ان للقلوب شهوة و اقبالاً و ادباراً فأتوها من قبل شهوتها و اقبالها فان القلب اذا اکره عمی
دل میلی دارد و اقبالی و ادباری، دل ها را از ناحیه ی میل آن ها به دست آورید. قلب اگر مورد اکراه و اجبار قرار گیرد، کور می شود.(1)
دو چیز آیینه ی دل است: سخن دل پذیر و دل سخن پذیر
وقتی صحبت از «دل» می شود،(2) برای یک مادی نگر امروزی ممکن است چیزی جز گوشتی از خون که در قسمت چپ سینه
می تپد و نقش معینی دارد، نباشد.(3)
اما مسئله ی اشراق و الهام در تربیت عاطفی انسان چیزی نیست که بتوان از طریق روش های تربیتی مادی و متمدن امروز، به دست آورد. این نکته هم قابل ملاحظه است که غفلت از مقام و اهمیت دل در تربیت انسان حاصل به کار گرفتن نظام های آموزشی ذهن مدار و حافظه محور است که در اساس بر انتظارات صرفاً علمی و در نتیجه مادی استوار است. در واقع تربیت زمانه ی امروز، پرورش دل را مورد غفلت قرار داده است و فقط به تربیت مغز و ذهن می پردازد.
امام محمد غزالی در این مورد می گوید:
»و چون حدیث دل کنیم بدان که آن حقیقت آدمی را می خواهیم که گاه آن را روح گویند و گاه نفس. بدین دل نه به آن گوشت پاره می خواهیم که در سینه نهاده است از جانب چپ که آن را قدری نباشد و آن ستوران نیز باشد و مرده را باشد و آن را به چشم ظاهر بتوان دید و هر چه آن را بدین چشم بتوان دید از این عالم باشد که ان را عالم شهادت گویند و حقیقت دل از این عالم نیست و بدین عالم غریب آمده است وبرای گذر آمده است و آن گوشت پاره ظاهر مرکب آلت وی است و همه ی اعضای تن لشکر اویند و پادشاه جمله تن وی است و معرفت خدای تعالی مشاهدت جمال حضرت وی،
صفت وی است«.
تعبیر زیبای فردوسی حکیم نیز در مورد اثر دانش در دل آدمی حاکی از این معناست؛ آن جا که می گوید:
»ز دانش دل پیر برنا بود«. در واقع، آموزش و دانش نیز می تواند در دل اثر تربیتی بگذارد. علامه اقبال لاهوری می گوید:
علم اندر بند دل رحمانی است
چون که از دل دور شد شیطانی است(4)
اساساً اگر مفاهیم و پیام های تربیتی در قلب و دل که مرکز اشراق و بینش است اثر نکند و از پایگاه عشق و شهود دور شود، بی ریشه و ابتر است. در همین جا سخن امام راحل (ره) را به یاد می آوریم که فرمود: «حتی علم توحید هم اگر با تهذیب همراه نباشد، حجاب می شود«. و چه زیبا تلقی کرده اند که چنین علمی بزرگ ترین حجاب خواهد بود. «العلم هو الحجاب الاکبر«
دانش حاضر حجاب اکبر است
بت پرست و بت فروش و بتگر است
علم اگر کج فطرت و بدگوهر است
پیش چشم ما حجاب اکبر است
از طرف دیگر، در علم روان شناسی، به ویژه در قلمرو راهنمایی و مشاوره نیز طریقت دل، صادق است. آن جا که علمای روان شناسی که در حیطه ی مشاوره و فرایند درمانگری مراجع نظر داده اند، بر این باورند که کار مشاوره قبل از این که کار علمی- تکنیکی و فن و دانش باشد، کار دل و قلب است؛(5) کار عاطفی است؛ کار احساس و عواطف و تعامل عاطفی بین مشاوره و درمان جو است. آن جا تغییر رفتار رخ می دهد که درمان جو، خود، شخصاً و از روی تمایل قلبی خواهان تغییر باشد. هیچ گاه رفتار دانش آموز بدون درخواست و تمایل درونی تغییر نمی کند، زیرا غالباً حقایق از راه قلب و احساسات زودتر کشف می شوند تا از طریق عقل و منطق و استدلال.
