والنازعات غرقاً
فرایند تعلیم و تربیت ذاتاً واجد تناقض است!:
تناقض میان دانستن و ندانستن؛
تناقض میان یادگیری و یادگیری زدایی؛
تنتاقض میان یادآوری و فراموشی؛
تناقض میان خطاپذیری و اصلاح گری؛
تناقض میان معلوم یابی و مجهول خواهی؛
تناقض میان دانش اندوزی و دانش زدایی؛
تناقض میان پر کردن ذهن و خالی کردن آن؛
تناقض میان تخلیه ی فکر و تحلیه ی آن؛
تناقض میان تشنه کردن ذهن و سیراب کردن آن.
—
در واقع تعلیم و تربیت پارادوکسیکال یا متناقض نما به گونه ای است که:
وقتی فهماندن آغاز می شود، فکر کردن ناپدید می شود؛
وقتی یاد دادن آغاز می شود، یادگیری پایان می یابد؛
وقتی تربیت کردن تقویت می شود، تربیت شدن تضعیف می شود؛
وقتی مداخله گری در شکل دادن افکار آغاز می شود، نیروی خلاقیت فکری متوقف می شود؛
وقتی پاسخ دادن به سؤال آغاز می شود؛ پاسخ جویی متوقف می شود؛
وقتی مسأله حل می شود، مرگ ذهن فرا می رسد.
این تناقض در زمانی آشکارتر می شود که بدانیم:
ندانسته ها را نباید تحقیر کرد که خود محرک دانستن است؛
جهل را نباید نفی کرد؛ زیرا خود استاد علم است؛
خطا را نباید ضعف شمرد که خود نقطه ی آغاز اصلاح است؛
نقص را نباید محکوم کرد که خود اصل کمال جویی است؛
و مرگ را نباید نکوهش کرد که خود مایه ی حیات است.
—
نگاه کنید، «متناقض» به نظر می رسد:
تکامل واقعی، ناقص به نظر می رسد؛
پر واقعی، خالی به نظر می رسد؛
راست واقعی، کج به نظر می رسد؛
خرد واقعی، حماقت به نظر می رسد؛
هنر واقعی، بی هنری به نظر می رسد(1)
… نرم ترین چیزهای جهان؛
به سخت ترین چیزهای جهان غالب می شوند.
… راه به سوی نور، تاریک به نظر می رسد
راه به سمت جلو، به نظر می رسد که به عقب بر می گردد.
راه مستقیم، طولانی و پیچیده به نظر می رسد؛
قدرت واقعی؛ ضعیف به نظر می رسد؛
شفاف واقعی؛ کدر به نظر می رسد؛
والاترین هنر، ساده به نظر می رسد؛
والاترین عشق، بی تفاوتی به نظر می رسد؛
والاترین خردمندی، بچگانه به نظر می رسد.
—
پس استاد رهبری می کند:
با خالی کردن ذهن افراد
و پر کردن جوهره ی وجودی شان.
او به مردم کمک می کند که:
دانسته ها و خواسته ها را رها کنند.
و این موجب آشفتگی در آن هایی می شود
که فکر می کنند، می دانند.(2)
از همین رو گفته اند که: علم حجاب اکبر است و ذهن را کور می کند؛ همان گونه که:
رنگ ها، چشم را کور می کنند؛
صداها، گوش را کر می کنند؛
مزه ها؛ زبان را از حس می اندازند؛
افکار؛ ذهن ها را تضعیف می کنند؛
خواست ها، دل را می سایند.(3)
آدمی همیشه عاشق آن چیزی است که ندیده است
»مولوی«
طالب حسن غریب و معنی بیگانه باش
»صائب«
الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ(4)،…
و آدمی همیشه عاشق آن چیز است که ندیده است و نشنیده است و فهم نکرده است و شب و روز، آن را می طلبد؛ «بنده ی آنم که نمی بینمش.» و از آن چه فهم کرده است و دیده است ملول است و گریزان است. و از این روست که فلاسفه رؤیت را منکرند: زیرا می گویند که «چون بینی، ممکن است که سیر و ملول شوی و این روا نیست.» سنیان می گویند که «این وقتی باشد که او یک لون نماید. چون به هر لحظه ای، صد لون می ماید«. و اگر صد هزار تجلی کند، هرگز یکی به یکی نماند.
به یک معنا، «غیب» همان دنیای رازآلود و ناشناخته است؛ همان جهان دیگر از جنس و سنخ دیگر، و فضایی فراتر از «این جا» و «اکنون«. کسانی که به جهان غیب، یا جهان برتر و جهان جاودان ایمان می آورند، نوع نگرش و گستره ی نگاهشان به جهان موجود گونه ای دیگر به خود می گیرد.
عالم غیب، عالم «فرا زمان» و «فرا مکان» است؛ عالمی است که همه چیز در آن، غیر عادی، غیرمعمول، ناشناخته، شگفت انگیز، حیرت آور، تازه، زیبا، گسترده، ژرف و لایزال است. ایمان به چنین جهانی یعنی فرا رفتن از «وضع موجود» و «ممکن«، و وارد شدن به وضع مطلوب و آرمانی؛ زیرا هنگامی که چیزی ممکن می شود، اعجاب و شگفتی خود را از دست می دهد و هر گاه چیزی ظاهر می شود و ما آن را شناسایی می کنیم، تازگی و طراوت خود را از دست می دهد. به همین دلیل است که مولانا در «فیه ما فیه» می گوید:
»آدمی عاشق آن چیز است که ندیده است!«
ایمان به غیب، به یک معنا شک کردن است به آن چه «هست» و رو نمودن است به آن چه «بهتر» است. ایمان به غیب، مقدمه ی خروج از کالبد موجود و ورود به کرانه ی بی کرانگی برای تجربه ی زیستن متعالی است. این تجربه بدون برخورداری از نگاهی خلاق به جهان هستی امکان پذیر نیست؛ جهانی که فقط با حس رهایی از محدودیت های آن نمایان می شود.
فرد خلاق همواره این حس را در خود زنده و بالنده نگه می دارد؛ حس فراتر رفتن از «این جا» و «اکنون» و ایمان آوردن به «فراسوی خود» و محیط خویش؛ حس رهایی از زندان خود، زندان ذهن، زندان هنجارها و زندان پیش داوری ها.
در واقع، رها کردن و رها شدن دشوارترین، دردناک ترین و در عین حال زیباترین و لذیذترین حادثه در وجود آدمی است. اما کیست که به این حادثه ی عظمی و قمار کبری تن دهد؟
1) تائوته چینگ.
2) همان؛ ص 3.
3) همان؛ ص 2.
4) سوره بقره؛ آیه ی 3.