نقدی بر آموزش و پرورش حیرت زدا
جذبه ی آبست این عطش در جان ما
ما از آن او و او هم ز آن ما
تشنه می نالد که کو آب گوار
آب هم نالد که کو آن آب خوار
تربیت»اکتسابی» مانع تربیت «اکتشافی» است، زیرا تنها در لحظات جذبه، حیرت و شوق درونی است که «کشف» و «وجد» حاصل می شود و تغییر دانش و منش و حالات رخ می دهد، ضربه نواخته می شود و تکانه حاصل می شود. تنها قدرت جذبه و شور و وجد درونی است که آدمی از دالان تنگ زندگی عادی خارج می شود. این ضربه همچون آتش در آهن وجود آدمی را ذوب می کند.
بدان که ایزد تعالی را سریست در دل آدمی که آن درون همچنان پوشیده است که آتش در آهن، و چنان که سنگ بر آهن سر آتش آشکارا شود و به صحرا افتد. همچنین است لحظات جذبه که گوهر آدمی را بجنباند و در وی چیزی پدید
آرد. بی آن که آدمی را در آن اختیاری باشد و سبب آن مناسبتی است که گوهر دل آدمی را با عالم علوی ارواح گویند و عالم علوی عالم حسن و جمال است و اصل حسن و جمال تناسب است و هر چه متناسب است، نمودی است از جمال آن عالم. (مولوی، فیه ما فیه)
به همین مصداق بدان که اثر مربی در مرتبی تنها موقعی موثر می شود که در اندرون متربی نسبت به پیام مربی شوقی و ذوقی حاصل آید و از آن شوق و ذوق، کششی پدید آید که این کشش، ثمره وجد و جذبه ای است که از آتش درون بر می خیزد، بدون حضور لحظات جذبه، هیچ اندرزی به دل ننشیند و درون را تحریک نکند.
مگر ندیده اید که همه پند و اندرز، این همه گفتار و نوشتار، این همه کتابت و سیاست، این همه تبلیغ و ترویج شعائر دین که بر در و دیوار و با بوق و کرنا جلوه می کند، اندک دل هایی است که از این صورت ها به سیرت خویش بنشانند و تغییری در رویه ی خویش ایجاد کنند! همه ی این عقیم شدن ها و سترون ها به خاطر آن است که در درون وجدی و شوقی پرورش نداده ایم و جذبه ای ایجاد نکرده ایم.
نشنیده اید که فرمود: «العقل عقلان، عقل مطبوع و عقل مسموع، لا ینفع المسموع مالم یکن مطبوع کما لا ینفع نور الشمس و نور العین ممنوع» عقل بر دو قسم است. عقل طبیعی)درونی) و عقل استماعی (برونی) و اگر عقل طبیعی و درونی پرورش نیابد، عقل استماعی فایدتی نبخشد همچون چشم نابینایی که نور خورشید بر آن سودی نرساند.(1)
پیر طریقت گفت:
ذکر، نه همه آن است که بر زبان داری، ذکر حقیقی آن است که در میان جان داری. توحید نه همه آن است که او را یگانه دانی، توحید حقیقی آن است که او را یگانه باشی و از غیر او بیگانه باشی.(2)
باری، از آموشز دین و از دین گفتن و به دین آگاه شدن نتوان دیندار شد و دین دوست. باید دین را در دل طلب کرد و در جان جذب کرد تا رغبت دینی و شوق دینی ریشه گیرد. پس تربیت نه آن است که فقط بر زبان جاری سازی. تربیت حقیقی آن است که بر دل نشانی. تربیت نه آن استکه از برون به عاریت گیری، تربیت حقیقی آن است که از درون بیابی و در دل بنمایی. دل و سرشت، خزانه اسرار و کان گوهر است؛ ولی همانطور که آتش در آهن و سنگ و آب در زیر خاک نهفته است، گوهرها نیز در دل پنهان است و برای آشکار ساختن آنها، بارقه ی لحظات جذبه و شور و شعف به کمک مربی می آید تا در شخصیت متربی نافذ افتد و مؤثر شود.
