»اگر اجازه دهیم کودکان براساس طرح های اساسی زیست شناختی خود زندگی کنند همه تربیت را دریافته ایم.«(1)
امروزه یکی از مشکلات بزرگ در تعلیم و تربیت کودکان، نگرش مخاطره انگیزی است که بین اولیاء و مربیان نسبت به شکل دهی شخصیت کودکان وجود دارد. پاره ای از والدین بر این تصورند که هر قالب و الگویی که خود برای تربیت فرزندان دارند می توانند بر روی آن ها پیاده کنند. هر خواسته ای که خود آرزو می کنند می توانند آن را به کودک خود تحمیل کنند. از آن فراتر
در مدرسه نیز معلمان و مربیانی هستند که بر این تصور غلط پافشاری می کنند تا دانش آموزان را متناسب با سلیقه و اندیشه خود پرورش دهند. حال آن که تربیت، شکل دادن شخصیت کودکان براساس قالب های از پیش تعیین شده بیرونی نیست. ما حق نداریم کودکان را طبق ایده ها و قالب هایی که خود تراشیده ایم، تربیت کنیم، هر فردی خود «منحصر به فرد» است و باید به گونه ای متفاوت از دیگری تربیت شود. اغلب اولیا و مربیان در شکل دادن شخصیت کودکان به گونه ای عمل می کنند که همه ی امور مربوط به آن ها را از صافی سلیقه و خواسته و افکار خود عبور می دهند و هر رفتار و اندیشه ای که مطابق خواسته ی آن ها نباشد حق ظهور و بروز ندارد. این روش که اصطلاحا نوعی «اخته کردن» شخصیت محسوب می شود و کم ترین آسیبی که بر ساختار روانی و عاطفی کودک وارد می کند، این است که هویت، استقلال، یکتایی و خوداتکایی را از او سلب می کند.
هر چند طبیعت کودک سخت شکل پذیر و نقش پذیر است، و اگر چه هر نقش و صورتی که پذیرفت در ابتدا بسیار ساده و روان است، اما مراحل بعدی رشد بسیار سخت و استوار می گردد و تغییر دادن آن دشوار است. بنابراین شکل دادن شخصیت کودکان بدون توجه به قابلیت های فطری آنان خطاست و نباید از این امکان تأثیر گذاری در جهت شکل دهی و مسخ شخصیت کودکان بهره برداری شود. به تعبیر «شهید مطهری«: بدیهی است تربیت هایی که هدفشان استخدام انسان است و انسان را نوعی ابزار تولید برای جامعه قلمداد می کنند، تربیت را شکل دادن افراد طبق نیاز ها، مصالح و خواسته های بزرگسالان می دانند.(2)
این جاست که در مورد انسان این سؤال پیش می آید که آیا انسان باید «شکل داده شود» و یا باید «شکل یابد؟» پیداست که فرق است بین «شکل دادن» و شکل «یافتن«؛ در شکل دادن عامل بیرونی است که شخصیت فرد
را هویت می دهد و افراد براساس یک الگوی از پیش تعیین شده جهت می یابند و در «شکل یافتن» این عامل درونی است که فرد براساس فطرت خویش و به طور منحصر به فرد در تعامل با محیط بیرونی شکل می یابد. در نگاه اخیر (یعنی شکل یافتن(، متربی خود به طور فعال و خودانگیخته در کشف استعداد ها و تحقق قابلیت های فطری خود می کوشد. حال آن که در نگاه اول، این بزرگسال یا مربی است که کودک را مطابق ذهنیت خود شکل می دهد.