گفته اند که با دو کس استدلال منطقی نکنید؛ یکی کودکان، چون هنوز به منطق دست نیافته اند و بیش تر از راه عواطف لطیف و احساسات ظریف تغییر می یابند و دیگر، کهن سالان، چون به قدری منطقشان شکل گرفته است که انعطاف پذیر نیست و از طریق استدلال از هم نمی گسلد. پس تنها از طریق عواطف می توانید دیوارهای
ضخیم منطق آن ها را ذوب نمایید.
»روسو» از این جهت منطق بدون ایمان را مولود اجتماع و اجتماع را ناقص می داند. احساسات غریزی زاده ی طبیعت اند و طبیعت به خودی خود، نیکو و پسندیده است و می تواند زمینه ای مناسب برای تربیت باشد. «سقراط» نیز بر رهیافت های عاطفی و شهودی که پایگاه آن در قلب است تأکید بسیار دارد و معتقد است معلم اصلی و ازلی ما فطرت ماست و دانش فطری که برخاسته از طبیعت و فطرت درونی آدمی است، بهترین راهنمای بشر است.
لذا آن چه در دل نشیند و با طبیعت و عواطف سالم انسان دم ساز گردد، مایه ی کمال و رحمت است. از این روست که موعظه ها باید دل نشین ودل پذیر باشد.(6)
در این جا از آیه ی قرآن کریم الهام می گیریم که:
ادْعُ إِلى سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدین
»سوره نحل، آیه ی 125«
در این آیه عمیق ترین مفهوم حکمت و موعظه به شیوه ای جاذب و نافذ برای هدایت خلق بیان شده است که همان موعظه ای
است که دل را رقیق سازد.(7)
موعظه(8) در شرایطی بر دل اثر می گذارد که رغبت درونی و تمایل طبیعی در فرد به طور خودانگیخته فراهم شده باشد. تمثیل جالبی در این باره از کتاب «تمثیلات«(9) نقل می کنیم که به خوبی گویای شرایط زمینه ساز پذیرش موعظه می باشد. آن جا که نویسنده می گوید: «نصیحت کردن موقع مخصوص به خود دارد. اگر در موقع خودش انسان نصیحت کرد اثر دارد و اگر بی موقع بود بر روی کودک اثری ندارد. وقتی که کودک به شما عقیده دارد، او را موعظه کنید، نه این که وقتی که به شما بدبین است. چون در این هنگام بدبینی او نمی گذارد که نصیحت شما را بپذیرد.
لحیم گران وقتی که می خواهند یک ظرف مسی یا آهنی را لحیم کنند، اول به آن جا که می خواهند لحیم کنند اسید می مالند. من
یک وقت می خواستم چیزی را لحیم کنم، هر کاری که کردم دیدم لحیم کنده می شود و نمی گیرد. از استاد پرسیدم، گفت اگر اسید نباشد، ذرات چرک و چربی که روی فلز است مانع از جوش خوردن لحیم با آن چیز می شود، ولی اگر اول محل مورد نظر را با سمباده پاک کنیم و بعد از آن اسید روی آن بزنیم تا پاک شود، آن وقت است که این دو لحیم به هم جوش می خورد و دیگر کنده نمی شود.
حالا، اگر انسان هم می خواهد به فرزند خودش نصیحت کند باید این نصیحت به او جوش بخورد. برای انجام این کار، اول باید اسید باشد تا چرک هایی مثل بدبینی، سوءظن، ناراحتی، غیظ و غضب که مانع از چسبیدن نصیحت می شود با اسید شست و شو شود. خوب، آن اسید چیست؟ غروری را که انسان داشته باشد نمی گذارد نصیحت ها به انسان جوش بخورد. یأس هم که داشته باشد همین طور. راجع به آخرت صحبت کردن و توجه به قیامت و خوف از آن پیدا کردن یک اسید است و نفس انسان را شست و شو می کند. یعنی وقتی که انسان اشکی از ترس خدا ریخت، آن موقع اگر نصیحتی به او کردند، نصیحت به او می گیرد و می چسبد و بر او اثر می گذارد. شما می بیند این آیات کلی قرآن همگی در مورد خوف و عذاب جهنم است. این آیه های عذاب مانند اسید است و این اسیدها برای این است که چیزهایی مثل غرور، خودپسندی، خودخواهی و. . . را از روی فکر انسان بر می دارد و وقتی که انسان شسته شد، بعد از آن، جا
دارد که به او لحیم کنند. یعنی به او نصیحت کنند و به او حرف بزنند، با او صحبت کنند. در این حالت صحبت ها به دل می نشیند و چون دل پاک شده است روی آن اثر می گذارد.«(10)
مثال دیگر این که: «شما اگر بخواهید روی کاغذی که با مداد روی آن چیزی نوشته باشند، چیزی را بنویسید، اول آن را پاک می کنید و بعد کلمات را روی آن می نویسید. تا کاغذ پاک نباشد انسان نمی تواند روی کاغذ چیزی بنویسد.
