اگر دانش آموزی برای رسیدن به حقیقتی سه روز وقت صرف کند تا آن را شخصاً «کشف» کند به صرفه تر از آن است که همان حقیقت را در یک ربع ساعت برایش توضیح دهیم. این روش خود به خود پیش رفت سریع کودک را در مراحل بعدی رشد تضمین می کند.
»ژان پیاژه«(1)
کودک نباید در تربیت چیزی کسب کند، بلکه باید آن را کشف نماید.
»روسو«(2)
همان طور که در تعریف تربیت تأکید شده است، فرایند تربیت قبل از هر چیز عبارت است از زمینه سازی و فراهم کردن شرایطی که متربی بتواند خود شخصاً در شکوفایی استعدادهایش فعالیت نماید. در واقع، در تربیت اکتشافی، مربی فقط زمینه ساز، کارگردان، صحنه ساز و فراهم آورنده ی عوامل ترغیب کننده ای است که متربی بتواند به کمک آن، خود آن چه را مربی می خواهد کشف کند.
هر چه را که کودک خود کشف کند و در آن دخالت فعالانه و خودانگیخته داشته باشد، عمیق تر درون سازی می شود. وقتی صحبت از تربیت اکتشافی می کنیم، منظورمان پی بردن به قوانینی است که در طبیعت کودک وجود دارد و نیازی به اختراع آن نیست. کشف، نشان دهنده ی این واقعیت است که ما چیزی را ابداع نمی کنیم، خلق نمی کنیم، بلکه از قبل وجود داشته و ما فقط شرایط دسترسی و بازنمایی آن را فراهم می کنیم، مانند شخصی که در خواب است و ما او را بیدار می سازیم، و یا چاهی که در آن آب است ما آن را حفر می کنیم.
حال اگر ما بخواهیم همان اهدافی را که در طبیعت فرد وجود
دارد بدون این که او را به کشف آن رهنمون سازیم، خودمان آن اهداف را برای او اختراع و یا ابداع کنیم نه تنها مانع تربیت او شده ایم بلکه آن چه را هم که به او یاد داده ایم، حجاب و پوششی برای فعالیت او شده است. «ژان ژاک روسو» نیز در کتاب «امیل» در باب پرورش فکری می گوید: «نباید غیر از دنیا، کتابی و غیر از حوادث، معلمی داشته باشیم. کودکی که می خواند فکر نمی کند، فقط می خواند؛ چیزی فرا نمی گیرد، تنها لغاتی می آموزد. کاری کنید که شاگرد شما در اعمال طبیعت به کشف و شهود و مشاهده بپردازد تا قوه ی کنجکاوی او تحریک شود، اما برای تحریک حس کنجکاوی او هرگز در ارضای آن عجله نکنید؛ مسائل را در دسترس او قرار دهید ولی بگذارید خود او کشف نماید و حل کند. نباید چیزی را بر اساس گفته ی شما قبول کند، بلکه باید خودش آن را دریابد؛ نباید علوم را بیاموزد بلکه باید آن را کشف کند. اگر در مغز و ذهن او کلام را جایگزین عقل و تعقل او کردید دیگر نمی اندیشد و بعدها هر روز تابع عقیده ی تازه ای که از دیگران باید به عاریت بگیرد، خواهد شد.» (ص 127(.
اگر به فلسفه ی خلقت انسان توجه کنیم در می یابیم که خداوند نوزاد انسان را در شرایطی قرار داده است تا بدون این که هیچ آموخته ی غریزی از خود داشته باشد همه ی نیازها، فعالیت ها و کمالات خود را خود شخصاً کشف نماید. برخلاف موجودات دیگر که در هنگام تولد از الگوها و سرمایه های غریزی برخوردارند، موجود
انسان در لحظه ی تولد ضعیف ترین موجود خلقت است. اساساً هر قدر رده ی تکاملی موجودات عالی تر می گردد، ضعف آن ها در هنگام تولد بیش تر است و بر عکس، هر قدر رده ی تکاملی موجودات پست تر می گردد، نوزاد آن موجودات در لحظه ی تولد از تجهیزات غریزی بیش تری برخوردار است. برای مثال نوزاد یک کرم خاکی در همان لحظه ی تولد در حد یک کرم رشد یافته مجهز به مکانیزم های طبیعی شکار، تخم گذاری، دفاع و تمامی پیچیدگی های زندگی خود می باشد. یک جوجه در هنگام بیرون آمدن از تخم می تواند تا حدی احتیاجات خود را رفع نماید و یا یک بچه گربه تنها 3 ماه طول می کشد به کمال نسل بزرگ سال خود برسد. بچه ی شمپانزه 3 سال این مسیر را طی می کند، حال آن که نوزاد انسان تا سن نوجوانی یعنی به طور متوسط 16 سال طول می کشد تا به ظرفیت و الگوی بزرگ سالی برسد. لذا هر چه رده ی تکاملی افزایش می یابد، موجود فرصت بیش تری می یابد تا همه چیز را از نو کشف کند، از نو بنا کند، از نو بفهمد و از نو یاد بگیرد.