باید در دل نیشتر زد تا جوهر عشق پدیدار شود:
از شبنم عشق خاک آدم گل شد
صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
صد نشتر عشق بر رگ روح زدند
یک قطره چکید و نامش «دل» شد
براستی، اثر تربیتی «شمس» بر آن عارف دلسوخته ی رومی چه بود و چگونه بود؟ «شمس الدین» به «مولوی» چه آموخت و چگونه این چنین آتش در دل او افکند که از شعله آن، خلقی و جهانی بسوخت.
پس «لرزه و عشق می باید تا بیداری دل حاصل شود«(3) مگر ندیده اید حال آن بزرگان و عارفان و شوریدگان را که عمری را در شور طلب به سر بردند و به عشق رسیدن به حق رنج ها کشیدند و همه ی این شور و شوق ها، مرهون لحظات جذبه ای بود که در خود پروراندند.
پس، تا در درون میلی نباشد، غوغای بیرون را ثمر نمی بخشد که گفت:
تا که از جانب معشوق نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد
گر سخن کش بینم اندر انجمن
صد هزاران گُل برویم زین چمن
گر سخن کُش بینم، آن دمزن بمرد
معنی از پیشم گریزد همچو دزد
از یک اندیشه که آید در درون
صد جهان گردد به یک دم سرنگون
آن چنان کز نیست در هست آمدی
هین بگو چون آمدی مست آمدی
راه های آمدن یادت نماند
لیک رمزی با تو بر خواهیم خواند
این رمز، همان رمز درون است؛ رمز شور طلب و شوق وصل که باید در فطرت متربی به جوش و خروش آید. این رمز همان ایجاد عطش و تشنگی در مخاطب است. زیرا با جوشش تشنگی است که کوشش برای کشف سرچشمه ی آب حاصل می شود.
آب کم جو تشنگی آور بدست
تا بجوشد آبت از بالا و پست
در طلب زن دائماً تو هر دو دست
که طلب از راه نیکو، رهبرست
گر گران و گر شتابنده بود
آن که جوینده است یابنده بود
جسم خاک از عشق بر افلاک بود
کوه به رقص آمد و چالاک شد
همان گونه که آن عارف کامل و عالم عامل فرمود: «فطرت، عشق به کمال است!«(4) باید فطرت متربی عاشق شود و بدون عشق، ارائه راه کمال و نشان دادن فضائل و خصائل کمال جز حجاب سود نبخشد.
هنر مربی ایجاد جذبه، کشش، شوق، تشنگی و کنجکاوی در روح و روان متربی است، نه سیراب کردن و پاسخ گفتن و قانع کردن او.
چون نهادی در طلب پای ای پسر
یافتی و شد مسیر بی خطر
کاین طلب کاری مبارک جنبشی است
این طلب در راه حق مانع کشی است
عشق جوشد بحر را مانند دیگ
عشق ساید کوه را مانند ریگ
عشق بشکافد فلک را صد شکاف
عشق لرزاند زمین را از گزاف
و اکنون بخوانید حکایت سقراط را که هدف از تربیت را «عشق به حقیقت» می دانست و بر این اعتقد بود که هنر مربی، تشنه کردن ذهن متربی است به حقیقت و نه ارائه مستقیم حقیقت. متربی باید به مدد ذوق خویش، حقیقت را کشف کند و از درون خویش بزایاند. مربی همچون قابله ای است که باید مراقب گونه در انتظار زایش و کشف حقیقت از جانب متربی باشد. برای همین بود که سقراط فقط با پرسش پاسخ می داد و تنها در مدار سؤال هدایت می کرد. او قابله ای بیش نبود که در زایش آن چیزی که در درون فرد نهفته است مددیار بود.
گویند وقتی «فون» از غیب گوی «معبد دلفی» پرسید: «آیا از سقراط کسی فرزانه تر هست؟» غیبت گو جواب داد: «نه، هیچ کس چون او فرزانه نیست.» ولی سقراط خود می گفت: «که غیب گوی دلفی از آن روی چنین پاسخ داده است که من به جهل خویش اعتراف کرده ام.«
عظمت دانش هر کسی به اندازه ندانسته ها و مجهولاتی است که بدان آگاهی یافته است پس هر ذهنی که سؤالاتی بیشتری دارد، عظمتی بیشتر بیابد.
اما مخالفان سقراط می گفتند که وی ویران کننده ای است که خود هرگز چیزی را نمی سازد. او همه پاسخ ها را رد می کند و خود مشکلی را نمی گشاید و آراء و روشش مخرب افکار است.