پس اساس تربیت انسان به زنده شدن قلب او بر می گردد. این نماز و عبادت که امر کرده اند و گناهانی که نهی کرده اند، برای این است که قلب از کار نیفتد. گناهانی موجب مردن قلب انسان می شوند. کار به منزله ی غذای قلب است. اگر کار، لغو باشد، مضر است و مثل غذای فاسد و مسموم روی قلب اثر می گذارد. اگر کار صحیح و سالمی است مثل غذای مناسب برای قلب اثر تقویت کننده دارد. بی کاری مانند غذا نخوردن است. چه طور وقتی انسان غذا نخورد قلبش ضعیف می شود و می میرد؛ بی کاری هم، دل انسان را می میراند. از این جهت اخلاق بچه ها را باید به کار صحیح زنده کرد. بچه باید زندگی اش از کار پر باشد؛ بزرگ سال هم باید همین طور باشد. شما وقتی که یک، دو یا چند ساعت بی کار بنشینید، فکر می کنید انرژی از دست نداده اید، از این جهت قوای شما از بین نرفته
و خسته نشده اید، اما برعکس، دل و روح از بی کاری خسته می شود و بی کاری مانند بی قوتی برای روح انسان است.
روح انسان آفریده نشده که بی کار باشد. این است که گاهی انسان در نتیجه ی بی کاری دیوانه می شود و عقل او از بین می رود و حتی اگر به دیوانه ای کار مناسب بدهند به تدریج ممکن است عقلش به او برگردد و احیا شود. کار، خودش غذایی برای روح است اگر انسان را تشویق کردید مثل این است که کود زیادی بریزید، به پای درختی. ارشاد و تذکر و نصیحت مثل آب دادن است. اگر به کسی زیاد تذکر دهید به لجن کشیده می شود؛ یعنی حرف شما پیش او منفور می شود و آن را نمی گیرد. اگر به کودکی زیاد غذا بدهید، بالا می آورد. نصیحت زیاد هم همین طور است. نمی تواند بپذیرد، رد می کند. باید وقتی که می خواهید کودک را نصیحت کنید، تشنه اش کنید. نصف مطلب را بگویید، نصف دیگر را نگویید تا او اصرار کند که بقیه ی مطلب را هم بگویید.
آن چیزی که به انسان امر و نهی می کند، دل انسان است. ببینید وقتی کودک حرف زشت می زند، خودش ناراحت می شود یا نمی شود؟ اگر کار زشت می کند، پشیمان می شود یا نه؟ اگر ناراحت شود، مادرش باید بداند که این کودک هنوز ایمان دارد و دلش زنده است. معلم تربیتی هم وقتی می خواهد کودک را معاینه کند، ببیند که آیا قلب او کار می کند یا نه؟
دکترها وقتی می خواهند ببینند آیا عصب یک مریض از بین رفته است یا نه، به همان ناحیه، یک سوزن فرو می کنند. اگر هیچ حالتی به او دست نداد، دلیل بر مردن عصب است و بدین خاطر است که پزشک ها دستور مالش و ماساژ می دهند. مریض دوباره بعد از مدتی به دکتر مراجعه می کند تا معاینه شود. اگر در حالتی که سوزن را به پا فرو می کنند پای خود را کنار کشید، مشخص می شود که عصب، سالم و خوب شده و در حال احیا و زنده شده است«.