ما معمولاً از حالت ضعف و ناتوانی کودک شکایت می کنیم؛ غافل از آن که اگر آدمی در بدو تولد کودک نبود، نوع انسان از صفحه ی خاک نابود می شد. در دوران کودکی است که کودک با استفاده از قدرت کشف به خلاقیت ها و تفکرات ابداعی دست می یابد.(3)
در این جا بی مناسبت نخواهد بود که جمله ای از ژان «پیاژه«، روان شناس و شناخت شناس بزرگ، در مورد یادگیری اکتشافی نقل کنیم تا بتوانیم مقصود خود را روشن تر بیان نماییم. او می گوید: «هرگاه چیزی را به کودک یاد دهیم، مانع شده ایم تا خود آن را کشف کند«. شاید در وهله ی اول این برداشت از جمله ی فوق استنباط شود که پس باید آموزش را تعطیل و مدارس را ببندیم! خیر. منظور پیاژه از این که هرگاه ما چیزی را به کودک یاد می دهیم از اکتشافات او جلوگیری می کنیم، بر این معنا استوار است که اگر ما انگیزه ی کشف خود به خودی آن چیزی را که قصد یاد دادن به آن کودک داریم از او بگیریم، دیگر انگیزه ای برای حرکت و تلاش و کنجکاوی کودک باقی نمی ماند. افزون بر آن، چون کودک در فرایند کشف و یادگیری شرکت نداشته است، نه تنها مفهوم مورد نظر را درونی نمی کند، بلکه صرفاً به طور طوطی وار حفظ می کند و یا در سطح شناختی (بدون حیطه ی عاطفی و رفتاری) نگهداری می نماید. این یادگیری یک یادگیری
ناپایدار است، لذا ما باید آن چه را در صدد انتقال به متربی هستیم به گونه ای زمینه سازی کنیم که او شخصاً به کشف پیام ما دست یابد.
در کتاب «فیه ما فیه» «مولوی» نیز نقل است که:
»آدمی همیشه عاشق آن چیزی است که ندیده است و نشنیده است و فهم نکرده است و شب روز آن را می طلبد. «بنده ی آنم که نمی بینمش» و از آن چه فهم کرده است و دیده است، ملول است و گریزان است.«(4)
در وصل، آرزو می میرد ولی در هجر، لذت طلب وجود دارد، زیرا لذت جست وجوی حقیقت و طلب حقیقت بیش از خود حقیقت می باشد.(5) شاعر چه نیکو گفته است:
خوش بود منتظران را طلب طلعت دوست
عمر آن است که در شور طلب می گذرد
پس در یک تعلیم و تربیت اکتشافی آن چه مهم است ایجاد شور کشف و شوق دست یابی به حقیقت و حرکت به سوی کمال است؛ حرکتی که در پی آن، کشف خود انگیخته و پرده برداری از نیاز
نهفته در فراسوی اندیشه ی آدمی وجود دارد.(6)
و در جای دیگر
برآید آرزو یا بر نیاید
شهید سوز و ساز آرزویم
تربیت اکتشافی، تربیتی است که به مخاطب اجازه می دهد الگوها و راه بردهای تربیتی را در چارچوب نظام روانی خود و در حد ظرفیت فکری، عاطفی درونی کند و به آن عمل نماید. مربی در تربیت اکتشافی برخلاف تربیت اکتسابی سعی نمی کند تنها شکل ظاهری رفتار را تغییر دهد. تربیت اکتسابی یک تربیت روبنایی است؛ نوعی تغییر رفتار که در همین حد متوقف مانده است. و کودک آن را در نیافته و منطق آن را نفهمیده و درک نکرده است و فراتر از حد ظرفیت روانی اوست. در حقیقت تربیت اکتشافی، فرایندی است که قبل از هر گونه اقدام، مبتنی بر شناخت متربی است؛ شناخت خصوصیات و ویژگی هایی که بر اساس آن متربی تصمیم می گیرد که کودک گنجایش فهم و پذیرش چه نوع رفتار و اندیشه ای را دارد و در نهایت به کودک اجازه می د هد تا خودش فعالانه و در فرایندی پر افت و خیز در جریانی که از لوازمش تن دادن به خطاست، به صلاح دست یابد.
