»می رود از سینه ها در سینه ها از ره پنهان صلاح و کینه ها»
مولوی
فرزندان ما همان گونه «می شوند» که ما «هستیم«، نه آن گونه که «می خواهیم«! اگر این عبارت را در جریان تربیت کودکان حاکم کنیم، شاهد نوعی دگرگونی در روش ها و نگرش های تربیتی خواهیم بود. یعنی پیش از آن که ما به عنوان بزرگسال بخواهیم آن چه را در آرزوی خود برای پرورش فرزندانمان داریم تحقق بخشیم، باید به آن نوع تربیت دست یافته باشیم تا فرزندانمان نیز همان گونه شوند که می توانند بشوند.
بر این اساس، تربیت یک جریان درونی، پنهان، وجودی، طبیعی و
اغلب غیر عمدی است و با نقش بازی کردن و تظاهر نمودن متفاوت است. اگر خود، افرادی تربیت نایافته باشیم و بخواهیم در ظاهر نقش افراد تربیت شده را بازی کنیم نه تنها کمکی به تربیت کودکان نخواهیم کرد بلکه آن ها را افرادی متظاهر، ریاکار، دروغگو و از نظر شخصیتی چند سویه و چندگانه بار خواهیم آورد. فرزندان ما در جریان الگویابی از شخصیت ما، آن بخشی از وجود ما را همانندسازی می کنند که جزو طبیعت و منش ذاتی ماست و نه آن بخشی که در قالب نقاب و نقش و مدل های صوری و تصنعی از خود در می آوریم. پس اگر خواهان تربیت صحیح فرزندان هستیم باید تربیت کنندگان قبلا تربیت شده باشند تا تربیت شوندگان به خوبی تربیت شوند.(1)
نقش بازی کردن بیش از آن که تأثیری بر وجود متربی داشته باشد، لایه ی فریبنده ای بر واقعیت ها و دشواری های فرآیند تعلیم و تربیت است. در نقش بازی رابطه ی مربی و متربی عایق است و صرفا رفتارهای ظاهری به شکل مکانیکی و تصنعی در برابر دیدگان متربی نمایان می شود، اما هر چند که این رفتارها نیک و پسندیده است اما به خاطر فقدان ارتباط با وجود فرد بی ریشه و ابتر است و هیچ گونه کنشی در فرآیند تربیت ندارد.
از دیدگاه «جان دیویی» نقش اساسی مربی از نظر تربیت اخلاقی آن است که بداند شاگردان به اندیشه هایی ضروری که به «نیروهای انگیزشی در هدایت اخلاقی«ـ و نه نیروهای بیرونی و نقش بازی های تصنعی ـ تبدیل شده یا «عریض و عمیق کردن زندگی هوشمندانه» را به بار می آورد نیازمندند.
»دیویی» در کتاب «اصول اخلاقی در تعلیم و تربیت» قاطعانه اظهار داشته است که بدون مشارکت در زندگی اجتماعی، مدرسه هیچ هدف اخلاقی ندارد.(2) به عبارتی دیگر، اگر دانش آموزان خود شخصا در فرآیند تعلیم و تربیت مشارکت خود انگیخته نداشته باشند هر گونه آموزش اخلاقی و انتقال ارزش های اخلاقی به دانش آموزان بی ریشه و ناپایدار خواهد بود. برای تبدیل شدن اندیشه ها به آداب و سلوک اخلاقی، باید بر چگونگی ارتباط اخلاقی دانش آموزان با دیگران نظارت داشت. طبق نظر دیویی «انگیزش ها و نیروهای غایی اخلاقی تقریبا چیزی بیش از هوش اجتماعی نیست، برای آن که هوش اجتماعی رشد یابد باید مدرسه به گونه ای نظم و ترتیب داده شود که تعلیم و تربیت آن با تجارب شخصی شاگردان ارتباط داشته باشد.«(2)
اما آن چه فضای مدارس و تعلیم و تربیت اخلاقی را آلوده و زننده کرده است اقدامات صوری و نقش بازی های ریاکارانه و فریبکارانه ی پاره ای از مربیان و معلمانی است که بدون باور و اعتقاد عمیق به آن چه که می گویند و در ظاهر انجام می دهند، در فعالیت های تربیتی به ایفای نقش می پردازند.
تعلیم و تربیت بیش از آن که تلاش برای اثبات و انتقال باشد، فرآیندی در حد عرضه کردن، نشان دادن و ارایه نمودن است تا شاگردان خود با میل و اراده و اشتیاق درونی به آن نشانه ها و پیام ها روی آورند. اگر چنین حاکم بشود دیگر نیازی به این همه نقش بازی و سیاست بازی برای انجام فعالیت های تربیتی به قصد انتقال ارزش های اخلاقی نیست.
1) بحث تربیت، «نقش بازی کردن» نیست با بیانی دیگر در کتاب «تربیت طبیعی در مقابل تربیت عاریه ای» در گفتار مستقلی تحت عنوان «تربیت غیر عمدی» به تفصیل آمده است. علاقمندان به این بحث را به کتاب ذکر شده ارجاء می دهیم. در عین حال یادآوری این نکته ضروری است که هر گاه تربیت از شکل طبیعی و همدلانه و انعطاف پذیر آن خارج می شود و به شکل برنامه ریزی های عمدی و حساب شده درآید اثر درونی خود را از دست می دهد. حتی لطیف ترین و ظریف ترین احساسات و عواطف انسانی و ارزش های اخلاقی اگر در قالب نقش بازی کردن و الگوسازی های تصنعی درآید اصالت و زیبایی خود را از دست می دهد.
2) مبانی فلسفی تعلیم و تربیت، گروه علوم تربیتی، ص 230.