هنگامی که مردی سرسخت چون «کریتاس» می کوشید که از وی پاسخی
دریابد، ولی پاسخ خود را به پرسشی دیگر تبدیل می کرد و باز بی درنگ تفوق را به دست می آورد.
در رساله ی «پروتاگوراس» قرار بر آن می گذارد که به جای پرسش، پاسخ گوید، ولی این عزم خیر پیش از یک لحظه دوام نمی آورد و پس از آن «پروتاگوراس» که در بازی منطق چیره دست و کهنه کار است، به آرامی از بحث کناره می گیرد.
»هیپاس» از طفره زدن های سقراط خشمگین می شود و به فریاد می گوید: به زئوس سوگند تا نگویی که عدل را چه چیز می دانی، از من جوابی نخواهی شنید، تو هیچ گاه نمی خواهی که دلیلی بیاوری و یا درباره موضوعی عقیده خویش را بیان داری و تنها هنر تو این است که از هر کس پرسشی کنی و او را در حیرت و ابهام نگاه داری و یا اگر پاسخی داد، پاسخش را به پرسش دیگر تبدیل کنی. . .
در واقع، سقراط هدفش تشنه کردن ذهن است، ایجاد لحظات جذبه و شوق در دل آدمی است تا با آن نیروی محرکه و وجد حاصله به دنبال تعادل ذهنی به راه افتد.
در برابر این گونه سرزنش ها، سقراط می گفت: «من نیز چون مادر خود، قابله ای بیش نیستم. این که مرا ملامت می کنند و می گویند که از دیگران پرسش هایی می کنم که خود فهم و توانایی پاسخ گفتن به آنها را ندارم کاملاً بجاست علت آن است که:»خداوند مرا به قابله بودن مجبور ساخته است و از زایاندن منع کرده است!!«
پس شوق «طلب» و شور «یافتن» و آرزوی «وصل» است که به آدمی جوشش و حرکت می بخشد که گفت: در هجر آرزو بالنده و پوینده است و در وصل مرده و خفته است:
دوست می دارد یاز این آشفتگی
کوشش بیهوده به از خفتگی
اندر این ره می تراش و می خراش
تا دم آخر دمی فارغ مباش
گر چه رخنه نیست در عالم پدید
خیره یوسف وار باید دوید
می بینیم که تنها در آتش نیاز و شور کنجکاوی است که حیرت، زایش می یابد. «تربیت جذبه ای» چیزی جز ایجاد عطش و تشنه کردن ذهن متربی نیست. هر روز مشاهده گر آنیم که چگونه اولیا و مربیان با دلسوزی های ناشیانه و پیشرسی های کودکانه سعی در ارضا کاذب ذهن کودکان دارند و همه پاسخ ها و اطلاعات و داده ها و دانش ها را فوراً بر ذهن و مغز او فرو می ریزند، بدون این که متربی و متعلم فرصت کشف و زمینه نیاز درنی آن راحس کند. در تربیت وجدآور و جذبه آمیز و حیرت زا، باور بر این است که مخاطب و یا یادگیرنده در حیطه ی «حال» قرار دارد. در واقع آن چه را یاد می گیرد از روی نیاز و طلب است و برخاسته از سائق های درونی، نه قالب ها و قواعد برونی.(5)
این حالت که در موقعیت های استثنایی و تکثیر ناپذیر در فرآیند ارتباط صمیمانه و جذبه ای بین یاددهنده و یادگیرنده، انفاق می افتد، محصول روش نگرش هایی است که در فضای خاص و منحصر به فرد خلق می شود و نمی توان همان صحنه و الگو را به طور کلیشه ای و تقلیدی، در جای دیگر و برای افرادی دیگر بازتولید کرد.