در این روی کرد، کودک را باید در برابر ندانسته ها قرار داد و نه
دانسته ها. این نوع طرز برخورد بیانگر شیوه ای متمایز از روش های جاری و سنتی در تدریس و تربیت کودکان است. وظیفه ی اولیا یا مربیان و معلمان این نیست که کودکان را آن گونه که خود می خواهند یا می دانند آموزش دهند و یا تربیت کنند، بلکه باید به ظرفیت و اقتضای تحول روانی کودک توجه کنند که او چه می خواهد و چه می داند، لذا به جای توصیه های مستقیم و بایدها و نبایدهای رودررو به کودک، باید در کشف طبیعت تفکر و استدلال کودک از پرسش های سقراطی استفاده نمود.(7)
برای مثال والدین یا معلمان شکایت می کنند که هر چه به بچه ها توصیه می شود، انگار از یک گوش می گیرند و از گوش دیگر بیرون می کنند. مشکل این جاست که کار اغلب والدین یا معلمان در این خلاصه شده است که صرفاً از طریق نصیحت و گفتارهای مکرر مسائل خود را به کودکان منتقل و یا تحمیل کنند، در حالی که کودک باید شخصاً رفتارهای مورد نظر را در وجود خود درونی کند. کودک هرگز با روش نصحیت های مستقیم و لفظی، استدلال منطقی را نمی آموزد و حتی اگر کودکی از این طریق به منطق و استدلالی مجهز شود، چون صرفاً جنبه ی برونی و ظاهری و حفظی دارد، خیلی زود
نیز از ذهن او خارج می شود، زیرا این کودک نبوده است که بنا کننده ی منطق خویش بوده، بلکه عوامل بیرونی از طریق شیوه های تحمیلی و یا تنبیه و تشویق بیرونی، چنین ساختی را به او القا نموده است. طبیعی است آن جا که کودک شخصاً در سازمان روانی خویش به شکل درونی و فعال و توأم با کشف به این منطق و استدلال نرسد، هر لحظه باید منتظر فرو پاشیدن آن باشیم.
یکی از راه هایی که کودک خود شخصاً واجد منطق و استدلال در هر مرحله ای از تحول اخلاقی می شود، این است که متناسب با مرحله ای که در آن قرار دارد، او را به سبک طرح معما و سؤال، به تفکر و کشف حقایق آموزه های عقلانی و اخلاقی تشویق کنیم؛ یعنی به جای این که برای اثبات مطلبی، دائم دلیل و برهان بیاوریم، اجازه بدهیم که او خود در مواجهه با سؤالات و ابهامات، برای حل آن ها مجهز به اقامه ی دلیل و استدلال گردد.
با طرح سؤالاتی مثل: «اگر به این کار ادامه دهی چه اتفاقی خواهد افتاد؟«، «اگر دیگران با تو این رفتار را بکنند چه حالتی پیدا می کنی؟«، «به نظر تو من چه فکر می کنم؟» می توانیم با جلب توجه بچه ها، نیروی فکری و استدلال و منطق را در آن ها به حرکت درآوریم. خاصیت سؤال و معما این است که کودک را به فکر کردن تشویق می کند تا خود در بنا کردن و بازپدیدآوری ترازهای عقلی و اخلاقی خویش سهیم باشد. نمونه ای از این برخورد را می توان به
شرح زیر عنوان نمود:
»محسن پنج ساله به منزل دوستش احمد رفته است تا با یک دیگر بازی کنند. در جریان بازی اختلافی بروز می کند و محسن با عروسک خود ضربه ای به احمد می زند و بازی در همان جا خاتمه می یابد. پدر و مادر محسن به جای نصیحت مستقیم و دستورات آمرانه، از روش «پرسش و طرح معما» استفاده کردند تا فرزند خود را از احساس دوستش آگاه کنند. در این زمینه، متن گفت وگو به شرح زیر است:
– پدر: امروز وقتی با احمد بازی می کردی چه اتفاقی افتاد؟
– محسن: احمد با من بازی نمی کرد، همه اش با رضا بازی می کرد. من هم با عروسک به سرش زدم.
– مادر: به نظر تو کار درستی کردی؟
– محسن: نه.
– مادر: چرا نه؟
– محسن: برای آن که دردش آمد.
– مادر: بله، دردش آمد. سرش درد گرفت. اما به نظر تو تنها سرش درد گرفت؟
– محسن: نه، اوقاتش هم تلخ شد.
– پدر: چرا باید اوقاتش تلخ شده باشد؟
– محسن: ممکن است خیال کند که او را دوست ندارم.
– پدر: خوب اگر این طور فکر کند چه می شود؟
– محسن: ناراحت می شود.
– مادر: بسیار خوب، اگر باز هم با احمد بازی کنی و او به حرفت گوش ندهد چه می کنی؟
– محسن: او را نمی زنم.
– مادر: بله البته، اما چه طور می توانی اختلافتان را حل کنی؟
– محسن: نمی دانم.
– مادر: خوب، به نظر من اگر بخواهی می توانی به گوشه ای بروی و تنها با خودت بازی کنی. احتمالاً کنجکاوی احمد را جلب می کنی. آن وقت برای این که بداند تو چه کار می کنی، سراغت می آید.