همین حالت را انسان دارد. اگر جلوی انسان غیبت کردید و او بدش آمد، مثل همان کسی که سوزن را در پایش فرو می بری و پایش می سوزد و درد می گیرد و می گویید که پای او سالم است.
اگر جلوی کسی غیبت کردید و ناراحت شد، بدانید که دل او زنده است. دل است که از غیبت بدش می آید و اگر جلوی شخصی به کسی تهمت زدید و عصبانی شد که چرا به یک بنده ی خدا تهمت می زنید، نشان دهنده ی این است که دل او، ایمان او زنده است. یعنی این شخص نور، قلب و روح دارد، اما اگر برای او فرقی نکرد، یعنی اگر جلوی او غیبت کردید و تهمت زدید و او عکس العمل نشان نداد و اعتراضی نکرد مثل این است که دکتر به پای آن مریض سوزن می زند و در صورت او نگاه می کند و مشاهده می کند که هیچ عکس العملی نشان نمی دهد و نتیجه می گیرد که عصب، مرده و از کار افتاده است.
اگر جلوی انسان مرتکب گناه شدند و انسان بی تفاوت ماند، علامت
این است که دل انسان مرده است«.(11)
همان گونه که ملاحظه شد، جایگاه پذیرش نصایح و اندرزهای تربیتی، دل است. مرکز تغییر و تحول عواطف آدمی در «قلب» است، زیرا قلب کانون تبلور عواطف انسانی و محل تموج احساسات پاک و پشتیبان عقل است. عقل روشن از قلب حمایت می شود و موج عشق از این چشمه سار الهی جوشان است.
آن جا که فرمود: انا عند القلوب المنکسره. این سخن، در شأن قلب است: «جای من در قلب های شکسته است«. و در سوره ی مجادله آیه 22 می خوانیم که: کتب فی قلوبهم الایمان؛ در قلب است که نور حق می تابد و خداوند متعال را یاد می کند و دل مهبط نور الهی می شود.
من رانی فقد رأی الحق؛ جلال حق مرآت کشف است و هر که جلال حق خواهد باید قلب خود را از صفا آیینه کند تا جمال خدا را در آن آیینه تماشا نماید.
کسی در خانه ی بایزید را کوفت. پاسخ آمد، که را می طلبی؟ گفت بایزید را می خواهم. بایزید گفت: سی سال است که بایزید در طلب بایزید است، او را ندیده است. تو او را چگونه خواهی؟(12)
دیده را فایده آن است که دلبر بیند
ور نبیند چه بود فایده بینایی را
و امام علی (ع) درباره ی مقام قلب فرمود:
لقد علق نبیاط هذا الانسان بضعه هی اعجب ما فیه و ذالک القلب
گوشت پاره ای به رگی از رگ های انسان آویخته است که عجیب ترین چیزی است در او و آن قلب است.
دل، گوشت پاره ای که بجنبد به سینه نیست
منگر به چشم حقارت به سوی دل
بحث بهشت و دوزخ و آشوب و کفر و دین
چون بنگرید نیست مگر های و هوی دل
در فرهنگ قرآنی، مراد از دل همان گوهر مجرد ملکوتی است که انسانیت انسان به آن بستگی دارد و مقام قلب آن چنان مقامی است که آن جا که سخن از وحی یعنی ارتباط انسان با خدا به میان می آید، قلب ذکر می شود.