گوش کودک امروز، به واسطه امواج دائمی رادیو، تا آن سوی جهان امتداد یافته است و چشمش به واسطه ی تصاویر تلویزیون آن سوی کهکشان ها را در می نوردد. او هر روز شاهد هزاران صحنه و حادثه و واقعه از دنیای پیرامون خویش است و تمامی صحنه های تخیلی را در پیچیده ترین و متنوع ترین و گسترده ترین شکل آن به طور آماده و جذاب، از طریق رسانه های سمعی، بصری دریافت می کند. این صحنه های تخیلی بیرونی و عاریه ای نه تنها به خلاقیت و نوآوری و خیال پروری اش کمک نمی کند، بلکه بر اساس «یافته های پژوهشی«(6) قوه تخیل درونی او را تضعیف می کند. اینها به جای این که ذهن او را تشنه کرده و عطش آفرینش را در او ایجاد کند و او را در حسرت خلق موقعیت ها به خود واگذارد، همه چیز را در برابر دیدگان او خلق شده و آماده قرار می دهد تا سیراب شود؛ و چون سیراب می شود، شوقی و جذبه ای برای پرورش خلاقیت درون نمی بیند. همچون موجودی که همه ی قوای حیاتی اش از بیرون به وسیله تزریق مواد دارویی تأمین شود و بدن موجود زنده فرصت ساختن ویتامین ها و سوخت و ساز درونی را نداشته باشد؛ و یا هم چون چاهی که رودخانه ای از بیرون او را لبریز از آب می کند و چون از بیرون لبریز می شود
از درون جوششی ندارد.
به عنوان نمونه، نتایج یک تحقیق گسترده بین فرهنگی در خصوص تأثیر برنامه های تلویزیونی بر ذهن کودکان نشان می دهد که بر خلاف تصور معمول، تلویزیون نه تنها هیچ نقشی در تحریک خلاقیت ذهنی کودکان ایفاء نمی کند، بلکه عاملی بازدارنده نیز محسوب می شود.
چرا چنین است؟ چون ذهن کودک به جای این که از درون بارور شود از برون پر می شود. و به جای این که خود بسازد، از ساخته های برون می گیرد. به جای این که خود اثر گذارد، از برون اثر می پذیرد. این یکی از جلوه های تربیت اکتسابی است که مانع تربیت اکتشافی می شود و یکی از آثار منفی تربیت حیرت زدا است که مانع ذوق و وجد و ایجاد لحظات جذبه در درون می شود. از این رو، وقتی همه چیز از بیرون تأمین می شود، تربیت شکل عاریه ای به خود می گیرد. تربیت تصنعی حاصل می شود و در نهایت، ترضیه کاذب، مانع ترضیه ی واقعی می شود.
تربیت «عاریه ای» مانع «تربیت طبیعی» است و چون متربی به انتظار پاداش بیرونی و یا ترس از توبیخ بیرونی تن به پذیرش آداب و رفتار بدهد.
بدانید که علت این که این آداب در دل ریشه ندوانده بدان خاطر است که با ذوق درون رنگ نگرفته است. حال برشمارید آثار مصیبت بار تربیت عاریه ای و ادا و اطواری های مصنوعی را که به بهانه دادن جایزه و انعام به آنها روا می داریم و به فرصت کشف درونی و دریافت وجد و ذوق باطنی از آنها می گیریم.
این آداب را نیز هر کس به قدر ظرفیت و ذوق خویش جذب کند و به قدر قوت و طاقت خود بدان عمل کند که فرمود «یقبل المیسوره تجاوز عن المعسوره«: «واگذار امور آسان را و بر حذر کن از تکلیف دشوار«. و حاصل این
روش آن است که هر کس چون به قدر علم و معرفت و قوت و طاقتی که او را در جذبه خویش است بکوشد و غایت جهد خود مبذول دارد و در طلب رضای حق تعالی، او در مرتبه خود خالص شود و مادام که تواند که از آن بهتر بکوشد، تقصیر کند و داند که تقصیر می کند اعمال او درست نیابد و به حقیقت آن عمل نرسد و ذوق آن تمام نیابد و هر چه که به رسم عادت انجام گیرد، استمرار نیت از درون بزداید که عادت مایه هلاکت ذوق است و مانع ظهور لحظات جذبه برای شکوفایی استعداد است. مگر نشنیده اید که رسالت رسولان و قیام پیامبران همه از برای زدودن قالب ها و عادت هایی بوده است که اقوام و ملل بدون فهم از معانی اعمال تنها بر پوسته و ظاهر آن دلخوش کرده و خو گرفته بودند. پیامبران بر اساس این حدیث نبوی: «بعثت لرفص العادات» از برای ترک عادت کهنه و منسوخ کردن رسوم رسوب زای گذشته بوده اند تا آدمی از روی وجد و اوق به محض لحظات جذبه به تربیت خویش همت گمارد که اگر هزار عمل صالح انجام دهی، اما بدون نیت صالح و بدور از ذوق ایمانی، مقصود کمال حاصل نشود که فرمود: الاعمال بالنیات.(7)
شک نیست که خلاف عادت زیستن کاری است بس بزرگ. از این رو رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مخالفت با نفس را جهاد اکبر خوانده و تیغ زدنت با دشمن و تن را در عرض هلاک انداختن جهاد اصغر نام نهاده اند، زیرا که جهاد با دشمن کار یک باره و یک ساعته است و جهاد با نفس، کاری است که هر ساعت، بلکه هر لحظه و هر نفس می باید کرد. از بهر آن که هر حرکت و هر سکون که نفس از سر عادت بدان میل کند چون او را مخالفت کنند و ترک آن فرمایند همچنان ست بر وی که گویا او را بکشتند، و از این روی مشایخ گفته اند؛ هر که
خواهد آن چه درویشان می دانند بداند و «ذوق» آن بیابد، باید که هر روز هفتاد بار و هر شب هفتاد بار بمیرد.