– محسن: خیلی خوب، اگر نیامد چی؟
– مادر: می توانی بگویی احمد اگر نتوانیم با هم بازی کنیم، ترجیح می دهم به خانه ی خودمان بروم.
– پدر: حالا برای این که هم خودت خوشحال شوی و هم احمد، چه می توانی بکنی؟
– محسن: به او تلفن می زنم و عذرخواهی می کنم (و همین کار را هم کرد(.
همان طوری که ملاحظه می شود، پدر و مادر محسن از طریق طرح سؤالات و معماهایی، کودک را در کشف راه حل و یافتن منطقی
که با خصوصیات مرحله ی بالاتر همراه است، یاری می دهند. باید توجه داشته باشیم که هدف روش طرح سؤال، ایجاد احساس تقصیر و گناه در کودک نیست، بلکه هدف این است که او با رعایت احساسات دیگران به تحول اخلاقی خود کمک کند.
در زیر، نمونه ای از برخورد متفاوت با کودک، یکی با شیوه ی مستقیم، مکانیکی، صوری و دستوری که صرفاً مبتنی بر کنترل عامل برونی و دیگری با شیوه ی اکتشافی، فعال و غیر مستقیم که صرفاً مبتنی بر عامل درونی است، ارائه می شود؛ بدین معنی که در شیوه ی اخیر، رفتار با کودک به گونه ای است که خود، شخصاً از طریق کشف علت رفتار خود، پی به ارزش ها و اعمال درست می برد:(8)
1- به جای گفتن: وقت رفتن است، کفش و لباست را بپوش- بپرسید: وقت رفتن است، چه باید بکنی؟
2- به جای گفتن: این طرز صحبت در خانه ی ما به کل ممنوع است- بپرسید: به نظر تو، من با شنیدن این حرف ها چه احساسی پیدا می کنم؟
3- به جای گفتن: نه، حق نداری بعد از تاریک شدن هوا بیرون از خانه بمانی؛ خودت این را خوب می دانی- بپرسید: مقررات خانواده ی ما درباره ی زمان مراجعت به منزل چه می گوید؟
4- به جای گفتن: اگر بر سر تماشای برنامه ی تلویزیون به توافق نرسید، آن را خاموش می کنم- بپرسید: اگر بر سر تماشای برنامه ی تلویزیون به توافق نرسید، چه اتفاقی می افتد؟
5- به جای گفتن: اتاق جای توپ بازی نیست، چیزی را می شکنید- بپرسید: چرا نباید در اتاق توپ بازی کنید؟
6- به جای گفتن: گفتم ضبط صوت را خاموش کن- بپرسید: گفتم چه کار کنی؟
7- به جای گفتن: حوله ات را به جا حوله ای آویزان کن- بپرسید: اگر همه حوله ی ترشان را روی زمین بیندازند، چه اتفاقی می افتد؟
8- به جای گفتن: ابداً کمک نمی کنید؟- بپرسید: آیا کمک می کنید؟
9- به جای گفتن: فکر نمی کنم سر وقت حاضر شوید- بپرسید: اگر گفتید به چه فکر می کنم؟
10- به جای گفتن: اگر فوراً لباس خوابتان را نپوشید از خوردن بستنی محروم می شوید- بپرسید: ترجیح می دهید لباس خوابتان را بپوشید یا از خوردن بستنی صرف نظر کنید؟
11- به جای گفتن: از جنگ و دعوای شما جانم به لب رسیده است- بپرسید: جنگ و دعوای شما روی من چه اثری می گذارد؟
12- به جای گفتن: یک ساعت است که با تلفن صحبت می کنی؛ بس است- بپرسید: مقررات مربوط به مکالمه ی تلفنی چیست؟
13- به جای گفتن: مواظب رفتارت باش. بپرسید: چه باید می کردی؟
14- به جای گفتن: ساعت 30 / 6 است. گفتی تا ساعت 20 / 5 بر می گردی- بپرسید: چرا عصبانی هستم؟
15- به جای گفتن: از خواهرت عذرخواهی کن و قول بده که دیگر او را نزنی- بپرسید: اگر کسی را بیازاری چه باید بکنی.
16- به جای گفتن: وقتی تو را در رخت خواب می گذارم و تو از آن بیرون می آیی خیلی عصبانی می شوم- بپرسید: وقتی تو را در رخت خواب می گذارم و تو از آن بیرون می آیی چه احساسی پیدا می کنم؟
17- به جای گفتن: کمی از آب نبات ها را به برادر کوچکت بده بخورد- بپرسید: ببینم اگر بردارت آب نبات بخورد و به تو ندهد، چه احساسی پیدا می کنی.
