اگر زندگی ام یک تجربه ی خطرناک و درد آور نبود، اگر من پیوسته سیاهچال را دور نمی زدم و خلاء و پوچی را زیر پایم حس نمی کردم زندگی ام هیچ معنی و مفهومی نمی یافت و هیچگاه نمی توانستم چیزی بنویسم.
»هرمان هسه«
هر موجود زنده ای در تقلای هستی خویش و در تعامل با موانع رشد، قابلیت های و مهارت های سازگار شدن با محیط را فعلیت می بخشد. مشروط به آن که این موانع به تناسب آستانه تحمل و ظرفیت پذیرش و جذب و هضم موجود زنده باشد. راز ماندگاری و بقای ارگانیزم در اصل وابسته
به میزان مواجهه با موانع و تصرف و تصاحب آن به نفع رشد و گسترش وجود خویش است. برای تقریب ذهن و نزدیک شدن به مفهوم و معنای این فرض، جالب است بدانیم که در خبرها آمده بود: «برای بقای جان پرندگان، از دادن غذا به آن ها خودداری کنید!»
یک کارشناس پرندگان گفته بود: دانه ریختن برای پرندگان وحشی در زمستان یا فصول دیگر، بر عکس آن چه عموم مردم می اندیشند نه تنها به سود پرندگان نیست بلکه به زیان آن ها است. در فصل زمستان با توجه به سرمای هوا و دشواری پرندگان برای پیدا کردن غذا، بسیاری از ما را وا می دارد که از روی دلسوزی به آن ها غذای آماده بدهیم.
از قدیم مرسوم بوده که این کمک دلسوزانه از طریق ریختن ته مانده های غذا (مخصوصا برنج) برای پرندگان انجام شود.
گنجشک ها، کبوتران وحشی و قمری و یا به عبارت مرسوم «یا کریم«ها، معمولا میهمانان ثابت و اصلی این سفره های بیرون از خانه ی ما ایرانیان هستند.
هدف از میهمان کردن این پرندگان، معمولا تقسیم رزق و روزی و یاری رساندن به این آفریده های خداوند است ولی شاید درصد پایینی از ما بدانیم که این کار نه تنها به سود آن ها نیست، بلکه به زیان آن ها است.
اما جالب است بدانیم که اگر امروز پرندگان در نظام طبیعت باقی مانده اند، محصول هزاران، بلکه میلیون ها سال سازگاری با شرایط متفاوت کره زمین است.
و نباید از یاد برد که معمولا گونه هایی از جانوران در طبیعت باقی مانده اند که با طبیعت سازگارتر بوده اند، پرندگان نیز از این قاعده مستثنی نیسند و معمولا پرندگانی توانسته اند نسل اندر نسل به حیات خود ادامه دهند، که خود را با سختی شرایط متفاوت زمین وفق داده اند.
در واقع غذا دادن مستمر به پرندگان در زمستان یا فصل های دیگر، موجب خلل در نظام طبیعت و اکوسیستم این گونه ازحیوانات خواهد شد و باعث می شود که این پرندگان به شرایط جدید یعنی آماده بودن غذا عادت کنند و حتی در بسیاری از موارد به دلیل قرار گرفتن در شرایط سخت بمیرند. وی افزود: بهترین خدمت به پرندگان، این است که مردم سیستم تغذیه ی آن ها را به هم نزنند.
از این واقعیت خبری باید به یک حقیقت تربیتی پی برد که آن چه به نام خدمت و تسهیل رشد صورت می گیرد عین خیانت و تسدید رشد است؛ آن چه به نام حفظ بقا و کمال انجام می گیرد عین تضعیف بقا و کمال می باشد.
این اقدامات به ظاهر کمک کننده نه تنها باعث رشد نمی شود بلکه مهارت های اولیه ی زیستن و سازگار شدن را از بین می برد.
این وارونگی در خدمت و حمایت، یادآور حکایت آن شخص به ظاهر دلسوزی است که سعی می کرد با گشودن پیله ی کرم ابریشم روند رشد آن را تسریع و تسهیل کند اما نمی دانست که با «رفع مانع«، بزرگ ترین «مانع رشد» او شده است!
»روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد.
شخصی نشسته بود و ساعت ها تقلای پروانه برای بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله را تماشا می کرد.
آن گاه تقلای پروانه متوقف شد و به نظر می رسید که خسته شده، و دیگر نمی تواند به تلاشش ادامه دهد.
آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کند و با برش قیچی سوارخ پیله را گشاد کرد.
پروانه به راحتی از پیله خارج شد،
اما جثه اش ضعیف و بالهایش چروکیده بودند.
آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد.
او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود و از جثه ی او محافظت کند.
اما چنین نشد!
در واقع پروانه ناچار شد همه ی عمر را روی زمین بخزد و هرگز نتوانست با بال هایش پرواز کند.