در وصف این حال همین بس که اگر متربی به لحظات جذبه و حیرت توفیق یابد خود به شوق درون، هر آینه همه آیات را به رنگ معنی بگیرد و از نگاه زیبایاب خویش همه چیز را زیبا بفهمد و هر ذره ای را عظمتی حیرت انگیز بیند.
ای تو را با هر کسی کاری دگر
وز تو در هر سینه اسراری دگر
چون جمالت صد هزاران روی داشت
بود در هر ذره دیداری دگر
لا جرم هر ذره را بنموده ای
از جمال خویش رخساری دگر
پس بدان که معنی «لحظات جذبه» و حیرت در تربیت، کشف و دریافت چیزی است که زمینه های آن در درون فرد به ودیعه نهاده شده است. مربی به مدد ذکر و یادآوری و به برکت فراهم آوردن شرایط و احوال مناسب، متربی را به آن چه که در اندرونش مخفی است مایل گردانده و آشکار می سازد و این چنین است که افلاطون گفته است: «کسب علم، افزودن چیزی خارجی بر خویشتن نیست بلکه حصول آگاهی کامل از وجد نوعی سرمایه ی نهفته و بسط و گسترش دانشی ضمنی است. از این رو، یادگیری چیزی جز «یادآوری» نیست«. برای طلب چنین دانشی باید کشش درونی حاصل شود و لحظات جذبه رخ دهد!
1) بنگرید به کتاب: تربیت آسیب زا؛ انتشارات انجمن اولیا و مربیان؛ 1373.
2) روایات گهربار، گزیده از تفسیر کشف الآیات؛ به کوشش دکتر بهروز ثروتیان؛ ص 249.
3) فیه ما فیه.
4) چهل حدیث، امام راحل)ره(؛ ص 128.
5) هر دانشی بدون علائق محرکه درونی به فرد منتقل شود دانشی حفظی و سطحی است و ارزش تربیتی ندارد. »کرشن اشتاینر«.
6) یافته های پژوهشی محققان روان شناسی در دانشگاه «لیدن» هلند که بر اساس جمع بندی تک تک تحقیقات چهل سال گذشته در زمینه ی تأثیر تلویزیون بر کودکان شکل گرفته حاکی است که هیچ گونه سندی دال بر این که تلویزیون در ایجاد خلاقیت ذهنی مؤثر است، به دست نیامده است. این پژوهش گران معتقدند: تماشای تلویزیون، اوقاتی را که کودکان می توانند صرف فعالیت های ذهنی خودانگیخته، درونی و فی البداهه خود بکنند تا خلاقیت های آنها را افزایش دهد، از بین می برد. در یکی از مطالعات آماری مربوط به تأثر تماشای بیش از حد تلویزیون بر کودکان دو شهر که در یکی از آنها تلویزیون در اختیار کودکان قرار داشته و در شهر دیگر کودکان فاقد تلویزیون بوده اند، نشان داده که میزان خلاقیت ذهنی کودکان که با تلویزیون آشنایی نداشتند، بسیار بالاتر از کودکان گروه دیگر بوده است.
7) ر. ک، کتاب: تربیت آسیب زا، گفتار تربیت عادتی مانع تربیت خلاق است.