18-، به جای گفتن: جنگ و دعوا بس است، به نوبت بازی کنید- بپرسید: چگونه می توانید این مسئله را حل کنید؟
19- به جای گفتن: جیغ کشیدن موقوف- بپرسید: به جای جیغ کشیدن چه باید بکنی؟
20- به جای گفتن: کاری که از تو خواستم انجام ندادی- بپرسید: آیا کاری را که از تو خواستم انجام دادی؟
21- به جای گفتن: با جیغ و داد به جایی نمی رسی- بپرسید: چه باید بکنی؟
22- به جای گفتن: صبح ما را به کلی خراب کردی- بپرسید: برای این که روز خوشی داشته باشیم چه کاری می توانی بکنی؟
23- به جای گفتن: وقتی همه چیز را به جای خواهش به زور می خواهی، ناراحت می شوم- بپرسید: وقتی به جای خواهش همه چیز را به زور می خواهی، چه احساسی پیدا می کنم؟
24- به جای گفتن: موقع عطسه، دستت را مقابل بینی ات بگیر؟- بپرسید: موقع عطسه چه باید بکنی؟
25- به جای گفتن: با برداشتن چند بسته به من کمک کن- بپرسید: برای کمک به من چه می توانی بکنی؟
26- به جای گفتن: تجربه ای شد که اگر راه را گم کردی، مضطرب نشوی- بپرسید: از این تجربه، چه درسی می آموزی؟
27- به جای گفتن: جانم به لب رسید، نمی دانم با تو چه کنم- بپرسید: اگر به جای من پدر بودی چه می کردی؟
28- به جای گفتن: وقتی به مهمانی هایی می روی که در آن مواد مخدر استعمال می کنند، ناراحت هستم- بپرسید: به نظر تو وقتی به این قبیل میهمانی ها می روی من چه احساسی دارم؟
29- به جای گفتن: سعی کردم با دلیل و منطق مسئله را حل کنم، اما مثل این که این طوری به جایی نمی رسیم- بپرسید: اگر دوست تو و مادرش با این مشکل رو به رو می شدند، چه توصیه هایی به آن ها می کردی؟
برای این که کودک و نوجوان را بتوان در زمینه ی مسائل اعتقادی و باورهای فطری با روش اکتشافی به طبیعت وجودی آنان نزدیک نمود، از همان شیوه ی سقراطی که در واقع روش مامایی زایش حقیقت در درون متربی است می توان بهره گیری نمود. در این جا با روش اکتشافی برای کشف درون مایه های فطری در مورد خداشناسی، مبحثی از گفت وگوی سقراط با یکی از شاگردانش نقل می گردد تا روش اکتشافی از زاویه ای دیگر نیز معرفی شود:
سقراط شاگردی به نام اریستودیم داشت. سقراط شنیده بود که او برای خدا قربانی نمی کند و به وسیله ی دعا و نماز به او تقرب نمی جوید و در بعضی موارد هم این کارها را مسخره می کند. سقراط روزی از او پرسید: آیا کسانی هستند که در محکم کاری و مهارت، مورد تعجب تو باشند؟
– شاگرد: آری؟
– سقراط: نام آن ها را بگو؟
– شاگرد: من در شعرهای تاریخی شیفته ی اشعار «هومر» هستم. شعرهای حماسی «میلاتید» من را به طرب می آورد و مرثیه های «سفوکل» بسیار متأثرم می نماید. در مجسمه سازی کارهای «پولیکلیت» چشم من را خیره می کند و در نقاشی تابلوهای «زوکسیس» برای من بهت آور است.
– سقراط: بگو بدانم از کار کدام یک بیشتر در تعجب هستی؟
از کار کسانی که مجسمه های بی شعور و بی حرکت می سازند، یا کار کسانی که موجودات زنده ای پرورش می دهند که از ادراک و شعور بهره مند هستند؟
– شاگرد: به حق سوگند آن چه بیش تر مورد تعجب است کار کسانی است که موجودات بهره مند از زندگی می سازند، ولی اگر این موجودات نتیجه ی تصادف نباشد! و در واقع حکمت و اراده، آن ها را ساخته باشد.
– سقراط: اگر ساخته های مختلفی به تو نشان دهند که منافع بعضی مخفی و منفعت ها و حکمت های بعضی ظاهری باشند، به نظر تو کدام یک نتیجه ی اتفاق و تصادف است و کدام یک نتیجه ی عقل و حکمت؟
– شاگرد: بدیهی است آن که حکمتش در وجود آشکارتر است و منفعت واضحی در نظام عالم دارد، کار عقل و حکمت است.