روح الامین (جبرئیل) قرآن را بر قلب تو نازل کرد تا از بیم دهندگان باشی.(13)
در واقع کانون پرورش انسان های والا و بستر ارتقا و عروج آدمی از طریق قلب است. کلمه ی قلب در فرهنگ قرآنی در ابعاد مختلف، به شرح زیر به کار رفته است:
1. فهم و تعقل: چرا در زمین سیر نمی کنند تا قلب هایی داشته
باشند که با آن ها تعقل نمایند.(14)
2. ایمان: خدا در قلب این مردم ایمان را ثبت کرده و با روحی از جانب خود، آن ها را تأیید نموده است.(15)
3. هدایت یافتن: هر کس به خدا ایمان بیاورد قلبش را هدایت می کند.(16)
4. پند و تذکر: به درستی که در این (هلاک کردن گذشتگان) پند و تذکر است برای کسی که قلب دارد یا به حقایق گوش فرا دهد و شاهد باشد(17)
5. امنیت و آرامش: آگاه باشید که به یاد خدا قلب ها آرامش می گیرد.(18)
6. مهربانی و رحمت: در قلب آن ها که از حضرت عیسی پیروی کرده اند مهربانی و رحمت قرار دادیم.(19) خداست که با نصرت خودش و به وسیله ی مؤمنین تو را تأیید نمود و در میان قلب هایشان الفت انداخت.(20)
مرحوم علامه طباطبایی نیز در تفسیر المیزان ذیل آیه ی ان فی ذلک لذکری لمن کان له قلب، می نویسد:
قلب ما یعقل به الانسان فیمیز الحق من الباطل و الخیر من الشر و النافع من الضار فاذا لم یعقل و لم یمیز فوجوده بمنزلة عدمه اذمالاً اثر له فوجوده و عدمه سواء.
قلب آن چیزی است که انسان به واسطه ی آن تعقل نموده و حق را از باطل تمیز داده و بین شر و خیر و نفع و ضرر فرق می گذارد و اگر تعقل نکند و تمییز ندهد، پس وجود او مثل عدم است، زیرا اثری ندارد. پس وجود و عدم آن ها یکسان است.(21)
لذا برنامه های تربیتی باید مبتنی بر زنده کردن و مجذوب نمودن دل باشد. مربی باید آثار شور و وجد و شوق را در دل متربی احساس کند و پس از آماده کردن زمینه، پیام تربیتی را ارائه نماید. و به تعبیر ملا احمد نراقی:
لیک می باید زمین از شوره پاک
هم نظر باید ز مهر تابناک
تخم اگر در شوره زاران کاشتی
بالله ار یک حبه زان برداشتی
ور بریزی تخم را در سایه ای
نی از آن سودی بری نی مایه ای
معجز احمد که مه را می شکافت
در دل بوجهل جاهل ره نیافت
جمله قرآن را به آواز بلند
خواند بر او و ز خاک آن را نکند
جلوه اش افکند لیکن بی سخن
شور در جان اویس اندر قرن
جذبه اش سلمان به سوی خویش خواند
جانب یثرب ز اصطخرش دواند
از عنایت خواجه چون معیار داشت
بشر بود و با بشارت کار داشت
به همین سبب است که گفته اند قلب آدمی «بیت الرب» (خانه ی خدا(، و مرکز عشق و تجلی جلوه های مشتاقان درگاه ربوبی است.(22)
گفت پیغمبر که حق فرموده است
می نگنجم هیچ در بالا و پست
در زمین و آسمان و عرش نیز
می نگنجم این یقین دان ای عزیز
در دل مؤمن بگنجم ای عجب
گر مرا جویی از آن دل ها طلب
»مولوی«
از این رو عملاً می بینیم که با به کارگیری این کانون ربوبیت و
مرکز عشق الهی و آیینه ی اسمای خداوند است که هر رویداد و واقعه ای در جهان درون و بیرون، نمودی از جلوه ی جمال او می شود و وجود آدمی سرشار از عشق و معنی و الهام و نشاط و انبساط می گردد:
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته ی خویش آمد و هنگام درو
»حافظ«
و یا:
برگ درختان سبز در نظر هوشیار
هر ورقش دفتری است معرفت کردگار
»سعدی«
انسانی که نور دل و اشراق عقل او به کار افتد، مانند زنبور عسلی است که شهد گلی را می مکد و تبدیل به عسل می کند. ذهن او نیز همچون کارخانه ای است که این مشاهدات را همچون مواد اولیه پنداشته و با آن بهترین محصولات را تولید می کند و چون لقمان می شود که با مشاهده ی حیوانات و حتی بی ادبان، درس حکمت و ادب می آموزد.