آن شخص مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز آن را، خدا برای پروانه قرار داده بود،
تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد.«
در این جا، «موانع رشد«، به منزله ی «عوامل رشد» محسوب می شوند و چالش ها و رنج های زندگی، بالش و گنج های بی شمار را موجب می شود.
در این جا «تنیدگی در زندگی» به قصد «بالندگی زندگی» رخ می دهد، و تا این «تنیدگی«، طوفان بیدار کننده ای در مغز و ذهن ایجاد نکند نیروی بیداری و هشیاری آدمی به کار نمی افتد؛
این تن اگر کم تندی
کی به دلم راه زندی
در این جا شرایط بهینه ی برانگیختن نیروی خلاقیت، نه تسهیل و تسریع، بلکه تسدید و تأخیر برای تحریک و تقویت هوشمندی فرد در شکستن سدها و برداشتن موانع به قصد استخراج معادن درون است؛ در این جا راه بردن به دل، از طریق تنیدگی بیدارکننده ی ذهن میسر می گردد. ذهنی که از فرط هشیاری غفلت زا، از عالم ناهشیار جان افزا غافل شده
است نمی تواند به خردورزی و اندیشه سازی ناب بپردازد زیرا بدون برهم خوردن لایه های سطحی عالم هشیاری، نمی توان به لایه های عمقی عالم ناهشیار راه برد.
وظیفه ی آموزگاران این است که آن چه را شاگر به تمامی و زیبایی در وجود خودیش به شکل نهفته دارد راه خروج و بروز آن را هموار سازند. با این یادآوری و هشدار تکان دهنده که هموارسازی صرفا به معنی برداشتن موانع نیست بلکه در پاره ای اوقات، گذاشتن موانع سازنده برای به چالش کشیدن استعداد ها و توانایی های او نیز هست!
به عبارت دیگر، یکی از سازنده ترین «عوامل» رشد خلاقیت، ایجاد «موانع» سازنده برای تحریک قوای ذهنی و انگیزه ی حل مسأله در افراد می باشد. چرا که لازمه ی نیرومندی فکر و جان یابی ذهن، مواجهه با موانعی است که ذهن و جان آدمی را به چالش بکشاند.
موانع رشد در ذات خود عوامل رشد را ظاهر می سازند. هیچ موجود زنده ای بدون عبور از رنج رشد به بلوغ و پختگی نایل نمی آید.
در این جا رفع موانع رشد، دقیقا به ایجاد موانع رشد می انجامد و یاری رساندن به جریان رشد به متوقف کردن آن منتهی می شود و تسهیل موانع رشد به تسدید بیشتر آن می انجامد!
در این جا خراب کردن به منزله ی آباد کردن است و مانع تراشیدن به قصد هموار کردن است:
آن یکی آمد زمین را می شکافت
ابلهی فریاد کرد و بر نتافت
کین زمین را از چه ویران می کنی
می شکافی و پریشان می کنی
گفت ای ابله برو بر من مران
تو عمارت از خرابی باز دان
کی شود گلزار و گندم زار این
تا نگردد زشت و ویران این زمین
کی شود بستان و کشت و برگ و بر
تا نگردد نظم او زیر و زبر
تا بنشکافی به نشتر ریش چغز
کی شود نیکو و کی گردید نغز
پس آدمی با شخم زدن وجود خویش به سرمایه ی درون خویش آگاه می شود؛ او با ایجاد شیار در لایه های وجود خویش به تیمار خویش می پردازد؛ او با شکافتن و ویران کردن پوسته های عادت، به تازگی و نوآوری در تربیت نایل می آید.
زیرا «الناس معادن کمعادن الذهب و الفضه؛ مردم مانند معدن های طلا و نقره هستند.«؛ مردمان را گنج طلا و نقره در درون است و راه استخراج این معادن، شکافتن و سفتن و گداختن و آنگاه شکفتن است.
اگر قرا بود که افراد بدون مانع و مشکل رشد کنند هیچ رشدی اتفاق نمی افتاد؛ و کودک آدمی از همان ابتدا کودن و ناتوان باقی می ماند.
انسان در مواجهه با موانع رشد به مواهب رشد دست می یابد. او با درآمیختن با مصایب زندگی به مواهب آن می رسد.
اما اولیا و مربیان در جامعه ی امروز به نام دلسوزی و محبت، بزرگترین مانع سعادت و صلابت فرزندان می شوند.
آن ها به قصد محبت به فرزندان خود، مانع کسب مهارت در آن ها می شوند، آن ها به قصد هموار سازی مسیر رشد، مانع توسعه و تحول ظرفیت ها و استعداد های کودک می شوند؛ آن ها با یاری رساندن خود به فرزندان، خود یاری و خود پایی و خود رهبری در آن ها را نابود می سازند. پس، آن ها با رفع موانع رشد، مانع رشد فرزندان خود می شوند!