– سقراط: آیا همچون من دقت نمی کنی؟ آن کس که انسان را آفریده، اعضای او را منظم قرار داده و به وی عضوهایی داده که هر کدام فایده و سری دارد؛ اجزا و اعضایی به او اعطا نموده تا به وسیله ی آن ها احساس کند؛ به او دو چشم داده تا محسوسات را بنگرد و گوش داده تا صوت ها را بشنود. اگر بینی ما نبود چگونه بوهای خوش را درک می کردیم؟ اگر حس ذائقه نداشتیم چه طور از مزه های شیرین و غیر آن بهره مند می گشتیم؟ آیا در برهان های تدبیر و
حکمت نمی نگری چون چشم ضعیف است برای آن پلک و مژه قرار داده شده که وقت احتیاج باز و بسته شود و در تمام شب، وقت خواب بسته باشد؛ مژه ها مانند غربال قرار داده شده تا چشم از خاشاک و غبار محفوظ باشد؛ ابروان چون ناودان قرار داده شده تا عرق را که از سر سرازیر می شود رد کند و سایه بان چشم باشد؛ گوش، پیچاپیچ قرار داده شده تا از اصوات خسته نشود؛ به همه ی حیوانات برای قطع کردن غذا دندان های پیشین و برای جویدن، دندان های جانبی داده شده است. دهان که باید غذا وارد شود، در مقابل چشم ها و بینی قرار داده شده و اعضایی که مواد کثیف را دفع می کند از منظر انسان و از نزدیکی عضوهای رئیسه دور قرار داده شده است. آیا در برابر این کارها که دلالت بر حکمت و تدبیر دارد، باز خود را مردد می بینی و نمی دانی که آن را به تصادف یا اتفاق نسبت دهی یا به علم و حکمت؟!
درست دقت کن! در میل غریزی، طبایع برای تکثیر نسل؛ عواطف مادرها برای پرستاری اولاد و محبت برای زندگی است.
سپس سقراط گفت: آیا گمان می کنی فقط تو از عقل و حکمت و علم بهره مند هستی و در همه ی این عالم بزرگ عقل و حکمتی نیست؟ با آن که اگر تو در زمین پهناور بنگری و آن را با خود قیاس کنی متوجه می شوی که جسم تو نسبت به زمین بسیار کوچک و ناچیز است و رطوبتی که پیکر تو از آن ترکیب یافته نسبت به این دریاهای
بزرگ به حساب نمی آید و عضوهایی که بدن تو از آن ساخته شده نسبت به این توده های عظیم قابل دیدن نیست. با همه ی این ها گمان می کنی تنها تو عقل و ادراک را در عالم ربوده ای و آن را به خود اختصاص داده ای! و همه ی این عوالم و موجودات غیر متناهی در عظمت و عدد، با نظم بدیع خود به اتفاق برپا شده و بهره ای از عقل و حکمت در آن نیست؟!
– شاگرد: آری، به حق سوگند من منکر این ها هستم، چون سازنده ی این عجایب را به چشم نمی بینم اما صنعتگران مصنوعات زمین را با چشم خود می بینم.
– سقراط: تو نفس و عقلی را که مدبر بدنت می باشد با چشم نمی بینی، پس بنا به گفته ی خودت باید بگویی همه ی کارها بی عقل و رویه از تو صادر می شود و از روی تصادف و اتفاق است.
– شاگرد: من دستگاه لاهوت را کوچک نمی پندارم و تصور می کنم شأن آن اجل از آن است که به عبادت من محتاج باشد.
– سقراط: چه طور است که شأن آن را در عنایت و لطف به خود اجل نمی دانی، بنابراین باید آن را محترم بدانی و وظیفه ی عبودیت را نسبت به او انجام دهی. (تا آن جا که می گوید) چگونه گمان می کنی که دستگاه خدایی عنایت به مخلوقات ندارد با آن که متوجهی که در میان همه ی حیوانات، ایستادن روی دو پا را فقط برای انسان امکان پذیر ساخته تا برای او نظر کردن به دورترین نقاط و نیز جهات مختلف
آسان باشد و بتواند به موجودات بالای سر خود بنگرد و تأمل کند، ولی به حیوانات فقط پاهایی داده تا فراخور احتیاجشان مکان خود را تغییر دهند؛ به انسان دست هایی داده که با آن ها بزرگ ترین اعمال را انجام می دهد، تا با این اعضا خود را از همه ی جنبندگان سعادتمندتر گرداند؟ می نگری که همه ی حیوانات زبان دارند ولی زبان انسان به واسطه ی حرکات گوناگون، اصوات مختلف تولید می کند تا اندیشه های درونی خود را خوب اظهار نماید.
این جا شاگرد جوابی گفت که سقراط را وادار نمود تا از راه دیگری سخن گوید. او گفت: بنابراین خوب بود لاهوت به من خبر می داد که چه چیزهایی را باید انجام دهم و چه چیزهایی را باید ترک کنم، چنان که تو ادعا می کنی که به سوی تو خبر فرستاده است.
