچون بت پرستیده و با آن همانندسازی کرده است.

در این جاست که باید در شیوه ها و برنامه های تربیتی خود تجدید نظر کنیم و یک بار دیگر آگاهانه و شجاعانه بپذیریم که بازده غالب برنامه های تربیت رسمی، ‌ اندک، ضعیف، ناپایدار و بی ریشه است و نتایج غالب برنامه ها، رفتارها و الگوهای غیررسمی، غیر عمدی و ناآشکار ما پایدار و ماندنی و ریشه دار می باشد. حال که چنین قانون مرموزی در تربیت غیرعمدی نهفته است، با کشف این قانون بی قانون، با کشف این تصادف منظم! با تسلط عمدی بر این تربیت غیرعمدی، باید در جزئی ترین، غیر رسمی ترین تصادفی ترین و پنهان ترین رفتارهای خویش مراقب باشیم تا فرزندان ما به طور طبیعی از رفتارهای طبیعی ما به طبیعت خویش

بازگردند؛ چرا که، بچه های ما آن گونه می شوند که ما هستیم و نه آن گونه که می خواهیم باشند.

از این رو کودک با طبیعت رفتار بزرگ سال، با طبیعت احساس او و با طبیعت عواطف و افکار او همانندسازی می کند و نه با رفتارها، احساس ها و افکار ساختگی، نمایشی و تصنعی که صرفاً به صورت عاریه ای و در حد یک تربیت نمایشی انجام می گیرد. به قول روان تحلیل گران، «کودک با مربی خویش همدلی و همحسی می کند و نه هم زبانی و هم کلامی«!

کودک، آن چه را شما سعی دارید پنهان سازید بیش تر جذب می کند و آن چه را می خواهید به زبان نیاورید بیش تر می فهمد. کودک از نگاه چشم شما بیش تر از محتوای گفتار شما پند می گیرد.

آیا می توانیم گرمی و سردی نگاهمان را کنترل کنیم؟ آیا می توانیم آن چه را در درونمان به طور ناخواسته و ناهشیار می گذرد، تغییر دهیم؟ آیا می توانیم رفتارهای ناهشیار خود را به سطح هوشیار آوریم؟‌‌ آیا می توانیم افکار، رفتارها و احساسات غیر عمدی، ناخواسته و ناهشیار خود را در سطح ارادی کنترل کنیم؟ مسلماً بسیار دشوار است. این مسئله نظیر کنترل کردن ضربان قلب، کنترل کردن جریان خون و کنترل کردن ترشح هورمون ها و. . . است؛ به همان میزان که این بخش از رفتارهای فیزیولوژیک بدن ما از کنترل ارادی ما خارج است، جریانات ناخودآگاه تربیتی هم مانند جریان خون است

که در درون آدمی در گردش است و روان فرزند ما از این جریان غیر عمدی تأثیر می پذیرد- علی رغم آن که ما خواسته باشیم یا نخواسته باشیم- برای مثال، اگر می خواهید فرزندتان «آرامش روانی» داشته باشد باید در محیط خانه به طور طبیعی حتی در شرایط سخت زندگی و عصبیت ها و مصیبت های شخصیتی آرام از خود نشان دهید تا او آرامش را یاد بگیرد و نه این که در شرایط عصبانیت و در هنگام وقوع مصائب از خود بی صبری و بی تابی نشان دهید و بعد از آن در شرایطی غیر طبیعی بنشینید و به فرزند خود آ‌رامش را یاد بدهید.

تربیت غیر عمدی به ما نشان می دهد که در همان شرایط پیش بینی نشده و در هنگامی که هیچ گونه ادا و نقشی تصنعی وجود ندارد، رفتار ما بیش ترین اثر را دارد. هنگامی که کودک می داند این رفتار، از درون ما و از طبیعت ما سرچشمه گرفته است در او اثر می کند و هرگاه خواسته باشیم نقش بازی کنیم و خود را به «آرام بودن» بزنیم – حال آن که درون ما نا آرام باشد- کودک نا آرامی را یاد می گیرد و نه آرامش و صبوری وزین را.

کودک به آن چه در لایه های درون شخصیت ما می گذرد نگاه می کند و اثر می پذیرد و نه به آن چیزی که در زبان ما جاری می شود. کودک احساسات و عواطف نهفته، غیرعمدی و ناخواسته ی ما را می گیرد و نه نقش بازی های ظاهری و آشکار را. کودک از بخش

ناهشیار و ناخواسته ی رفتار ما بیش تر از شخصیت هوشیار ما اثر می پذیرد. کودک از آن رفتارهایی که به طور «خودبه خودی» از ما سر می زند بیش تر از رفتارهایی که «به طور ارادی» صادر می شود تأثیر می پذیرد. پس تنها تربیت شدگان باطنی و «طبیعی» صلاحیت تربیت کردن متربی را در شرایط طبیعی برای زندگی طبیعی دارند.


1) باید یادآوری شود که منظور ما از «تربیت غیر عمدی«، یک تربیت به هم ریخته و هرج و مرج طلبانه و لاابالی نیست، بلکه بر عکس تأکید بر قانونمند کردن، منظم کردن و معنا بخشیدن به همه ی رفتارها و کردارها و پیام هایی است که به طور ناخودآگاه و نامنظم از بزرگ سال سر می زند. در واقع همه ی آن چه طبیعی است، غیر عمدی نیز هست. آیا می توان عشق و محبت مادر به فرزند را که طبیعی است و باید به طور طبیعی در رفتارش و نگاهش ظاهر شود، به طور مصنوعی، برنامه ای، عمدی و با حساب و کتاب مشخص تنظیم کرد؟ آیا می توان عواطف و احساسات خودانگیخته و فی البداهه را برنامه ریزی نمود؟.

2) بنگرید به کتاب «روان شناسی تربیتی» اثر «مک دانلد» ترجمه ی دکتر سرمد، موضوع گروه های رسمی و گروه ها ی مرجع در همانند سازی جوانان نسبت به الگوهای غیر رسمی و غیر عمدی. (ص 303 به بعد(. در این کتاب بر اساس یافته های پژوهشی متعدد نشان داده شده است که جوانان از الگوهای غیر رسمی بیش از الگوهای رسمی (عمدی و القایی و تبلیغی) تأثیر می پذیرند!.

3) هر چند گفته ی این مربی آلمانی با واقعیت کنونی تربیت تطابق دارد اما حقیقت تربیت نباید این گونه باشد.