پیام ها، مفاهیم، آموزش ها و برنامه های تربیتی اگر به صورت عادت درآمده و به شیوه ی رسمی ارائه گردند اثر باطنی، خودانگیخته و شوق آمیز را از دست می دهند، زیرا مفاهیم و مواد
آموزشی و تربیتی به خودی خود معنایی ندارند بلکه این ذهن خلاق و دل اشراقی متعلم و متربی است که به آن معنا می دهد. مطالب نیز باید به گونه ای طرح شوند که فرد به دور از پیش داوری ها، پیش ساخته نگری ها و القائات قبلی، مفهوم آن ها را کشف و خلق کند و این کشف و خلق در فضای قالب ریزی شده که همه ی سؤال ها و پاسخ ها، درون دادها و برون دادها از قبل پیش بینی شده اند، محال است. باید به فرد فرصت داد تا معنا و مفهوم آن چیزی را که ما به دنبال آموزش و تعلیمش هستیم، بیافریند، زیرا انسان فقط یک موجود پذیرنده، ضبط کننده فقط یک موجود زنده نیست، بلکه خود، هم زنده است و هم زندگی است و اوست که باید به زندگی و پدیده های اطرافش معنا ببخشد:
باده از ما مست شد، نی ما از او
قالب از ما هست شد، نی ما از او
»مولوی«
این حوادث و رویدادها نیستند که ما را تربیت می کنند بلکه این ما هستیم و نگرش و بینش ماست که به حوادث معنا می بخشد و معنای آن ها به طور متقابل در وجود ما اثر می گذارد. یک فرد خلاق که عادت ها و قالب ها را دائماً در هم می شکند، به تعبیر «دیوژن» هر روز «سکه های رایج» را باطل و از نو سکه می زند؛ هر لحظه دنیا در برابر او نو می شود:
هر زمان نو می شود دنیا و ما
بی خبر از نو شدن اندر بقا
»مولوی«
و به قول حافظ، آن عارف دل سوخته:
هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال
با که گویم که درین پرده چه ها می بینم
کس ندیده است ز مشک ختن و نافه ی چین
آن چه من هر سحر از باد صبا می بینم
از امام علی (ع) تعبیر بسیار شگفت و عبرت انگیزی درباره ی عادت و خود کردن به آن نقل است که فرمود:
العادة عدو متملک(23)
عادت، دشمنی سلطه گر است.
یعنی به جای آن که انسان بر پدیده ها و محیط خود مسلط گردد، محیط بر آدمی مسلط می شود؛ به جای آن که انگیزه های درونی و شوق باطنی ظاهر شود، مشوق ها و محرک های شرطی شده ی بیرونی غالب می شوند.
و باز حضرت می فرماید:
غالبوا انفسکم علی ترک العادات و جاهدوا اهوائکم تملکوها(24)
برای ترک عادت، بر نفس خود غلبه کنید و با خواسته ها و
هوی ها جهاد نمایید؛ شاید بتوانید نفس را مسخر خود گردانید.
در واقع تسخیر استعدادها، مهار کردن نیروی نفس و تصرف در آن منوط بر ترک عادات، زدودن قالب ها و مبارزه با هر چیزی است که مایه ی خلاقیت و جوهره ی فعالیت درونی آدمی را از بین می برد.
در جای دیگر امام علی (ع) مبارزه با عادات و رسم و رسوم عادتی را نوعی عبادت و بلکه بهترین و برترین عبادات می شمارد:
افضل العبادة ترک العادة(25)
بهترین عبادت ها، غلبه کردن بر عادت است.
که گفت: «تا با تو ذره ای عادت پرستی هست، حقیقت کمال، به «دل» روی نتابد. تو آن گه، نه خداپرستی که تو عادت پرستی، چون عموم جهودان و ترسایان. اگر تو بدانی که تو را چه می باید کرد آن گه بدایت تو آن بود که زنار عادت بریدن گیری«.(26)
در حقیقت عادت، زنگار دل است. عادت، پرده ای تاریک و غبارآلود بر قلب می افکند. اما عادت شکنی و عادت گریزی، ذهن و دل را شفاف و زنده می کند.
پس اگر ملاحظه می کنیم که قلبی از کنش وری، ایمان جویی و خداخواهی بازایستاده است، یکی از دلایل آن عادت زندگی و
عادی نگری نسبت به آیات هستی و جلوه های خلاق زندگی است. تا از پوسته ی عادت بیرون نیاییم، به هسته ی معنا و عمق حیات دست نمی یابیم.