– سقراط: وقتی که آتنی ها در کارهای مهم با لاهوت استخاره و مشورت کرده و مورد خطاب واقع شدند، تو گمان می کنی با آن ها مورد خطاب نبودی؟ تو خیال می کنی وقتی خداوند مکنونات اراده ی خود را به واسطه ی معجزات و آیات برای یونانیان و همه ی جهانیان آشکار کرد در آن میان تو را فراموش کرد؟ گمان می کنی لاهوت در اعماق فطرت انسان عقیده ی قدرت بر کارهای خیر و شر را قرار داده ولی به او قدرت عملی کردن این عقیده را نداده است؟ چه طور تصور می کنی در تمام این قرون متوالی همه ی مردم فریب خورده اند و تا امروز آگاه نشده اند که فریب خورده هستند؟ مگر نمی بینی که
قدیمی ترین، محکم ترین و بزرگ ترین مملکت ها و ملل همان هایی هستند که به دین و اعتقاد به خدا پابرجا می باشند، و مشعشع ترین قرون از حیث معرفت و اخلاق و آسایش قرن هایی هستند که مردم آن قرون به تقوا و اطاعت صحیح پای بند بوده اند. رفیق عزیز من بدان که کمال روح تو آن است که تسلط کامل بر جسمت داشته باشد و آن طور که می خواهد بدن را تدبیر و اداره کند. همین طور حکمت محیط به عالم، دارای اراده و قدرت نافذ در همه ی عالم است. آیا صحیح است که چشم انداز تو تا دورترین نقاط باشد، ولی نظر خداوند به جمله ی مخلوقات احاطه نداشته باشد؟! آیا تصور می شود که روح تو در آن واحد، وقایع این جا و «مصر» و «صقلیه» را بیندیشد و علم الهی به همه ی موجودات در آن واحد محیط نباشد؟!
آری، وقتی که بدانی در میان مردم کسانی هستند که کار خوب را تلافی کنند، به فکر خواهی افتاد که کار خوب انجام دهی؛ آن وقت که بدانی کسانی هستند که جزای خیر به تو می دهند به فکر خدمت به خلق خواهی افتاد؛ وقتی که بدانی در میان مردم صاحبان رأی و بصیرت هستند، با مردم در مشکلات مشورت می نمایی؛ وقتی می توانی از عهده ی وظایف بندگی خوب برآیی که بدانی خداوند تا چه اندازه مکنونات خاطر تو را کشف می نماید؛ آن گاه است که باید به حقیقت و عظمت صفات خداوند بزرگ، شنوا و بینا که به هر چیزی محیط است و بر هر چیز تسلط تام دارد، معتقد شوی!
تا این جا قسمت مهم گفت و گوی «سقراط» با «اریستودیم» تمام شد. اگر خوب دقت نموده باشید باید متوجه شده باشید که چون «اریستودیم» در اثر تبلیغات سوفسطایی ها و مادیون دچار شک و تحیر شده بود و عبادت نمی کرد و تقرب به خدا نمی جست و حتی مردمی را که به این کارها مشغول بودند مسخره می نمود، «سقراط» مانند پیغمبری با منطق ساده و محکم او را نجات داد. نخست در صدد برآمد تا بفهمد که او به چه چیزهایی شیفته است. معلوم شد او به مجسمه ها و تابلوهای نقاشی و شعر علاقه دارد. پس از آن از او پرسید که در میان این ها، چه قسم آن بیش تر دلالت بر عقل و دقت شعور دارد. شاگرد اقرار کرد که هر اثری که دقت صنع و لطافت در آن بیش تر باشد بر عقل و دقت شعور بهتر دلالت می نماید و هم چنین هر کدام که منفعت در آن ظاهرتر باشد و علاوه بر این ها خود آن چه حرکت و عقل در آن باشد، دلالتش بر عقل و ادراک سازنده هویداتر است. در این جا «سقراط» او را ملزم کرد، به این قرار که هیچ مصنوعی از موجودات این عالم از انسان دقیق تر نیست. او لطافت هایی را که در پیکر انسان به کار برده شده شرح داد و پس از آن غرایز و میل های انسان و نتایج آن را بیان کرد. پس از آن گفت که دلالت این ها بر عقل و شعور از هر مصنوعی بیش تر است. بعد از آن گفت این چه غروری است؟ تو که نسبت به این عالم بزرگ، موجود ناچیزی می باشی، خود را صاحب عقل و شعور می دانی، ولی جهان بزرگ را از عقل عاری
می پنداری؟ این جا شاگرد عذر خو را این قرار ارائه کرد که من صاحبان مصنوعات بشری را می بینم ولی صاحب این موجودات را با چشم نمی بینم. «سقراط» گفت: اگر این گونه باشد که هر چه را نبینی دلیل بر تصادف است پس چون عقل و شعور خود را نمی بینی باید کارهای خودت را هم از روی تصادف و اتفاق بدانی. این جا شاگرد چاره ای جز اقرار نداشت ولی عذرش این شد که خداوند بزرگ نظری به عبادت من ناچیز ندارد. «سقراط» گفت: به همان قدر که به ساختمان دقیق تو نظر دارد به بندگی تو هم توجه دارد. بعد از آن، «سقراط» شرحی درباره ی قدرت و لطافت ساختمان جسم و قوای باطنی و ظاهری انسان بیان کرد. در این جا شاگرد شبهه ی دیگری پیش آورد که چرا خداوند وظایف من را به خودم گوش زد نمی کند. «سقراط» جواب داد که خدا از چند راه با تو سخن می گوید: یکی آن که خداوند به وسیله ی نمایاندن راه های خیر در پیشامدهای مهم، اشخاص و ملل را به خیر و شر متوجه می نماید و تو هم جزء عموم مردم می باشی. دیگر از راه معجزات و آیات که در خلقت است. سوم از راه فطرت انسان که مترجم مقاصد خداوند می باشد و راه خیر و شر و سعادت و شقاوت را نشان می دهد؛ برهان های تاریخی هم این میل فطری را که به خداپرستی و تقوا و کارهای نیک متوجه است، ثابت می کند. آیا ممکن است در تمام این قرون گذشته انسان فریب خورده باشد و همیشه در اشتباه بوده و خواهد بود؟ شواهد تاریخی مترجم
دیگر پروردگار و زبان رسای حق است که می گوید: همیشه بهترین ملل و قوی ترین اجتماعات در سایه ی تقوا و خداپرستی به وجود آمده و هر وقت توجه به این وظایف کم شده، بنیان اجتماع سست گردیده است.