در جایی دیگر «شهید مطهری» به زیبایی و ظرافت تمام بیان می دارد: برخی تربیت های امروز مسخ کردن انسان است از نوع فرمیکا ساختن از چوب و اخته کردن گوسفند است. یعنی براساس کشیدن برخی رگ های روحی براساس شکل دادن، قالب ساختن و در قالب ریختن است. حال آن که تربیت صحیح اساسش این است که «شکل ندهد» و در یک قالب خاص نریزد. تنها به این نحو است که موجودی همواره در حال تکامل پدید می آید. ولی این طور شدن انسان مبتنی بر اصل نفی فطرت و سرشت نیست بکله نوعی فطرت و سرشت در انسان باید باشد که چنین امکانی باشد، و آن سرشت دارای مشخصات زیر است:
الف: محصور و محدود بودن جاذبه ها و عوامل مختلف و متضاد
ب: نیروی اراده برای انتخاب
د: وجود میل های متعالی و لا نهایت و نا محدود
اصالت انسان در تربیت، مهم ترین اصل تربیتی است و حال آن که طرح های تربیتی غالبا منهای انسان است و در حقیقت در غیاب انسان تهیه شده است.(3)
عده ای از صاحب نظران تعلیم و تربیت پا را از این هم فراتر نهاده اند و
معتقدند نه تنها وظیفه ی مربی شکل دادن شخصیت متربی نیست بلکه از آن هم مهم تر نباید برای تربیت هدف های ثابت و از پیش تعیین شده ای نیز تلاش کند. در این میان «جان دیویی» معتقد است کودکی که یاد می گیرد به هیچ وجه نباید بگذارد انتخاب هدف به صورت انعطاف ناپذیر در آید.(4)
زیرا تعیین هدف ها، نوعی پیش دستی نسبت به آینده به شمار می آید و آینده محاط در دنیای ناپایداری است. آن که کس که یاد می گیرد هدف های خود را به طور موقت و آزمایشی انتخاب کند، به محض این که آن ها را به مرحله ی عمل درآورد محتمل است به نتایجی برخورد کند که از آن ها غافل مانده یا نتوانسته است آن ها را پیش بینی یا در آن تجدیدنظر کند. به نظر «دیویی» «طرح های بیرونی و تحمیلی که منجر به شکل دادن شخصیت کودک مطابق با اهداف از پیش تعیین شده می شود واجد دو خطر اساسی است: اولا: تحمیل هدف های تربیتی بر دانش آموزان موجب محروم کردن آن ها از به کاربردن هوش و حس پیش بینی آن ها می شود، ـ یعنی تنظیم افعال با توجه به نتایجی که برای آن ها متصور است ـ. به همین جهت گفتگو از هدف های تربیتی دانش آموزان در محیط تحصیلی که معلم نوع فعالیت های دانش آموز را تعیین می کند بیهود است. ثانیا: هدف های تحمیلی از خارج به تدریج به صورت هدف های انعطاف نا پذیر در می آیند. مادام که هدف زاییده ی فعالیت های سیاسی و متغیر فعلی نباشد نتایج حاصله ملاک تشخیص اعتبار آن نمی توند باشد. به همین جهت معمولا عدم موفقیت دانش آموزان در نیل به هدف های مورد نظر بیشتر به فساد طبیعت نسبت داده
می شود تا به عدم مطابقت وسایل و غایات. به نظر دیویی اقدام تربیتی باید مستقل باشد.«(5) بر این اساس تعلیم و تربیت خود فرآیند اکتشافی است که به وسیله ی آن می توان نتایجی را که ارزش هدف شدن دارند مشخص کرد. اگر تعلیم و تربیت هدف های خود را از پیش بینی های دیگر اخذ کند، شانه از زیر بار مسئولیت خود در زمینه ی گسترش ظرفیت هوش و تقویت حس پیش بینی که اساس هر گونه تعلیم و تربیت فعال و خلاق محسوب می شود خالی کرده است.
در این رابطه جا دارد خاطره ای که «کارل گوستاو یونگ» در کتاب روانشناسی و تعلیم و تربیت(6) در همین زمینه بیان کرده است نقل کنیم تا دقیق تر بتوان عوامل مؤثر در تحریک هوش و رشد شخصیت را بدون شکل دادن و دخالت کردن ارائه کرد. یونگ ماجرای سفر خود را این گونه بیان می کند که:
اولین باری که به آمریکا مسافرت کردم از این که در محل تلاقی خطوط آهن و جاده ها میله ای قرار نداده بودند و نیز از این که در اطراف خطوط راه آهن نرده ای محافظ نصب نکرده بودند خیلی تعجب کردم. عابرین پیاده حتی از خطوط مزبور به عنوان راه استفاده می کردند. موقعی که احساس تعجبم را برای برخی دوستان بیان کردم در جواب، چنین اظهار داشتند: فقط یک آدم احمق ممکن است از این موضوع بی اطلاع باشد که روی خطوط راه آهن ترن هایی با سرعت 80 تا 100مایل در ساعت حرکت می کند. او ادامه می دهد که این خاطره و بسیاری دیگر از همین قبیل، این اندیشه را در من ایجاد کرد که در آن کشور زندگی عمومی بر مبنای اعتماد بر هوش پیایه گذاری شده است. انتظار دارند که
اثرات این رویه را در مردم ببینند و در اروپا برعکس، تمام نظام های اجتماعی بر فرض حماقت مردم ترتیب یافته است. بنابراین در آن کشور هوش تحریک و تقویت می شود و در اروپا به عقب بر می گردد.
البته در تحولات اخیری که در مجموعه مطالعات مربوط به مقوله ی آموزش و پرورش در قرن بیست و یکم رخ داده است نشانه ای از این دگرگونی به چشم می خورد. کتاب مطالعات قرن بیست و یکم حاوی 54 مقاله ی مختلف است که هر یک به شکلی مشکلات و موانع آموزش و پرورش کنونی را به تصویر کشیده و در مقابل راهبردهای اساسی در حل مشکلات را ارائه کرده است. از جمله ی این مشکلات، بحث اجتناب از دخالت ها و شکل دهی های بیرونی و تحمیلی در آموزش و پرورش است که شخصیت و استقلال فکری دانش آموزان را ضربه پذیر می سازد.
