»شکوفا کردن» غنچه از بیرون، مانع «شکفته شدن» آن، از درون می شود«
در تعریف تربیت گفته اند: «تربیت عبارت است از فراهم ساختن زمینه برای شکوفا کردن استعداد های انسان در جهت مطلوب«(1)
نقص بزرگ در این تعریف از تربیت، عبارت «شکوفا کردن» است. زیرا نقش فعال متربی را نادیده می گیرد و نقش اصلی را به مربی و عوامل بیرونی می دهد. در شکوفا کردن ـ و نه شکوفا شدن ـ فاعل تربیت
مربی است و متربی یک نقش منفعل و خنثی دارد. حال آنکه در عبارت «شکوفاشدن» فاعل، متربی است و مربی در این جا زمینه ساز و مهیاکننده ی «صحنه ی» تربیت است. هم چنان که گل شکفته می شودو باغبان یک نقش زمینه ساز و فراهم کننده ی عوامل رشد را به عهده دارد او هیچ گاه گل را از بیرون نمی شکوفاند، بلکه اجازه می دهد تا گیاه و گل براساس طبیعت و ساختار خود رشد یابد و شکل بگیرد.
آنچه که در این گونه تربیت مهم است تأکید بر فعال کردن خود متربی است تکیه بر خودجوشی، خودانگیختگی، خودیابی و خودرهبری اوست تا از این طریق به مقصود نهایی که همان کمال مطلوب و تحقق خویشتن خویش است دست یابد. در واقع برای ایصال به مطلوب نقش فعال متربی اصل است و مربی باید مددکار و مشوق باشد.
مانند کاری که «سقراط» با شاگردان خود می کرد. او می گفت: «همه ی ما آبستن حقیقت هستیم«. نقش معلم و مربی باید مانند نقش یک قابله باشد. او تنها زمینه ی مناسب و شرایط بهینه زاییدن حقیقت از درون متربی (نه زایاندن آن) را فراهم می آورد و کشف و زایش و خلق از خود متربی است. لذا متربی قبل از آن که خمیری باشد در دست مربی تا به هر شکلی که بخواهد او را قالب ریزی کند؛ همچون بذری است پر از استعداد و ذخایر و قابلیت های بالقوه که در فطرت او به ودیعه نهاده شده است و در صورت مستعد شدن شرایط همچون آب و هوا و خاک و مراقبت باغبان شایسته، به تحقق خویش و تمامیت بخشیدن به وجود خود همت می گمارد. ولی ما معمولا استعدادهای کودکان را قبل از این که در موعد مقرر و در زمان طبیعی و در مراحل بهینه خود شکفته شوند می شکوفانیم. قبل از آن که نیروی محرکه ی ذوق و شوق خیرجویی و حقیقت طلبی فطری آنان شکوفا شود زودرس و شتاب زده از طریق نیروهای بیرونی آن ها را به حرکت درمی آوریم. قبل از آن که ریشه های کمال جویی، خداجویی و زیبادوستی
در آن ها جوانه بزند با شتاب زدگی کودکانه آن ها را قارچ گونه رشد می دهیم و مانع می شویم تا آن ها خود به اتکای درون مایه های درونی و در تعامل طبیعی با محیط پیرامون شکفته شوند. پیداست که این گونه «شکوفاندن، مانع شکفتن می شود«!به همین خاطر است که «رابین بارو» و «رونالدوودز» معتقدند: اگر معلمان واقعا به تعلیم اشتغال دارند باید به جای تحمیل نگرش ها و خصوصیات از پیش معین شده به کودک، استعدادهای درونی او را اجازه ی شکفتن دهند. معلم باید به جای این که خود را صنعت گری تلقی کند که محصولی می سازد، باغبانی بداند که از گیاه مراقبت می کند. او باید به جای تلاش برای قالب ریزی کودک به شیوه ای خاص درصدد باشد تا استعدادهای کودک به شکوفایی طبیعی برسد. این بحث خاص که با اشاره به اشتقاق فرضی واژه ی Educere از Education انجام می گرفت، نشان دهنده ی نقش فاعلی کودک در فرآیند تربیت درونی است.(2)
در حقیقت، اگر تربیت را معادل واژه ی Educere قرار دهیم آن گاه «شکوفاشدن» که متضمن استخراج قابلیت های طبیعی از درون فرد است در برابر واژه ی Educa که انتقال مطالب از بیرون به درون متربی است معنایی روشن تر می یابد و تمایز بین شکوفاکردن و شکوفاشدن عمیق تر و وسیع تر می شود.
1) در غالب کتاب های تعلیم و تربیت این تعریف به بیان های مختلف ذکر شده است.
2) ر. ک؛ درآمدی بر فلسفه ی آموزش و پرورش، تألیف رابین باروـ رونالدوودزـ ترجمه ی دکتر فاطمه زیبا کلام، انتشارات دانشگاه تهران ـ سال 1376.