1) نهج البلاغه فیض الاسلام، حکمت 184.
2) از شبنم عشق خاک آدم گل شدصد فتنه و شور در جهان حاصل شدصد نشتر عشق بر رگ روح زدندیک قطره از آن چکید و نامش «دل» شد»افضل الدین کاشانی«.
3) پاره گوشتی نام دل کردیدل تحقیق را بحل کردیتو ز دل غافلی و بی خبریدگر است آن دل و تو خود دگری.
4) علم های اهل دل حمالشانعلم های اهل تن احمالشانعلم چون بر دل زند یاری بودعلم چون بر گل زند باری بودعقل اندر حکم دل یزدانی استچون ز دل آزاد شد شیطانی استعلم را بر تن زنی ماری بودعلم را بر دل زنی یاری بود. »مولوی«—»سر دین ما را خبر او را نظراو درون خانه ما بیرون درنی مغان را بنده، نی ساغر به دستما تهی پیمانه او مست الست»اقبال لاهوری«.
5) سی. اچ. پاترسن: «مشاوره بدانسان که افراد عامی می پندارند دادن پند و اندرز یا توصیه و سفارش نیست؛ پاسخ دادن به پرسش ها یا یافتن راه حل مسائل نیز نیست؛ دادن اطلاعات ساده هم نیست. در حقیقت، اساس مشاوره و راهنمایی بر همان اصول روابط عاطفی یعنی روابط حسنه ی انسانی نهفته است«.
6) عقل گردی عقل را دانی کمالعشق گردی عشق را یابی جمال.
7) فلسفی خود را ز اندیشه بکشتگوید و کور است سوی گنج پشتگوید و چندان که افزون می روداز مراد دل جداتر می شودفلسفی کو منکر حنانه استاز حواس اولیا بیگانه است»مولوی«.
8) »راغب اصفهانی» درباره ی لغت وعظ می گوید: «واعظ زجر مقترن بالتخویف«. موعظه منعی است که مقرون به بیم دادن است. «خلیل ابن احمد«، لغوی معروف، نیز می گوید: «موعظه هو التذکیر بالخیر فیها یرق له القلب«. موعظه یادآوری قلب است نسبت به خوبی ها در اموری که موجب رقت قلب شود «المفردات فی غریب القرآن، ص 527(.
9) اثر آیت الله حائری شیرازی.
10) تمثیلات؛ جلد اول؛ آیت الله حائری شیرازی.
11) تمثیلات؛ جلد اول، آیت الله حائری شیرازی.
12) ر. ک: گزیده ی آثار عین القضات همدانی.
13) قرآن کریم؛ سوره ی شعرا؛ آیه های 194- 192 (وَ إِنَّهُ لَتَنْزیلُ رَبِّ الْعالَمینَ – نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمینُ – عَلى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرین(.
14) قرآن کریم؛ سوره ی حج؛ آیه ی 46.
15) قرآن کریم؛ سوره ی مجادله؛ آیه ی 22.
16) قرآن کریم؛ سوره ی تغابن؛ آیه ی 11.
17) قرآن کریم؛ سوره ی ق؛ آیه ی 37.
18) قرآن کریم؛ سوره ی رعد؛ آیه ی 28.
19) قرآن کریم؛ سوره ی حدید؛ آیه ی 27.
20) برای مطالعه ی بیش تر پیرامون جایگاه قلب و نقش آن در تربیت آدمی بنگرید به کتاب «خودسازی، تزکیه و تهذیب نفس«، آیت الله ابراهیم امینی، صفحات 30 تا 47.
21) المیزان، جلد 18، ص 386.
22) و در حدیث از قول رسول اکرم (ص) آمده است: لیس العلم بکثرة التعلیم، بل العلم نور یفذفه الله فی قلب من یشأ.
23) غررالحکم، ص 33.
24) غررالحکم، ص 508.
25) غررالحکم، ص 176.
26) نقل به مضمون از کتاب «نامه های عین القضات همدانی«، بخش دوم، ص 478.