هر قدر دخالت و شکل دادن رفتار افراد از بیرون بیشتر باشد، خودرهبری و خود کنترلی که عامل مهم تربیت فعال است خاموش می گردد. از این رو مشاهده می شود که اغلب خانواده هایی که فرزندانشان را به طور دائم تحت حمایت و حفاظت خود داشته و در تمامی رفتارهای آن ها دخالت می ورزند و یا سعی در شکل دادن افکار و حرکات و اعمال آن ها دارند، معمولا فرزنان این نوع خانواده ها نه تها آن قالب و طرح های بیرون را درونی نمی کنند بکله آن چه را که در درون خود نیز دارند با شکل دادن های بیرونی نادیده می گیرند. به همین دلیل اریکسون معتقد است: والدین باید دریابند که وظیفه ی آن ها «شکل دادن» به کودک نیست بلکه کودکان باید مطابق با یک طرح درونی (اصل اپی ژنتیک) رشد و نمو پیدا کنند.(7) اما این واگذاری و دخالت گریزی برای والدین بسیار دشوار و غیرقابل تحمل است. آن ها تصور می کنند مالک فرزندان خود هستند و چون بر فرزندان خود مالکیت دارند پس مالک(8) شخصیت و روان آن ها نیز هستند. در
این جاست که «جبران خلیل جبران» در کتاب «پیامبر و دیوانه» در نقد تفکر این گونه والدین می گوید: «آن گاه زنی که کودکی در آغوش داشت گفت با ما از فرزندان سخن بگو و او گفت:
فرزندان شما در حقیقت فرزندان شما نیستند.
آن ها پسران و دختران اشتیاقی هستند که زندگی به خویش دارند. آن ها به واسطه ی شما می آیند، اما نه از شما، و با آن که با شما هستند، از آن شما نیستند.
شما می توانید مهر خود را به آن ها بدهید، اما نه اندیشه های خود را، شما می توانید تن آن ها را در خانه نگه دارید، اما نه روح شان را، زیرا که روح آن ها در خانه ی فردا زیست خواهد کرد. که شما را به آن راه نیست، شما می توانید بکوشید تا مانند آن ها باشید. اما مکوشید تا آن ها را مانند خود سازید. زیرا که زندگی واپس نمی روند و دربند دیروز نمی ماند. شما کمانی هستید که فرزندتان مانند تیر زنده ای از چله ی آن بیرون می جهد.
کمانگیر است که هدف را در مسیر نامتناهی می بیند، و اوست که با قدرت خود شما را خم می کند تا تیر او را تیزپر و دوررس به پرواز در آورید. بگذارید که خم شدن شما در دست کمان گیر از روی شادی باشد؛ زیرا که او هم به تیری که می پرد مهر می ورزد و هم به کمانی که در جا می ماند.«
1) اریکسون، به نقل از کتاب «پیشگامان روانشناسی رشد«. ویلیام کرین.
2) فطرت از نظر قرآن و فلسفه؛ مجله رشد معارف، سال هفتم، پاییز 74، شماره 25، ص 11.
3) به نقل از کتاب تعلیم و تربیت در اسلام.
4) از افراد دیگری که همچون جان دیویی معتقدند هدف تربیت در خود آن است، او بر این باور است که هدف موجب تمرکز فعالیت و جهت بخشیدن به تربیت می شود و هدف تربیت باید از درون فعالیت برخیزد، نه این که از خارج برای آن تدارک شود وی اهدافی مانند کارآیی شغلی و حرفه ای و بازدهی اقتصادی را هدف تعلیم و تربیت نمی داند. البته وی اینگونه اهداف را مردود نمی داند اما می گوید که تعلی و تربیت ذاتا فعالیتی ارزشمند و فراتر از اهداف بیرونی است. (Ethic and Eduction. p. 30)به نقل از کتاب فلسفه تعلیم و تربیت، دفتر همکاری حوزه دانشگاه، ص 352 و 351.
5) نظریه «جان دیویی» به زبان «بروبافر» در کتاب «مربیان بزرگ«، اثر ژان شاتو، ترجمه دکتر شکوهی، ص 303 و 304.
6) روان شناس تعلیم و تربیت؛ کارل گوستاو یونگ، ترجمه دکتر برادران، انتشارات طوس، ص 235.
7) به نقل از کتاب پیشگامان روان شناسی رشد، اثر ویلیام کرین.
8) پیامبر و دیوانه، اثر جبران خلیل جبران، ترجمه ی نجف دریابندری، انتشارات نشر.