گفت وگوی فوق، نمونه ای از روش اکتسابی «سقراط» حکیم یونان در بازخوانی و بازسازی ذهن بیدار از فرایند تعلیم و تربیت بود که در دو هزار و پانصد سال پیش ارائه شده است و چون منطق آن حق است، تغییر روزگار آن را کهنه نکرده و ما امروز آن را مانند یک اندیشه و روی کرد نوین و روش تازه می نگریم و از آن بهره مند می شویم.
در واقع روش اکتشافی هیچ چیز را از بیرون و عاریه ای اختراع نمی کند بلکه با شیوه های شهودی، درون مایه های طبیعت آدمی را استخراج و کشف می نماید. به قول شاعر:
آن چه دل اندر طلبش می شتافت
در پس پرده نهان بود یافت
خارج است از حیطه ی حرف و قلم اسرار شوق
هم چنان کز سوز ملک عقل، نور عشق و ذوق
1) بنگرید به کتاب «کاربرد روان شناسی در آموزش«؛ رابرت بیلز؛ ترجمه ی دکتر پروین کدیور (به نقل از الکایند(.
2) آب کم جو تشنگی آور به دستتا بجوشد آبت از بالا و پستدر طلب زن دائماً تو هر دو دستکه طلب در راه نیکو رهبر استگر گران و گر شتابنده بودآن که جوینده است یابنده بودجسم خاک از عشق بر افلاک شدکوره در رقص آمد و چالاک شد.
3) کودکی که با شیوه ی اکتشافی و خودیابی تربیت شده است، عادت می کند که حل تمامی مسائل و دشواری های زندگی فردی و اجتماعی خود را از خود بجوید و در خود بیابد و فقط وقتی به دیگران مراجعه می کند که نقص خودش را متوجه شده باشد. او هر چیز تازه ای که ببیند، بدون سخن گفتن مدت ها آن را مشاهده می کند؛ بیش تر متفکر است تا متکلم؛ غالباً تأمل و تعمق دارد تا تکلم. بنابراین کافی است که اشیا را در موقع مناسب به او نشان دهید بعد هنگامی که می بینید حس کنجکاوی او خوب تحریک شده است، چند سؤال مختصر از او بنمایید تا راه حل مسئله را به دست آورد.
4) فیه مافیه، مولوی، ص 57.
5) در تربیت اکتشافی ذهن کودک «مسئله مدار» (Oriented- Problem) و در تربیت اکتسابی ذهن او «پاسخ مدار» (Oriented- Answere) است. در شیوه ی «مسئله مدار» ذهن کودک فعال، تشنه، تحریک شده، کنجکاو، متفکر و جست وجوگر است و در شیوه ی مسئله ی «پاسخ مدار» ذهن کودک دریافت کننده، منفعل، خنثی شده، ارضا شده و متحجر است.
6) زندگی در جست و جو پیچیده استاصل او در آرزو پیچیده است»اقبال لاهوری«.
7) مطالب این بخش غالبا از کتاب «مراحل شکل گیری اخلاق در کودک» تألیف نگارنده، از «انتشارات تربیت» نقل شده است. برای مطالعه ی بیش تر پیرامون چگونگی درون سازی ارزش ها به شیوه ی اکتشافی به کتاب ذکر شده مراجعه کنید.
8) مطالب این بخش و جدول فوق به نقل از کتاب «چگونه فرزندان خوب تربیت کنیم«؛ لیکوناتوماس؛ ترجمه ی «مهدی قراچه داغی» آمده است.